صبح و شعر
654 subscribers
2.13K photos
279 videos
331 files
3.22K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
Audio
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_چهل_چهارم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ایران زیبايم (Mary R)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کرمانشاه
#گیلان‌غرب

گفتم صبح بخیر
مادربزرگ پاسخ داد "عاقبتت بخیر"
به وجد می‌آیم از پاسخش
چه دعایی!
من برای او خیری می‌خواهم به کوتاهی یک صبح
و او خیری برایم می‌خواهد
به بلندای یک سرنوشت

درود
عاقبتتون بخیر🌱
📹: محسن نوری

@My_BeautifulIran
@sobhosher
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️

✍️ #حافظ
سال نو‌میلادی خجسته 🎄💥☃️🎉🎊
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعردیروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

به آستین ملالم مران، که من به ارادت
نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت
به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن
که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را
به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی
که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق
بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را
نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان
تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت

✍🏻: #سلمان_ساوجی
سده ۸

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

#سعدی
سده ۷
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
صبح و شعر
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━ ⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️ کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت #سعدی سده ۷ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━ @sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

#سعدی
سده ۷
خط خوش : #بختیاری

با تبریک صمیمانهٔ خجسته زادروز جناب بختیاری عزیز دوست هنرمند و همراه صبح و شعر 💐💐
و‌ با بهترین آرزوها برایشان🙏🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت
به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت

#امیرشاهی
سده ۸

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت
که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت

#شاهدی
سده۱۰

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

یگانه‌ای در دل می‌زند به دست ارادت
که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت

#محتشم_کاشانی
سده ۱۰

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

به خون من چه گواهی دهی ز روی ارادت
شهادت چو منی را چه احتیاج شهادت

#میلی_مشهدی
سده ۱۰

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام
بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست

✍🏻: #سعدی
🎤: استاد #شجریان
خط خوش : #بختیاری (همایون)
برای سفارش تابلو : ۰۹۱۹۱۶۵۳۹۱۴

━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
Audio
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_چهل_پنجم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #لئوناردودیکاپریو
برگردان: بهروز صقرزاده

روز مادر گرامی 🎉💐
برای روزی که هیچ مادری دل‌نگران و‌بی‌قرار جان فرزند بی‌گناهش نباشد؛
برای شنیده شدن صدای مادران دادخواه و‌ دادرسی عادلانه
برای #زن_زندگی_آزادی


