صبح و شعر
654 subscribers
2.14K photos
280 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️

✍🏻: #حافظ

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعردیروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

 
خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی
سود و سرمایهٔ دین بر سر بازار کنی

شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک است
خویشتن را گه آن نیست که بیدار کنی

چیست این عجب و تفاخر به جهان ساکن باش
چند با صد من و من سیم و زر اظهار کنی

پنج روزی همه کامی ز جهان حاصل گیر
عاقبت هم سر پر کبر نگونسار کنی

آن نه کام است که ناکام بجا بگذری
وان نه برگ است که بر جان خودش بار کنی

جمع تو بار گنه باشد و دیوان سیاه
نه هم آخر تو خوشی نام سیه بار کنی

سهو کارا به تک خاک همی باید خفت
طاق و ایوان به چه تا گنبد دوار کنی

مرگ در پیش و حساب از پس و دوزخ در راه
به چه شادی خرفا خندهٔ بسیار کنی

تو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پردهٔ احرار کنی

این همه دانی و کارت همه بی وجه بود
خود ستم کم کن اگر منع ستمکار کنی

به فصاحت ببری گوی ز میدان سخن
لیک خود را به ستم بیهده رهوار کنی

خویش و همسایهٔ تو گرسنه وز پر طمعی
نفروشی به کسی غله در انبار کنی

جامه در تنگ و دلت تنگ و در اندیشهٔ آن
تا دگر ره ز کجا جامه و دستار کنی

بر ضعیفان نکنی رحم به یک قرص جوین
وانگه از ناز به مرغ و بره پروار کنی

مستراحی است جهان و اهل جهان کناسند
به تعزز سزد ار در همه نظار کنی

نافه داری بر هر خشک دمانی مگشا
اول آن به که طلبکاری عطار کنی 


✍🏻: #عطار

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_هفدهم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️

✍🏻: #مولانا & #دوایت_ال_مودی
موضوع مشترک
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

هر چه طاهر فكر كرد نتوانست بفهمد كه چرا مرد سفيدپوش می‌خواهد كف پاهاي او را ببيند. با شرم دخترانه اي، كفش و جورابش را درآورد. همين كه قوزك استخواني انگشتانش را ديد به ياد آورد كه چقدر زالو در باغ هاي زيتون به همين پاها چسبيده و او چقدر نمك روي آن ها ريخته بود تا زالوها بيفتند.
مرد سفيدپوش گفت: كف پاتو بيار بالا... اون يكي رو... خوبه... حالا برو روي ترازو.
طاهر با كف لُخت پاهايش روي كف لُخت و چوبي اتاق به طرف ترازو رفت و به خودش گفت: اين چوبِ درخت زيتون نيست.
روي ترازو به عقربه اي نگاه كرد كه زير پاهايش تا كنار عدد49 رفته بود. و اين يعني اگر طاهر به دنيا نيامده بود و يا همان لحظه مي مرد و كسي جسدش را مي سوزاند، زمين، 49 كيلو سبك تر، مي توانست خورشيد را دور بزند.
مرد سفيدپوش گفت:... پيرهنتو بزن بالا... نفس بكش، تندتر...

✍🏻 #بیژن_نجدی فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش☘️💐
📚: گياهي در قرنطينه

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_هجدهم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️

✍🏻: #فرناندو_پسوا
برگردان: بهروز صفرزاده

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرجهان
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

«مردگان در کنار ما»

مردگان در کنار ما،
خاموش از جام لبریز حیات می‌نوشند تنها سایه‌ها،
در تعقیب حرکات و اشارات ما درمی‌یابند
گذر آرام آن‌ها را
شباهنگام که به جست‌وجوی ما می‌آیند.
آن‌ها از اتاق‌هایی می‌گذرند
که ما در آن‌ها خلوت گزیده‌ایم
خود را در هالهٔ حرکاتی می‌پوشانند که ما شکل بخشیده‌ام.
کلماتی را تکرار می‌کنند
که ما در طیِ روز بر زبان رانده‌ایم
و خم‌شده بر بسترهای ما
رؤیاهای ما را همچون شیر سر می‌کشند.
لمس‌ناپذیر، بی‌شکل و بی‌وزن

آن‌ها با گرمای خون ما، خود را گرم نگه می‌دارند
لبخند می‌زنند بر نقش‌هایی که بازی می‌کنیم
و می‌گریند برای ما با چشمان نامرئی،
چرا که نیک می‌دانند رهسپار کدام دیاریم

