━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آره داشتیم چی میگفتیم؟
بنویس: مارو دیوونه و رسوا کردی، حالیته؟
مارو آواره صحرا کردی، حالیته؟
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم، دستکم هرچی که بود آدم بیغمی بودیم، حالیته؟
سروسامون داشتیم، کس و کاری داشتیم؛ هی دیگه، یادش به خیر، ننه مون جورابمونو وصله میزد، مارو نفرین میکرد، بابامون خدابیامرز سرمون داد میکشید، بهمون فحش میداد، با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم میبست، ترکه های آلبالو رو کف پامون میشکست.
حالیته؟
هههی یاد اونروزا به خیر! چون بازم هرچی که بود سر و سامونی بود، حالیته؟
ننه ای بود که نفرین بکنه، بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه، که مبادا پسرش خدا نکرده بچاد؛ که مبادا نکنه نورچشمش سینه پهلو بکنه، حالیته؟
هه! بابایی بود که گاه و بیگاه سرمون داد بزنه، باهامون دعوا کنه، پامونو فلک کنه، بعد صب زود پاشه مارو تو خواب بغل کنه، اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه، حالیته؟
✍🏻: #بیژن_مفید فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش ☘️
📚 : شهر قصه
داستان در اصل از یک روایت عامیانه گرفته شده، منتهی بیژن مفید به این روایت شکلی تمثیلی دادهاست. اپ در این نمایشنامه کوشید تا نظمی را که خاص زبان این قبیل روایتهای عامیانه است در گفتگوی آدمهای این نمایش حفظ شود.
«شهر قصه» حکایت دردناک آدمی است که نادانیها، خرافات و سنتها و نظامهای تحمیل شده ای زندگی اش را محدود کردهاند”. “انسانهایی که ماسک حیوانات را به چهره دارند و به دنیای پر از ریا و دروغ کوچکشان خو گرفتهاند. یک روز یک انسان جدید به شهر وارد میشود و به رنگ آنها درمیآید و هویت خود را از دست میدهد. شهر قصه حکایت حلقهی گرگهاست و تراژدی نکبتبار آدمیزاد. شاید اگر هرکدام از آنها حرکتی میکرند، وضعشان اینهمه دردناک نبود.”
به امید روزی که شهر قصهٔ ما پر از عشق و شادی باشد.
#برای_عشق
#زن_زندگی_آزادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آره داشتیم چی میگفتیم؟
بنویس: مارو دیوونه و رسوا کردی، حالیته؟
مارو آواره صحرا کردی، حالیته؟
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم، دستکم هرچی که بود آدم بیغمی بودیم، حالیته؟
سروسامون داشتیم، کس و کاری داشتیم؛ هی دیگه، یادش به خیر، ننه مون جورابمونو وصله میزد، مارو نفرین میکرد، بابامون خدابیامرز سرمون داد میکشید، بهمون فحش میداد، با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم میبست، ترکه های آلبالو رو کف پامون میشکست.
حالیته؟
هههی یاد اونروزا به خیر! چون بازم هرچی که بود سر و سامونی بود، حالیته؟
ننه ای بود که نفرین بکنه، بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه، که مبادا پسرش خدا نکرده بچاد؛ که مبادا نکنه نورچشمش سینه پهلو بکنه، حالیته؟
هه! بابایی بود که گاه و بیگاه سرمون داد بزنه، باهامون دعوا کنه، پامونو فلک کنه، بعد صب زود پاشه مارو تو خواب بغل کنه، اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه، حالیته؟
✍🏻: #بیژن_مفید فراخور گرامی زادروزش💐 مانا یاد و نامش ☘️
📚 : شهر قصه
داستان در اصل از یک روایت عامیانه گرفته شده، منتهی بیژن مفید به این روایت شکلی تمثیلی دادهاست. اپ در این نمایشنامه کوشید تا نظمی را که خاص زبان این قبیل روایتهای عامیانه است در گفتگوی آدمهای این نمایش حفظ شود.
«شهر قصه» حکایت دردناک آدمی است که نادانیها، خرافات و سنتها و نظامهای تحمیل شده ای زندگی اش را محدود کردهاند”. “انسانهایی که ماسک حیوانات را به چهره دارند و به دنیای پر از ریا و دروغ کوچکشان خو گرفتهاند. یک روز یک انسان جدید به شهر وارد میشود و به رنگ آنها درمیآید و هویت خود را از دست میدهد. شهر قصه حکایت حلقهی گرگهاست و تراژدی نکبتبار آدمیزاد. شاید اگر هرکدام از آنها حرکتی میکرند، وضعشان اینهمه دردناک نبود.”
