بین من و تو هیچ نسبتی نیست...
جز این که...
همیشه دلم ضعف می رود...
برای بوسیدن پیشانی بلند تو...
@sheroadabi
#سوسن_درفش
جز این که...
همیشه دلم ضعف می رود...
برای بوسیدن پیشانی بلند تو...
@sheroadabi
#سوسن_درفش
Forwarded from Alireza Khelghat Doust
.
.
نسل من
ماها یه نسل رفته بر بادیم
که زندگی با ما نمیسازه
توو هر مسیری که بگی رفتیم
اما فقط چاه و دس اندازه
از زندگی خیری ندیدیمو
مُردن برامون خیلی آسونه
وقتی که رویاهاتو میبازی
دیگه واست چیزی نمی مونه
روزای خوب بچگی هامون
لای کتاب دینی و تشویش
جا موند و ما هرگز نفهمیدیم
واسه خدا دل بهتره یا ریش؟
.
با ترس، روزامونو میکشتیم
با ترس از آینده که مبهم بود
با سرنوشتی که تهش درده
شادی توی دنیای ما کم بود
تا رد شدیم از مدرسه ، گفتن :
"آقا مهندس" شو که نون توشه
شاعر بشی بازی رو میبازی
شاعر فقط درد و جنون توشه
طی شد تموم ساعتا بین
درس و کتاب و خستگی هامون
هیشکی نپرسید از دلِ ماها
از باور و دلبستگی هامون
تا اومدیم عاشق بشیم گفتن:
اینا رو باش اینا که دیوونن
حالام واسه آینده مون دارن
هر روز و شب لالایی میخونن
آینده ای که دیگه روشن نیست
اینه تموم سهمِ نسلِ ما
بیکاری و بی پولی و درده
سهم رفیقای من از فردا
ماها یه نسل رفته بر بادیم
هر لحظه مرگ باورُ دیدیم
ماها یه نسل رفته بربادیم
از زندگی چیزی نفهمیدیم
#علیرضا_خلقت_دوست
.
.
.
نسل من
ماها یه نسل رفته بر بادیم
که زندگی با ما نمیسازه
توو هر مسیری که بگی رفتیم
اما فقط چاه و دس اندازه
از زندگی خیری ندیدیمو
مُردن برامون خیلی آسونه
وقتی که رویاهاتو میبازی
دیگه واست چیزی نمی مونه
روزای خوب بچگی هامون
لای کتاب دینی و تشویش
جا موند و ما هرگز نفهمیدیم
واسه خدا دل بهتره یا ریش؟
.
با ترس، روزامونو میکشتیم
با ترس از آینده که مبهم بود
با سرنوشتی که تهش درده
شادی توی دنیای ما کم بود
تا رد شدیم از مدرسه ، گفتن :
"آقا مهندس" شو که نون توشه
شاعر بشی بازی رو میبازی
شاعر فقط درد و جنون توشه
طی شد تموم ساعتا بین
درس و کتاب و خستگی هامون
هیشکی نپرسید از دلِ ماها
از باور و دلبستگی هامون
تا اومدیم عاشق بشیم گفتن:
اینا رو باش اینا که دیوونن
حالام واسه آینده مون دارن
هر روز و شب لالایی میخونن
آینده ای که دیگه روشن نیست
اینه تموم سهمِ نسلِ ما
بیکاری و بی پولی و درده
سهم رفیقای من از فردا
ماها یه نسل رفته بر بادیم
هر لحظه مرگ باورُ دیدیم
ماها یه نسل رفته بربادیم
از زندگی چیزی نفهمیدیم
#علیرضا_خلقت_دوست
.
.
نه روز بخت میخواهد نه شب آرام میجوید
میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد
دو کاشانهست در عالم یکی دولت یکی محنت
به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد.
"مولانا"
"شب خوش"
@sheroadabi
میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد
دو کاشانهست در عالم یکی دولت یکی محنت
به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد.
"مولانا"
"شب خوش"
@sheroadabi
@sheroadabi
روزی
با تو به آغاز زمین برخواهم گشت
به دوره های شگفت پیشاتاریخ
تو
شکارچی قدری هستی
که قلب مرا
با تیر و کمانت
بر دیواره های غاری دوردست دوخته ای
و من
اجاق خانه ات/ام
که دوست داشتنت
هی گرمترم می کند...
قرن ها بعد
باستان شناسان
نقشینه های شگفت ما را
بر دیواره ی غاری دوردست
رمزگشایی خواهند کرد
جایی که هنوز
زنی در انتظارت نشسته است
و هر صبح
با دود
برایت بوسه های "دوستت دارم"می فرستد...
مهتاب سالارى
روزی
با تو به آغاز زمین برخواهم گشت
به دوره های شگفت پیشاتاریخ
تو
شکارچی قدری هستی
که قلب مرا
با تیر و کمانت
بر دیواره های غاری دوردست دوخته ای
و من
اجاق خانه ات/ام
که دوست داشتنت
هی گرمترم می کند...
قرن ها بعد
باستان شناسان
نقشینه های شگفت ما را
بر دیواره ی غاری دوردست
رمزگشایی خواهند کرد
جایی که هنوز
زنی در انتظارت نشسته است
و هر صبح
با دود
برایت بوسه های "دوستت دارم"می فرستد...
مهتاب سالارى
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن.
ژاک پره ور
@sheroadabi
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی
تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن.
ژاک پره ور
@sheroadabi
همون اول که تموم ادعاهاتو بغل کرده بودی و دستت پر بود و با پا میکوبیدی به در حریم شخصی ِ من، خط قرمزای من،
همون موقع
از پشت در
بهت گفتـم اگه میخوای بیای تو باید از همه ی «من گفتنات» فاصله بگیری
گفتم بـاید یاد بگیری مـا گفتنو
شونه به شونه قـدم برداشتَنو
برای من مهم نیست مدرکـ تحصیلیت چیه
مهم نیست چندتا مدرکـ بیشتر از من داری
چون تنـها چیزی که توی دانشگاها بهـمون درس نمیدن، عشق و درکه ..
گفتَم خط قرمزا، « شوخی کردم » سرشون نمیشه .. نزن حرفیو که میدونی دل میشکنه. آخه یه فکرایی حتی به شوخیم نباید به ذهنت برسن
گفتی من عاشق ترم
گفتم پسوند تر رو از هرچی صفت توی لغت نامت داری بردار
من اگه حسی داشته باشم با همه ی وجودم دارم .. پس بی معنیه اندازه گرفتنش
گفتم اگه درو باز کنم نشونه راه دادنت نیست
من فقط حریمَـمو مقابلت کوچیکـ تر کردم
ولی تو باز و باز و باز هم نگاهت به اون سمت خط قرمزام بود
روح تو، حریم نمیشنـاخت
تو شریکـ نمیخواستی
تو میخواستی خودت، دو نـفر باشی! و تمام ِ دنیای منو تسخیر کنی
گفتم یه قدم از در فاصله بگیر و سعی کن یاد بگیری شنیدن ِ سکوت رو
یاد بگیری خوندن ِ حرفامـو
به منم اجازه بده تا از نگاهت شوق وارد شدنتو ببینم ..
ولی تو انقدر محکم میکوبیدی به در، که اصلا صدای منو نشنیدی
به دری که هیچ وقت باز نشد و هیچ فرصتی به هیچ کدوم از ما نداد
@sheroadabi
#زهرا_راد
همون موقع
از پشت در
بهت گفتـم اگه میخوای بیای تو باید از همه ی «من گفتنات» فاصله بگیری
گفتم بـاید یاد بگیری مـا گفتنو
شونه به شونه قـدم برداشتَنو
برای من مهم نیست مدرکـ تحصیلیت چیه
مهم نیست چندتا مدرکـ بیشتر از من داری
چون تنـها چیزی که توی دانشگاها بهـمون درس نمیدن، عشق و درکه ..
گفتَم خط قرمزا، « شوخی کردم » سرشون نمیشه .. نزن حرفیو که میدونی دل میشکنه. آخه یه فکرایی حتی به شوخیم نباید به ذهنت برسن
گفتی من عاشق ترم
گفتم پسوند تر رو از هرچی صفت توی لغت نامت داری بردار
من اگه حسی داشته باشم با همه ی وجودم دارم .. پس بی معنیه اندازه گرفتنش
گفتم اگه درو باز کنم نشونه راه دادنت نیست
من فقط حریمَـمو مقابلت کوچیکـ تر کردم
ولی تو باز و باز و باز هم نگاهت به اون سمت خط قرمزام بود
روح تو، حریم نمیشنـاخت
تو شریکـ نمیخواستی
تو میخواستی خودت، دو نـفر باشی! و تمام ِ دنیای منو تسخیر کنی
گفتم یه قدم از در فاصله بگیر و سعی کن یاد بگیری شنیدن ِ سکوت رو
یاد بگیری خوندن ِ حرفامـو
به منم اجازه بده تا از نگاهت شوق وارد شدنتو ببینم ..
ولی تو انقدر محکم میکوبیدی به در، که اصلا صدای منو نشنیدی
به دری که هیچ وقت باز نشد و هیچ فرصتی به هیچ کدوم از ما نداد
@sheroadabi
#زهرا_راد
دست های پدرم...
بوی خوش نان می داد
پُک که می زدبه لب کوچک من...
دود می شد همه ی رنج پدر...
تاب غم هایش را شانه ی کوه دماوند نداشت...
بوسه هایش هرشب...
پر دلواپسی فردا بود...
@sheroadabi
#سوسن_درفش
بوی خوش نان می داد
پُک که می زدبه لب کوچک من...
دود می شد همه ی رنج پدر...
تاب غم هایش را شانه ی کوه دماوند نداشت...
بوسه هایش هرشب...
پر دلواپسی فردا بود...
@sheroadabi
#سوسن_درفش
درد تو آنقدر عمیق است
که ته چشمت گیر کرده...
و اگر گریه بکنی
یا اشک از پشت چشمت در می آید
و یا اصلا اشک در نمی آید...
#صادق_هدایت
صادق هدایت در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ به دنیا آمد و در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰درگذشت... اما در تمامی این سالیانی که گذشت به عنوان مهمترین و تاثیرگذارترین نویسنده معاصر ایران در محافل ادبی حضور داشت.
چه چیز صادق هدایت را به چهرهای تقریبا اسطورهای مبدل ساخت؟ روحیه مرگ اندیش و منفی دوست اهل ادب و اندیشه ایران؟ خلاقیت و نبوغ منحصر به فردش؟ کاهلی جماعت نویسنده؟ از سوی دیگر این سوال پیش میآید که این تاثیر گذاری به سود جامعه ادبی تمام شده یا به زیانش؟ هدایت گرایی بیش از حد جامعه داستان نویسی ایران در طول نیم قرن اخیر بسیاری را به این فکر وا داشته که تاثیر گذاریهای صادق هدایت بر ادبیات داستانی معاصر به ضرر داستاننویسها تمام شده.
میگویند گلشیری روزی به سیاق یکی دیگر از نویسندگان معاصر ما - شاید جلال آل احمد- میگوید من اگر خرقهای داشتم به فلانی میبخشیدم. اصلا مهم نیست آن فلانی که بوده یا اینکه اصلا گلشیری خرقهای داشته یا نه، اما مهم است که بدانیم در ادبیات معاصر ما چه نویسندهای بیش از همه تاثیر گذار بوده است.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم..." این جملهای ست که داستایوسکی به دلیل دامنه تاثیر گذاری گوگل بر ادبیات داستانی روسیه به زبان آورده است، گزارهای که به همین تقارن محمود دولت آبادی درباره صادق هدایت گفته است. اما این اعتراف تنها از زبان دولت آبادی شنیده نمیشود، میتوان گفت در ادبیات داستانی معاصر ایران کمتر نویسندهای هست که از هدایت تاثیر نگرفته باشد.
این تاثیر تا بدانجا گستره یافت که بسیاری از نویسندگان معاصر بر این گماناند که به این واسطه بخش اعظمی از ادبیات داستانی معاصر نسخههای ثانی "بوف کور" هدایت هستند؛ رمانی که میتوان آن را مهمترین اثر هدایت دانست.
ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﺁﻳﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ
ولو ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺻﺎﻑ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﻛﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪﻫﻢ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺻﻮﺭﺗﮏ
ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ...
#صادق_هدایت
@sheroadabi
که ته چشمت گیر کرده...
و اگر گریه بکنی
یا اشک از پشت چشمت در می آید
و یا اصلا اشک در نمی آید...
#صادق_هدایت
صادق هدایت در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ به دنیا آمد و در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰درگذشت... اما در تمامی این سالیانی که گذشت به عنوان مهمترین و تاثیرگذارترین نویسنده معاصر ایران در محافل ادبی حضور داشت.
چه چیز صادق هدایت را به چهرهای تقریبا اسطورهای مبدل ساخت؟ روحیه مرگ اندیش و منفی دوست اهل ادب و اندیشه ایران؟ خلاقیت و نبوغ منحصر به فردش؟ کاهلی جماعت نویسنده؟ از سوی دیگر این سوال پیش میآید که این تاثیر گذاری به سود جامعه ادبی تمام شده یا به زیانش؟ هدایت گرایی بیش از حد جامعه داستان نویسی ایران در طول نیم قرن اخیر بسیاری را به این فکر وا داشته که تاثیر گذاریهای صادق هدایت بر ادبیات داستانی معاصر به ضرر داستاننویسها تمام شده.
