در زير باران با تو بودن حس خوبيست
از دست تو دل را ربودن حس خوبيست
گاهى غزل گاهى ترانه گاه شعرى
از شور عشق تو سرودن حس خوبيست
در آسمان آبى چشمان مستت
بال و پر خود را گشودن حس خوبيست
گاهى كنارتو سرم بر شانه هايت
يك شب در آغوشت غنودن حس خوبيست
از قلب خود دلتنگى و زنگار غم را
با ياد سبز تو زدودن حس خوبيست
تو عاشق من باشى و من عاشقانه
آن عشق پاكت را ستودن حس خوبيست
در خلوت آن كوچه باغ و فصل گلها
در زيرباران با تو بودن حس خوبيست
@sheroghazal124
از دست تو دل را ربودن حس خوبيست
گاهى غزل گاهى ترانه گاه شعرى
از شور عشق تو سرودن حس خوبيست
در آسمان آبى چشمان مستت
بال و پر خود را گشودن حس خوبيست
گاهى كنارتو سرم بر شانه هايت
يك شب در آغوشت غنودن حس خوبيست
از قلب خود دلتنگى و زنگار غم را
با ياد سبز تو زدودن حس خوبيست
تو عاشق من باشى و من عاشقانه
آن عشق پاكت را ستودن حس خوبيست
در خلوت آن كوچه باغ و فصل گلها
در زيرباران با تو بودن حس خوبيست
@sheroghazal124
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
#سیده_تکتم_حسینی
@sheroghazal124
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
#سیده_تکتم_حسینی
@sheroghazal124
شمـع خـاموش دلـم ، پای تو سوزان شده است
دل سـودا زده ام ، عــاشـق جـیران شــده است
ذهن آشـوب و دلی غـرق غــم و قـلبی حـــزیـن
هر کجا شعله ی عشق است فروزان شده است
بـــاغـبان دل مـن ، چشـم بـه ره فـصـل بـهـــار
بلبل از شـوق نــگاهی که غـزلخوان شده است
عـده ای خـنده به لب دارند و صـد کینه به دل
وانمـودی است که دلـداده فـراوان شده است
عـشـق بـازیـچـه ی الـفـاظ فـریــب اســت، دلا
هـر ز ره آمـده ای یـوسـف کنعـان شـده اسـت
دل مـا و شـب تـار و مــی نـــاب و لـب لـــعــل
داستانی است که در میکـده پنـهان شده است
شوخ شـهر آشـوب ما ، موی پریشان کرده بود
راهـب صـومـعـه از شـوق مسلمان شـده است
آســمــان دل مـن ، پـر شـــده از طعنـه ی یــار
در شـب تار دلـم ،غـمکــده ویـران شـده اسـت
#علی_فعلهگری
@sheroghazal124
دل سـودا زده ام ، عــاشـق جـیران شــده است
ذهن آشـوب و دلی غـرق غــم و قـلبی حـــزیـن
هر کجا شعله ی عشق است فروزان شده است
بـــاغـبان دل مـن ، چشـم بـه ره فـصـل بـهـــار
بلبل از شـوق نــگاهی که غـزلخوان شده است
عـده ای خـنده به لب دارند و صـد کینه به دل
وانمـودی است که دلـداده فـراوان شده است
عـشـق بـازیـچـه ی الـفـاظ فـریــب اســت، دلا
هـر ز ره آمـده ای یـوسـف کنعـان شـده اسـت
دل مـا و شـب تـار و مــی نـــاب و لـب لـــعــل
داستانی است که در میکـده پنـهان شده است
شوخ شـهر آشـوب ما ، موی پریشان کرده بود
راهـب صـومـعـه از شـوق مسلمان شـده است
آســمــان دل مـن ، پـر شـــده از طعنـه ی یــار
در شـب تار دلـم ،غـمکــده ویـران شـده اسـت
#علی_فعلهگری
@sheroghazal124
از آن روزی که در دام غم عشقت گرفتارم
چو گیسوی پریشانت پریشان خاطری دارم
گهی گردم شرارستان گهی گردم چوگل خندان
از این عشق دل انگیز و از این آه شرر بارم
شب هجران به پایان شد نیامد پیک گلبویت
گلاب اشک می گیرد سحر از چشم بیدارم
تو ای آرام جان من بهار بی خزان من
کجا روی از تو برگیرم کجا دل از تو بردارم
اگر باغ تمنایم بهار دلنشین دارد
هم از عشق تو لبریزم هم از مهر تو سر شارم
ز دشت سبز رویا ای غزال شوخ چشم من
نگاهم کن غزل های نگاهت را خریدارم
منم مجنون عاشق کیش و تو لیلای عاشق کش
به صحرای جنون گِرد غم عشقت چو پرگارم
