شعر و غزل
419 subscribers
48.4K photos
6.96K videos
37 files
707 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
به چشمان تو سوگند که من اینجا پُر زِ دردم
گواه من است رنگ رُخسار زردم

مرا جز آغوش گرم تو نیست پناهی
وا دادم من اینجا با دستان سردم

گوشه نشین دِیر نگاه تو شدم
که من اینجا جانم را به صلیب تو کردم

پریشان شد حال قلم و نوشت شعری بر دفترم
که من اینجا با پروانهء شعرم به دور تو بِگردم

#سیامک_ جعفری
#برای انکس که خودش میداند
دلتنگی هایم را
شعر نمیفهمد
بغض است و بغض
گفتم دلتنگیم را بر باد بنویسم
اما ترسیدم باد رویم را زمین بیندازد
گفتم دلتنگیم را به شمع بگویم
در هراس شدم که شاید شمع
دلتنگیم را بسوزاند
گفتم دلتنگیم را در گوش شب
نجوا کنم
اما نه شبِِ بی رحم آخر
دلتنگیم را به گوش صبح می رساند
گفتم به ماه بگویم که دلتنگم
اما افسوس ماه هم مسافر است

چاره ای نیست
دلتنگیم را شعر میکنم
گوشه به گوشهء شعرم را
پُر از چشمان آبی تو میکنم
تو دریای شعر منی
بیا تا دریای شعرم را
پیوند بزنم به ساحل
نگاهِ ارغوانیت
من‌ و شعرم اینجا
پشتِ حصار سنگی فاصله
ته کوچهء خیال تو
در رویای سبز با تو بودن
روزگار می‌گذرانیم


#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
بیا زیبا صنم بیا
دَمی با ما باش
آتش به پا کن
خرمن بسوزان
موی پریشان کن
جملگی جانم را
تو شیدا کن

چشمانت را شراب کن
پیاله اش با من
مستم کن خرابم کن
مدهوش و بت و پرستم کن

زِ شهد لبت مرا سیراب کن
دستم بگیر تو مرا پیدا کن
آهسته و پیوسته برقصان مرا
ناز کم کن با عشوه بیداد کن
همه هستیم را تو ویران کن

محشر به پا کن
تو عاشقان را به صف کن
میان عاشقان تو مرا جستجو کن

خرامان خرامان بیا
پشتِ پنجرهء شبِ من
تو پنجره را بشکن
شبم را اهورایی کن


مرا تنگ در آغوش بگیر
گُر گرفتن جانم را آرزوست
تو مرا تا به سحر در بند کن
گلِ جانم را پَرپَر کن

ای وای که سپیده سر زند
روشنی عیان شود
آغوش من بهر آغوش تو
من زِ مستی تو
خنده کنی به حال پريشان من
گریه کنم زِ شوق ، که شبم سر شد
حوالی داشتن تو زیبا صنم

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصر و ریختن شعرم
حوالی کوچه ی خیالِ پاییزی
تو

فنجانی را پُر از شعر سپید
مهمان ایوان چشمانت
می کنم‌
شعرم را به جان‌ #دلتنگی
می اندازم
#دلتنگی را زیر پای واژ ها
له میکنم‌

#بیا
تا فاصله را مبهوت کنیم
چشم در چشم هم #دلتنگی را
به خاک با هم بودن
بسپاریم
دست در دست هم
فاتحه ی #دلتنگی را
بخوانیم

#بیا
تا طرحی بهاری به جان
پاییز بیندازیم

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصرتون_بکام
#پنجشنبه ها
بساط دلتنگیم را
حوالی کوچه ی

"انتظار"
پهن می کنم
سبدِ شعرم را
پُر از یاس تو میکنم
چشمانم را میدوزم
ته کوچه ی آمدنت
شاید بیایی

من و شعرم اینجا
میمانیم
دَم و باز دَم من شده
انتظار و دلتنگی

"تو"

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#پنجشنبه و خزان
احساسم
در پس دیوار #دلتنگی
حجم عظیم فاصله
در بود و نبود تو
شعرم به جان کندن
می افتد
واژه ها می میرند
نوحه خوانی قلم
بر العطش دشتِ نداشتنت
مرگِ مردِ من
در این هجمه ی کلمات
بیا با چشمانت
تابوتِ نگاهم را
بدرقه کن
کفن می پوشانم بر قامتِ
شعرم
دوست داشتنت را
بر طبق احساسم می گذارم
بیا
حمدی بخوان
بر این شاعر نفس بریده

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#آرامش من
"آ" را در آسمان بودنت یافتم

"ر" را در خیالِ روزهای با تو بودن یافتم

"ا" را در اشکهای پنهانی یافتم

"میم" را مستی لبخند تو یافتم

"ش" را در شرابِ چشمان تو یافتم

واین گونه تو شدی ارامشم

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
مرا جانی است بی جان
بیا و جان من باش

مرا شعری است بی قافیه
بیا و قافیه ی شعر من باش

مرا جاده ای است بی انتها
بیا و انتهای راه من باش

مرا شبی است تُهی از تو
بیا و پُر از شب من باش

مرا شمعی است بر ایوان شب
بیا و پروانه ی من باش

مرا فرهادی است بر این کوه فاصله
بیا و شیرین من باش

مرا دیگر منی نیست
بیا و تمامی من باش

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
وای از این درد ، خودم اینجا و دلم آنجا
بغض گلو گیری دارم چشمانم اینجا و نگاهم آنجا

پُر از حرفم برای او
چه کنم زبانم اینجا و حرفم آنجا

شب ها سر به آغوش خیالش می گذارم
چه سود شبِ من اینجا و شبِ او آنجا

مرا عهدیست با گلستان رویش
امّا خودم اینجا و گُلم آنجا

شدم بِسان پرنده ی پر و بال شکسته
دریغا خودم اینجا و آسمانم آنجا

لعنت به من و بخت من و حال پریشانم
وای بر من خود اینجا و بختم آنجا

شد فصل بهار و خنده ی گل و طرب چمن
افسوس خودم اینجا و بهارم آنجا

ترسم آخر بهارم خزان شود
خزان من اینجا و گل سپیدم آنجا

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در میان بود و نبودت
احساسم محیای
مهرِ خیالت می شود
قامت سپید شعرم
سیاه پوش می شود


امشب
خدا را بی خواب می کنم
شب را می شکنم

امشب
ذکر می شوم تو را می شمارم
به تسبیح داشتنت

امشب
سر تا پا نماز می شوم
قنوتش را پُر از نام تو
می کنم
چه خیال باطلی
چنان محو تو می شوم
که نماز خواستنت قضا می شود
قضای آن باشد برای فردای
که خواهد آمد

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
نوازش کن ای دست نوازشگر سَرم را
که زمانه شکسته بال و پَرم را

در حال و هوای نگاهش شدم بارانی
بِبُرد سیل اشک همه هستیم را

شدم اسیر دریای بودنش
درنوردید موج نگاهش قایقم را

سپردم شالیزار موهایش را به باد
ندانستم که باد به یغما می برد دلم را

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#جمعه ها
دلتنگی را بغل می کنم
پشت پنجره ی چشمات
شعرم را به قاصدک نگاهت
می سپارم
دشتِ شقایق بودنت را
سنجاق می کنم به کویر بودنم
تو را میطلبم از باران
شُرشُر آمدنت کجاست؟
تو کجا و من کجا
ی قابِ شکسته
ی پنجره ی نیمه باز
خاطره ی یاس تو
خیالِ تو و شکستن مردِ من
بُهت احساسم پشت حصار
فاصله
موتِ شعر و پَرپَر شدن واژه
#جمعه و بی خبری من
زِ حال تو
حوالی آغوشت را به من
بسپار
تا تنِ مردانه ام را ذوب کنم
بر پیچک تنِ زنانه ات

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
.
.


صبح جمعه
بوی خیال یاس تو
میپیچد میان پیچک آغوشم
با دستهای خیالم
گل صبح بخیر را می نشانم
به حریر موهایت
چاره ای نیست
دست به دامن شعر می شوم
می نویسم با جانم

"بیا جان بی جان من باش"

سنجاقش میکنم به باد
نمیدانم‌
شاید باد گذرش به حوالی
تو افتاد





#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#جمعه که می شود
سپاه شعرم
در میدان صبحگاهی، #صبح خیالت
خبر دار می ایستد
واژه ها روی دوش شعر
پرچم دوست داشتنت
برافراشته می شود
احساسم سرود دلدادگی
سر می دهد

و امّا .....
#دلتنگی بیداد می کند

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
دوست دارم
گردش خورشید چشمانت
تا به ابد
گرما بخش تنِ یخ زده ی
من باشد

دوست دارم
ماهِ بودنت
تا بی انتها
روشنی آسمان
چشمان من باشد

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
به پرواز می شود
نام زیبای تو بر
فراز آسمان شعرم
چه زیبا می شِکُفد
غنچهء چشمان تو
حوالی باغچهء احساسم
شعرم دگرگون می شود
غزل میمیرد
واژه ها رنگ می بازند
تمامی پنجره های شهر
آبی می شوند
وقتی دریای بودنت
ساحل جانم را به چالش می کشد
گویی زمستان میمیرد
جنگل سبزِ دوست داشتنِ تو
خزانِ جانم را به باد می سپارد
گونه های شعرم به انتظارِ
دست های اطلسی تو می رقصند
پروانه ها به مهمانی ماه می روند

قاصدکِ زیبای من
دست در دست
خیالِ ارغوانی تو
حوالی بودنت جان می دهد
بیا ای گُل آتش
که اینجا من و شعرم
سوختیم به هوای
عاشقانه های تو

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
امشب هوای شعرم بارانی است تو کجایی؟
آسمان پاییزی احساسم چه دلگیر است تو کجایی؟

ابر و باد و باران ، ماهِ من تو کجای شبی؟
سیل خیالت بُرد بنیادم آرامم تو کجایی؟

من و واژه و دفتر و قلم
پشت پنجره ی شب به انتظار شعر من تو کجایی؟

دویدن من در امتداد کوچه های شب
حصار دیوار و سکوتِ شب ، فریاد من تو کجایی؟

خروش یاد تو و گل سپید چشمانت
لرزه می اندازد به جانم بهار من تو کجایی؟

موج طوفان دریای داشتنت
ویران می کند بودنم را ساحل من تو کجایی؟

شد وِرد زبانم نام تو هر شب
شب سحر شد ذکر شب من تو کجایی؟

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
شب را می شکنم
اتاقی بِکر
من‌ و تو
حریر تنت در قاموس چشمانم
می رقصد
ماهِ تنت را بُگشا شَبم را ستاره باران
کن
منحنی لب هایت را ترسیم کن
بر اندام مردانه ام
بگذار فتح کنم گوشه به گوشه ی
تنت را
مرا غرق دریای آغوشت کن

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
بودنت ....
نفس هایم را تمدید میکند
دوست داشتنت را
بایگانی میکنم
کنج قفس احساس
#پاییزیم🍁
هر روز غرق
خواستنت میشوم
حسودی میکنم
به #پاییز 🍁
که مهمان خانه تو شده
حسودی می کنم‌

به پیراهن تنت
که هم آغوش توست
ای افسونگر ای ویرانگر
شیدایی تو شدم
در این فصل برگ ریز
هزار رنگ
دامن کشان به هر سو


ای امید جان
کی از غم رهانیم
اینجا بی تو
در امتداد بی کسی
چه آشفته بازاریست
ساز تویی نوا تویی
قبله و نماز و محراب
تویی ..‌‌.
بیا ، بیا تا
اقامه کنم نمازی
به محراب چشمانت
قنوتش را پُر کنم از
عاشقانه های #پاییزی🍁
چشمانت

#سیامک‌_جعفری
#برای انکس که خودش میداند