به پرواز می شود
نام زیبای تو بر
فراز آسمان شعرم
چه زیبا می شِکُفد
غنچهء چشمان تو
حوالی باغچهء احساسم
شعرم دگرگون می شود
غزل میمیرد
واژه ها رنگ می بازند
تمامی پنجره های شهر
آبی می شوند
وقتی دریای بودنت
ساحل جانم را به چالش می کشد
گویی زمستان میمیرد
جنگل سبزِ دوست داشتنِ تو
خزانِ جانم را به باد می سپارد
گونه های شعرم به انتظارِ
دست های اطلسی تو می رقصند
پروانه ها به مهمانی ماه می روند
قاصدکِ زیبای من
دست در دست
خیالِ ارغوانی تو
حوالی بودنت جان می دهد
بیا ای گُل آتش
که اینجا من و شعرم
سوختیم به هوای
عاشقانه های تو
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
نام زیبای تو بر
فراز آسمان شعرم
چه زیبا می شِکُفد
غنچهء چشمان تو
حوالی باغچهء احساسم
شعرم دگرگون می شود
غزل میمیرد
واژه ها رنگ می بازند
تمامی پنجره های شهر
آبی می شوند
وقتی دریای بودنت
ساحل جانم را به چالش می کشد
گویی زمستان میمیرد
جنگل سبزِ دوست داشتنِ تو
خزانِ جانم را به باد می سپارد
گونه های شعرم به انتظارِ
دست های اطلسی تو می رقصند
پروانه ها به مهمانی ماه می روند
قاصدکِ زیبای من
دست در دست
خیالِ ارغوانی تو
حوالی بودنت جان می دهد
بیا ای گُل آتش
که اینجا من و شعرم
سوختیم به هوای
عاشقانه های تو
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
چه بگویم ، چه بنویسم
در وادی چشمان تو سرگردانم
باکم از گُم شدن نیست
من زِ چشمان تو حیرانم
ترسم زِ مرگِ شعرم
سیاه پوش شدن واژه ها
گریه ی دفترم
نوحه ی قلم
در العطش نبودنت
الوداع خیالت
در قابِ نگاهت
بوسه ی گریزانت
در این عزای نداشتنت
راستی
به شب گفتم دلتنگ توام
لبخندی زد و گفت
که من هم آغوش توام
بیا
شب را به گریه بیندازیم
تنِ مردانه ام را محصور
شبِ آغوشت کن
بیا شبِ من باش
در امتداد صبح
چشمانت
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
در وادی چشمان تو سرگردانم
باکم از گُم شدن نیست
من زِ چشمان تو حیرانم
ترسم زِ مرگِ شعرم
سیاه پوش شدن واژه ها
گریه ی دفترم
نوحه ی قلم
در العطش نبودنت
الوداع خیالت
در قابِ نگاهت
بوسه ی گریزانت
در این عزای نداشتنت
راستی
به شب گفتم دلتنگ توام
لبخندی زد و گفت
که من هم آغوش توام
بیا
شب را به گریه بیندازیم
تنِ مردانه ام را محصور
شبِ آغوشت کن
بیا شبِ من باش
در امتداد صبح
چشمانت
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
شبِ سکوت فریاد من
میان انعکاس چشمان تو
طنازی پیچک خیال تو
می پیچد بر دامن شِعر من
گُل سرخ یاد تو می شِکُفد
بر باغچه احساس من
از حس حضور تو
ماه مست می شود
آسمان رنگ می بازد
امّا من
جان می بازم حوالی بودنت
خواستنت را چراغبانی میکنم
بر حریر شب
کاش پیراهنت بودم
سنجاق می شدم به اطلسی
تن تو
کاش آئینه بودم
تو هر روز در من بودی
کاش بوسه بودم
مدام بر منحنی لبهایت
نقش می بستم
نمیدانم کاش ، کاش نبود
ی من ی تو
در حصار این فاصله سنگی
و باز کاش می شد
سرِ فاصله را کلاه گذاشت
فاصله هر چه هر که باشد
حریفِ عاشقانه های من و تو
نمی شود
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
میان انعکاس چشمان تو
طنازی پیچک خیال تو
می پیچد بر دامن شِعر من
گُل سرخ یاد تو می شِکُفد
بر باغچه احساس من
از حس حضور تو
ماه مست می شود
آسمان رنگ می بازد
امّا من
جان می بازم حوالی بودنت
خواستنت را چراغبانی میکنم
بر حریر شب
کاش پیراهنت بودم
سنجاق می شدم به اطلسی
تن تو
کاش آئینه بودم
تو هر روز در من بودی
کاش بوسه بودم
مدام بر منحنی لبهایت
نقش می بستم
نمیدانم کاش ، کاش نبود
ی من ی تو
در حصار این فاصله سنگی
و باز کاش می شد
سرِ فاصله را کلاه گذاشت
فاصله هر چه هر که باشد
حریفِ عاشقانه های من و تو
نمی شود
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
امشب هوای شعرم بارانی است تو کجایی؟
آسمان پاییزی احساسم چه دلگیر است تو کجایی؟
ابر و باد و باران ، ماهِ من تو کجای شبی؟
سیل خیالت بُرد بنیادم آرامم تو کجایی؟
من و واژه و دفتر و قلم
پشت پنجره ی شب به انتظار شعر من تو کجایی؟
دویدن من در امتداد کوچه های شب
حصار دیوار و سکوتِ شب ، فریاد من تو کجایی؟
خروش یاد تو و گل سپید چشمانت
لرزه می اندازد به جانم بهار من تو کجایی؟
موج طوفان دریای داشتنت
ویران می کند بودنم را ساحل من تو کجایی؟
شد وِرد زبانم نام تو هر شب
شب سحر شد ذکر شب من تو کجایی؟
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
آسمان پاییزی احساسم چه دلگیر است تو کجایی؟
ابر و باد و باران ، ماهِ من تو کجای شبی؟
سیل خیالت بُرد بنیادم آرامم تو کجایی؟
من و واژه و دفتر و قلم
پشت پنجره ی شب به انتظار شعر من تو کجایی؟
دویدن من در امتداد کوچه های شب
حصار دیوار و سکوتِ شب ، فریاد من تو کجایی؟
خروش یاد تو و گل سپید چشمانت
لرزه می اندازد به جانم بهار من تو کجایی؟
موج طوفان دریای داشتنت
ویران می کند بودنم را ساحل من تو کجایی؟
شد وِرد زبانم نام تو هر شب
شب سحر شد ذکر شب من تو کجایی؟
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
شب را می شکنم
اتاقی بِکر
من و تو
حریر تنت در قاموس چشمانم
می رقصد
ماهِ تنت را بُگشا شَبم را ستاره باران
کن
منحنی لب هایت را ترسیم کن
بر اندام مردانه ام
بگذار فتح کنم گوشه به گوشه ی
تنت را
مرا غرق دریای آغوشت کن
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
اتاقی بِکر
من و تو
حریر تنت در قاموس چشمانم
می رقصد
ماهِ تنت را بُگشا شَبم را ستاره باران
کن
منحنی لب هایت را ترسیم کن
بر اندام مردانه ام
بگذار فتح کنم گوشه به گوشه ی
تنت را
مرا غرق دریای آغوشت کن
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
بودنت ....
نفس هایم را تمدید میکند
دوست داشتنت را
بایگانی میکنم
کنج قفس احساس
#پاییزیم🍁
هر روز غرق
خواستنت میشوم
حسودی میکنم
به #پاییز 🍁
که مهمان خانه تو شده
حسودی می کنم
به پیراهن تنت
که هم آغوش توست
ای افسونگر ای ویرانگر
شیدایی تو شدم
در این فصل برگ ریز
هزار رنگ
دامن کشان به هر سو
ای امید جان
کی از غم رهانیم
اینجا بی تو
در امتداد بی کسی
چه آشفته بازاریست
ساز تویی نوا تویی
قبله و نماز و محراب
تویی ...
بیا ، بیا تا
اقامه کنم نمازی
به محراب چشمانت
قنوتش را پُر کنم از
عاشقانه های #پاییزی🍁
چشمانت
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
نفس هایم را تمدید میکند
دوست داشتنت را
بایگانی میکنم
کنج قفس احساس
#پاییزیم🍁
هر روز غرق
خواستنت میشوم
حسودی میکنم
به #پاییز 🍁
که مهمان خانه تو شده
حسودی می کنم
به پیراهن تنت
که هم آغوش توست
ای افسونگر ای ویرانگر
شیدایی تو شدم
در این فصل برگ ریز
هزار رنگ
دامن کشان به هر سو
ای امید جان
کی از غم رهانیم
اینجا بی تو
در امتداد بی کسی
چه آشفته بازاریست
ساز تویی نوا تویی
قبله و نماز و محراب
تویی ...
بیا ، بیا تا
اقامه کنم نمازی
به محراب چشمانت
قنوتش را پُر کنم از
عاشقانه های #پاییزی🍁
چشمانت
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
ضربان قلبم
در بطنِ این فاصله ی
زَنگار گرفته
در امتداد خیال بارانی تو
می تپد
شعرم دست و پایش را
گُم می کند
واژه ها لنگ می زنند
وقتی مخاطب خاص
تو باشی
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
در بطنِ این فاصله ی
زَنگار گرفته
در امتداد خیال بارانی تو
می تپد
شعرم دست و پایش را
گُم می کند
واژه ها لنگ می زنند
وقتی مخاطب خاص
تو باشی
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
پست ویژه
❤️❤️
ناز من چه دردی داره خواستن تو و نداشتنت
چه بغضی داره شعر نوشتن برای تو
تویی که خیالت شده زندگیم
تویی که شدی بهانه ی نفس کشیدنم
دوست داشتنت را سنجاق میکنم
گوشه ی قلبم
هر شب خیالت و بغل میکنم
بیا آرام جانم
شانه هایت را به این تنِ خسته بسپار
بگذار چشمانت را شعر کنم بر دفتر جانم
شبِ را به بادِ بودنت می سپارم
تو سکوتی ولی پر از فریاد
و من شبگرد کوچه های بودنت
منِ پاییزی می مانم
بهِ انتظار بهار بودنت
در کوچه پس کوچه ی شهرِ داشتنت
#بیا
نفس هایم را تمدید کن
نفس بی تو نفس نیست
مرگِ بی چون و چراست
مرا دیگر نه تابِ ماندن هست
نه پای رفتن در این بیغوله ی
پر از تشویش نداشتنت
#بیا
بودنت را با من همراه کن
در این جاده ی بارانی
بیا ای دختر بارانی
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
❤️❤️مخاطب خاص❤️❤️
❤️❤️
ناز من چه دردی داره خواستن تو و نداشتنت
چه بغضی داره شعر نوشتن برای تو
تویی که خیالت شده زندگیم
تویی که شدی بهانه ی نفس کشیدنم
دوست داشتنت را سنجاق میکنم
گوشه ی قلبم
هر شب خیالت و بغل میکنم
بیا آرام جانم
شانه هایت را به این تنِ خسته بسپار
بگذار چشمانت را شعر کنم بر دفتر جانم
شبِ را به بادِ بودنت می سپارم
تو سکوتی ولی پر از فریاد
و من شبگرد کوچه های بودنت
منِ پاییزی می مانم
بهِ انتظار بهار بودنت
در کوچه پس کوچه ی شهرِ داشتنت
#بیا
نفس هایم را تمدید کن
نفس بی تو نفس نیست
مرگِ بی چون و چراست
مرا دیگر نه تابِ ماندن هست
نه پای رفتن در این بیغوله ی
پر از تشویش نداشتنت
#بیا
بودنت را با من همراه کن
در این جاده ی بارانی
بیا ای دختر بارانی
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
❤️❤️مخاطب خاص❤️❤️
امروز
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم
"منِ خالی پُرم از تو"
گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک
وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم
"منِ خالی پُرم از تو"
گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک
وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
خیالت که به پرواز می شود به بامِ ما
گویی چه شیرین می شود کامِ ما
گُر میگیرد جانم به فتنهء چشمانِ تو
زِ آتشِ نگاهِ تو می سوزد شامِ ما
چو اسیر شد دلِ مسکینم به دامِ تو
یا رب مددی که او شود رامِ ما
مشو مغرور به خویش ای زیبا صنم
که زِ چرخش روزگار میشوی به فامِ ما
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
گویی چه شیرین می شود کامِ ما
گُر میگیرد جانم به فتنهء چشمانِ تو
زِ آتشِ نگاهِ تو می سوزد شامِ ما
چو اسیر شد دلِ مسکینم به دامِ تو
یا رب مددی که او شود رامِ ما
مشو مغرور به خویش ای زیبا صنم
که زِ چرخش روزگار میشوی به فامِ ما
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
دریغا از این عُمر که بی دلدار گذشت
عُمر به سر شد و مُهلت دیدار گذشت
مهتابی برون شد و ویرانهء دل روشن کرد
صد حیف که زود از سر دیوار گذشت
برفت مهتاب شب فروز از بَر ما
ای وای ، جملگی شبم طبدار گذشت
تو کجای ای یوسفِ دلِ و جان
که عُمرم به شوق وصالت به انتظار گذشت
#سیامک_جعفری
#برای_انکس_که_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
عُمر به سر شد و مُهلت دیدار گذشت
مهتابی برون شد و ویرانهء دل روشن کرد
صد حیف که زود از سر دیوار گذشت
برفت مهتاب شب فروز از بَر ما
ای وای ، جملگی شبم طبدار گذشت
تو کجای ای یوسفِ دلِ و جان
که عُمرم به شوق وصالت به انتظار گذشت
#سیامک_جعفری
#برای_انکس_که_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