@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

اواخر ماه اوت، بچه‌ای متولد شد یا آن‌طور که من حس کردم یک شیر کوهی آپارتمانم را قلمروی خودش کرد، یک موجود قدرتمند بی‌زبان.
تا به خودم آمدم چهار ماه گذشته بود و رسیده بودیم به دسامبر و قرار بود همان روزی که گاهی به آن روز تولد منجی می‌گوییم فیلم جدیدی روی پرده‌ی سینماها بیاید.
از تابلوی چهاربخشی تبلیغات فیلم می‌شد نتیجه گرفت که فیلم چهل و هفت رونین، فیلمی است با حضور یک عدد کیانو ریوز، یک عدد آدم آهنی، یک عدد هیولا و یک عدد زن جوان سبزپوش که معلوم نبود چرا سروته شده. تابلویی که مدام می‌دیدم انتهایِ خیابان‌مان بود، زیر آموزشگاه رقصی نزدیک اغذیه فروشی، کنار فروشگاهِ لباس ژاپنی که بیشتر لباس‌های مد روز آمریکایی می‌فروخت و همه‌ی این‌ها روبه‌روی پیتزافروشی «برشی یک دلار» بودند که همیشه‌ی خدا موسیقی پاپ مکزیکی پخش می‌کرد.
آن روزها گرفتار جنون ملاتونین بودم. شاید به همین خاطر، پوستری که روزی چهار پنج بار و همیشه هم با شیر کوهی از جلویش رد می‌شدم، کم‌کم داشت برایم معنایی بیش از آنچه واضح بود، پیدا می‌کرد. با اینکه می‌دانستم در چشم به هم زدنی پوستر فیلم آکادمی خون‌آشامان یا جدیدترین نسخه‌ی روبوکاپ جای پوستر توی تابلو را می‌گیرد (و درواقع همان وقت هم این جابه‌جایی که اتفاقی و بی‌دلیل بودن چیزها را نشان می‌داد، رخ داده بود)، بازهم روی هم آمدن پوسترها برایم پیام خاصی داشت:
روی هم آمدن روزها و انتظار برای رسیدن فردا جلوی اندوهِ ناگزیر گذر زمان را نمی‌گیرد (هرقدر هم زمان از دست من در رفته باشد. البته آن موقع اندوهگین یا افسرده نبودم، حتی یک سر سوزن! و اعتراف می‌کنم این اتفاق نادری است.)
تناقض ماجرا اینجا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازای بی‌سابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه هزار ساعت طول کشیده بود.
همزمان افکارم به شکلی بی‌سابقه از هم گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظه‌ی آمدن شیرکوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت هم بخوابم). انگار هر سه دقیقه خوابم می‌برد؛ خوابی که هر فکری را قیچی می‌کرد و به شکل رؤیایی در می‌آورد که تا بیدار می‌شدم ناپدید می‌شد.
درواقع می‌خواهم بگویم آن روزها کار نمی‌کردم. با اینکه قبلش برنامه‌ام این بود که بعد از به دنیا آمدن بچه، باز هم کار کنم و فکر کنم.
خیال می‌کردم بچه که به دنیا بیاید، با گونه‌ی بسیار پیچیده‌ای از زندگی نباتی روبه‌رو می‌شوم و هر روز به گلخانه‌ای دور از خانه می‌سپارمش و صبر می‌کنم تا مدتی بعد، شاید حدود سه سالگی‌اش که پا به قلمروی آگاهی حسی گذاشت، سر فرصت آن موجود زنده را درست و حسابی بشناسم. اما چند ساعت بعد از زایمان که موجود به دنیا آمده را دیدم شاید تحت تأثیر مواد شیمیایی که معادل بصری حسی دستگاه‌های مه سازند.
اصلاً به چشمم شبیه گیاه نیامد. چیزی بود که با قدرتی خیلی بیشتر از توان آدمیزاد تکان می‌خورد؛ شبیه یک جانور بود، میمونی از جهانی ناشناخته در اعصار گذشته.
اما میمونی که می‌توانستم با او رابطه‌ای عمیق برقرار کنم.
احساسی گیج‌‌کننده، خلسه‌آور و غیرطبیعی بود، مثل سحر و جادو. خلاف انتظارم، تقریباً لحظه‌ای از هم جدا نمی‌شدیم.
با اینکه تحت تأثیر شیرکوهی شبیه بچه‌های کوچک شده بودم و همه‌ی چیزها و تجربه‌های پیش پا افتاده (یا نیفتاده‌ی) اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگ‌تر شده‌ام.
جهان به شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریز معنا به نظر می‌رسید.
یعنی می‌خواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل می‌کرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسنده‌ها (یا دست کم نوع خاصی از نویسنده‌ها) کرده بود.

✍🏻 #ریوکا_گالچن
(Rivka Galchen)، نویسنده کودکان، جستارنویس، روزنامه‌نگار، مدرس نویسندگی در دانشگاه کلمبیا است
📚: کوچک و سخت
نویسنده‌ای که مادر می‌شود دو جور زایش را تجربه می‌کند: زایش یک انسان دیگر و زایش ادبی. کتاب «کوچک و سخت» تلاقی این دو جور زایش است.

#برای #مادر که جز عشق نمی‌داند و جز صلح و شادی چیری نمی‌خواهد ❤️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرجهان
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

عکس‌های قدیمیِ بهار در جیب‌مان مانده        
هر چه بیش‌تر می‌گذرد کم‌رنگ‌تر می‌شوند
غریبه‌تر می‌شوند
شاید این باغ ما بوده است،
چه باغی؟

دهانی که می‌گوید دوستت می‌دارم
چه شکل است؟
دست‌هایی که پتو را می‌کشند تا روی شانه‌ات چه شکل‌اند؟
یادمان نمی‌آید...

تنها
صدای روشنی را در شب به یاد می‌آوریم
صدای آرامی می‌گوید:
آزادی...
می‌گوید:
صلح...

✍🏻: #یانیس_ریتسوس
ترجمه:محسن آزرم


━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 آیا باورتان می‌شود که ما خیلی پیش از روزگارِ جنابِ ادیسون، در قرنِ یازدهمِ هجری،
شاعری داشته‌ایم که با شعلۀ آهش چراغِ برق را روشن می‌کرده؟! 😁

موجِ اشکم ابر را آلوده‌دامن می‌کند
شعلۀ آهم چراغِ برق روشن می‌کند

✍🏻: #فیاض_لاهیجی (قرنِ یازدهمِ هجری)
دیوان، به کوششِ ابوالحسنِ پروینِ پریشان‌زاده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپِ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۴۱.


@sobhosher
Audio
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_چهل_ششم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher