Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_یکم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_یکم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
امروز برای اولین بار در عمرم رفتم پزشک متخصص قلب. یعنی در واقع من را پزشک عمومیام فرستاد. دکتر قلب از اینهایی بود که وقتی در را باز میکنند میخواهند از جا بکنند و ژنرال بیستارهاند: اسمت چیه؟ کارت چیه؟ بشین اینجا. بایست...
ولی آدم دلنشین و کاربلدی بود. وقتی فهمید نروژی من در حدیه که اسناکر نوشک هستم پرسید کجایی هستی.
وقتی گفتم، به فارسی گفت من هم افغانی هستم (به پیر به پیغمبر گفت «افغانی».
من میخواستم تذکر بدهم که درستش افغان یا افغانستانی است؛ و وطندارانش ممکن است پوست از سرش برکنند اگر بفهمند چنین خبط عظیمی انجام داده. اما فکر کردم با ایشان که کلی سیم دارد به بدن من وصل میکند بهتر است وارد هیچگونه گفتگوی انتقادی نشوم چون برق دویست و بیست ولت به مذاقم سازگار نیست و پدربزرگم نصیحت کرد از جزغالگی بپرهیزید).
حدودا شصت ساله، با لباس اسپورت، و بسیار چست و چالاک بود. خوشتیپ هم بود به نظرم، با پوستی روشن و اگر کمی سرعتش را کم کند شانس بازیگری در فیلمهای اکشن، خصوصا نسخه تازه میگ میگ و رودرانر را دارد.
خیلی فکورانه و آدمشناسانه گفتم شما باید از شمال افغانستان باشید؛ اهل فاریاب و آنطرفها.
گفت خیر از جلالآباد هستم. نگاهی به دست دکتر که روی پیچی به سان پیچ کنترل برق سه فاز در کارخانه ذوب آهن بود انداختم عرقم را پاک کردم و گفتم بله...
منظورم جلال آباد بود!
گفت میشناسی؟ هول شدم گفتم بله بله... اسم پسر داییام جلال است!
اینجا که بود دیگر بقول بیهقی از دست و پای بمردم.
همانطور که داشت با یک چیزی که به سینهام چسبانده بود قلبم را نگاه میکرد (خودم هم اولین بار بود میدیدمش و خیلی هم سیاه بود) توی چشمهایم نگاه کرد و سریع چیزی پرسید. فکر کردم نروژی است.
توضیح دادم نوشک مینه ار ایفتیضاح.
دوباره پرسید. بازم هم نفهمیدم. دفعه سوم چیزی تشخیص دادم مثل شیره میکشی؟
قسم خوردم که اینطور نیست و این حرفها شایعه است و اصلا اگر شیره خوب در دسترس بود که الان خدمت شما نبودم و مثل مرحوم... که این بار شنیدم میپرسد «تشویش داری»؟
اینجا بود که فهمیدم همان اضطراب یا انگزایتی منظور ایشان است و چقدر هم خوشم آمد از این اصطلاح.
خلاصه که دکتر رودرانر عزیز همه کارها به سرعت برق انجام داد و همینجور که داشتم لباس میپوشیدم در را دژافکنانه باز کرد و راه خروج را نشان داد و گفت: قلبی داری که شاه ندارد. به سلامت.
خوش گذشت و دست کم دو اصطلاح جدید یاد گرفتم.
✍🏻: #محمود_فرجامی، فراخور زادروزش💐
روزنامه نگار، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و پژوهشگر طنز ایرانی است.وی یکی از موسسان، و مدیر انجمن جهانی طنز فارسی است
در نویسندگی و ترجمه بسیار ماهر است و نثر روان و سادهای که دارد، عامه پسند است. او برخلاف بسیاری از مترجمهای آماتور و تازهکار، کتاب را روان مینویسد و حتی آن را مطابق فرهنگ ایرانیها بومیسازی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
امروز برای اولین بار در عمرم رفتم پزشک متخصص قلب. یعنی در واقع من را پزشک عمومیام فرستاد. دکتر قلب از اینهایی بود که وقتی در را باز میکنند میخواهند از جا بکنند و ژنرال بیستارهاند: اسمت چیه؟ کارت چیه؟ بشین اینجا. بایست...