مبند ای مهربان درهای باغ انتظارم را
که با حسرت سر راهت گل دیدار می کارم
تو ای شیرین شهر آشوب شهر شادمانی ها
تو را من آرزومندم تو را از جان هوا دارم
خوش آن روزی که باز آیی "فرا" راه فراز آیی
چو می دانم که می دانی که از هجر تو بیمارم
#فرازمردانی
@sheroghazal124
چو گیسوی پریشانت پریشان خاطری دارم
گهی گردم شرارستان گهی گردم چوگل خندان
از این عشق دل انگیز و از این آه شرر بارم
شب هجران به پایان شد نیامد پیک گلبویت
گلاب اشک می گیرد سحر از چشم بیدارم
تو ای آرام جان من بهار بی خزان من
کجا روی از تو برگیرم کجا دل از تو بردارم
اگر باغ تمنایم بهار دلنشین دارد
هم از عشق تو لبریزم هم از مهر تو سر شارم
ز دشت سبز رویا ای غزال شوخ چشم من
نگاهم کن غزل های نگاهت را خریدارم
منم مجنون عاشق کیش و تو لیلای عاشق کش
به صحرای جنون گِرد غم عشقت چو پرگارم
مبند ای مهربان درهای باغ انتظارم را
که با حسرت سر راهت گل دیدار می کارم
تو ای شیرین شهر آشوب شهر شادمانی ها
تو را من آرزومندم تو را از جان هوا دارم
خوش آن روزی که باز آیی "فرا" راه فراز آیی
چو می دانم که می دانی که از هجر تو بیمارم
#فرازمردانی
@sheroghazal124
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایهی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تو
@sheroghazal124
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایهی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تو
@sheroghazal124
از ابتدا بیهوده میبارند بارانها
بهتر نخواهد شد کمی حال بیابانها
دنیای ما هر روز کوچک میشود بیتو
آنگونه که جا میشود در عمق فنجانها
در هر مسیری پا که بگذاریم، گمراهیم
گویا نمیدانند مقصد را خیابانها
سَرویم، اما باغها ما را نمیخواهند
از غم پناه آوردهایم اکنون به گلدانها
دور و بر ما گرگ بسیار است؛ کاری کن
اینبار بیشک راست میگویند چوپانها...
#سورنا_جوکار
@sheroghazal124
بهتر نخواهد شد کمی حال بیابانها
دنیای ما هر روز کوچک میشود بیتو
آنگونه که جا میشود در عمق فنجانها
در هر مسیری پا که بگذاریم، گمراهیم
گویا نمیدانند مقصد را خیابانها
سَرویم، اما باغها ما را نمیخواهند
از غم پناه آوردهایم اکنون به گلدانها
دور و بر ما گرگ بسیار است؛ کاری کن
اینبار بیشک راست میگویند چوپانها...
#سورنا_جوکار
@sheroghazal124
روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین
چون طاقت هجرت من درویش ندارم
در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم
تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست
جز سلسله بر دست دل ریش ندارم
زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من
اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم
#سنایی
@sheroghazal124
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین
چون طاقت هجرت من درویش ندارم
در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم
تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست
جز سلسله بر دست دل ریش ندارم
زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من
اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم
#سنایی
@sheroghazal124
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت
من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو
يک جمعه در هزارهی چندم ببينمت؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم
شاید كه در میانهی مردم ببينمت!