✍🏻: #سوفیا_اندروسن
ترجمه: سهراب رحیمی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #فردوسی
برگردان: وحید بیداریان

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#شاهنامه

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

تو با او جهان را به شادی گذار
نگه کن بدین گردش روزگار

یکی را برآرد بچرخ بلند
ز تیمار و دردش کند بی‌گزند

وزانجاش گردان برد سوی خاک
همه جای بیمست و تیمار و باک

هم آن را که پرورده باشد بناز
بیفگند خیره به چاه نیاز

یکی را ز چاه آورد سوی گاه
نهد بر سرش بر ز گوهر کلاه

جهان را ز کردار بد شرم نیست
کسی را برش آب و آزرم نیست

همیشه بهر نیک و بد دسترس
ولیکن نجوید خود آزرم کس

چنینست کار سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج

ز بهر درم تا نباشی بدرد
بی‌آزار بهتر دل رادمرد

#فردوسی
داستان بیژن و‌ منیژه

💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

هفت طبقه بودم
گیاهی مخصوص به تن داشتم ؛
در جشنی شبیه مراسم ختم شرکت کرده بودم
سنگ بر پیشانی برگشتم ؛
بر سرزمین مادری‌ام باردیگر نگریستم و گریستم
پدرم سیمرغ بود ؛ مادرم الهه‌ای بی‌تاب درشوش وُ هگمتانه وُ مقبره‌ی مردخای
و خدا با من بود
این چشم‌ها دوربین من شده‌اند در تاریکی محض ، مطلق
و من اسطوره‌ی گُنگ برخورد قاشق ها با چنگال بوده‌ام در لحظه ی شام
ایزد بانوی بزرگراه نواب منم، به قبرستان می‌روم
در منتهی الیه شرقیِ این شهر...
این که مطلق باریده بر فرق سرت ، این چیست؟ این پلشت ی آرام چیست ؟ به
چه می‌ماند؟ چیست؟
فرشتگان بر موهای تاریکم لانه کرده بودند به ناچار
ومن پریان را شسته بودم ، لکه گیری کرده بودم ، شبیه برنج دم کرده بودم
ساعت را میدانستی در لحظه ای که کش می‌آمد و خمیازه می‌کشید ، آن
لحظه‌ی منجمد وُ خاموش
وقتی با چنگال‌های زخمی‌ام بر اجاق گاز سر می‌رفتم
وقتی تمام صحنِ میدانِ انقلاب را فراگرفته بودم و فوران می‌کردم
و با وایتکس صورتم را سفید نگه داشته بودم انگار...

سرخس منم
سرزمینی بی‌پدر
عاریتی
شهری سوخته
ممنوعه
و آلوده به انواع مرض‌ها، بیماری‌ها، دجال‌ها، دروغ‌ها و دستکاری‌ها

به کجای این سرزمین دل بسته‌ای برادر؟
این سرزمین که به تمامی سوخته است، نیمی‌ش گورست ، نیمه‌ی دیگرش به سرب آلوده ست

سرخس منم
ایزد بانوی وحشی خار وُ پلشت
بر اندوه ساکن چشم زخمی که به سرزمینم بافته‌اید
کوه را که من کندم برادر ، تو چه کردی ؟
تنها مشتی خاک آواره‌ام می‌کند
گیجم می‌کند به ناگاه
مشتی خاک که پاشیده بودمش بر بوذرجمهور وُ یزدگرد
و خاکسترم که بر دریاها پخش شده است دیگر
و در آب‌های دجله آرام گرفته‌ام برادر
این بوی کهنه‌ی نا می‌دهد در عنکبوتی که لانه کرده ست درست بر فرق
سرم
و تو می‌دانستی این را
می‌دانستی این را
به ناچار می‌دانستی این را.

✍🏻: #رزا_جمالی فراخور گرامی زادروزش💐
(بخشی از یک شعر)
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosh
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

نه زمین
نه تو
نه لب بالایی باغ
هیچ چیز همیشگی نیست
نه غروب خیابان وقتی مرد در زندان است
نه کنیسه ، نه کلیسا
هیچ کجای ما همیشگی نیست

#محمد_رضا_رزاقی


━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
#داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از حکایت‌ها و افسانه‌های قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_پانسد_نوزدهم
قصه‌گو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM