شعر و غزل
457 subscribers
48.9K photos
7.16K videos
37 files
728 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
کاش می شد رازهای سرنوشت ادراک کرد
بی پر و بال از قفس، پرواز تا افلاک‌ کرد

می شود آیینهِ دل را زدود از هر غبار
زخم ها و کینه های کهنه را در خاک کرد

در شگفتم از جهان....با عاشقان‌همراه نیست!
می توان اهل یقین را هم کمی شکاک‌کرد!

جامِ جان مست ازشرابِ شعروشوقِ عشق بود
تکیه بر دیوارِ دل چون خوشه های تاک‌کرد

هرخزان از یادِاو رنگِ بهارستان شده
کاش تقویم و زمان را می شد از غم‌پاک‌کرد

رفتنش هم روح را از پیکرِ شعرم گرفت
هم غزل را ناگهان مرثیه ای غمناک‌کرد

"عصرِ یخبندان"شده از لحظه ای که رفته است
بعدِ او سرما و برفِ عاشقی کولاک کرد

سوزوسازِ نغمه هایش کِی رَوَد از خاطرم؟
لحنِ خوش آوای او در گوش جان پژواک کرد



تنها


مگو پرنده در این لانـه ماندنش سخت است
بمان که مِهرِ تو از سینه راندنش سخت است

چه حـال و روزِ غـریبی کـه قلـبِ عـاشقِ من
اسیر کردنـش آسان، رهاندنش سخت است

زبــانـحــالِ دلــم را ، کسـی نمـی‌ فهمــد
کتیبه‌هاۍتَرَک خورده خواندنش سخت است

هــزار نـامـه نـوشتــم ، بـدونِ ختـمِ کـلام
حدیثِ شوق به پایان رساندنش سخت است

🍃🌹🍃



تنها
تا در سر من نشئه‌ دیوانه شدن بود
هر روزِ من از خانه به میخانه شدن بود

یا سرخی سیبِ تو از آن جاذبه افتاد؟
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود

یک بار نهان از همگان دل به تو بستیم
این عشق نه شایسته‌ افسانه شدن بود

ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویش
ویرانه شدن چاره بیگانه شدن بود؟!

مگذار از ابریشم من حلّه ببافند
در پیله من حسرت پروانه شدن بود





تنها
تَرسم بلایِ عشقِ تو شیدا کند مرا
در رَهگذارِ مهرِ تو رسوا کند مرا

گیرم سُراغِ ماهِ رُخِ همچو یوسفت
ترسم که شورِعشق ، زلیخا کند مرا

روزی که نیستی دِگَرَم طالبِ حضور
در لابه لای خاطره ها جا کند مرا

یاهمچو قطره ای به دلِ بحرِ بیکران
در موج خیزِ حادثه پیدا کند مرا

ترسم مثالِ شمع در این رهگذارِ عشق
با اندکی نسیم زِ سَر واکند مرا

این عشقِ آتشین که زِ دل شعله میکشد
روزی غریب وخسته وتنها کند مرا

بینِ هزار واژه که رنگِ غَمَند ودرد
شاید #غزل، دوباره هویدا کند مرا




تنها
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌

🌺🍃🌸🍃🌺
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم

همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
که از او من تن خود را ز شکر بازندانم

تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم

چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم

وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم

چو از او در تک و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم

چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شکارت شکند تیر و کمانم

چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم🌼🌿
‏یه دوست ‌داشتنِ عمیق دلم میخواد؛ مثل علاقه‌ی بابا لنگ‌دراز به جودی‌ ابوت، ژان‌ والژان به کوزت، متیو به آنشرلی. همونقدر حمایت‌گر، همونقدر موندگار، همیشگی.
آرامش اونجاست که هیچ اصراری برای موندن و هیچ اجباری برای رفتن کسی نکنیم !
عشق مثل پرواز است

بالا رفتنش جسارت می خواهد

بالا ماندنش لیاقت
💔✌️
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
تنها امید من ! شکرت که روز دیگری از راه رسید و دوباره پرانگیزه تر روزم را آغاز میکنم...
خدایا!در آخرین روزهای سال، بهترینها را که به بندگان مقرب خود عطا میکنی به همه دوستانم عطا فرما، همه بیماران را شفای عاجل بفرما ،گره از کار گرفتاران باز کن.به زندگی ما خیر و برکت ، عافیت عنایت بفرما....کسانیکه قرض دارند خودت کمک کن تا آبرویشان حفظ شود.
کسانیکه بدلیل  مشکلات  اقتصادی درزندان هستند،یاری کن تا قرض شان را ادا کنند...
لحظه ای رهایمان نکن.

آمین یا رب العالمین❤️
عیدتون مبارک...(رادیو مرسی)
@mer30tv
صبح عیدتون
چون بـهار سبـز 💖
چون شکوفه پر از امید
چون رنگین گمان شــاد💖

لحظه هاتـون غرق زیـبـایی💖

آرامش سهم دلهای مهربـونتون💖

تقدیم بـه شمـا با بهترین آرزوها💖
عیدتون هزار بار مبارک 💞



👈💯
💕براي اينکه انسان کمال يابد،
صدسال کم است..
ولی برای بدنامی او
يک روز کافی است
پس، مراقب باشیم . .
اگر انسانها را وزن میکنی
مواظب باش تنها بر اساس
مدرکشان وزن نکنی بعضیها با مدرک
خالی از درکند و برخی بی مدرک سرشارند
از درک و شعور .
همـه‌ی آدم‌ها وقتی آرام باشند
زشتی ‌هایشان ته‌نشین می‌شود
و زلال به نظر می‌آیند ، برای اینکه آدمی را بشناسید قبل از مصرف خوب تکان دهید !!

#الهی_قمشه_ایی



☔️☔️☔️🕊
حرف قشنگ بلد بودن خوبه
اما شبيه همون حرفا بودن قشنگ تره!!!




☔️☔️☔️🕊
موقع عصبانيت حواستون باشه
با کی و چجوری داريد حرف ميزنيد!
همه چيز حل ميشه و حالتون خوب ميشه
اما يه حرفايی، يه لحنايی
هيچوقت از دل طرف مقابل پاک نميشه!

@
‏هرگز از چيزي كه واقعا ميخواى دست نكش، صبر كردن سخته، اما حسرت خوردن خيلى سخت تره ..
دیدمش مست به رخسار پریشان‌موها
گره از زلف گشاده زده بر ابروها

رو ترنج ذقنی جوی طبیبا که دلم
نشکند تلخی صفراش بدین لیموها

باز صف بسته به خونریز دلم خوبان را
زلف‌ها از طرفی وز طرفی گیسوها

من مشام دل پر درد نمی دزدم لیک
بوی تأثیر نمی آید ازین داروها

چشم با سرمه ز چشمان دگر ممتازست
راست چون آهوی مشکین ز دگر آهوها

کفر آزردن دل‌هاست اَیا دینداران
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها

از نم اشک چو تیغ مژه زنگار گرفت
شب هجران توام آینه زانوها

آه طالب بود از آه غریبان ممتاز
همچو بوی سر زلف تو ز دیگر بوها

#طالب_آملی


امروز که سرمستم از آهنگِ صدایت
بگذار بخوانم غزلی تازه برایت

بگذار بگویم کمی از نرگس ِچشمت
از شعله ی پنهانیِ گیسوی رهایت

بگذار بگویم که نگاهِ تو مرا کُشت
بشْمار مرا جزوِ یکی از شهدایت !

چون حادثه می مانْد حضور تو شبِ پیش
ای کاش که تکثیر شود حادثه هایت !

دیروز صدای تو که از آینه برخاست
یکباره دلم ریخت در آغوش ِصدایت

امروز من و این غزل و این تنِ تبدار
آماده ی مرگیم ... بمیریم برایت !؟

#عبدالرحیم_سعیدی_راد

« کسی نیست زخم دریارو ببنده »

داره کم کم زمین می میره از درد
داره می پوسه بی باغ و پرنده
گیاه و ماهی و ساحل تلف شد
کسی نیست زخم دریا رو ببنده!

صدای سرفه های خشک جنگل
صدای خواهش یک جرعه آبه
یکی نیس بین آدمها بفهمه
ته این راه بی حاصل سرابه

نفس می گیره باید یاوری کرد
باید دوری کنیم از دود و افیون
باید هر جا درخت و گل بکاریم
نگهبانی کنیم از باد و بارون

باید زودتر هوای جنگلو داشت
باید دست درختارو بگیریم
با جشن رویش سبز درختا
جلوی مرگ دنیارو بگیریم

ما دردای زمین رو بر می داریم
ما دست هر درختو می فشاریم
با شال رنگی رنگین کمونا
رو زخمای زمین مرهم می ذاریم..

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

#پروین_اعتصامی (۱۲۸۵ _ ۱۳۲۰)
۲۵ اسفند زادروز «رخشنده اعتصامی» متخلص به «پروین» گرامی باد.🌸
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد

فدای خامهٔ صورت گری توان گشتن
که زیب عارضت از خط عنبرآگین باد

گره‌گشایی کارم کسی تواند کرد
که تار زلف خم اندر تو را چین داد

من از دو زلف پراکندهٔ تو حیرانم
که جمع دل شدگان را چگونه تسکین داد

همان که سکهٔ شاهی به نام حسن تو زد
صلای عشق تو بر عاشقان مسکین داد

ز تلخ کامی فرهاد کی خبر دارد
کسی که بوسه دمادم به لعل شیرین داد

مهی ز مهر می از شیشه ریخت در جامم
که خوشهٔ عرقش گوش مال پروین داد

چنان حبیب خجل شد ز اشک رنگینم
که در حضور رقیبم شراب رنگین داد

کمر به کشتن من نازنین نگاری بست
که خون بهای مرا از کف نگارین داد

ببین چه می‌کشم از دست پاسبان درش
که می‌برم به در شاه ناصرالدین داد

خدیو روی زمین آفتاب دولت و دین
که کمترین خدمش حکم بر سلاطین داد

شکوه افسر و فر و سریر و زینت کاخ
که تخت را قدمش صدهزار تمکین داد

کدام اهل دل امشب دعای شه می‌کرد
که جبرئیل امین را زبان آیین داد

شها برای فروغی همین سعادت بس
که پیش تخت تو بختش لسان تحسین داد

#فروغی_بسطامی
هر که را ذره‌ای ازین سوز است
دی و فرداش نقد امروز است

هست مرد حقیقت ابن‌الوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است

چون همه چیز نیست جز یک چیز
پس بسی سال و ماه یک روز است

صد هزاران هزار قرن گذشت
لیک در اصل جمله یک سوز است

چون پی یار شد چنان سوزی
شب و روزش چو عید و نوروز است

ذره‌ای سوز اصل می‌بینم
که همه کون را جگر دوز است

نیست آن سوز از کسی دیگر
بل همان سوز آتش‌افروز است

سوز معشوق در پس پرده
عاشقان را دلیل‌آموز است

هرکه او شاه‌باز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است

تو اگر مردی این سخن پی بر
که فرید آنچه گفت مرموز است

#عطار
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از نالهٔ مرغان چمن در طرب است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازهٔ پای طلب است

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است

لیکن این حال محال است که پنهان ماند
تو زره می‌دری و پرده سعدی قصب است

#سعدی