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه
با يک سبد امید و تبسم ببينمت
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد
شاید میان بغض و ترنم ببينمت
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
#سعید_ربیعی
@sheroghazal124
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت
من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو
يک جمعه در هزارهی چندم ببينمت؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم
شاید كه در میانهی مردم ببينمت!
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه
با يک سبد امید و تبسم ببينمت
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد
شاید میان بغض و ترنم ببينمت
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
#سعید_ربیعی
@sheroghazal124
به رغم عاشقی، از غم کناره میگیرم
برای آمدنت... استخاره میگیرم
به شوق روی تو هر شب، درون رویایم
به جای هدیه برایت ستاره میگیرم!
دلم گرفته، گمانم وصال ممکن نیست
ببین که بیتو جنونی دوباره میگیرم
که واژه واژهی هر بیت این غزلها را
برایت از دلِ تنگم عصاره میگیرم
برای اینکه بگویم "غزل" فروشی نیست
خودم برای خودم جشنواره میگیرم!
تو رفتهایّ و پس از این، به رسم هر ساله
برای عاشقیام... یادواره میگیرم...
#محسن_نظری
@sheroghazal124
برای آمدنت... استخاره میگیرم
به شوق روی تو هر شب، درون رویایم
به جای هدیه برایت ستاره میگیرم!
دلم گرفته، گمانم وصال ممکن نیست
ببین که بیتو جنونی دوباره میگیرم
که واژه واژهی هر بیت این غزلها را
برایت از دلِ تنگم عصاره میگیرم
برای اینکه بگویم "غزل" فروشی نیست
خودم برای خودم جشنواره میگیرم!
تو رفتهایّ و پس از این، به رسم هر ساله
برای عاشقیام... یادواره میگیرم...
#محسن_نظری
@sheroghazal124
اشک میبارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشتِ تر را دیدهای، دریای دامان را ببین
تار و پودِ گلشن از آهنگِ من آتش گرفت
سوز بنگر، ساز بنگر، پردۀ جان را ببین
طرحِ خاموشی فکن تا وارهی کمکم ز رنگ
پرده بردار از نگاه و نقش ایوان را ببین
نیست در دنیای پیدا جلوهگاهِ راز عشق
دیده را بر هم گذار و یار پنهان را ببین
جلوۀ معنی کند روشندلان را محو شوق
دیدۀ شبنم شو و خورشیدِ رخشان را ببین
بادِ وحشت می رُباید نقش پا ای بیخبر
چند گامی همرهِ ما شو، بیابان را ببین
رو صفای خویش را ای دل ز آب دیده جوی
ابر میگرید بیا صحرای خندان را ببین
فصل سرمستی رسید و ما همان سرگشتهایم
گردشی کن در چمن، بادِ بهاران را ببین
هستی ما مشتِ خاکی تیره و سرگشته بود
گردبادِ تارِ گَردآلودِ گردان را ببین
سهراب سپهری
.@sheroghazal124
دشتِ تر را دیدهای، دریای دامان را ببین
تار و پودِ گلشن از آهنگِ من آتش گرفت
سوز بنگر، ساز بنگر، پردۀ جان را ببین
طرحِ خاموشی فکن تا وارهی کمکم ز رنگ
پرده بردار از نگاه و نقش ایوان را ببین
نیست در دنیای پیدا جلوهگاهِ راز عشق
دیده را بر هم گذار و یار پنهان را ببین
جلوۀ معنی کند روشندلان را محو شوق
دیدۀ شبنم شو و خورشیدِ رخشان را ببین
بادِ وحشت می رُباید نقش پا ای بیخبر
چند گامی همرهِ ما شو، بیابان را ببین
رو صفای خویش را ای دل ز آب دیده جوی
ابر میگرید بیا صحرای خندان را ببین
فصل سرمستی رسید و ما همان سرگشتهایم
گردشی کن در چمن، بادِ بهاران را ببین
هستی ما مشتِ خاکی تیره و سرگشته بود
گردبادِ تارِ گَردآلودِ گردان را ببین
سهراب سپهری
.@sheroghazal124
چشم وا کردم و ديدم خبر از رويا نيست
هيچکس اينهمه اندازهی من تنها نيست
بیتو اين خانه چه سلول بزرگی شدهاست
که دگر روشنی از پنجرهاش پيدا نيست
مرگ، آن قسمت دوری که به ما نزديک است
عشق، اين فرصت نزديک که دور از ما نيست
چشم در چشم من انداختهای، میدانی
چهرهای مثل تو در آينهها زيبا نيست
هيچ ديوانهای آنقدر که من هستم نيست
چون که اينگونه شبيه تو کسی شيدا نيست
مردمِ سر به هوا را چه به روشنبينی!؟
ماه را روی زمين ديدهام؛ آن بالا نيست...
