شعر و غزل
424 subscribers
48.4K photos
6.99K videos
37 files
710 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
تو را زیباتر از زیبایی مهتاب میدیدم
خودم را در نگاهت همچنان بی تاب میدیدم

به رویاهای تو دلبسته بودم آن زمانی که
میانِ بُهتِ چشمانت شرابِ ناب میدیدم

نگاهت میکنم امّا نمیدانم چه میخواهم
خودم را در نگاهت تشنه ای سیراب میدیم

به نامِ مهربانی بُرده ای از من قرارم را
از این رو دوستانم را دگر ناباب میدیدم

به حرفِ مردم این روستا دیگر نمی خندم
تو را یک روز اگر در خانه ی ارباب میدیدم

برای مردمی که عشق را اصلا نمی فهمد
عذابی بدتر از تنهاییِ مُرداب میدیدم

بیا با من نمازِ عشق را بر پا کنیم امشب
جنون دارم که این میخانه را محراب میدیدم

تب و تابِ دلم را دیدی و بی وقفه خندیدی
تو آن زیبا رُخی هستی که هر شب خواب میدیدم

@sheroghazal124
‏امسال هم گذشت، کمی پیرتر شدم
از دیدنِ جهان شما سیرتر شدم

هرقدر شاخه‌شاخه رسیدم به آسمان
در خاک ریشه‌ریشه زمین‌گیرتر شدم

گفتی به عکس‌های جوانی نگاه کن
دیدم رفیق...دیدم و دلگیرتر شدم

رودم که در مسیر سراشیب زندگی
در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم

فرقی نداشت بود و نبودم برای تو
امسال هم گذشت و کمی پیرتر شدم

@sheroghazal124




‌مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم

ردای عفو، برازنده ی بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم

تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم...


@sheroghazal124
عشقتــ آموختـــ به من رمـــز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را

بوے پیــــراهنی اے باد! بیــــاور، ورنــــه،
غم یوسفــــــ بڪشد عاشـــق ڪنعانی را

@sheroghazal124
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت

روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت

چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص
گر تأمل نکند صورت جان آسایت

@sheroghazal124
از درد ِ دل های فراوانم نگفتم
ای ناخدا درگیر طوفانم ، نگفتم

بنشین کنارم وقت رفتن نیست اکنون
با تو هنوز از بغض پنهانم نگفتم

از بی کسی دل میان کوچه ی غم
از اینکه بی تو سخت حیرانم نگفتم

بنشین عذاب دوری ات حقم نبوده
گفتم که بی تو رو به پایانم ، نگفتم ؟

میخواستی از حال و روز من بدانی
خوبم ولی از چشم گریانم نگفتم

گفتی رهایت میکنم تا پر بگیری
گفتم اسیر عشق می مانم ، نگفتم ؟

رفتی و احساس مرا ناچیز خواندی
ماندم ولی از رفتن جانم نگفتم !؟

@sheroghazal124
زیباترین الهه‌ی شعر و شعورِ من
چشمان توست آینه دارِ حضور من


قلبم گرفته است کمی درد دل کند
با تو، که فکر تو شده سنگ صبور من


حرفی بزن بهار بیاید سراغ من
ای تا همیشه از تبِ پاییز، دور من


خطی بکش به روی قواعد، دمی بچرخ
با دامن سیاه و سپیدت، به دورِ من


از بام عشق رد شده انگار آفتاب
تا بشکند دوباره دلِ پُر غرور من


نزدیک عید می شود از فهم خویش دور
در تُنگِ تَنگ، ماهی سرخِ کپور من


دارم درون خویش نفس کم می‌آورم
خالی‌ست از هوای تو تُنگِ بلور من


انگار در تنور پُر از التهاب تو
افتاده است دفتر شعرِ قطور من


دنبال من نگرد اگر چه در این میان
بر روی برف حک شده ردِّ عبور من...

@sheroghazal124
در دیاری که در او نیست کسی, یار کسی
کاش یارب که نیافتد به کسی, کار کسی

هر کس آزارِ منِ زار پسندید ولی
نپسندید دلِ زارِ من آزارِ کسی

آخرش محنت ِ جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه بر افروخت شبِ تارِ کسی

سودش این بَس که به هیچَش بفروشند چو من
هر که با قیمتِ جان بود خریدارِ کسی

سودِ بازارِ محبت، همه آهِ سرد است
تا نکوشید پِیِ گرمیِ بازارِ کسی

من به بیداری از این خواب چه سَنجَم که بُوَد
بختِ خوابيده یِ کس, دولتِ بيدارِ کسی

@sheroghazal124
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست

رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست

سهلست اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست...

@sheroghazal124
باز آی دلبـــرا! که دلم بی قـرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مستِ می‌پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

سیـری مبـــــاد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست!

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست ...

@sheroghazal124
معنای رفتن زیر باران را نمی‌فهمد
مردی که اندوه زمستان را نمی‌فهمد

وقتی به دریا دل سپردم تازه فهمیدم
ساحل، غم سنگین طوفان را نمی‌فهمد

با حسرت گرمای آغوشش چه باید کرد؟
باران چرا داغ بیابان را نمی‌فهمد؟

در بند او بودم ولی هرگز نمی‌دانست!
آزاد -بی شک- رنج زندان را نمی‌فهمد

آشفته‌ام، آشفته ! امّا شانه‌های او
حال من گیسو پریشان را نمی‌فهمد

سودی ندارد دیگر از اندوه خود گفتن
هیزم‌شکن حال درختان را نمی‌فهمد!

@sheroghazal124
.
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
‌.
تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
.
می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمهٔ گیسوی سمن‌سای توام
.
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرت‌زدهٔ صورت زیبای توام
.
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام
.
مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست
من که افتادهٔ بالای دلارای توام
.
سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام
.
بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام
.
زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام


@sheroghazal124
این شب مهتابے ام را با تو قسمت مے ڪنم
تا سحر بے خوابے ام را با تو قسمت مے ڪنم

تا تب و تاب مرا وقت سرودن حس ڪنی
یک غزل بے تابیم را با تو قسمت مے ڪنم

از دو نیمه نیمه ے دلمردگے سهم خودم
نیمه ے شادابے ام را با تو قسمت مے ڪنم

تو اگر یک جرعه توفانم دهے من موج موج
مستے گردابے ام را با تو قسمت مے ڪنم

بعد عمرے حاصلم این است و من امشب همین
خلوت سهرابے ام را با تو قسمت مے ڪنم

صبح فردا هم اگر پیشم بمانے امشبی
آسمان آبے ام را با تو قسمت مے ڪنم

@sheroghazal124
نرگسی های نگاهت روی شعرم تا نشست
شیشه احساس اشکم بر زمین خورد و شکست

در زمین دفترم تا واژه باریدن گرفت
بغض شیرینی رسید و راه را بر سینه بست


@sheroghazal124
مگر که با شبِ چشمانِ تو بگیرد خو
نگاه می‌کنی و ماه میرود از رو

نگاه می کنی و میزنند با هیجان
دوباره پیروِ پلک ات ستاره ها سوسو

برای اینکه شکوهِ تو را یَدَک بِکشند
همیشه آینه ها با تواند رو در رو

بتاب و جانِ دوباره به باغِ مُرده بده
بخند تا بشکوفد شکوفهٔ آلو

بخوان به لهجهٔ نابِ شمالی ات شعری
که یک شبه بکشد دست ، شهری از چاقو

سرِ تو خط و نشان می کشم برای جهان
کجاست هم قَدِ زیبایی ات زنی؟ کِی؟ کو؟

من انتخاب تو از عشق بودم، این یعنی
به اختیار خود اهلی شده ست یک آهو

چه قصه ها که نمی بافم از ملاقاتت
کنار رود، سرِ چشمه، باغ، در برِ جو

«بغل گرفتنی و لا اله الا الله»
هوای بوسه ای و لا اله الا هو

@sheroghazal124
«از هم آغوشی تو» در بغل خواب و خیال
تا مُجاور شدن ِ خاطره و فرض ِ محال

عشق وقتی بشود یک طرفه خواهی دید
تو و یک عمر ندامت، تو و یک عمر سوال

من همانم که به شوق تو به پرواز رسید
گرچه پرواز نمی شد بخدا بی پر و بال

می زدی سنگ به زخم ِ دل و یک کوه ِ غرور
سنگ بر زخم چه باشد؟ تَرَکی روی سُفال !

تا نمک سوز شود، زخم دلت می فهمی ....
تاب شلّاق ندارد، بدن ِ نرم ِ غزال !

دل من چیست برای تو؟ بگو، راحت باش!
آفتابی ست که آرام رَود رو به زوال؟

صبر کن! حق بده_دیوانه شدن_نیست بعید
وقتی از دوری عشقت، بشوی مالامال ...



#سارا_صابر
#روز_آخر

عاقبت اين روز آخر ، سوي من باز آمدي
چشم بد از قامتت دور ، غرقه در ناز آمدي

هورِ بي همتاي عالم ، تار مي بينم تو را
همچو آن شبهاي رويا ، محو در راز آمدي

شيشه بازيهاي هجران عاقبت چشمم گرفت
سوي چشمم پي سپر شد، بسكه با ناز آمدي

آمدي اما صد افسوس ، سخت ميايد نفس
تاب اگر بودي چو قربان ، جان به پرواز آمدي

وقت ماندن نيست ديگر ، گاه رفتن شد عزيز
شوقم آخر پُر ثمر شد ، چونكه تو باز آمدي

حَمد تو گويد حزين و سر گذارد در لحد
با احد گويم كه آخر ، سوي من باز آمدي

#حزين_سنندجي‌

💜☔️💜☔️💜☔️💜☔️💜
*قد وبالای تورا ماه ندارد گل من
اینقدر چانه نزن راه ندارد گل من*

من ندانم به کجا باز سفر خواهم کرد
بی تو اما سفر،اکراه ندارد گل من

قبل رفتن بسرایم غزلی باب دلت
غزلم غیر تو دلخواه ندارد گل من

من سبک بار سفر میکنم اما تو بدان
جاده ها بوی تورا آه ندارد گل من

یادگاری بده ازموی سیاهت گل من
موی مشکین تورا ماه ندارد گل من


🧚‍♀♥️⁩𝓼𝓱𝓮𝓹 𝓪𝓼𝓱𝓮𝓰𝓱𝓪𝓷‌♥️🧚‍♀
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

@sheroghazal124
گاهی وفا و گاه جفا با دلم کنی
هم یار بوده ای و هم اغیار بوده ای


از راهِ مهر آمدی و سوختی مرا
آسان نموده اول و دشوار بوده اى


@sheroghazal124
به دیدارم نمی‌آیی چرا؟ دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه می گفتی وفادارم وفادارم؟

تو آن لیّال که لیّال هم بیابانگرد عشقت شد
من آن مجنون که مجنون نیز حیران مانده در کارم

برای هر طبیبی قصه‌ام را شرح دادم گفت:
چه میخواهی؟ که من خود عاشقم، من خود گرفتارم !

از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گشت
اگر یک تار مو هم می فروشی، من خریدارم !

زمانی سایه‌ام بر خاک و حال سایبانم خاک !
مرا در آسمان میجویی و من زیر آوارم ...
@sheroghazal124