میگویند گلشیری روزی به سیاق یکی دیگر از نویسندگان معاصر ما - شاید جلال آل احمد- میگوید من اگر خرقهای داشتم به فلانی میبخشیدم. اصلا مهم نیست آن فلانی که بوده یا اینکه اصلا گلشیری خرقهای داشته یا نه، اما مهم است که بدانیم در ادبیات معاصر ما چه نویسندهای بیش از همه تاثیر گذار بوده است.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم..." این جملهای ست که داستایوسکی به دلیل دامنه تاثیر گذاری گوگل بر ادبیات داستانی روسیه به زبان آورده است، گزارهای که به همین تقارن محمود دولت آبادی درباره صادق هدایت گفته است. اما این اعتراف تنها از زبان دولت آبادی شنیده نمیشود، میتوان گفت در ادبیات داستانی معاصر ایران کمتر نویسندهای هست که از هدایت تاثیر نگرفته باشد.
این تاثیر تا بدانجا گستره یافت که بسیاری از نویسندگان معاصر بر این گماناند که به این واسطه بخش اعظمی از ادبیات داستانی معاصر نسخههای ثانی "بوف کور" هدایت هستند؛ رمانی که میتوان آن را مهمترین اثر هدایت دانست.
ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﺁﻳﺎ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ
ولو ﺩﻭ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺻﺎﻑ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﻛﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪﻫﻢ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺻﻮﺭﺗﮏ
ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ...
#صادق_هدایت
@sheroadabi
اگر كه حرف غزل هاي من همين باشد
خدا كند كه همين شعر آخرين باشد
نه اين كه شك كنم امشب به حرف هاي خودم
نه اين كه حرف لبم حاصل يقين باشد
پر از فراز و فرودم ، پر از پريشاني
چقدر حرف دلم بین نقطه چين باشد
ببار ابر جهنم ... جهنمي هستم
كه بند بند وجودم به شك عجين باشد
چقدر فاصله افتاده از زبان تا دل
كه گفت سهم من از تو هميشه اين باشد
#مهدی_میرآقایی
@sheroadabi
خدا كند كه همين شعر آخرين باشد
نه اين كه شك كنم امشب به حرف هاي خودم
نه اين كه حرف لبم حاصل يقين باشد
پر از فراز و فرودم ، پر از پريشاني
چقدر حرف دلم بین نقطه چين باشد
ببار ابر جهنم ... جهنمي هستم
كه بند بند وجودم به شك عجين باشد
چقدر فاصله افتاده از زبان تا دل
كه گفت سهم من از تو هميشه اين باشد
#مهدی_میرآقایی
@sheroadabi
یک روز میآیی که من،
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم …
#افشین_یدالهی
@sheroadabi
دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی،
چشم انتظارت نیستم …
#افشین_یدالهی
@sheroadabi
تا ممكن است باید افكار خودم را برای خودم نگه دارم
و اگر حالا تصمیم گرفته ام كه بنویسم ، فقط برای
اینست كه خوم را به سایه ام معرفی كنم .
صادق هدايت
@sheroadabi
و اگر حالا تصمیم گرفته ام كه بنویسم ، فقط برای
اینست كه خوم را به سایه ام معرفی كنم .
صادق هدايت
@sheroadabi
شعر و ادب پارس
Photo
من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم. دنیا، خرافات، مردم همه اش به
چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک دروغ و یک چیز پوچ و بی معنی است.
باور کردنی نیست اما باید بروم، بیهوده است، زندگانیم وازده شده،
بیخود، بی مصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه
شوخی نیست هرچه فکر می کنم هیچ چیز مرا به زندگی
وابستگی نمی دهد، هیچ چیز و هیچ کس.
صادق هدایت - زنده به گور
@sheroadabi
چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک دروغ و یک چیز پوچ و بی معنی است.
باور کردنی نیست اما باید بروم، بیهوده است، زندگانیم وازده شده،
بیخود، بی مصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه
شوخی نیست هرچه فکر می کنم هیچ چیز مرا به زندگی
وابستگی نمی دهد، هیچ چیز و هیچ کس.
صادق هدایت - زنده به گور
@sheroadabi
نگذار جانم؛
نگذار هر کس که آمد و ماندنی نشد
تو را؛دلت را
صداقتت را
با خودش یدک بکشد
که هروقت از سر بی حوصلگی
از سر نبودن آرامشی
آمد و سراغت را گرفت
حالت را پرسید
و باز رفت و گم شد
تو بمانی و دنیایی اشک
تو بمانی و چرا و اما و اگر!
@sheroadabi
نگذار هر کس که آمد و ماندنی نشد
تو را؛دلت را
صداقتت را
با خودش یدک بکشد
که هروقت از سر بی حوصلگی
از سر نبودن آرامشی
آمد و سراغت را گرفت
حالت را پرسید
و باز رفت و گم شد
تو بمانی و دنیایی اشک
تو بمانی و چرا و اما و اگر!
@sheroadabi
زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
#امید_صباغ_نو
@sheroadabi
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
#امید_صباغ_نو
@sheroadabi