ولی آدم دلنشین و کاربلدی بود. وقتی فهمید نروژی من در حدیه که اسناکر نوشک هستم پرسید کجایی هستی.
وقتی گفتم، به فارسی گفت من هم افغانی هستم (به پیر به پیغمبر گفت «افغانی».
من میخواستم تذکر بدهم که درستش افغان یا افغانستانی است؛ و وطندارانش ممکن است پوست از سرش برکنند اگر بفهمند چنین خبط عظیمی انجام داده. اما فکر کردم با ایشان که کلی سیم دارد به بدن من وصل میکند بهتر است وارد هیچگونه گفتگوی انتقادی نشوم چون برق دویست و بیست ولت به مذاقم سازگار نیست و پدربزرگم نصیحت کرد از جزغالگی بپرهیزید).
حدودا شصت ساله، با لباس اسپورت، و بسیار چست و چالاک بود. خوشتیپ هم بود به نظرم، با پوستی روشن و اگر کمی سرعتش را کم کند شانس بازیگری در فیلمهای اکشن، خصوصا نسخه تازه میگ میگ و رودرانر را دارد.
خیلی فکورانه و آدمشناسانه گفتم شما باید از شمال افغانستان باشید؛ اهل فاریاب و آنطرفها.
گفت خیر از جلالآباد هستم. نگاهی به دست دکتر که روی پیچی به سان پیچ کنترل برق سه فاز در کارخانه ذوب آهن بود انداختم عرقم را پاک کردم و گفتم بله...
منظورم جلال آباد بود!
گفت میشناسی؟ هول شدم گفتم بله بله... اسم پسر داییام جلال است!
اینجا که بود دیگر بقول بیهقی از دست و پای بمردم.
همانطور که داشت با یک چیزی که به سینهام چسبانده بود قلبم را نگاه میکرد (خودم هم اولین بار بود میدیدمش و خیلی هم سیاه بود) توی چشمهایم نگاه کرد و سریع چیزی پرسید. فکر کردم نروژی است.
توضیح دادم نوشک مینه ار ایفتیضاح.
دوباره پرسید. بازم هم نفهمیدم. دفعه سوم چیزی تشخیص دادم مثل شیره میکشی؟
قسم خوردم که اینطور نیست و این حرفها شایعه است و اصلا اگر شیره خوب در دسترس بود که الان خدمت شما نبودم و مثل مرحوم... که این بار شنیدم میپرسد «تشویش داری»؟
اینجا بود که فهمیدم همان اضطراب یا انگزایتی منظور ایشان است و چقدر هم خوشم آمد از این اصطلاح.
خلاصه که دکتر رودرانر عزیز همه کارها به سرعت برق انجام داد و همینجور که داشتم لباس میپوشیدم در را دژافکنانه باز کرد و راه خروج را نشان داد و گفت: قلبی داری که شاه ندارد. به سلامت.
خوش گذشت و دست کم دو اصطلاح جدید یاد گرفتم.
✍🏻: #محمود_فرجامی، فراخور زادروزش💐
روزنامه نگار، نویسنده، مترجم، طنزپرداز و پژوهشگر طنز ایرانی است.وی یکی از موسسان، و مدیر انجمن جهانی طنز فارسی است
در نویسندگی و ترجمه بسیار ماهر است و نثر روان و سادهای که دارد، عامه پسند است. او برخلاف بسیاری از مترجمهای آماتور و تازهکار، کتاب را روان مینویسد و حتی آن را مطابق فرهنگ ایرانیها بومیسازی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
〰️🔅✅🔅〰️
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #ریشهشناسیِ عامیانه ( #مورچه_ریشهشناس!)
مور... آنگه گفت: یا سلیمان، تو را چرا سلیمان گویند؟
گفت: ندانم، تا تو بگویی.
گفت: معنی آن بُوَد که «یا سَلیمُ، آنَ لَکَ أنْ تَتوبَ إلی اللهِ بِقَلبِکَ».
