شعر و غزل
447 subscribers
48.8K photos
7.13K videos
37 files
723 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
در پــا قــدمــت بــیــا عــزیــزمــ
صدجان و جهان خود بــریــزمــ

مــهمــان بــڪــنــم بــه ســفــره چــشــمــ
عــارے شــده ام بــاتــو ز هر خــشــمــ

بــا دســت پــر از عــشــق و صــفــایــتــ
هم بــا غــزل خــوب و نــوایــتــ

ایــن شــوق وصــال ڪــشــتــه مــارا
بــربــنــد و بــیــا تــو خــطــه ے مــا

قــطــعــا ڪــه بــراے بــا تــو بــودنــ
جــان را بــه فــداے تــو نــمــودنــ

ان روز ڪــه ایــنــگــونــه بــیــایــیــ
جان در قدمت دهد همــایــیــ


#همــاڪــشــتــگــر
دیدمت
بسان خورشیدی بودی گرمابخش
آسمانی بودی بیکران
که مانند پرنده ایی رها در آن به اوج رسیدم
گلخند لبهایت
گلی بود که رویید در دشت ارغوانی احساسم
بوییدمت
حست کردم و به جان کشاندمت
مست شدم از عطری که بوی تن تو بود
هرم نفسهایت
همچون نسیمی روح نواز
نوازش می کند جانم را؛
حرکت اغواگر دستانت
در بین موهایم
شعر زیبای عشق را
به گیسوانم سنجاق می کند
همان شعرهایی که
نجوای خوش دلدادگی ست
که در گوشم زمزمه می کنی
و غرق می شوم
در دریای احساست
و یک لحظه جایی میان لبانت نفس کم می آورم ، چه زیباست
وقتیکه من می مانم و
خنده های مستانه تو
آن شوق چشمانت
و نگاه مشتاق من
که نظاره گر لبخندی ست
که همراه با دریای بیقرار عشقت
روی ساحل آرام دلم می نشیند....


#باران_مقدم
سردی ولی دوست دارمت
تو ظهر بخیر منی
آفتاب نیمروز دی
می تابی بر من
که سوز آذر را حس نکنم
به انگیزه بودن باتو
واژه های سبزم را ردیف می کنم
نوروز دیگری در راه است



#ژیلافراهانی
ڪوچ پرنده‌ها را دوست ندارم ،
میدانم پرنده‌اے کہ ڪوچ ڪند
دل ڪندن را بلد است ،
من یاڪریم‌هاے پنج‌درے خانہ‌ے مادربزرڪَ را بہ تمام پرستوهاے مهاجر ترجیح میدهم
یا این ڪَنجشڪ‌هاے ڪوچڪ
کہ تمام زمستان را میلرزند
اما
میمانند عاشقانہ ..!!



#بوربور_گندم
#عصر و دلبری
بوسه های خیالت
جان کندن #عصر و بهمن
بی تو
نفس نفس زدن نگاهم
در امتداد پیچک سرخ
چشمانت
آسمان احساسم خیس باران
خواستنت
در بستر شقایق های وحشی
دوست داشتنت
مرگ بوته های شعرم
در آغوش دفتر
به انتظار خورشید بودنت
تا شاخ و برگ بگستراند
در امتداد #دلتنگی
من


#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
یک خیابان دل هرز از دل من رد شده است
رفته از دست دل وآنچه نباید شده است

در غزلهای ضعیفی که سرودم تا حال
دوستت دارم من بیشتر از حد شده است

قافیه بیشتر از بیشتر از بیشتر از
آمدن در غزلم فعل نیامد شده است

تونداری شده ترکیب جدید شعرم
شده ترکیب جدیدی که زبانزد شده است

چشم فریادگر حرف دل است ای یاران
وای از ان چشم که در عشق مردد شده است

امتحان سخت صبوری کم و دل هم نازک
عشق یک بار در دل زد و دل رد شده است

موی جوگندمی ام گفت در آیینه شبی
عمر راباختی و آنچه نباید شده است




تنها
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید
همین بس است که امیدگاه من باشی






تنها
در من یک تُ مرا به تاراج میبرد
می رباید دلم را به انزوای عشق
میکشاند دلبستگی هایم را
به طوفان یک اقیانوس آرام...
تاراج مگر چیست؟
غارت مگر ربودن نیست؟!
در من یک تو زندگی میکند
صاحب شده خانهٔ دلم را!
درونم را مملوء کرده از خود
در وجود خود، مهمانِ غریبی شده ام
حبیب اما نیستم برای صاحب خانه
چاره چیست؟
خسروان دل شده ای، ای جان
صلاح مملکت دل را نیز خسروان دانند...!





تنها
ماخانه بدوشیم وجهان خانه ما نیست
درحلقه ما نیست هرآنکس که چو ما نیست

ما زاده دردیم و ره عشق بپوییم
در دیر خرابات به کس حکم بقا نیست

ما رند و نظرباز وحریفیم به عالم
جز دوست به کس خون نظرباز روا نیست

مجروح زِ عشقیم و از آن شاد روانیم
اندر مرض عشق بجز عشق دوا نیست

همبستر ما بود زمانی غم عالم
امروز بجز عشق کسی در بر ما نیست

رسوای جهانیم و بگوییم به فریاد
عمرش به فنا بود هرآنکس که چو ما نیست





تنها
.


ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
باد ما را با خود خواهد برد
#فروغ___فرحزاد


♡𖠇𖠇࿐ྀུ༅
با آشنا معامله نکن،
با همکارت دوست نشو،
آشنارو با خودت همکار نکن،
چیزی که قطعی نشده رو به هیچکس نگو،
خوشحالی و موفقیتت رو جار نزن،
زود میفهمی آدم یدونه از غریبه میخوره
ده تا از خودی...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی گنجشکی عقربی را دید
که در حال گریستن است ،
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه
بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش خود
گذاشت و پرید...
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم
برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...!!
حکایت بعضی از ما آدمهاست......
از دست رفیقان عقرب صفت...
هم نشینی با مارم آرزوست...

مراقب رفاقتهایمان باشیم.....

🍃🥀🍃
شبی به گریه نشستم غمم دو چندان شد
شبی کـه خـانـه بـرایم شبیـهِ زندان شد

سکوتِ مُبهم و سردی، به خانه حاکم بود
بـرای حـالِ خرابـم خـدا پـریشـان شد

تمامِ ساعتِ شب دستِ مرگ دل دل کرد
بـرای کُشتنم امّـا خـودش پشیمـان شد

دلـم بهـانـه ی یـوسف گـرفتـه بـود امّا
شبیـهِ قصـرِ زلیخـا خـراب و ویـران شد

چگـونـه زنـده بمانـم میانِ این همه غم
منی کـه مـاهِ شبم پشتِ ابـر پنهان شد
(گندم)
🍃🥀🍃
حریر سبزِ تَنَت شد
بهشت موعود من
سیب لبت باشد میوه ی
ممنوعه ی من
نمازم را اقتدا می کنم
به قبله ی بودنت
سر می نَهم به سجده ی داشتنت
باشد که تو باشی تمامی من

#سیامک
#برای انکس که خودش میداند
می خواهم
همسفر باد شدم
سمت و سوی تو کجاست؟
می خواهم
دخیل دوست داشتنت را
به حَرم چشمانت گره بزنم
می خواهم
گردن آویزی از
شعر سپید بر گردن
قامت احساست بیاویزم
"اصلا"
می خواهم
جانم را سنجاق کنم
گوشه ی دنج قلبت

#سیامک
#برای انکس که خودش میداند
صدایم به تو نمی رسد
زبانم را در کامم فرو می برم
دفترم را می تکانم
قلمم را بیدار می کنم‌
شعرم را جلو می اندازم
واژه ها را جلا می دهم
به رنگ چشمان تو
خودم را به دریای خیالِ تو می سپارم
موج های دوریت مرا
به صخره های دلتنگی می کوبد

#بیا
بندرگاه آغوشت را
به قایق بودنم بسپار
تا لنگر با تو بودن را
در ساحل عشقت
محکم کنم

#سیامک
#برای انکس که خودش میداند
هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است
به‌ ويژه آن‌كه جنون را به‌عشق مديون است

طلا كه هيچ، كه از اشک نيز پاک‌تر است
حسابِ هركه سرش از حساب بيرون است

خراب می‌شوم از ديدن و نديدن تو
كه چشم‌های خمارِ تو مست و میگون است

غم ِ تو خون ِ دلم را به‌شیشه ریخته است
تو لاك می‌زنی آرام و من دلم خون است

"ز گريه مردم چشمم نشسته است به خون
ببین که در طلبت حال مردمان چون است"





تنها
نگارِ نـازنینِ مـــن صدایت میکنم هر شب
به اسمت شعر میسازم روایت میکنم هر شب

تویی لیلا منم مجنون زعشقت در تب وتابم
اگرخواهی تو آغوشم فدایت میکنم هر شب

نگارم با وفایی کن بیابس کن جفایِ خویش
بیا این قلبِ بیتابم، هوایت میکنم هر شب

گرفتی دست دیگر را چو ترکم کردهء جانا
که بعدِ رفتنت ظالم شکایت میکنم هر شب

کنارم مانده تصویرت نگاهش میکنم هردم
به تصویرت نگارِ من حکایت میکنم هر شب

بشد غمگین و پریشان زهجرت قلب بیمارم
به این قلب‌ِ پریشانم، ندایت میکنم هر شب


‌‌‌‌‌‌‌‌


تنها
🕊❤️🕊
تومراباچشم هایت
غرق عادت ڪرده اے
🕊❤️🕊
هرقنوتم راپرازاحساس
حاجت ڪرده اے
🕊❤️🕊
قـدوقـامـت درقیـام
تـو نمـاز دیگـریست
🕊❤️🕊
آتشےافکنده درجـانم
قیـامـت ڪرده اے
‌‌‌‌‌‌‌‌🕊❤️🕊
پرسید میخوری یا میبَری :


من گرسنه پاسخ دادم


میخورم...


چه میدانستم...!!!


لذت ها را می برند...


حسرتها را می خورن
دل نبنــــد ....

گـــاهــی چشمــانت را ببنــد

بگذار رد شــوند ....

تمام ڪسانـــی ڪــہ خوبی نمیدانند
عشق را درڪ نمیڪنند

براےدوست داشتن دنبال دلیل
و براےرفتن دنبال بهانہ میگردند