به امید روزی که شهر قصهٔ ما پر از عشق و شادی باشد.
#برای_عشق
#زن_زندگی_آزادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان* است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی* نشینم
گهی بر پشت پای خود نبینم
اگر درویش در حالی* بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی*
✍🏻: #سعــــدی
📚 باب دوم (در اخلاق درویشان)
*برق جهان: برق جهنده، آذرخش،صاعقه
*طارم اعلی: گنید برین، آسمان ، فلک
*حال: حالتی که بیاختیار در ضمیر سالک پدیدار و در مدت کوتاهی ناپدید میشود اما اثری نافذ و ماندگار از خود برجای میگذارد.
*دست برفشاندن. حرکت دادن دست به اطراف. رقص کردن کنایه از جدا شدن و ترک گفتن.
🍃 تا حال منت خبر نباشد.
در کار منت نظر نباشد. #سعدی🍃
@sobhosher
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان* است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی* نشینم
گهی بر پشت پای خود نبینم
اگر درویش در حالی* بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی*
✍🏻: #سعــــدی
📚 باب دوم (در اخلاق درویشان)
*برق جهان: برق جهنده، آذرخش،صاعقه
*طارم اعلی: گنید برین، آسمان ، فلک
*حال: حالتی که بیاختیار در ضمیر سالک پدیدار و در مدت کوتاهی ناپدید میشود اما اثری نافذ و ماندگار از خود برجای میگذارد.
*دست برفشاندن. حرکت دادن دست به اطراف. رقص کردن کنایه از جدا شدن و ترک گفتن.
🍃 تا حال منت خبر نباشد.
در کار منت نظر نباشد. #سعدی🍃
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
😴
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_چهارم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_چهارم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
🌸☘️🌸
با شعلهٔ خورشيد چه سازد نفسِ صبح
روشنتر از آنم ڪه توان ڪرد خموشم
✍🏻: #صائب_تبریزی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍃🌱🪸🌸
@sobhosher
با شعلهٔ خورشيد چه سازد نفسِ صبح
روشنتر از آنم ڪه توان ڪرد خموشم
✍🏻: #صائب_تبریزی
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍃🌱🪸🌸
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعردیروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زانکه میگفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
✍🏻: #مجذوب_تبریزی
سده۱۱
او از جمله شاعران پارسیگوی سبک هندی بود
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شعردیروز
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زانکه میگفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
✍🏻: #مجذوب_تبریزی
سده۱۱
او از جمله شاعران پارسیگوی سبک هندی بود
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
تغافل برد از حد، شوخ چشم من نمیداند
جفا قدری، ستم حدی و ناز، اندازهای دارد
#مجذوب_تبریزی
سدهٔ۱۱
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
تغافل برد از حد، شوخ چشم من نمیداند
جفا قدری، ستم حدی و ناز، اندازهای دارد
#مجذوب_تبریزی
سدهٔ۱۱
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
تواند درد گردد عين درمان
اگر از دل نيايد بر زبان درد
#مجذوب_تبریزی
سدهٔ۱۱
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
تواند درد گردد عين درمان
اگر از دل نيايد بر زبان درد
#مجذوب_تبریزی
سدهٔ۱۱
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
😴
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_پنجم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_پنجم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صبح شبیه چیزی که از صبح سراغ داری نیست.
اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش هم نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروسهای پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمیدن.
بعضی روزا چراغهای خیابون خاموش نمیشن. با این همه، خورشید بالا اومده، حتما، اونجاست، یه جایی بالای افق، پشت مه، دود، ابرهای غلیظ و ذرات معلق. باید هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنی.
روزهای قشنگ ما شبیه همونه.
وقتی باد از غرب میآد، بیشتر بوی تخم مرغ گندیده میده. از شرق که میوزه، مثل بوی گوگرده که گلومون رو میزنه. وقتی از شمال میآد، دودهای سیاه یه راست میآن رو سرمون. و وقتی باد جنوب بلند میشه، که کم برامون پیش میآد، خوشبختانه، واقعاً بوی گه میده، هیچ جور دیگه نمیشه گفت.
ما، وسط همهی اینا، خیلی وقته که دیگه بهشون محل نمیذاریم. آدم دست آخر عادت میکنه. آدم به همه چی عادت میکنه.