#مهدی_فرجی
@sheroghazal124
هيچکس اينهمه اندازهی من تنها نيست
بیتو اين خانه چه سلول بزرگی شدهاست
که دگر روشنی از پنجرهاش پيدا نيست
مرگ، آن قسمت دوری که به ما نزديک است
عشق، اين فرصت نزديک که دور از ما نيست
چشم در چشم من انداختهای، میدانی
چهرهای مثل تو در آينهها زيبا نيست
هيچ ديوانهای آنقدر که من هستم نيست
چون که اينگونه شبيه تو کسی شيدا نيست
مردمِ سر به هوا را چه به روشنبينی!؟
ماه را روی زمين ديدهام؛ آن بالا نيست...
#مهدی_فرجی
@sheroghazal124
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت
من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو
يک جمعه در هزارهی چندم ببينمت؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم
شاید كه در میانهی مردم ببينمت!
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه
با يک سبد امید و تبسم ببينمت
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد
شاید میان بغض و ترنم ببينمت
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
#سعید_ربیعی
@sheroghazal124
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت
من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو
يک جمعه در هزارهی چندم ببينمت؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم
شاید كه در میانهی مردم ببينمت!
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه
با يک سبد امید و تبسم ببينمت
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد
شاید میان بغض و ترنم ببينمت
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
#سعید_ربیعی
@sheroghazal124
امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان میکنم
آتش به دل میافکنم، دریا به دامان میکنم
میجویمت، میجویمت، با آن که پیدا نیستی
میخواهمت، میخواهمت، هر چند پنهان میکنم
زندان صبرآموز را، در می،گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان میکنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق میدوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان میکنم
بازآ که فرمان میبرم، عشق تو با جان میخرم
آن را که میخواهی ز من، آن میکنم، آن میکنم
#سیمین_بهبهانى
@sheroghazal124
آتش به دل میافکنم، دریا به دامان میکنم
میجویمت، میجویمت، با آن که پیدا نیستی
میخواهمت، میخواهمت، هر چند پنهان میکنم
زندان صبرآموز را، در می،گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان میکنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق میدوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان میکنم
بازآ که فرمان میبرم، عشق تو با جان میخرم
آن را که میخواهی ز من، آن میکنم، آن میکنم
#سیمین_بهبهانى
@sheroghazal124
سرشارم ازآن لحظه که غمخوارِتو هستم
از عشقِ تو تب کردم و بیمارِ تـو هستم
گویند کـه مغرورم و از عشقِ تـو بی تاب
ای کـاش بدانند کـه من یـارِ تـو هستم
من امن ترین جای دلـم را بـه تـو دادم
عمریست کـه من محرمِ اسرارِ تو هستم
تا سایـه ی تـو کم نشود از سرم ای یـار
همواره در آن سایـه ی دیوارِ تـو هستم
هر چند که زیباییِ تو شهره ی شهر است
سوگند بـه خالِ تـو ، خریدارِ تـو هستم
دیـدارِ صمیمانه ی تو مایه ی فخر است
مـن منتظرِ لحظـه ی دیـدارِ تـو هستم
