آفتاب
خانہ زاد چشمهاے توسٺ
صبح با تو رنگ نور می زند بہ روز...
✌️🏻🍭
#میترا_ملک_محمدے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خانہ زاد چشمهاے توسٺ
صبح با تو رنگ نور می زند بہ روز...
✌️🏻🍭
#میترا_ملک_محمدے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
هزارها هنر از عاشقان بہ عرصہ رسد
کہ کمترین همہ
"جان خویش باختن اسٺ..."
✌️🏻
#حسین_منزوے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
کہ کمترین همہ
"جان خویش باختن اسٺ..."
✌️🏻
#حسین_منزوے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
بن بست زیاد است و توام کوچہ ے عشقی
مقصد کہ تو باشی بہ ســـرم راه زیاد اسٺ
✌️🏻
#افشین_واعظی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
مقصد کہ تو باشی بہ ســـرم راه زیاد اسٺ
✌️🏻
#افشین_واعظی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
وَ ناگهان
تمام می شوے بی آنکہ شروع کرده باشی ،
چقدر
دنيا کوچک می شود
وقتی می خواهی
کمی فقط کمی بزرگ شوے ...
✌️🏻🍭
#مینا_آقازاده
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
تمام می شوے بی آنکہ شروع کرده باشی ،
چقدر
دنيا کوچک می شود
وقتی می خواهی
کمی فقط کمی بزرگ شوے ...
✌️🏻🍭
#مینا_آقازاده
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
رفتم و زحمت بیگانگی از کوے تو بردم
آشناے تو دلم بود و بہ دست تو سپردم...
✌️🏻
#هوشنگ_ابتهاج
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa(:
آشناے تو دلم بود و بہ دست تو سپردم...
✌️🏻
#هوشنگ_ابتهاج
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa(:
اینجا
تمام حـنجره ها لاف مـیزنند
هرگز کسی هر آنچہ کہ می گفت آن نبود ...
✌️🏻
#امید_صباغ_نو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
تمام حـنجره ها لاف مـیزنند
هرگز کسی هر آنچہ کہ می گفت آن نبود ...
✌️🏻
#امید_صباغ_نو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
از غم ها آوازے می ماند
از امید ها کلمہ اے
از زندگی شعرے می ماند ...
✌️🏻
#بیژن_جلالی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
از امید ها کلمہ اے
از زندگی شعرے می ماند ...
✌️🏻
#بیژن_جلالی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
دریغا!
دشوار است دوسٺ داشتنِ تو،
آنْچنان ݢہ من دوسٺ میدارم...
✌️🏻
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
دشوار است دوسٺ داشتنِ تو،
آنْچنان ݢہ من دوسٺ میدارم...
✌️🏻
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خوشا سکوت ...
فنجان قهوه ...
میز ...
خوشا نشستن
چون مرغ دریایی بہ تنهایی
کہ بر چوبکی بال می گشاید...
✌️🏻🍭
#ویرجینیا_وولف
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
فنجان قهوه ...
میز ...
خوشا نشستن
چون مرغ دریایی بہ تنهایی
کہ بر چوبکی بال می گشاید...
✌️🏻🍭
#ویرجینیا_وولف
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
او را بگو :
نسیم سیاه چشم ـــــــــانت را نوشیده ام
نوشیده ام
کہ پیوستہ بی آرامم...
✌️🏻
#سهراب_سپهرے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
نسیم سیاه چشم ـــــــــانت را نوشیده ام
نوشیده ام
کہ پیوستہ بی آرامم...
✌️🏻
#سهراب_سپهرے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
یک خداحافظی
حاصل خاطراتی اسٺ
کہ روے هم چیده ام ،
"؏شق"
ارتفاع حقیرے دارد این روزها ...
✌️🏻🍭
#نوشین_جمشیدے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa(:
حاصل خاطراتی اسٺ
کہ روے هم چیده ام ،
"؏شق"
ارتفاع حقیرے دارد این روزها ...
✌️🏻🍭
#نوشین_جمشیدے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa(:
ماندهام
نیامدنت را
بہ تعبیرِ کدام خوابِ ندیده بیاویزم
وقتی
این شبها
چشمانم
بہ سوداےِ دوباره دیدنت
بیدارے را بہ اعتصاب نشستہ اند...
✌️🏻
#آرمان_آرام
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
نیامدنت را
بہ تعبیرِ کدام خوابِ ندیده بیاویزم
وقتی
این شبها
چشمانم
بہ سوداےِ دوباره دیدنت
بیدارے را بہ اعتصاب نشستہ اند...
✌️🏻
#آرمان_آرام
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
با دستهای سرد و رژ و لاک صورتی
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (: