یک فنجان شعر
225 subscribers
14.8K photos
305 videos
26 files
357 links
✌️🍭
ما گر زسر بریده می ترسیدیـــم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
☕️📖
وبلاگم
http://shermaaa.blogfa.com/
Download Telegram
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش

مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را ز می خالی کند
✌️
#عمان_سامانی
@shermaaa (:
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
✌️
#پابلو_نرودا

@shermaaa (:
ذوالفقار ها و دس ماه فــرات


زور و بازوی ابوالفضل صلـوات
✌️🖤
#احمد_نورالهــے

#سقای_بی_دست

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa

نتوانستم

که بگویم دلم اینجا مانده‌ست....‌‌


✌️
#هوشنگ_ابتهاج‌‌

@shermaaa (:
علقمه غرق عرق، قرمز و رنگین شده است



آب در مشک ابوالفضل چه سنگین شده است🥺


✌️🖤
#کوروش_نامی

#تاسوعا_حسینی_تسلیت_باد



#یاقمربنی_هاشم


#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
می گویند
دنیا متعلق به کسانی است
که زود از خواب بیدار می شوند،
دروغ است!
دنیا متعلق به کسانی است
که از بیدار شدنشان خشنودند.

✌️🍭
#مونیکا_ویتی

@shermaaa (:
یادڪَارِ شعرهاے بهترم؛ یادٺ_بخیــر

✌️
#مسیح_مسیحا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

@shermaaa (:
.

"دوستت دارم"
همیشه که نباید برای بیانش
کلمات را به خط کنیم و شعر و غزل بگوییم؛
"دوستت دارم"
همین قدر ساده
همین قدر دلچسب ...


✌️
#رضا_کریم_پور

@shermaaa (:
چیزی بجز
خاطری امن نیست دوست داشتن

انکارش مکن ...
✌️
#حسین_عربی

@shermaaa (:
.


ميبرد لعل لبت دم به دم از دست مرا...
✌️
#فیض_کاشانی

‌‌‌‎‌@shermaaa (:
صدبار پشیمانی و صد مرتبه توبه

هربار پشیمان ز پشیمانی خویشم...!


✌️
#قیصر_امین‌پور

@shermaaa (:
امشب از پس نبودن هایت بر نمی آیم
آغوش خیالت را بغل میکنم
رویای داشتنت را سنجاق می کنم
به گوشه ی قلبم
از این دورها
شبت بخیر هایم را
روانه چشمان زیبایت می کنم
تا آرام گیرم در یک بغل مهربانیت
در رویای شیرینِ شبانه هایم....!!!

✌️🍭
#باران_مقدم

@shermaaa (:
از میان گستره خیال انگیز شب
گذر کرده‌ام ..
تا دور دستهای تو را
بی وقفه قدم زده ام
به انتظار آفتاب نگاهت ..

دعوت کن مرا
به محبوبه های نیلی آغوشت
تا به ارغوان لبانم مبتلا کنم تو را
تا صبح را به عشق بنوشانمت ...
✌️🍭
#فریبا_فدایی

@shermaaa (:
می‌خواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را!
می‌جویمت چنانکه لبِ تشنه آب را!

محوِ تو اَم چنان‌که ستاره به چشمِ صبح
یا شبنمِ سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان‌که درختان برای باد
یا کودکانِ خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت!
چونان که التهابِ بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی!
با چون تو پُرسشی، چه نیازی جواب را؟!
✌️
#قیصر_امین‌پور

@shermaaa (:
بی خوابی ما را
بوسیدن "چشمان تو" داروست...

✌️
#علی_سلطانی

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa
شب
از سایه‌ها و
غریوِ دریا سرشار است
زیباتر شبی براى دوست‌داشتن
با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستاره‌ها
نیازى نیست ...
✌️
#احمد_شاملو
@shermaaa (:
محبوبم! امشب هم ماه کفش‌های تو را پوشیده و زیر نگاه یک عالم ستارهٔ چشمک‌زن کله‌اش را می‌شوید.
محبوب من! ای جانِ عصر و جانِ دهر! گر که بجویند سراپای من، جز تو نیابند در اعضای من.
محبوبم! همه یک جهنم دارند. تنها منم که چند جهنم دارم؛ جهنمِ دوری از تو، جهنمِ تنهایی، جهنمِ بی‌کسی، جهنم بی‌صدایی.

✌️
#محمد_صالح_علاء

@shermaaa (:
یڪ شب خواهم رفت
و تو از آن شب به بعد
دیگر ماه را نخواهی دید

فانوس را از ویرانه های ذهنت پیدا ڪن !
دستی به سر ورویش بڪش
پر از گرد وخاڪ است

برای شبهای بی ماهت ستاره های مرده چشمڪ نمیزنند،
فانوست را روشن ڪن
✌️🍭
#فرشته_محمودی

@shermaaa (:
بیراهه نمیروم اگر باز
چشم تو چراغ راه باشد

ماه تو اگر بتابد اے عشق
بگذار شبم سیاه باشد...

✌️
#علیرضا_آذر

#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
یک فنجان شعر
Photo
«هان و هان ناقة حقیم» مجوئید حیَل
«تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»
«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»
«کار حق کن فیکون است نه موقوف علل»
بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم
«قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم
عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند»
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
صادقان زآینة صدق، غباری گیرند
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم»
این چه روح است و کرامت که در این یاران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زینب
«داشت اندیشه فردای یتیمان، زینب»
گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب
داشت آن شب همه گیسوی پریشان، زینب»
این چه خوابی است که در خوابگه شیران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان
«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:
صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»
زخم شمشیر و سنان چیست؟ «که مرهم با اوست»
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان
در هیاهوی رذیلانة آن اهرمنان
پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان
«که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان؟»
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

او که دربانی میخانه فراوان کرده است
نوش پیمانة خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

یارب این شام سیه را به جلالی دریاب
بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب
«تشنة بادیه را هم به زلالی دریاب»
جشن دامادی جان را به جمالی دریاب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
✌️🖤
#مرحوم_محمودبهجت

#مکن_ای_صبح_طلوع

#یک_فنجان_شعر
@shermaaa