@sheroghazal124
از عشقِ تو تب کردم و بیمارِ تـو هستم
گویند کـه مغرورم و از عشقِ تـو بی تاب
ای کـاش بدانند کـه من یـارِ تـو هستم
من امن ترین جای دلـم را بـه تـو دادم
عمریست کـه من محرمِ اسرارِ تو هستم
تا سایـه ی تـو کم نشود از سرم ای یـار
همواره در آن سایـه ی دیوارِ تـو هستم
هر چند که زیباییِ تو شهره ی شهر است
سوگند بـه خالِ تـو ، خریدارِ تـو هستم
دیـدارِ صمیمانه ی تو مایه ی فخر است
مـن منتظرِ لحظـه ی دیـدارِ تـو هستم
@sheroghazal124
حکایت قفس است حرف ، حرف ِ دنیا نیست
ضیافتی که در آن ، جز حقارت ِ ما نیست
رسیده ایم به دوزخ که در قفس باشیم
چه حاجت است به گفتن ؟ که این معما نیست
دهان ِ بسته و چشمان ِ باز -- این جا شد
جهنمی که در آن ، لحظه ای مدارا نیست
چه سخت می شود این روز گار ِ دربه دری
بهشت پُر شده ، اما برای ما ، جا نیست
به سفره مان همه ی عمر ، ناخنک زده اند
اگرچه بر سر ِ این سفره ، هیچ پیدا نیست
برادرم ! بنشین ! این زباله ، کُشته تو را
تمام ، سوختم از درد ، آتش اما نیست
خوشا به آتش وآرش ، خوشا به گرمی مهر
برهنه مانده ام این جا و تاب ِ سرما نیست
هنوز ، در نفس ِ آسمان ، ستاره نمُرد
چه سود قسمت ِ ما غیر ِ تیرگی ها نیست
#سیدجلیل_سیدهاشمی
@sheroghazal124
ضیافتی که در آن ، جز حقارت ِ ما نیست
رسیده ایم به دوزخ که در قفس باشیم
چه حاجت است به گفتن ؟ که این معما نیست
دهان ِ بسته و چشمان ِ باز -- این جا شد
جهنمی که در آن ، لحظه ای مدارا نیست
چه سخت می شود این روز گار ِ دربه دری
بهشت پُر شده ، اما برای ما ، جا نیست
به سفره مان همه ی عمر ، ناخنک زده اند
اگرچه بر سر ِ این سفره ، هیچ پیدا نیست
برادرم ! بنشین ! این زباله ، کُشته تو را
تمام ، سوختم از درد ، آتش اما نیست
خوشا به آتش وآرش ، خوشا به گرمی مهر
برهنه مانده ام این جا و تاب ِ سرما نیست
هنوز ، در نفس ِ آسمان ، ستاره نمُرد
چه سود قسمت ِ ما غیر ِ تیرگی ها نیست
#سیدجلیل_سیدهاشمی
@sheroghazal124
✍✍✍
شعله ی عشقِ تو شد آتشِ آتشکده ام
مستِ دیـدارِ تـوأم ساقیِ بی میکده ام
منـم آن رعیـتِ دیـوانـه ی وادیِ تنت
گرچه خانزادهام و مالکِ این دهکده ام
رونقِ مزرعـه ام، گندمِ گیسوی شماست
سرخیِ سیبِ رُخت.. برکتِ خلوتکده ام
نـذر کردم کـه اگر حاجتِ دل را بـدهی
تـا ابـد بـوسه بکـارم بـه درِ بتـکده ام
سخت دل داده ای و ساده دلم را بُردی
ساده پس باز بکن.... قفلِ درِ غمکده ام
#محمد_امیری
@sheroghazal124
شعله ی عشقِ تو شد آتشِ آتشکده ام
مستِ دیـدارِ تـوأم ساقیِ بی میکده ام
منـم آن رعیـتِ دیـوانـه ی وادیِ تنت
گرچه خانزادهام و مالکِ این دهکده ام
رونقِ مزرعـه ام، گندمِ گیسوی شماست
سرخیِ سیبِ رُخت.. برکتِ خلوتکده ام
نـذر کردم کـه اگر حاجتِ دل را بـدهی
تـا ابـد بـوسه بکـارم بـه درِ بتـکده ام
سخت دل داده ای و ساده دلم را بُردی
ساده پس باز بکن.... قفلِ درِ غمکده ام
#محمد_امیری
@sheroghazal124
شکّ منی، یقین منی، نیستی مگر؟
انگارههای دین منی، نیستی مگر؟
هم قبلهی نماز منی، هم نیاز من
چون مُهر بر جبین منی، نیستی مگر؟
پیوسته با کمانِ دو ابرو، میان شهر
عمریست در کمین منی، نیستی مگر؟
با آن شکوهِ شرقی و با این غم نجیب
بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟
من مستحق نیش توام، دیگری چرا؟!
