بعدِ تـو حالِ دلم هیچ زمان خوب نبود
همهٔ شهر به جز وحشت و آشوب نبود
چون پرستوی مهاجر همه جا سرزده ام
همه جا خانه ولۍخانه ی محبوب نبود
همه شب سوختم از دردِ فراقت گلِ من
چه کنم جنسِ دل ازآهن و ازسنگ نبود
بعدِ تـو هیچ کسی، جایِ تـو را پُر نکند
چهرهٔ هیچ کسی، مثلِ تو مجذوب نبود
به تـو با اشک نوشتم همه ی خاطره را
و کنون مانده بـه جز دفترِ مرطوب نبود
بعدِ تو نامِ مرا غصه نوشت سنگِ صبور
جنسِ عشقِ منوتو چینۍو مرغوب نبود
@sheroghazal124
همهٔ شهر به جز وحشت و آشوب نبود
چون پرستوی مهاجر همه جا سرزده ام
همه جا خانه ولۍخانه ی محبوب نبود
همه شب سوختم از دردِ فراقت گلِ من
چه کنم جنسِ دل ازآهن و ازسنگ نبود
بعدِ تـو هیچ کسی، جایِ تـو را پُر نکند
چهرهٔ هیچ کسی، مثلِ تو مجذوب نبود
به تـو با اشک نوشتم همه ی خاطره را
و کنون مانده بـه جز دفترِ مرطوب نبود
بعدِ تو نامِ مرا غصه نوشت سنگِ صبور
جنسِ عشقِ منوتو چینۍو مرغوب نبود
@sheroghazal124
شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد
ما را برهان یار از این جان به سری ها
با باد صبا من گله از زلف تو کردم
تا چند بمانیم در این بی خبری ها
تا چند کنی ناز برای من مجنون ؟
تا چند کنی جلوه به چشم دگری ها ؟
@sheroghazal124
ما را برهان یار از این جان به سری ها
با باد صبا من گله از زلف تو کردم
تا چند بمانیم در این بی خبری ها
تا چند کنی ناز برای من مجنون ؟
تا چند کنی جلوه به چشم دگری ها ؟
@sheroghazal124
درد سنگین، سینه غمگین، باز هم اشعار عشق
مانده ام انگشت بر لب روز و شب در کار عشق
عین و شین و قاف را بالا و پائین کردم و
عاقبت هم در نیاوردم سَر از اَسرار عشق
چشم ظاهربین ما از چشم دل افتاده پیش
عاشقان را جمله می بیند فقط بَر دار عشق
معنی عشق حقیقی چیست یا معشوق کیست؟
چشم دل را بازتر کُن بر در و دیوار عشق
مال و یار و دیگری بوی مجازی می دهند
در حقیقت هست اینجا نکته دشوار عشق
عشق غیر از ذاتِ حق محکوم در اصل فناست
مطلبی ارزنده شُد حاصل در این گفتار عشق
بیتِ آخر جمع بندی می کنم مقصود را
نیست لایق عشق را غیر از خدا دادار عشق
@sheroghazal124
مانده ام انگشت بر لب روز و شب در کار عشق
عین و شین و قاف را بالا و پائین کردم و
عاقبت هم در نیاوردم سَر از اَسرار عشق
چشم ظاهربین ما از چشم دل افتاده پیش
عاشقان را جمله می بیند فقط بَر دار عشق
معنی عشق حقیقی چیست یا معشوق کیست؟
چشم دل را بازتر کُن بر در و دیوار عشق
مال و یار و دیگری بوی مجازی می دهند
در حقیقت هست اینجا نکته دشوار عشق
عشق غیر از ذاتِ حق محکوم در اصل فناست
مطلبی ارزنده شُد حاصل در این گفتار عشق
بیتِ آخر جمع بندی می کنم مقصود را
نیست لایق عشق را غیر از خدا دادار عشق
@sheroghazal124
قــســمــت نــبــود ایــن قــصــه پــابــرجــا بــمــانــد
خــوشــبــخــتــے امــروز تــا فــردا بــمــانــد
مــانــنــد رود از پــیــش چــشــمــانــم گــذر ڪــرد
قــابــل نــمــیــدانــســت عــشــق ایــنــجــا بــمــانــد