دانی که پدرت را چرا داوود گفتند؟
گفت: تا بگویی.
گفت: معنیِ داوود آن است که «داوِ داءَکَ»؛ درمان کن دردِ خویش را.
📚:سورآبادی، قِصصِ قرآنِ مجید، ص ۲۸۴-۲۸۵.
ریشهشناسیِ درست
سلیمان (Solomon) یعنی صلح و آشتی (همریشه با «مسالمت»).
داوود (David) یعنی محبوب (همریشه با «وداد» و «مودّت»).
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #ریشهشناسیِ عامیانه ( #مورچه_ریشهشناس!)
مور... آنگه گفت: یا سلیمان، تو را چرا سلیمان گویند؟
گفت: ندانم، تا تو بگویی.
گفت: معنی آن بُوَد که «یا سَلیمُ، آنَ لَکَ أنْ تَتوبَ إلی اللهِ بِقَلبِکَ».
دانی که پدرت را چرا داوود گفتند؟
گفت: تا بگویی.
گفت: معنیِ داوود آن است که «داوِ داءَکَ»؛ درمان کن دردِ خویش را.
📚:سورآبادی، قِصصِ قرآنِ مجید، ص ۲۸۴-۲۸۵.
ریشهشناسیِ درست
سلیمان (Solomon) یعنی صلح و آشتی (همریشه با «مسالمت»).
داوود (David) یعنی محبوب (همریشه با «وداد» و «مودّت»).
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه شناسنامهٔ ماست.
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
کشنده سیاوش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با طوس نرم
بکین سیاوش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آزرم کوته شود
هماننگه بیامد سپهدار طوس
براه کلات اندر آورد کوس
چو گودرز و چون گیو کنداوران
ز گردان ایران سپاهی گران
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
سیاوش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
رخ طوس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با طوس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
هنر بیخرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
📚:شاهنامه (داستان فرود سیاوش)
✍️: #فردوسی
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شاهنامه شناسنامهٔ ماست.
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
کشنده سیاوش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با طوس نرم
بکین سیاوش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آزرم کوته شود
هماننگه بیامد سپهدار طوس
براه کلات اندر آورد کوس
چو گودرز و چون گیو کنداوران
ز گردان ایران سپاهی گران
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
سیاوش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
رخ طوس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با طوس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
هنر بیخرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
📚:شاهنامه (داستان فرود سیاوش)
✍️: #فردوسی
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
📝 #شنبههاباداستانهای_شاهنامه
#داستان_شب
داستان برادرکشی
🔹بخش دوم
پسران فریدون
✍#یونس_پیرزاده
🎤#الهام_رضازاده
@sobhosher
#داستان_شب
داستان برادرکشی
🔹بخش دوم
پسران فریدون
✍#یونس_پیرزاده
🎤#الهام_رضازاده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
صبح و شعر
درباره واژه #خرداد: با تلفظ اوستایی «هئوروتات» یکی از صفات آفریدگار و آفرینش ایزدی است به معنای کمال و رسایی، که در کلیه آفرینش اهورایی از جانداران خُرد و در جهان بزرگ به چشم میخورد. و همانست که در نهایت در ذات هستی و ذات جهان آفرین موجود است و نهایت هر…
Telegram
صبح و شعر
درباره واژه #خرداد:
با تلفظ اوستایی «هئوروتات» یکی از صفات آفریدگار و آفرینش ایزدی است به معنای کمال و رسایی، که در کلیه آفرینش اهورایی از جانداران خُرد و در جهان بزرگ به چشم میخورد. و همانست که در نهایت در ذات هستی و ذات جهان آفرین موجود است و نهایت هر…
