This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راوى: #آرمیتا_جوادیان
نوجوان شاهنامهخوان از کوروش بزرگ
فراخور #هفتم آبانماه بزرگداشت #کوروش پدر ایران زمین💐
@sobhosher
نوجوان شاهنامهخوان از کوروش بزرگ
فراخور #هفتم آبانماه بزرگداشت #کوروش پدر ایران زمین💐
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁
چامه #كوروش_بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻🎤: #هما_ارژنگی
خجسته باد روز کوروش💐
@sobhosher
چامه #كوروش_بزرگ
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار
در حسرت یک پنجره تا روشنایی
در جست و جوی روزنی سوی رهایی
در آرزوی فرصت دیدار «انسان»
زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان
در زیر چتر آسمان هر جا که پویم
جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست.
در چار سوی این رباط کهنه گویی
مردی و رادی و وفا فرمانروانیست
دژخیم ایام با داس خون آ لودهی درنده خویی
در کار بیداد و جنون ترکتازیست
پندار آدم،
پندار ظلم و پیشهاش ویرانه سازیست
تن خسته از اندیشههای زندگی سوز
در آرزوی دیدن روزی دل افروز
در حسرت دیدار انسان
آنسان که باید، آنسان که شاید
یکبار دیگر کافور غم از جسم و جانم میتکانم
دل را ز چنگ ناامیدی میرهانم
پژواک فریادم هوا را میشکافد:
" آخر کجایی روشنایی؟"
ناگه به یکبار؛
از لابلای ابرهای سرد و غمبار،
گل میکند خورشید زر تار
با رنگهای روشن و شاد
در چهرهی پاک ابر مردی امرداد
مردی که از ژرفای تاریکی درخشید
جوشید و کوشید
مردی که بنیان ستم زیر و زبر کرد؛
چون جویباری نرم و آرام،
بانگ نوای مهر خیزش
در گوشهایم مینشیند:
"کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر
کورش منم کشوررهان دادگستر
آزادهای پویای راه روشنایی
دلبستهی آیین مهر و پارسایی
در گرم گرم ظلم و تاراج،
در روزگار برده داری،
آنگه که دد خویان خونریز، با سرفرازی
فرزند آدم را به آتش میکشیدند،
مست جنون و شهوت و خون
گوش و زبانش میبریدند،
هر جا که رفتم، هر جا که بودم،
از چهر گیتی ننگ دژ خویی زدودم
من مهر را در سینهی هستی نشاندم
مهر گیای من در این دنیای تاریک
از ژرفنای دشمنیها سر بر آورد
از آن هزا ران بوتهی زرینه رویید
هر بوته گل کرد
در روزگارانی که هر کشورگشایی
شهر و دیار مردمان ویرانه میکرد،
روزی که بوتیمار اندوه
در هر سرایی لانه میکرد،
هر جا رسیدم،
ویرانهها را سر به سر آباد کردم
در سایهی تدبیر و رایم
گسترده شد گیتی همه در زیر پایم
آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم
من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم
در باور من،
انسان نماد راستینی از خدا بود
بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود
آزادگی گنجینهای بس پر بها بود
پس بندهای برده داری را بریدم
وان بندگان از بند غم آزاد کردم
آنگه به آرام،
هر کس به فرمان خدای خویش خرسند
هر کس بر آیین و مرام خویش پابند
من مردمان سوته دل را شاد کردم
آوای کورش،
آن دلنشین چاووش جانبخش رهایی،
پیک سرور و روشنایی،
بر بالهای باد شبگرد تا بیکرانها میشتابد
شب سایههای مبهمی پاشیده بر دشت
بر جلگهی پارس
روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد
سر مینهم بر سنگهای گور خاموش
از بغض سنگینی دل و جانم لبالب
زان سوی تاریکی به ناگاه
با بالهای نورباران، تندیس کورش رخ مینماید
اشکم به روی گونهها میغلتد آرام
فریاد خاموشی درونم میخروشد:
کای برترین آزاده ای ماناترین مرد
اینک تو بنگر، بر سرنوشت تیره و غمبار انسان
شاید ندانی سفرهی چرکین دنیا
امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است
شاید ندانی سینهی گستردهی خاک،
امروز هم بازیچهی آشوب و جنگ است
حالا نژاد و رنگ حرفی تازه دارد
حالا سر بازار آدم میفروشند!