محصول آستین منی، نیستی مگر؟
هر وقت مینویسم و هر جا که شاعرم
ایهام و نقطهچین منی، نیستی مگر...؟
#محمد_سلمانی
@sheroghazal124
انگارههای دین منی، نیستی مگر؟
هم قبلهی نماز منی، هم نیاز من
چون مُهر بر جبین منی، نیستی مگر؟
پیوسته با کمانِ دو ابرو، میان شهر
عمریست در کمین منی، نیستی مگر؟
با آن شکوهِ شرقی و با این غم نجیب
بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟
من مستحق نیش توام، دیگری چرا؟!
محصول آستین منی، نیستی مگر؟
هر وقت مینویسم و هر جا که شاعرم
ایهام و نقطهچین منی، نیستی مگر...؟
#محمد_سلمانی
@sheroghazal124
ساده انگاری مرا سرشار، از تشو یش، کرد
دشمن فرصت طلب خود را به شکل خویش کرد
این حقیقت در میان خلق عالم روشن است
مار زهر آلوده ، مخزن را به زیر نیش کرد
با چرا غ خفته ،سوی راه بیداری شدم
فرصتم بیرون زحجم عقل دور اندیش کرد
سر نهادم روی پای بی خیالی روز و شب
فکر نا مو زون مرا با جاهلان هم کیش کرد
زرق و برق زندگی را نیمه کردم باز او
مثل ما ر دم بریده سرعتش را بیش کرد
تجربه آموزگار روز های تنگ ما ست
با تاسف زند گی از او مرا دلریش کرد
#محمدمرادمردانی
@sheroghazal124
دشمن فرصت طلب خود را به شکل خویش کرد
این حقیقت در میان خلق عالم روشن است
مار زهر آلوده ، مخزن را به زیر نیش کرد
با چرا غ خفته ،سوی راه بیداری شدم
فرصتم بیرون زحجم عقل دور اندیش کرد
سر نهادم روی پای بی خیالی روز و شب
فکر نا مو زون مرا با جاهلان هم کیش کرد
زرق و برق زندگی را نیمه کردم باز او
مثل ما ر دم بریده سرعتش را بیش کرد
تجربه آموزگار روز های تنگ ما ست
با تاسف زند گی از او مرا دلریش کرد
#محمدمرادمردانی
@sheroghazal124
بـاید بـروم خـانـه ی خمـار و دگر هــیچ
با بـاده ی نـاب وتـن تبـدار و دگـر هـیچ
از داغ فـراقت شـده ام سـخـت گرفــتار
تا کی بـرسـد لحظه ی دیدار و دگر هیچ
از میـکـده تـا مسـجد و محـراب دویدم
بـا شــوق نـگـاه رخ دلـدار و دگـر هیــچ
از بـاده ی مسـتانه ات مـحـروم نگـردان
من ماندم و یک قلب گرفتار و دگر هیچ
رفــتی و مـرا نیـست خبر، یار کجایی ؟
چشمـم به ره پنجره ای تار و دگر هیچ
بازآ و ببـین بار غـمت ، مـانده بـدوشــم
از شـانه ی افـتاده ام بردار و دگـر هیچ
هرچند عیـانی به دل ودیـده ی جـانـــم
پنهان شده ای در دل اشعار و دگر هـیچ
#علی_فعلهگری
@sheroghazal124
با بـاده ی نـاب وتـن تبـدار و دگـر هـیچ
از داغ فـراقت شـده ام سـخـت گرفــتار
تا کی بـرسـد لحظه ی دیدار و دگر هیچ
از میـکـده تـا مسـجد و محـراب دویدم
بـا شــوق نـگـاه رخ دلـدار و دگـر هیــچ
از بـاده ی مسـتانه ات مـحـروم نگـردان
من ماندم و یک قلب گرفتار و دگر هیچ
رفــتی و مـرا نیـست خبر، یار کجایی ؟
چشمـم به ره پنجره ای تار و دگر هیچ
بازآ و ببـین بار غـمت ، مـانده بـدوشــم
از شـانه ی افـتاده ام بردار و دگـر هیچ
هرچند عیـانی به دل ودیـده ی جـانـــم
پنهان شده ای در دل اشعار و دگر هـیچ
#علی_فعلهگری
@sheroghazal124
دنیـای من ، تمـامِ جهـانم از آن تو است
جانِ مرا بگیر، کـه این نیـز جانِ تو است
انـدوهِ داستــانِ مـرا، کـاش حـس کنی
دشمنترین رقیبِ من ازدوستانِ تو است
تنهـا نــه از مـلامـتِ مـردم ، در آتـشم
آتـشبیارِ معـرکـه ، زخمِ زبـانِ تو است
مشکن دلِ مرا که بـه خود ظلم می کنی
این شیشهاۍکه میشکنی آشیانِ تو است
تـأثیـرِ اشـک هـای مـرا، روی او ببیـن
این فـرقِ سنگ با دلِ نامهربانِ تو است
گفتم به گریه: از تو شبی دست میکشم
گفتی به نیشخند: اگر در توانِ تـو است
@sheroghazal124
جانِ مرا بگیر، کـه این نیـز جانِ تو است
انـدوهِ داستــانِ مـرا، کـاش حـس کنی
دشمنترین رقیبِ من ازدوستانِ تو است
تنهـا نــه از مـلامـتِ مـردم ، در آتـشم
آتـشبیارِ معـرکـه ، زخمِ زبـانِ تو است
مشکن دلِ مرا که بـه خود ظلم می کنی
این شیشهاۍکه میشکنی آشیانِ تو است
تـأثیـرِ اشـک هـای مـرا، روی او ببیـن
این فـرقِ سنگ با دلِ نامهربانِ تو است
گفتم به گریه: از تو شبی دست میکشم
گفتی به نیشخند: اگر در توانِ تـو است
@sheroghazal124
بگوش همنفسان آتشین سرودم من
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟
مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند
اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
مخور فریب محبت که دوستداران را
بروزگار سیه بختی آزمودم من
به باغبانی بی حاصلم بخند ای برق
که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
نبود گوهر یکدانه ای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من
به آبروی قناعت قسم که روی نیاز
به خاکپای فرومایگان نسودم من
اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک
همان ستاره خندان لبم که بودم من
گیاه دشت جنون خرم از من است رهی
که از سرشک روان رشک زنده رودم من
بیاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست
اگر ترانه مستانه ای سرودم من
@sheroghazal124
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟
مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند
اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
مخور فریب محبت که دوستداران را
بروزگار سیه بختی آزمودم من
به باغبانی بی حاصلم بخند ای برق
که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
نبود گوهر یکدانه ای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من
به آبروی قناعت قسم که روی نیاز
به خاکپای فرومایگان نسودم من
اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک
همان ستاره خندان لبم که بودم من
گیاه دشت جنون خرم از من است رهی
که از سرشک روان رشک زنده رودم من
بیاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست
اگر ترانه مستانه ای سرودم من
@sheroghazal124