تــقــدیــر هر ڪــس را بــه تــیــغ غــم بــریــدنــد
انــگــار بــایــد تــا ابــد تــنــها بــمــانــد
بــاور نــمــیــڪــردنــد ایــن عــاشــق بــهجــز صــبــر
در رازدارے هم ســرش بــالــا بــمــانــد
تــاریــخ هم هرگــز نــفــهمــیــد از چــه مــجــنــون
یــڪ عــمــر بــایــد عــاشــق لــیــلــا بــمــانــد
پــشــت ســر هر قــطــره اشــڪــم داســتــانــیــســت
بــایــد بــگــویــم بــشــنــوی امــا... بــمــانــد
@sheroghazal124
خــوشــبــخــتــے امــروز تــا فــردا بــمــانــد
مــانــنــد رود از پــیــش چــشــمــانــم گــذر ڪــرد
قــابــل نــمــیــدانــســت عــشــق ایــنــجــا بــمــانــد
تــقــدیــر هر ڪــس را بــه تــیــغ غــم بــریــدنــد
انــگــار بــایــد تــا ابــد تــنــها بــمــانــد
بــاور نــمــیــڪــردنــد ایــن عــاشــق بــهجــز صــبــر
در رازدارے هم ســرش بــالــا بــمــانــد
تــاریــخ هم هرگــز نــفــهمــیــد از چــه مــجــنــون
یــڪ عــمــر بــایــد عــاشــق لــیــلــا بــمــانــد
پــشــت ســر هر قــطــره اشــڪــم داســتــانــیــســت
بــایــد بــگــویــم بــشــنــوی امــا... بــمــانــد
@sheroghazal124
تا نوشتم شعر، باران بوسه زد بر شیشه ها
در دلم روئیده شد احساس ها اندیشه ها
رام چشمانِ تو بودم مثل آهویی که هست
دست و پابسته به زنجیرت میانِ بیشه ها
در درونِ مردمک هایم شده حک بعد تو
عشق شیرینی به سنگ دل، زِ زخم تیشه ها
رفته ای سرسبز خواهد ماند باغِ عشق مان
چون که دارد در دلِ احساس پاکم ریشه ها
دلخوشم میبینمت در روز محشر بارها
مانده ام بر عهد خود مانند عاشق پیشه ها
@sheroghazal124
در دلم روئیده شد احساس ها اندیشه ها
رام چشمانِ تو بودم مثل آهویی که هست
دست و پابسته به زنجیرت میانِ بیشه ها
در درونِ مردمک هایم شده حک بعد تو
عشق شیرینی به سنگ دل، زِ زخم تیشه ها
رفته ای سرسبز خواهد ماند باغِ عشق مان
چون که دارد در دلِ احساس پاکم ریشه ها
دلخوشم میبینمت در روز محشر بارها
مانده ام بر عهد خود مانند عاشق پیشه ها
@sheroghazal124
هرکه ما دلدادگان را سرزنش ها می کند
روز وشب این قصه را تکرار بر ما می کند
مثل آن کس که شبی را مانده در وحشت چنان
عشق ما ؛آنگونه بر ما وحشتی جا می کند
عشق را سرمست بودن وه چه زیبا می شود !
در نماند هر کسی که فکر عقبا می کند
اشک ها با یاد تو از چشم جاری کرده ام
شاد باشد آنکه هر دم خنده هر جا می کند
بال و پر آتش زده با شعله ی شمعی اگر
عاقبت از روی احسان کار زیبا می کند
دامن ام در خون شده از عشق اما بی سبب
عمر ما را از چه رو اینگونه معنا می کند
پایکوبان هر سحر با شبنمی باشد نسیم
ماهتاب آنگونه روشن روی دنیا می کند
شادمان شد قلب ؛عرفان؛ با غزلخوانی ؛دلا
شعر نابی را سرودن شرح سودا می کند
@sheroghazal124
روز وشب این قصه را تکرار بر ما می کند
مثل آن کس که شبی را مانده در وحشت چنان
عشق ما ؛آنگونه بر ما وحشتی جا می کند
عشق را سرمست بودن وه چه زیبا می شود !