آزادی و آزادگی افسانه گشته
ای برترین آزاده ای ماناتر ین مرد
ناگه غریو همسرایان شبانه
پژواک فریاد مرا در میرباید
گویی زمین و آسمان سر داده با درد
بر بالهای باد شبگرد این نالهی سرد:
آخر کجایی روشنایی؟!
آخر کجایی روشنایی؟!
✍🏻🎤: #هما_ارژنگی
خجسته باد روز کوروش💐
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Forwarded from Nahid parpinchi
ای روشناییِ سحر،
ای آفتابِ پاک،
ای مرزِ جاودانۀ نيکی،
من با امیدِ
وصلِ تو شب را شکستهام؛
من در هوای
عشقِ تو از شب گذشتهام...
#فریدون_مشیری
سلام صبحتون دلنشین ✋🌹
@sobhosher
ای آفتابِ پاک،
ای مرزِ جاودانۀ نيکی،
من با امیدِ
وصلِ تو شب را شکستهام؛
من در هوای
عشقِ تو از شب گذشتهام...
#فریدون_مشیری
سلام صبحتون دلنشین ✋🌹
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
میهن...
ای غاصبان،بدانید،فردای روشن از،ماست
این خاکِ خسته ازمرگ،یعنی،که میهن،ازماست
امروزِ روسیاهی،ثبتش،به نامتان شد
هرسینه ای دریدید،ازمردیازن،ازماست
حرفی ،نگفته مانده است،با گوشِ نابکاران؟
دراختیارِتان باد،گویا،که گفتن از ماست!
دست وتفنگ وماشه،آغوشمان،ببینید
درسرزمینِ خورشید،شورِ شکفتن ازماست
دشمن،کدامشان بود؟ با ما نگو،منافق
بارهروانِ عاشق،شوقِ تپیدن ازماست!
تاریخ ،می نگارد،هم ماو،هم،شمارا
فردای ،دادوعدلی،دانی که بردن از،ماست
سرها نکرده خم با،داری که سربلند است
اینان،شهیدِ عشقند،ازیادرفتن،از ماست!
✍🏻: #شهریارقاسمی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
میهن...
ای غاصبان،بدانید،فردای روشن از،ماست
این خاکِ خسته ازمرگ،یعنی،که میهن،ازماست
امروزِ روسیاهی،ثبتش،به نامتان شد
هرسینه ای دریدید،ازمردیازن،ازماست
حرفی ،نگفته مانده است،با گوشِ نابکاران؟
دراختیارِتان باد،گویا،که گفتن از ماست!
دست وتفنگ وماشه،آغوشمان،ببینید
درسرزمینِ خورشید،شورِ شکفتن ازماست
دشمن،کدامشان بود؟ با ما نگو،منافق
بارهروانِ عاشق،شوقِ تپیدن ازماست!
تاریخ ،می نگارد،هم ماو،هم،شمارا
فردای ،دادوعدلی،دانی که بردن از،ماست
سرها نکرده خم با،داری که سربلند است
اینان،شهیدِ عشقند،ازیادرفتن،از ماست!
✍🏻: #شهریارقاسمی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
من به چشمهای بیقرار تو قول میدهم
ریشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم...
#قیصر_امینپور
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
من به چشمهای بیقرار تو قول میدهم
ریشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم...
#قیصر_امینپور
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
باز میخوای بگی قلبت به خاطره یه عشق آسمونی می تپه ؟؟ خب بذار بتپه ! انقد از این مزخرفاتو بگو تا دختره رو ببرن ، بشینی به یادش آه بکشی !
سعید : مگه عشق نباید همینجوری باشه ؟ پس این چیزا که تو کتابا مینویسن چیه ؟
اسدالله میرزا : مومنت ! واقعن مومنت ! تو با این قدت هنوز هیچی حالیت نیست.کدوم کتابا ؟ کتاب اینه که من دارم درست میدم .
درس دوم ! همیشه یه بهانه جلو پایه طرف بذار که به همون بهانه بیاد سراغت .
سعید : خب اگه نیومد چی ؟
اسدالله میرزا :مومنت ! تو باید یه جوری بازی کنی که اون نفهمه .درس سومم بهت بدم یا زیادیت میشه ؟ درس سوم اینه که هیچوقت اینجوری قیافه نجیب به خودت نگیر !
زنا تا ببینن که قیافه نجیب و سر به زیر داری حتی اگه قمرالملوک وزیری باشی ، میگن واخ که چه صدای یخی !!!
اگه کلارک گیبل باشی ، میگن واخ که چه خوشگل بی نمکی !
-«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمی شد.
✍🏻: #ایرج_پزشکزاد
📚 دایی جان ناپلئون
📎نقدی بر کتاب وفایل صوتی و pdf کتاب را در صبح و شعر بیابید.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
باز میخوای بگی قلبت به خاطره یه عشق آسمونی می تپه ؟؟ خب بذار بتپه ! انقد از این مزخرفاتو بگو تا دختره رو ببرن ، بشینی به یادش آه بکشی !
سعید : مگه عشق نباید همینجوری باشه ؟ پس این چیزا که تو کتابا مینویسن چیه ؟
اسدالله میرزا : مومنت ! واقعن مومنت ! تو با این قدت هنوز هیچی حالیت نیست.کدوم کتابا ؟ کتاب اینه که من دارم درست میدم .
درس دوم ! همیشه یه بهانه جلو پایه طرف بذار که به همون بهانه بیاد سراغت .
سعید : خب اگه نیومد چی ؟
اسدالله میرزا :مومنت ! تو باید یه جوری بازی کنی که اون نفهمه .درس سومم بهت بدم یا زیادیت میشه ؟ درس سوم اینه که هیچوقت اینجوری قیافه نجیب به خودت نگیر !
زنا تا ببینن که قیافه نجیب و سر به زیر داری حتی اگه قمرالملوک وزیری باشی ، میگن واخ که چه صدای یخی !!!
اگه کلارک گیبل باشی ، میگن واخ که چه خوشگل بی نمکی !
-«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمی شد.
✍🏻: #ایرج_پزشکزاد
📚 دایی جان ناپلئون
📎نقدی بر کتاب وفایل صوتی و pdf کتاب را در صبح و شعر بیابید.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
📚 #دایی_جان_ناپلئون استعاره ای از ایران فرد محور و خاندان محور
✅ ایرج پزشک زاد خالق رمان " دایی جان ناپلئون" درگذشت. یکی از بهترین آثار ادبی که در قالب طنز نقدی صریح به انحطاط و درجا زدن یک کشور است. ناصر تقوایی بر اساس این رمان یکی از بهترین سریالهای تاریخ ایران را کارگردانی کرده. سریالی ماندگار که برای من استعاره ای از حاکمیت استبداد است، عاری از هر گونه خط توسعه که در شکوه پوشالی دیروزش مانده در حالی که جهان پیرامونش در تحولی بزرگ است.
✅ دایی جان نمادی از دیکتاتوری همه چیزدان است که اسیر توهم پوشالی شده. خاندانش در فساد اخلاقی غرق شده اما دنبال حفظ ظاهر است. فساد تا خرخره پیرامونش را گرفته در بند حفظ آبروی پوشالی خاندانش است.
✅ عشق ناکام سعید و لیلی استعاره ای از سوختن نسلهای جوان به پای سیستم دیکتاتوری، به پای قدرت مطلقه است. دایی جان ناپلئون برای من استعاره ای است از ایران فرد محور و خاندان محور، جایی که شهروند مستقل به رسمیت شناخته نشده و آقا بزرگ میخواهد زندگی را متناسب با توهمات خود پیش ببرد.
✅ دایی جان ناپلئون، داستان فروپاشی ساختارهای اخلاقی است. از غیبت ذهنیت انتقادی میگوید و بیشتر اتفاقات در چاردیواری میگذرد که جهان کوچک و محدود دیکتاتوری را ترسیم میکند. دایی جان ناپلئون همان روایت «ایران ِمنِ » دیکتاتور است. چون دیکتاتور ایران را نه شهروند مدار و ملک مشاع همه ایرانیان بلکه به عنوان ملک و کالای خود میداند.
✅ خوانش تاریخ به ما می گوید چگونه دیکتاتوری دوست دارد وطن، شهروند و خاک و فرهنگ را همه در وجود خود خلاصه کند. قصه دیکتاتوری همان خانه رو به اضمحلال دایی جان ناپلئون است که از درون به سمت و سوی فروپاشی می رود اما فرهنگ رجزخوانی برقرار است. خانه دایی جان پر از بحران و انباشت مسائل حل نشده است و مسائل فرعی جای مسال اصلی را گرفته اند. او مداح می خواهد نه منتقد پس" مش قاسم "را برای تمجید میخواهد تا نماد مسخ شدگی شهروندی باشد که قوه انتقادی اش کور شده و اصل را بر اساس وفاداری گذاشته.
✅ خانه دایی جان خانه بسته ای است سیستم ارزشی اش بر اساس توهم بنا شده و آنقدر تکرار کرده تا تمام نداشته هایش را به عنوان داشته جا زده. این همان خطر دیکتاتوری است که علیه ایران شهروند مدار کار میکند. دیکتاتورها رجزخوان و بی مقدارند. با توهم به جنگ مشکلات می روند. دنیای کوچکی دارند همیشه در هراس از دست دادن هستند.
✅ قصه اصلی دایی جان ناپلئون رد هر گونه نظام فرد محور است. پیام مشخص است: فرجام فقدان مشروطه ،قدرت مطلقه ، عدم به رسمیت شناخته شدن شهروند مستقل خانه دایی جان است که در اوهامش فاتح جنگ کازرون شده.
✍️ : #مجتبی_نجفی
@sobhosher
✅ ایرج پزشک زاد خالق رمان " دایی جان ناپلئون" درگذشت. یکی از بهترین آثار ادبی که در قالب طنز نقدی صریح به انحطاط و درجا زدن یک کشور است. ناصر تقوایی بر اساس این رمان یکی از بهترین سریالهای تاریخ ایران را کارگردانی کرده. سریالی ماندگار که برای من استعاره ای از حاکمیت استبداد است، عاری از هر گونه خط توسعه که در شکوه پوشالی دیروزش مانده در حالی که جهان پیرامونش در تحولی بزرگ است.
✅ دایی جان نمادی از دیکتاتوری همه چیزدان است که اسیر توهم پوشالی شده. خاندانش در فساد اخلاقی غرق شده اما دنبال حفظ ظاهر است. فساد تا خرخره پیرامونش را گرفته در بند حفظ آبروی پوشالی خاندانش است.
✅ عشق ناکام سعید و لیلی استعاره ای از سوختن نسلهای جوان به پای سیستم دیکتاتوری، به پای قدرت مطلقه است. دایی جان ناپلئون برای من استعاره ای است از ایران فرد محور و خاندان محور، جایی که شهروند مستقل به رسمیت شناخته نشده و آقا بزرگ میخواهد زندگی را متناسب با توهمات خود پیش ببرد.
✅ دایی جان ناپلئون، داستان فروپاشی ساختارهای اخلاقی است. از غیبت ذهنیت انتقادی میگوید و بیشتر اتفاقات در چاردیواری میگذرد که جهان کوچک و محدود دیکتاتوری را ترسیم میکند. دایی جان ناپلئون همان روایت «ایران ِمنِ » دیکتاتور است. چون دیکتاتور ایران را نه شهروند مدار و ملک مشاع همه ایرانیان بلکه به عنوان ملک و کالای خود میداند.
✅ خوانش تاریخ به ما می گوید چگونه دیکتاتوری دوست دارد وطن، شهروند و خاک و فرهنگ را همه در وجود خود خلاصه کند. قصه دیکتاتوری همان خانه رو به اضمحلال دایی جان ناپلئون است که از درون به سمت و سوی فروپاشی می رود اما فرهنگ رجزخوانی برقرار است. خانه دایی جان پر از بحران و انباشت مسائل حل نشده است و مسائل فرعی جای مسال اصلی را گرفته اند. او مداح می خواهد نه منتقد پس" مش قاسم "را برای تمجید میخواهد تا نماد مسخ شدگی شهروندی باشد که قوه انتقادی اش کور شده و اصل را بر اساس وفاداری گذاشته.
✅ خانه دایی جان خانه بسته ای است سیستم ارزشی اش بر اساس توهم بنا شده و آنقدر تکرار کرده تا تمام نداشته هایش را به عنوان داشته جا زده. این همان خطر دیکتاتوری است که علیه ایران شهروند مدار کار میکند. دیکتاتورها رجزخوان و بی مقدارند. با توهم به جنگ مشکلات می روند. دنیای کوچکی دارند همیشه در هراس از دست دادن هستند.
✅ قصه اصلی دایی جان ناپلئون رد هر گونه نظام فرد محور است. پیام مشخص است: فرجام فقدان مشروطه ،قدرت مطلقه ، عدم به رسمیت شناخته شدن شهروند مستقل خانه دایی جان است که در اوهامش فاتح جنگ کازرون شده.
✍️ : #مجتبی_نجفی
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
یکی از بزرگان گفت پارسایی را:
چه گویی در حقِ فلان عابد که دیگران در حقِ وی به طعنه سخنها گفتهاند؟
گفت:
بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
*مُحتسِب را درونِ خانه چه کار؟
✍🏻: #سعدی
📚: گلستان، بابِ دوم(در اخلاق درویشان)
🎤: بهروز صفرزاده
* مُحتسب: ۱ - حساب کننده . ۲ - داروغه، مأمور حکومت.
🍃قضاوت کردن باطن دیگران درست نیست، 🍃
@sobhosher
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
یکی از بزرگان گفت پارسایی را:
چه گویی در حقِ فلان عابد که دیگران در حقِ وی به طعنه سخنها گفتهاند؟
گفت:
بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
*مُحتسِب را درونِ خانه چه کار؟
✍🏻: #سعدی
📚: گلستان، بابِ دوم(در اخلاق درویشان)
🎤: بهروز صفرزاده
* مُحتسب: ۱ - حساب کننده . ۲ - داروغه، مأمور حکومت.
🍃قضاوت کردن باطن دیگران درست نیست، 🍃
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_سیسد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
☀️
آن آفتاب خوبی چون بر زمین بتابد
آن دم زمین خاکی بهتر ز آسمانست
بر چرخ سبزپوشان پر میزنند یعنی
سلطان و خسرو ما آنست و صد چنانست
🌹مولانا
درود روزتان به نیکی
@sobhosher
آن آفتاب خوبی چون بر زمین بتابد
آن دم زمین خاکی بهتر ز آسمانست
بر چرخ سبزپوشان پر میزنند یعنی
سلطان و خسرو ما آنست و صد چنانست
🌹مولانا
درود روزتان به نیکی
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعردیروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
حساب زخم دل ما که می تواند کرد؟
شمار موجه دریا که می تواند کرد؟
ستاره های فلک را شمردن آسان است
حساب داغ دل ما که می تواند کرد؟
اگر نه سُبحهٔ ریگ روان به دست افتد
شمار آبله پا که می تواند کرد؟
خمار من لب میگون یار می شکند
مرا شکفته به صهبا که می تواند کرد؟
توان به دیده خورشید رفت چون شبنم
نظر بر آن رخ زیبا که می تواند کرد؟
نگاه حوصله سوزست و خنده هوشربا
ترا دلیر تماشا که می تواند کرد؟
اگر به شیشه کند خون من سپهر کبود
میانجی می و مینا که می تواند کرد؟
مگر کرشمه توفیق خضر راه شود
وگرنه توبه ز صهبا که می تواند کرد؟
توان به آتش خورشید آب زد صائب
علاج آتش سودا که می تواند کرد؟
گذاشتیم چمن را به بلبلان صائب
به این گروه مدارا که می تواند کرد؟
✍🏻: #صائب_تبریزی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعردیروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
حساب زخم دل ما که می تواند کرد؟
شمار موجه دریا که می تواند کرد؟
ستاره های فلک را شمردن آسان است
حساب داغ دل ما که می تواند کرد؟
اگر نه سُبحهٔ ریگ روان به دست افتد
شمار آبله پا که می تواند کرد؟
خمار من لب میگون یار می شکند
مرا شکفته به صهبا که می تواند کرد؟
توان به دیده خورشید رفت چون شبنم
نظر بر آن رخ زیبا که می تواند کرد؟
نگاه حوصله سوزست و خنده هوشربا
ترا دلیر تماشا که می تواند کرد؟
اگر به شیشه کند خون من سپهر کبود
میانجی می و مینا که می تواند کرد؟
مگر کرشمه توفیق خضر راه شود
وگرنه توبه ز صهبا که می تواند کرد؟
توان به آتش خورشید آب زد صائب
علاج آتش سودا که می تواند کرد؟
گذاشتیم چمن را به بلبلان صائب
به این گروه مدارا که می تواند کرد؟
✍🏻: #صائب_تبریزی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ریاست به دست کسانی خطاست.
که از دستشان دستها برخداست.
#سعدی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ریاست به دست کسانی خطاست.
که از دستشان دستها برخداست.
#سعدی
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher