شعر و غزل
423 subscribers
48.4K photos
6.99K videos
37 files
709 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
‍ ‍

قلب دیوانه به هر حال ، خطا خواهد کرد ،
رفته‌ای ؛ پشت سرت باز دعا خواهد کرد !

دوری ، از ما دو رفیق ابدی می‌سازد
پیش هم بودن ما ، جنگ به پا خواهد کرد

برگ خشکیده هر آنقدر مصمم باشد
ساقه‌اش را غم پاییز ، جدا خواهد کرد

نیستی تا که ببینی غم بی‌دلداری ،
با دل خسته‌ی این مرد چه‌ها خواهد کرد

مطمئن باش که این آه نه چندان سوزان
آنچه را با تو نکرده‌ست ، خدا خواهد کرد ...


@sheroghazal124
دیده‌ام خورشید را در خواب تعبیرش تویی
خوابِ دریا و شبِ مهتاب تعبیرش تویی

زان لبِ شیرین حوالت کن برایم بوسه‌ای
ای که رویای شرابِ ناب تعبیرش تویی

گیسوانت را به گردِ گردنِ من حلقه کن
اوست! ای که خوابِ پیچ و تاب، تعبیرش تویی

از معبّرها نمی‌پرسم که خوابِ صبحِ وصل
عشقِ من! بی رَمل و اُصطُرلاب تعبیرش تویی

خود، نه تنها خواب‌های چشمِ تن بل بی‌گمان
هر چه چشمِ جان ببیند خواب، تعبیرش تویی

خوبِ من! خوابِ تو را دیدن در این دنیای بد
چون گلِ روییده در مُرداب، تعبیرش تویی

خوابِ دیدارِ تو و فریادهای من که: آی!
رفتم از دستت مرا دریاب! تعبیرش تویی


@sheroghazal124
ز دو دیده خون فشاندم که نظر کنی نکردی
به ره تو خاک گشتم که گذر کنی نکردی

دم مرگ هیچ دانی ز چه مانْد باز چشمم ؟
ز تو بود چشمِ آنم که نظر کنی نکردی

چو نکرد یار رحمی، ز تو ای فغان چه حاصل؟
از تو بود امید آنم که اثر کنی نکردی

ز نخست کردم ای دل، به تو شرح غمزۂ او
خبرت ز فتنه دادم که حذر کنی نکردی

به وطن «شریف» روزی که ترا نمانْد قدری
بجز این نماند چاره که سفر کنی نکردی


@sheroghazal124
🍃🌹🍃
ماندم به وصف روی تو حیران تر از همه
از هجر دوست بی سر و سامان تر از همه

لیلای عشق، دشت جنون را نظاره کن
مجنون توست خسته و نالان تر از همه

وقتی حکایت از سر زلف تو می شود
تنها منم همیشه پریشان تر از همه

آن لحظه ای که صبح جمال تو سر زند
خورشید و ماه سر به گریبان تر ازهمه

پیدا نمی شود به جنون هیچ کس چو من
آری دل است سر به بیابان تر از همه

در مجمعی که ماه وشان جلوه می کنند
رخسار ماه توست فروزان تر از همه

از داغ هجر روی تو ای ماه دل فروز
چشمان خسته ام گهرافشان تر از همه

آن لحظه ای که گوشهٔ چشمی به من کنی
جان می دهم به پای تو آسان تر از همه

ای سبز پوش گلشن دین، صاحب الزمان
«غمگینِ» توست مست و غزلخوان تر از همه


@sheroghazal124
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را


@sheroghazal124
دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت
سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم
دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت
به جستجوی تو یک شهر در به در می‌گشت

به طرهٔ تو کسی می‌کشید دست مراد
که هم چو گوی ز چوگان او به سر می‌گشت

شب فراق تو در خون خویش می‌خفتم
ز بس که هر سر مویم چو نیشتر می‌گشت

غم تو هر چه فزونش به نیشتر می‌زد
ارادت دل صد پاره بیشتر می‌گشت

دهان نوش تو را چون خیال می‌بستم
لعاب در دهنم نشهٔ شکر می‌گشت

شبی که از غم روی تو گریه می‌کردم
تمام روی زمین ز آب دیده تر می‌گشت

فغان که شد سر کویی گذر فروغی را
که هر طرف پدری از پی پسر می‌گشت


@sheroghazal124
تو شعر بودی از اوّل در آن زمان که نبود
به شکلِ ناله سرودم تو را، زبان که نبود

نگاه کردی و احساس بندگی کردم
خدا هنوز فراگیر، در جهان که نبود

نگاه کردی و در اشتیاق غرق شدم
هنوز شوق پریدن، در آسمان که نبود

کدام کندو از خود بزاق می‌زاید
عسل چشیدم و آبی در آن دهان که نبود

مرا که رد شده بودم، خدا دچار تو کرد
چه قصد داشت از این فتنه، امتحان که نبود

من آمدم که بمانم، طبیعتم این است
فقط به عشق تو ای دوست، می توان که نبود

به ماندگاری شوقت، ابد پدید آمد
و گر نه روح، از آغاز، جاودان که نبود


@sheroghazal124
سر سبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور ، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی؟

"تنهایی و رسوایی" ، " بی مهری و آزار "
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی؟


@sheroghazal124
ز خار زار تعلق کشیده دامان باش
به هر چه می‌کشدت دل، ازآن گریزان باش

قد نهال، خم از بار منّت ثمر است
ثمر قبول مکن، سروِ این گلستان باش

درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشاده‌ روی‌ تر از رازِ می‌پرستان باش

تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست
چو چشم آینه در خوب‌وزشت حیران باش

کدام جامه به از پرده‌پوشی خلق است؟
بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش

درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حدّ خویش، سلطان باش

ز بلبلان خوش‌الحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوش‌الحان باش



@sheroghazal124
در راسته ناز فروشان که بتانند
ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند

ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی
کاین حسن فروشان همه قدر توندانند

خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان
بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند

جانند بدین وجه کشان نیست وفایی
عمرند از این رو که به سرعت گذرانند

جز رنگی و بویی نه و سد مایهٔ آزار
در پردهٔ گل خار بنی چند نهانند

بی‌جوشن فولاد صبوری نروی پیش
کاین لشکر بیداد عجب سخت کمانند

وحشی سخن نقص بتان بیهده گوییست
خوبند الهی که بسی سال بمانند

#وحشی_بافقی


@sheroghazal124
آمدم در عمق چشمانت،تماشایت کنم !
با نگاهی عاشقانه، بلکه شیدایت کنم !

گم شدم در عمق چشمان سیاهت، ناگهان
مثل بیت مثنوی باید که معنایت کنم !

کوکب احساس من امشب چه نورانی شده ؟
پس فرود آ بر دلم تا من هویدایت کنم !

تنگ در آغوش من یا اندکی نزدیکتر . . .
بخت با من باشد و شاید که اغوایت کنم !

تو شب مستی و من، آن بامدادان خمار . .
ای خمارین مست من غرق تمنایت کنم !

ای شراب هفت ساله ، ای می انگور ناب !
از جنون عشق می نوشی که شیدایت کنم ؟؟

گم شدی در لابلای خاطرات زندگی !
آنقدر میمانم آنجا تا که پیدایت کنم ؟......



@sheroghazal124
گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت
با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

گاهی همان گلی که به دل پروراندی اش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

گاهی که آرزوست بغل سازی اش به مهر
تنها سراب اوست که تصویر میشود

گاهی نیایش ات که فقط بهر وصل بود
چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود

گاهی صدای بارش باران که دلرباست
با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمیرسد
من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود

گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل
از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل
باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود

#قیصر_امین_پور


@sheroghazal124
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند

چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند


@sheroghazal124
رفته ام از خاطرت، ماندے تو در یادم هنوز
من به امّید پیامے از تو دلشادم هنوز

ڪوه صبرم، از درون چون قلّهٔ آتشفشان
در سڪوتے بے امان، لبریز فریادم هنوز

گرچه مریم نیستم یا یوسف پرهیزڪار
همچنان در پاڪدامن بودن استادم هنوز

مثل مومے در میان دستهایت نرم نرم
منتهے با دیگران از جنس فولادم هنوز

این زمستان هم حریف آتش عشقم نشد
در رقابت با تن خورشید مردادم هنوز

دست در دستان هم دادند غم با اشک ها
تا ڪه ویرانم ڪنند اما من آبادم هنوز


@sheroghazal124
بی هوایت ترانه ها سرد است
من نگویم که عشق نامرد است

سرد و بی روح گور یخ کرده
کوچه‌هایی که خالی از مرد است

شعرها را حراج خواهم کرد
قیمت این ترانه‌ها چند است

با تو من اشتباه خواهم کرد
گرچه این دل به تو دلش بنداست

عشق تنها تمام دارایی است
عشق برمن بگوچه آورده است

دست هایم چقدر می لرزند
شعرهایم چقدر دل سرد است....


@sheroghazal124
هر روز مرا عشق نگاری به‌سر آید
در باز کند ناگه و گستاخ درآید

ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید

ور شب کنم از خانه به‌جای دگر آیم
او شب کند از خانه به جای دگر آید

جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم
عشق ارچه درازست هم آخر به سرآید

دل عاشق آنست که بی‌عشق نباشد
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید


@sheroghazal124
به دست لفظ به معنا شدن نمی‌گنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمی‌گنجم

مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمی‌گنجم

ضمیر مشترکم، آنچنان که «خود» پیداست
که در حصار تو و ما و من نمی‌گنجم

تن است؛ شیشه و جان؛ عطر و عمر؛ شیشه‌ی عطر
چو عمر در قفس جان و تن نمی‌گنجم

ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم
که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم

به سر هوای تو می‌پرورم که مثل حباب
اگرچه هیچم، در خویشتن نمی‌گنجم


@sheroghazal124
چرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را میخواهم ای چشم فسون بار
که می‌سوزی نهان از دیرگاهم

چه میخواهی ازین خاموشی سرد؟
زبان بگشا که می‌لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لب توست
که می‌بخشی به شادی‌ها نویدم

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز


@sheroghazal124
دلم دارد به چین کاکلش صد گونه حیرانی
به عالم هیچکس یا رب ! نیفتد در پریشانی

ز ما صد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی زآن لب
به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی

چو کان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی
ز پیکان‌های خون‌آلود او پر لعل پیکانی

به صد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده
عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی

بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل
ولی بی تیغ جانان برنمی‌آید به آسانی ...

#وحشی_بافقی

@sheroghazal124
خبری جانِ دل ! ز جانان پرس
درد بسیار شد ؛ ز درمان پرس

ما کجا و وصال یار کجا ؟
هرچه پرسی ز ما ، ز هجران پرس

پیش آدم ، حدیث رضوان گوی
غم یوسف ز پیر کنعان پرس

تو چه دانی که نطق مرغان چیست ؟
قصه ی هدهد از سلیمان پرس

عاشقان قیمت بلا دانند
صبر ایوب را ز کرمان پرس

حال بر من فلک بگردانید
حالم از چرخِ حال گردان پرس

حال سرگشتگی ابن حسام
زآن خمِ طُرّه ی پریشان پرس ...



@sheroghazal124