یه روز میرم جاهای دیگهای رو هم ببینم. حتی اگه بگن همه جا عین همه، حتی اگه بگن جاهای بدتر از اینجا هم هست.
همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعتهای دیگهست، جوری که بهش شک نمیکنیم.
بعد، واردش میشیم و توش گیر میافتیم. ساحل اون طرفی رو میبینیم، ولی خیال میکنیم هیچ وقت اونجا نمیرسیم.
بیهوده دست و پا میزنیم، انگار هر چی زمان میگذره، داریم ازش دورتر میشیم.
وقتی ثانیهها میچسبن به ته کفشهامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون میکشیم، خیال میکنیم اون بیرون، روزها و شبها پشت سر هم میآن و میرن، فصلها جای هم رو میگیرن و ما اینجا فراموش شدهایم.
✍🏻 #ژوئل_اگلوف
📚: منگی
ترجمه: اصغر نوری
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صبح شبیه چیزی که از صبح سراغ داری نیست.
اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش هم نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروسهای پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمیدن.
بعضی روزا چراغهای خیابون خاموش نمیشن. با این همه، خورشید بالا اومده، حتما، اونجاست، یه جایی بالای افق، پشت مه، دود، ابرهای غلیظ و ذرات معلق. باید هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنی.
روزهای قشنگ ما شبیه همونه.
وقتی باد از غرب میآد، بیشتر بوی تخم مرغ گندیده میده. از شرق که میوزه، مثل بوی گوگرده که گلومون رو میزنه. وقتی از شمال میآد، دودهای سیاه یه راست میآن رو سرمون. و وقتی باد جنوب بلند میشه، که کم برامون پیش میآد، خوشبختانه، واقعاً بوی گه میده، هیچ جور دیگه نمیشه گفت.
ما، وسط همهی اینا، خیلی وقته که دیگه بهشون محل نمیذاریم. آدم دست آخر عادت میکنه. آدم به همه چی عادت میکنه.
یه روز میرم جاهای دیگهای رو هم ببینم. حتی اگه بگن همه جا عین همه، حتی اگه بگن جاهای بدتر از اینجا هم هست.
همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعتهای دیگهست، جوری که بهش شک نمیکنیم.
بعد، واردش میشیم و توش گیر میافتیم. ساحل اون طرفی رو میبینیم، ولی خیال میکنیم هیچ وقت اونجا نمیرسیم.
بیهوده دست و پا میزنیم، انگار هر چی زمان میگذره، داریم ازش دورتر میشیم.
وقتی ثانیهها میچسبن به ته کفشهامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون میکشیم، خیال میکنیم اون بیرون، روزها و شبها پشت سر هم میآن و میرن، فصلها جای هم رو میگیرن و ما اینجا فراموش شدهایم.
✍🏻 #ژوئل_اگلوف
📚: منگی
ترجمه: اصغر نوری
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
😴
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از داستانهای افسانهای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_چهارسد_سی_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Audio
áÑÎ
🌸☘️🌸
#نیایش_صبحگاهی
الهی
نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛
بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم؛
الهی
ای نام تو شیرین ؛
ای ذات تو دیرین ؛
خوشم که معبودم تویی؛
خرسندم که مقصودم تویی ؛
نه دوری که نخوانمت ؛
نه مجهولی که نشناسمت ؛
الهی
کینه را ازسینه ام بزدای ؛
زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار؛
اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن؛
اگر به بلاافکندی ،صابرم کن؛
اگر آزمودی ،پیروزم کن،،
آمین🙏🏻☘️
آوا: #گلرخ 🎙
میکس و ادیت:
#امیر_محمدی🎛
درود صبحتون زیبا🍃🌱🪸🌸
@sobhosher
#نیایش_صبحگاهی
الهی
نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛
بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم؛
الهی
ای نام تو شیرین ؛
ای ذات تو دیرین ؛
خوشم که معبودم تویی؛
خرسندم که مقصودم تویی ؛
نه دوری که نخوانمت ؛
نه مجهولی که نشناسمت ؛
الهی
کینه را ازسینه ام بزدای ؛
زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار؛
اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن؛
اگر به بلاافکندی ،صابرم کن؛
اگر آزمودی ،پیروزم کن،،
آمین🙏🏻☘️
آوا: #گلرخ 🎙
میکس و ادیت:
#امیر_محمدی🎛
درود صبحتون زیبا🍃🌱🪸🌸
@sobhosher