در نماند هر کسی که فکر عقبا می کند
اشک ها با یاد تو از چشم جاری کرده ام
شاد باشد آنکه هر دم خنده هر جا می کند
بال و پر آتش زده با شعله ی شمعی اگر
عاقبت از روی احسان کار زیبا می کند
دامن ام در خون شده از عشق اما بی سبب
عمر ما را از چه رو اینگونه معنا می کند
پایکوبان هر سحر با شبنمی باشد نسیم
ماهتاب آنگونه روشن روی دنیا می کند
شادمان شد قلب ؛عرفان؛ با غزلخوانی ؛دلا
شعر نابی را سرودن شرح سودا می کند
@sheroghazal124
به پای عشق بگذارید اینبار اشتباهم را
اگر چه می پذیرم باز تاوان گناهم را
نمی خواهم ببینم شب به شب کابوس تلخی که
پلنگی کرده زخمی صورت زیبای ماهم را
ندارم باکی از زخم زبانِ دوست یا دشمن
که می دانستم از آغاز هم پایانِ راهم را
شبیهِ شاهِ تا دندان مسلح هستم اما او
به یک لبخندِ عاشق کُش به هم ریزد سپاهم را
ندارم راهِ پیش و پس پر از تشویش و تردیدم
در آتش مانده می فهمد فقط حرف نگاهم را
ندیدم در تمام عمر روزی روشن و بی غم
نوشته دستِ شب انگار تقدیر سیاهم را
نمی دانم چه حکمی دارد اما فاش می گویم
به سوی چشم او تغییر دادم قبله گاهم را
چه شبهایی که با بارانِ پاییزی شدم همراه
کسی جز ابرِ نا آرامِ شب نشنید آهم را
@sheroghazal124
اگر چه می پذیرم باز تاوان گناهم را
نمی خواهم ببینم شب به شب کابوس تلخی که
پلنگی کرده زخمی صورت زیبای ماهم را
ندارم باکی از زخم زبانِ دوست یا دشمن
که می دانستم از آغاز هم پایانِ راهم را
شبیهِ شاهِ تا دندان مسلح هستم اما او
به یک لبخندِ عاشق کُش به هم ریزد سپاهم را
ندارم راهِ پیش و پس پر از تشویش و تردیدم
در آتش مانده می فهمد فقط حرف نگاهم را
ندیدم در تمام عمر روزی روشن و بی غم
نوشته دستِ شب انگار تقدیر سیاهم را
نمی دانم چه حکمی دارد اما فاش می گویم
به سوی چشم او تغییر دادم قبله گاهم را
چه شبهایی که با بارانِ پاییزی شدم همراه
کسی جز ابرِ نا آرامِ شب نشنید آهم را
@sheroghazal124
غرق عشق تو شدم
بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی
عازم دریا بشوی
نم باران، لب دریا،
غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ توشد
کاش که پیدا بشوی ...
غروبتون زیبا و عاشقانه❤️
بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی
عازم دریا بشوی
نم باران، لب دریا،
غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ توشد
کاش که پیدا بشوی ...
غروبتون زیبا و عاشقانه❤️
پیشاپیش عید غدیر مبارک
💖🌙پروردگارا🍃💕
در انتظار رحمتت نشسته ایم
بدهی
🌙 کریمی ،
ندهی💦
حکیمی
بخوانی💕
شاکرم ،
برانی 🍃
صابرم
💕💦پروردگارا
💦🌙💕
احوالم چنانست
که می دانی؟
و اعمالم چنین است
💖🍃که می بینی.؟
🌙🍃نه پای گریز دارم
و نه زبان ستیز،
بحق کبریایی ات💖
🌙💦
بحق راستی
💞
بحق خوبی🌙💕
💦
بحق بزرگی
💕
بحق انصاف🍃
🍃💕
بحق حقانیت
💞
بحق مهربانی
💦🌙
و بحق عشق
💞🌙
🍃💦💕
بهترینها
را
برای همه دوستان عزيزم مقدرفرما🍃💦
آمین 🌙💕 🍃🌙
🌹🍂 پیشاپیش عیدتون مبارک ،دلتون شاد ولبتون خندون دوستان من 🍂🌹
🧿🦋🦋🌧🌧🌧🦋🦋🧿
💖🌙پروردگارا🍃💕
در انتظار رحمتت نشسته ایم
بدهی
🌙 کریمی ،
ندهی💦
حکیمی
بخوانی💕
شاکرم ،
برانی 🍃
صابرم
💕💦پروردگارا
💦🌙💕
احوالم چنانست
که می دانی؟
و اعمالم چنین است
💖🍃که می بینی.؟
🌙🍃نه پای گریز دارم
و نه زبان ستیز،
بحق کبریایی ات💖
🌙💦
بحق راستی
💞
بحق خوبی🌙💕
💦
بحق بزرگی
💕
بحق انصاف🍃
🍃💕
بحق حقانیت
💞
بحق مهربانی
💦🌙
و بحق عشق
💞🌙
🍃💦💕
بهترینها
را
برای همه دوستان عزيزم مقدرفرما🍃💦
آمین 🌙💕 🍃🌙
🌹🍂 پیشاپیش عیدتون مبارک ،دلتون شاد ولبتون خندون دوستان من 🍂🌹
🧿🦋🦋🌧🌧🌧🦋🦋🧿
بگو دوستم داری
تا زیباتر شوم
بگو دوستم داری
تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیام ماه
بگو دوستم داری
تا بتوانم دگرگون شوم
بدل به خوشهی گندم شوم یا درخت نخل
هماکنون بگو، درنگ نکن
برخی از عشقها درنگ نمیپذیرند
بگو دوستم داری
تا تقدس مرا بیشتر کنی
تا از دفتر شعرم کتاب مقدس بسازی
تقویم را عوض میکنم اگر بخواهی
فصلها را میشویم و فصلهای دیگر میسازم
امپراتوری زنان برپا میکنم
اگر بخواهی
بگو دوستمداری تا شعرهایم روان شوند
نوشتههایم آسمانی
عاشقم باش تا
خورشید را با اسبها و کشتیها تسخیرکنم
درنگ نکن
این تنها فرصتی است برای من
تا بیافرینم...یا بیاموزانم
#نزار_قبانی
تا زیباتر شوم
بگو دوستم داری
تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیام ماه
بگو دوستم داری
تا بتوانم دگرگون شوم
بدل به خوشهی گندم شوم یا درخت نخل
هماکنون بگو، درنگ نکن
برخی از عشقها درنگ نمیپذیرند
بگو دوستم داری
تا تقدس مرا بیشتر کنی
تا از دفتر شعرم کتاب مقدس بسازی
تقویم را عوض میکنم اگر بخواهی
فصلها را میشویم و فصلهای دیگر میسازم
امپراتوری زنان برپا میکنم
اگر بخواهی
بگو دوستمداری تا شعرهایم روان شوند
نوشتههایم آسمانی
عاشقم باش تا
خورشید را با اسبها و کشتیها تسخیرکنم
درنگ نکن
این تنها فرصتی است برای من
تا بیافرینم...یا بیاموزانم
#نزار_قبانی
🤍💛🤍
می خواهم #امشب
چشم شعرم را پُر از یاس
تو کنم
ماهِ خیالت را قافیه
کنم
می خواهم تو را بنویسم
بر شقایق های بارون زده
می خواهم خواستنت را
ثبت کن بر سر برگ تقویم
شب
می خواهم #شب را سنجاق کنم
به شُر شُر باران خیالِ تو
می خواهم شهر را بی خواب کنم
اصلا
می خواهم تو را شعر کنم
بر بطنِ دفترِ جانم
می خواهم #شب را به #شب
خودم را به تو و تو را
به نفس خدا بسپارم
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
می خواهم #امشب
چشم شعرم را پُر از یاس
تو کنم
ماهِ خیالت را قافیه
کنم
می خواهم تو را بنویسم
بر شقایق های بارون زده
می خواهم خواستنت را
ثبت کن بر سر برگ تقویم
شب
می خواهم #شب را سنجاق کنم
به شُر شُر باران خیالِ تو
می خواهم شهر را بی خواب کنم
اصلا
می خواهم تو را شعر کنم
بر بطنِ دفترِ جانم
می خواهم #شب را به #شب
خودم را به تو و تو را
به نفس خدا بسپارم
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهی تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را
شام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهی تو را
خسته طرهی تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت، مار گزیدهی تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام
شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را
دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را
باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهی تو را
@sheroghazal124
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهی تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را
شام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهی تو را
خسته طرهی تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت، مار گزیدهی تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام
شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را
دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را
باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهی تو را
@sheroghazal124
مرحبا ای پیک ِ مشتاقان! بده پیغام ِ دوست
تا کنم جان از سر ِ رغبت فدای نام ِ دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطیِ طبعم ز عشقِ شکر و بادام ِ دوست
زلف ِ او دام است و خالش دانهی آن دام و من
بر امید ِ دانهای افتادهام در دام ِ دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روز ِ حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام ِ دوست
بس نگویم شمهای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام ِ دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک ِ راهی کان مشرف گردد از اقدام ِ دوست
میلِ من سوی وصال و قصد ِ او سوی فراق
تَرک ِ کام ِ خود گرفتم تا برآید کام ِ دوست
حافظ! اندر درد ِ او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد ِ بیآرام ِ دوست
@sheroghazal124
تا کنم جان از سر ِ رغبت فدای نام ِ دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطیِ طبعم ز عشقِ شکر و بادام ِ دوست
زلف ِ او دام است و خالش دانهی آن دام و من
بر امید ِ دانهای افتادهام در دام ِ دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روز ِ حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام ِ دوست
بس نگویم شمهای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام ِ دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک ِ راهی کان مشرف گردد از اقدام ِ دوست
میلِ من سوی وصال و قصد ِ او سوی فراق
تَرک ِ کام ِ خود گرفتم تا برآید کام ِ دوست
حافظ! اندر درد ِ او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد ِ بیآرام ِ دوست
@sheroghazal124
شعاعِ دردِ مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحتِ رنج مرا حساب کنید
محیطِ تنگِ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنیِ خنده را خراب کنید
طنینِ نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطقِ منسوخِ مرگ میخندم
مگر به شیوهی دیگر مرا مجاب کنید
در انجمادِ سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هُرمِ نفسهای عشق، آب کنید
مگر سماجت پولادیِ سکوتِ مرا
درون کورهی فریاد خود مذاب کنید
بلاغتِ غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید...
@sheroghazal124
مگر مساحتِ رنج مرا حساب کنید
محیطِ تنگِ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنیِ خنده را خراب کنید
طنینِ نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطقِ منسوخِ مرگ میخندم
مگر به شیوهی دیگر مرا مجاب کنید
در انجمادِ سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هُرمِ نفسهای عشق، آب کنید
مگر سماجت پولادیِ سکوتِ مرا
درون کورهی فریاد خود مذاب کنید
بلاغتِ غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید...
@sheroghazal124
سر مگردان که خاک پای توام
عهد مشکن که در وفای توام
تا تو چون آسمان شدی سرکش
من زمینوار خاک پای توام
تا تو سلطانِ آرزوبخشی
من به صد آرزو گدای توام
چند بیگانگی کنی آخر؟
میشناسی که آشنای توام
گر نه رأیت بُود، نیآرم زیست
من که خود زندهام برای توام
گر اجابت کنی دعای کسی
من شب و روز در دعای توام
از درت دور نیستم چو «حسن»
چه توان کرد؟ مبتلای توام...
@sheroghazal124
عهد مشکن که در وفای توام
تا تو چون آسمان شدی سرکش
من زمینوار خاک پای توام
تا تو سلطانِ آرزوبخشی
من به صد آرزو گدای توام
چند بیگانگی کنی آخر؟
میشناسی که آشنای توام
گر نه رأیت بُود، نیآرم زیست
من که خود زندهام برای توام
گر اجابت کنی دعای کسی
من شب و روز در دعای توام
از درت دور نیستم چو «حسن»
چه توان کرد؟ مبتلای توام...
@sheroghazal124
گرفته است مرا در بَرَش، لوندی تو
ندیده ام احدی را به دلپسندی تو
پَرِ پرنده گرفته لطافت از تن تو
پَرَند بافته اندَ از تَنِ پرندی تو
به ناز و غمزه و عشوه مرا محاصره کن
هزار عرض ارادت به مو کمندی تو
سیاهچاله ی چشمت سپیده ی بخت است
قبول کن که بمانم اسیر و بندی تو
بدون هوش و حواسم به یاد شیرینت
همیشه جام به دستم به سربلندی تو
بلا و درد خودت را بریز در جانم
خوشا کسی که رسیده به دردمندی تو
@sheroghazal124
ندیده ام احدی را به دلپسندی تو
پَرِ پرنده گرفته لطافت از تن تو
پَرَند بافته اندَ از تَنِ پرندی تو
به ناز و غمزه و عشوه مرا محاصره کن
هزار عرض ارادت به مو کمندی تو
سیاهچاله ی چشمت سپیده ی بخت است
قبول کن که بمانم اسیر و بندی تو
بدون هوش و حواسم به یاد شیرینت
همیشه جام به دستم به سربلندی تو
بلا و درد خودت را بریز در جانم
خوشا کسی که رسیده به دردمندی تو
@sheroghazal124
شبی به ناز نگاهت رهیدنم حتمی ست
نگاه عشق تو جانانه دیدنم حتمی ست
بیا و شکوه مکن از فراق و باور کن
کلام وصل ز کامت شنیدنم حتمی ست
نگر که عشق مرا جزء دلت پناهی نیست
تو را به مسلخ عشقم کشیدنم حتمی ست
تو خلوت دل من میرسی حبیبم زود
تمام ناز تو با جان خریدنم حتمی ست
بکار باغ گلی گونه ات که با بوسه
ز گونه های تو آلاله چیدنم حتمی ست
شراب عشق بیاور بخوان مرا با شور
بخوان که با تو به مستی رسیدنم حتمی ست
اگر چه تلخی هجران گرفته نبض مرا
تو گر بغل کنی از نو تپیدنم حتمی ست
گرفته شبنم شوقم مرا به باریدن
ز چشمهای تو روزی چکیدنم حتمی ست
بیا که قامت پاییز با تو راست شود
بیا که بی تو در عالم خمیدنم حتمی ست.
@sheroghazal124
نگاه عشق تو جانانه دیدنم حتمی ست
بیا و شکوه مکن از فراق و باور کن
کلام وصل ز کامت شنیدنم حتمی ست
نگر که عشق مرا جزء دلت پناهی نیست
تو را به مسلخ عشقم کشیدنم حتمی ست
تو خلوت دل من میرسی حبیبم زود
تمام ناز تو با جان خریدنم حتمی ست
بکار باغ گلی گونه ات که با بوسه
ز گونه های تو آلاله چیدنم حتمی ست
شراب عشق بیاور بخوان مرا با شور
بخوان که با تو به مستی رسیدنم حتمی ست
اگر چه تلخی هجران گرفته نبض مرا
تو گر بغل کنی از نو تپیدنم حتمی ست
گرفته شبنم شوقم مرا به باریدن
ز چشمهای تو روزی چکیدنم حتمی ست
بیا که قامت پاییز با تو راست شود
بیا که بی تو در عالم خمیدنم حتمی ست.
@sheroghazal124
با غزل احساس نابت را روایت می کنم
با جنون شعرهایم اشنایت می کنم
جان ندارد ارزشی در راه تو دلدار من !
با دل و جان هر چه دارم را فدایت می کنم
می نشینم روبرویت چشم در چشمان تو
قصه ی دلدادگی ها را حکایت می کنم
دل تو را می خواهد و من هم مطیعش می شوم
تا قیامت از دل و کارش حمایت می کنم
قانعم با بوسه ای شیرین از آن لبهای مست
باهمان یک بوسه اعلام رضایت می کنم
قانعم حتا به آن دلشوره های لعنتی
کمتر از اشفتگی هایش شکایت می کنم
با منِ شبگردِتنها چون شوی همراه و یار
تا نفس در سینه ام دارم دعایت می کنم
خوب شد شاعر شدم با قلب عاشق پیشه ام
از تو می گویم غزل هر جا هوایت می کنم
@sheroghazal124
با جنون شعرهایم اشنایت می کنم
جان ندارد ارزشی در راه تو دلدار من !
با دل و جان هر چه دارم را فدایت می کنم
می نشینم روبرویت چشم در چشمان تو
قصه ی دلدادگی ها را حکایت می کنم
دل تو را می خواهد و من هم مطیعش می شوم
تا قیامت از دل و کارش حمایت می کنم
قانعم با بوسه ای شیرین از آن لبهای مست
باهمان یک بوسه اعلام رضایت می کنم
قانعم حتا به آن دلشوره های لعنتی
کمتر از اشفتگی هایش شکایت می کنم
با منِ شبگردِتنها چون شوی همراه و یار
تا نفس در سینه ام دارم دعایت می کنم
خوب شد شاعر شدم با قلب عاشق پیشه ام
از تو می گویم غزل هر جا هوایت می کنم
@sheroghazal124
هر چه را دیدم نشانی از رخ جادوی توست
موج دریا بی گمان یادآور گیسوی توست
هر کسی یک چیز دارد در نظر آید ولی
آنچه خوبان جملگی دارند اندر روی توست
آنکه در اخلاق، نیکو بر زبان افتاده است
روز و شب در حال وصف منتهای خوی توست
طاق کسری، که نماد قدرت و زیبایی است
در کمانی های خود اندر کف ابروی توست
پیچ و تابش هر کسی را می کند "حیران" اگر
بی گمان در کار معمارش نشان موی توست
چون سپیدار بلندی میبری دل را ولی
بیگمان بالاتر از آن، قامت دلجوی توست
مثل اقیانوس، پایانی ندارد؛ وصف زیبایی تو
قلب من چون قایق و احساس دل پاروی توست
@sheroghazal124
موج دریا بی گمان یادآور گیسوی توست
هر کسی یک چیز دارد در نظر آید ولی
آنچه خوبان جملگی دارند اندر روی توست
آنکه در اخلاق، نیکو بر زبان افتاده است
روز و شب در حال وصف منتهای خوی توست
طاق کسری، که نماد قدرت و زیبایی است
در کمانی های خود اندر کف ابروی توست
پیچ و تابش هر کسی را می کند "حیران" اگر
بی گمان در کار معمارش نشان موی توست
چون سپیدار بلندی میبری دل را ولی
بیگمان بالاتر از آن، قامت دلجوی توست
مثل اقیانوس، پایانی ندارد؛ وصف زیبایی تو
قلب من چون قایق و احساس دل پاروی توست
@sheroghazal124
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
و او ساختی از بهر من سوخته جلاب
از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز
شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب
در پاش فکندم سرشوریده از آنروی
کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب
یاران بخور و خواب بسر برده همه شب
وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب
او خون جگر خورده و من خوندل ریش
او می به قدح داده و من دل به می ناب
او بر سر من اشک فشان گشته چو باران
و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب
من باغم دل ساخته و سوخته در تب
و او از دم دود من دلسوخته در تاب
چون دید که خون دلم از دیده روان بود
میداد روان شربتم از اشک چو عناب
جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو
کس نیست که او را خبری باشد از این باب
@sheroghazal124
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
و او ساختی از بهر من سوخته جلاب
از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز
شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب
در پاش فکندم سرشوریده از آنروی
کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب
یاران بخور و خواب بسر برده همه شب
وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب
او خون جگر خورده و من خوندل ریش
او می به قدح داده و من دل به می ناب
او بر سر من اشک فشان گشته چو باران
و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب
من باغم دل ساخته و سوخته در تب
و او از دم دود من دلسوخته در تاب
چون دید که خون دلم از دیده روان بود
میداد روان شربتم از اشک چو عناب
جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو
کس نیست که او را خبری باشد از این باب
@sheroghazal124
مرا گویی که چونی؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو، که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست!؟
ازین افتاده تر کهاکنونم ای دوست؟!
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
@sheroghazal124
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو، که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست!؟
ازین افتاده تر کهاکنونم ای دوست؟!
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
@sheroghazal124