سامورایی در قم🇵🇸
این انیمه کایجو نامبر 8 هم خیلی قشنگه بنده رو یاد آرزوهام میندازه که خیلی وقته براشون پیر شدم
فقط حیف که پنج قسمت اومده لامصبا همه رو یکجا بدید
سامورایی در قم🇵🇸
این انیمه کایجو نامبر 8 هم خیلی قشنگه بنده رو یاد آرزوهام میندازه که خیلی وقته براشون پیر شدم
این وایند بریکر هم خوب بود سبکش تو همون توکیو ریونجرزه با این تفاوت که نقش اصلیش کتک خور نیست
لازم به ذکره که توکیو که با مانگاش گند زد بنظرم کاش انیمه شو بهتر بسازن
لازم به ذکره که توکیو که با مانگاش گند زد بنظرم کاش انیمه شو بهتر بسازن
سامورایی در قم🇵🇸
این وایند بریکر هم خوب بود سبکش تو همون توکیو ریونجرزه با این تفاوت که نقش اصلیش کتک خور نیست لازم به ذکره که توکیو که با مانگاش گند زد بنظرم کاش انیمه شو بهتر بسازن
الان حس میکنم نیاز دارم دعوا کنم
آخرین باری که یه دعوای ریز داشتم با ابول بود و اون داستانی که برای سوهانش پیش اومد
آخرین باری که یه دعوای ریز داشتم با ابول بود و اون داستانی که برای سوهانش پیش اومد
ته تهش میری دوراتو میزنی میفهمی هیچی مثل بردگی کردن در خونه آخوندا حال نمیده
رفتی گل کشیدی
قارچ خوردی
مشروب زدی
سیگار هم بکش الحمدلله زودتر میمیری
توی گوزو که نتونستی با خانوادهت که حداقل ۵۰ درصد ژن مشترک داری باهاشون کنار بیای میخوای بدرد جامعه بخوری، هیهات. هر چی زودتر بمیری اکسیژن کمتری مصرف میکنی.
قارچ خوردی
مشروب زدی
سیگار هم بکش الحمدلله زودتر میمیری
توی گوزو که نتونستی با خانوادهت که حداقل ۵۰ درصد ژن مشترک داری باهاشون کنار بیای میخوای بدرد جامعه بخوری، هیهات. هر چی زودتر بمیری اکسیژن کمتری مصرف میکنی.
به شهرداری تهران گیر داده بودن که چرا برای روز دختر یه دختر نشون دادی که داره باباشو ماساژ میده آره بابا باید یه دختر نشون میداد که میزنه تو گوش باباش که چرا برام آیفون نخریدی
امروز یه حمایت از زنان دیدم پدرو پاسکال لباس زنانه پوشیده بود
حمایت مد نظر رفقای ما همینه، همینقدر بی خود، پوچ فاقد شعور
حمایت مد نظر رفقای ما همینه، همینقدر بی خود، پوچ فاقد شعور
دنیای عجیبی شده کیومرث
چند شب پیش تو اسنپ یه مسافر سوار کرده بودم ساعت ۱۲ شب.
دختره نهایتا ۱۷ سالش بود وقتی سوار شد راه نیوفتادم گفت چرا راه نمیفتی گفتم مگه تنهایی گفت آره حرکت کن.
«تو ذهنم نقش بسته بود که دختر نباید این موقع شب تنها باشه»
حرکت که کردیم گوشیش زنگ خورد برداشت صحبت میکرد میگفت چیه هی زنگ میزنی چیکار داری فکر کردم مادرشه نگرانش شده اینم بد جواب داده ناراحت شدم واقعا تو دلم میگفتم آدم آخه با مادرش اینجوری صحبت میکنه که گفت دیشب پیشت بودم امشب نمیام یه نگاهی تو آینه به خودم انداختم از معدود دفعاتی بود که به خودم نگاه عاقل اندر سفیه انداختم.
چند شب پیش تو اسنپ یه مسافر سوار کرده بودم ساعت ۱۲ شب.
دختره نهایتا ۱۷ سالش بود وقتی سوار شد راه نیوفتادم گفت چرا راه نمیفتی گفتم مگه تنهایی گفت آره حرکت کن.
«تو ذهنم نقش بسته بود که دختر نباید این موقع شب تنها باشه»
حرکت که کردیم گوشیش زنگ خورد برداشت صحبت میکرد میگفت چیه هی زنگ میزنی چیکار داری فکر کردم مادرشه نگرانش شده اینم بد جواب داده ناراحت شدم واقعا تو دلم میگفتم آدم آخه با مادرش اینجوری صحبت میکنه که گفت دیشب پیشت بودم امشب نمیام یه نگاهی تو آینه به خودم انداختم از معدود دفعاتی بود که به خودم نگاه عاقل اندر سفیه انداختم.