با تلفظ اوستایی «هئوروتات» یکی از صفات آفریدگار و آفرینش ایزدی است به معنای کمال و رسایی، که در کلیه آفرینش اهورایی از جانداران خُرد و در جهان بزرگ به چشم میخورد. و همانست که در نهایت در ذات هستی و ذات جهان آفرین موجود است و نهایت هر…
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرامروز ჻🌸🍃჻ᭂ
بلوطیام که غباری به او خبر دادهست
بزرگراه مسیرش به جنگل افتادهست
آهای مادر دامان سپید من! ای کوه
کهندیار من ای آخرین وطن! ای کوه
« جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی نیست»
بگو بمیر و نگو ترک این دیار کنم
تو زادگاه منی من کجا فرار کنم؟
برای سنگتباران گریختن ننگ است
که ریشههای تبارم هنوز در سنگ است
نزاده بید مرا تا که خم شوم در باد
بلوط زاده مرا تا علم شوم در باد
از این دیار قدیمی چگونه بار کنم؟
بگو بمیر و نگو ترک این دیار کنم
اگر بلوطی از این کوه و دشتها رفتهست
به ریشههاش قسم او بدون پا رفتهست
به حکم جاده تبرها به خاکش افکندند
نگو چه ساده تبرها به خاکش افکندند
کسی ندید کجایش زدند تا افتاد
هزار بوسه به پایش زدند تا افتاد
ولی میان تو با جاده شبنشینیهاست
و بین دهکده حرف از عقب نشینیهاست
مرا ببخش که سازش نمیکنم ننگ است
بلوط اگر بشوی نام دیگرت سنگ است
ببخش از اینکه نشد مثل جاده خم بشوم
که ساده قد نکشیدم که ساده خم بشوم
طبیعیاست ندانی که قد کشیدن چیست
که این بلندیات از رنج قد کشیدن نیست
سپاه اره بیاور که سخت خواهم رفت
درخت زاده شدم پس درخت خواهم رفت
فقط بیا و از این پس که دامنت شهر است
که شانههای تو با هر پرندهای قهر است
بگو به ایل که در جنگ جاده افتادم
بگو که کِل بکشد ایستاده افتادم.
✍🏻: #حسین_کردعلی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرامروز ჻🌸🍃჻ᭂ
بلوطیام که غباری به او خبر دادهست
بزرگراه مسیرش به جنگل افتادهست
آهای مادر دامان سپید من! ای کوه
کهندیار من ای آخرین وطن! ای کوه
« جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی نیست»
بگو بمیر و نگو ترک این دیار کنم
تو زادگاه منی من کجا فرار کنم؟
برای سنگتباران گریختن ننگ است
که ریشههای تبارم هنوز در سنگ است
نزاده بید مرا تا که خم شوم در باد
بلوط زاده مرا تا علم شوم در باد
از این دیار قدیمی چگونه بار کنم؟
بگو بمیر و نگو ترک این دیار کنم
اگر بلوطی از این کوه و دشتها رفتهست
به ریشههاش قسم او بدون پا رفتهست
به حکم جاده تبرها به خاکش افکندند
نگو چه ساده تبرها به خاکش افکندند
کسی ندید کجایش زدند تا افتاد
هزار بوسه به پایش زدند تا افتاد
ولی میان تو با جاده شبنشینیهاست
و بین دهکده حرف از عقب نشینیهاست
مرا ببخش که سازش نمیکنم ننگ است
بلوط اگر بشوی نام دیگرت سنگ است
ببخش از اینکه نشد مثل جاده خم بشوم
که ساده قد نکشیدم که ساده خم بشوم
طبیعیاست ندانی که قد کشیدن چیست
که این بلندیات از رنج قد کشیدن نیست
سپاه اره بیاور که سخت خواهم رفت
درخت زاده شدم پس درخت خواهم رفت
فقط بیا و از این پس که دامنت شهر است
که شانههای تو با هر پرندهای قهر است
بگو به ایل که در جنگ جاده افتادم
بگو که کِل بکشد ایستاده افتادم.
✍🏻: #حسین_کردعلی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی ჻🌸🍃჻ᭂ
موبد : باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستم
زن : پندنامه بفرست ای موبد؛
اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای،
ما مردمان از پند سیر آمدهایم
و بر نان گریستهایم.
✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : مرگ یزدگرد
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی ჻🌸🍃჻ᭂ
موبد : باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستم
زن : پندنامه بفرست ای موبد؛
اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای،
ما مردمان از پند سیر آمدهایم
و بر نان گریستهایم.
✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : مرگ یزدگرد
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
჻🌸🍃჻ᭂ࿐❖
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست
✍🏻: #سعدی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود برشما
روزگارتون نیک
჻🌸🍃჻ᭂ࿐❖
@sobhosher
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست
✍🏻: #سعدی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود برشما
روزگارتون نیک
჻🌸🍃჻ᭂ࿐❖
@sobhosher
. ჻ᭂ 🍃🌸 #شعردیروز ჻🌸🍃჻ᭂ
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
✍🏻: #خیام
سده۶-۵
این نسخه که بر شیشه نادان سنگست
بر جلوه او ساحت دانش تنگست
خلدیست که صد رنگ بود هر برگش
وین طرفه که چون درنگری یک رنگست
✍🏻: #فصیحی_هروی
سده۹
چون چنگ سر زلف توام در چنگست
هر لحظه دلم را به لبت آهنگست
شد پستهی تنگ تو دل مرا روزی
یا رب که دل خسته چه روزی تنگست
✍🏻: #خواجوی_کرمانی
سده۷
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
✍🏻: #خیام
سده۶-۵
این نسخه که بر شیشه نادان سنگست
بر جلوه او ساحت دانش تنگست
خلدیست که صد رنگ بود هر برگش
وین طرفه که چون درنگری یک رنگست
✍🏻: #فصیحی_هروی
سده۹
چون چنگ سر زلف توام در چنگست
هر لحظه دلم را به لبت آهنگست
شد پستهی تنگ تو دل مرا روزی
یا رب که دل خسته چه روزی تنگست
✍🏻: #خواجوی_کرمانی
سده۷
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_دوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_دوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کتابهای من لحظههای خاص زندگی من هستند. آنها از عمقی خاموش برمیآیند، اما این لحظههای خاص مرا به فراسوی همه چیز می برد. نوشته همیشه از بیرون میآید و از درون برنمیخیزد. این برون است که مانند قطار دیوانهوار وارد درونم میشود، در این لحظه مانند این است که حجابی پیش چشمانم برداشته میشود و شروع به نگاه کردن میکنم.
💬 من هرگز به ستایندگانِ داستایفسکی برنخوردهام، بلکه کسانی را دیدهام که از مطالعهی آثار او سوختهاند،
او از روحها همچون هدفِ یک پیکار سخن میگوید، در همان حال پروست از من دم میزند، پروست زیبایی پرست است، و داستایفسکی زنده، " داستایفسکی" درخششِ نابِ زندگی است، بهسان اخگری که از آتش میجهد، این زندگیِ نابِ آتش، به هیئت اخگری به درون کتاب میجهد، آنگاه این کتاب چیزی نیست جز وسیلهای بس ناب که به خدمت زندگان در میآید.
📚: نور جهان
✍🏻: #کریستین_بوبن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کتابهای من لحظههای خاص زندگی من هستند. آنها از عمقی خاموش برمیآیند، اما این لحظههای خاص مرا به فراسوی همه چیز می برد. نوشته همیشه از بیرون میآید و از درون برنمیخیزد. این برون است که مانند قطار دیوانهوار وارد درونم میشود، در این لحظه مانند این است که حجابی پیش چشمانم برداشته میشود و شروع به نگاه کردن میکنم.
💬 من هرگز به ستایندگانِ داستایفسکی برنخوردهام، بلکه کسانی را دیدهام که از مطالعهی آثار او سوختهاند،
او از روحها همچون هدفِ یک پیکار سخن میگوید، در همان حال پروست از من دم میزند، پروست زیبایی پرست است، و داستایفسکی زنده، " داستایفسکی" درخششِ نابِ زندگی است، بهسان اخگری که از آتش میجهد، این زندگیِ نابِ آتش، به هیئت اخگری به درون کتاب میجهد، آنگاه این کتاب چیزی نیست جز وسیلهای بس ناب که به خدمت زندگان در میآید.
📚: نور جهان
✍🏻: #کریستین_بوبن
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_ششسد_بیست_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