دولتِ بیبخارِ بیعُرضه، برق تامین نمیکند حتّی
توی تامین برق تقلید از کشورِ چین نمیکند حتًی
آنقدَر جنسها گران شدهاست که به یارانۀ چهارنفر
مرد بقّال توی زنبیلم تف که نه! فین نمیکند حتّی!
با شعار حمایت از ضُعفا، چاق و گردنکلفتتر شدهاند
گردنِ اکثر مدیران را منهدم مین نمیکند حتّی
حاکمِ شهر آنقدَر غرقِ مال دنیا و تاج و تخت شدهست
روی منبر که میرود دیگر صحبت از دین نمیکند حتّی
درد بسیار میکشم وقتی قلمم را به دست میگیرم
فحش اگر جای شعر بنویسم، باز تسکین نمیکند حتّی
کاری از دست ما که ساخته نیست؛ باید این را خدا درست کند
کار مردم فقط شده نفرین، و خدا "سین" نمیکند حتّی!
#مهدی_صادقی_مود
@sherdoostan
توی تامین برق تقلید از کشورِ چین نمیکند حتًی
آنقدَر جنسها گران شدهاست که به یارانۀ چهارنفر
مرد بقّال توی زنبیلم تف که نه! فین نمیکند حتّی!
با شعار حمایت از ضُعفا، چاق و گردنکلفتتر شدهاند
گردنِ اکثر مدیران را منهدم مین نمیکند حتّی
حاکمِ شهر آنقدَر غرقِ مال دنیا و تاج و تخت شدهست
روی منبر که میرود دیگر صحبت از دین نمیکند حتّی
درد بسیار میکشم وقتی قلمم را به دست میگیرم
فحش اگر جای شعر بنویسم، باز تسکین نمیکند حتّی
کاری از دست ما که ساخته نیست؛ باید این را خدا درست کند
کار مردم فقط شده نفرین، و خدا "سین" نمیکند حتّی!
#مهدی_صادقی_مود
@sherdoostan
آنچنان که جغد پیر از لانه لذت میبرد
با تو این دیوانه در ویرانه لذت میبرد
گاه باید سوخت پایِ دوست تا آخر؛ ببین!
شمع میسوزد ولی پروانه لذت میبرد
در میان جام در دست تو میرقصد شراب
در میانِ دستِ تو پیمانه لذت میبرد
رود در پهلوی خانه، رودخانه میشود
رود از بودن کنارِ خانه لذت میبرد
از تو لذت میبرم اندازۀ زیباییات
از تو زیبایی به این پیمانه لذت میبرد؟
قصهها میگوید از گرمی آغوشم به خلق
بس که در آغوش من افسانه لذت میبرد
سر به رویش هر قدر سنگین شود، غمگین شود
لیک اگر باشی سبکسر، شانه لذت میبرد
از غزلهایم نمیآید خوشِ هیچ عاقلی
از غزلهایم فقط دیوانه لذت میبرد
#هارون_بهیار
@sherdoostan
با تو این دیوانه در ویرانه لذت میبرد
گاه باید سوخت پایِ دوست تا آخر؛ ببین!
شمع میسوزد ولی پروانه لذت میبرد
در میان جام در دست تو میرقصد شراب
در میانِ دستِ تو پیمانه لذت میبرد
رود در پهلوی خانه، رودخانه میشود
رود از بودن کنارِ خانه لذت میبرد
از تو لذت میبرم اندازۀ زیباییات
از تو زیبایی به این پیمانه لذت میبرد؟
قصهها میگوید از گرمی آغوشم به خلق
بس که در آغوش من افسانه لذت میبرد
سر به رویش هر قدر سنگین شود، غمگین شود
لیک اگر باشی سبکسر، شانه لذت میبرد
از غزلهایم نمیآید خوشِ هیچ عاقلی
از غزلهایم فقط دیوانه لذت میبرد
#هارون_بهیار
@sherdoostan
رودهدرازی!
یک نفر با شعار بالا رفت
یک نفر با قرار بالا رفت
یک نفر شد سوار بر خَرِ خویش
یکی از خرسوار بالا رفت
آنکه از هر فشار شاکی بود
داد ما را فشار بالا رفت
بینِ ماها بگو مگو انداخت
در همین گیر و دار بالا رفت
این وسط جنگِ راست با چپ بود
بیصدا از کنار بالا رفت
گَرد و خاکی به پا شد این اطراف
ناقلا در غبار بالا رفت
نُخبهها از فراز افتادند
پَخمهای بیبخار بالا رفت
رودهٔ خلق را وجب کرده
آنکه از ما دو بار بالا رفت!
#شروین_سلیمانی
@sherdoostan
یک نفر با شعار بالا رفت
یک نفر با قرار بالا رفت
یک نفر شد سوار بر خَرِ خویش
یکی از خرسوار بالا رفت
آنکه از هر فشار شاکی بود
داد ما را فشار بالا رفت
بینِ ماها بگو مگو انداخت
در همین گیر و دار بالا رفت
این وسط جنگِ راست با چپ بود
بیصدا از کنار بالا رفت
گَرد و خاکی به پا شد این اطراف
ناقلا در غبار بالا رفت
نُخبهها از فراز افتادند
پَخمهای بیبخار بالا رفت
رودهٔ خلق را وجب کرده
آنکه از ما دو بار بالا رفت!
#شروین_سلیمانی
@sherdoostan
بنده و چاکر و خوار و بلهگویید هنوز
لاجرم ریزهخورِ سفرهی اویید هنوز
عورت ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز
باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبستهی آن بوته کدویید هنوز
با شما رخنهای از روز تولّد باقی است
عمرتان طی شد و مشغول رفویید هنوز
خونِ ما هست که از خوردنِ آن مست شوید
زینسبب دشمن خونخوارِ سبویید هنوز
ما به دریا زدهایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز
سالها رفت و جهان نو شد و بیچاره شما
در صف دوست به دنبال عدویید هنوز
#محمدرضا_طاهری
@sherdoostan
لاجرم ریزهخورِ سفرهی اویید هنوز
عورت ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز
باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبستهی آن بوته کدویید هنوز
با شما رخنهای از روز تولّد باقی است
عمرتان طی شد و مشغول رفویید هنوز
خونِ ما هست که از خوردنِ آن مست شوید
زینسبب دشمن خونخوارِ سبویید هنوز
ما به دریا زدهایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز
سالها رفت و جهان نو شد و بیچاره شما
در صف دوست به دنبال عدویید هنوز
#محمدرضا_طاهری
@sherdoostan
لم دادی و ارباب متکا به تو داد
آنقدر که در کنار خود جا به تو داد
لطفش به تو ذرّه ای نشد کم ، حتی
هنگام اجل نوبت خود را به تو داد
#رحیم_رسولی
@sherdoostan
آنقدر که در کنار خود جا به تو داد
لطفش به تو ذرّه ای نشد کم ، حتی
هنگام اجل نوبت خود را به تو داد
#رحیم_رسولی
@sherdoostan
روحیه ی زُهد و خوی ایمانی داشت
تاکید عمیق بر مسلمانی داشت
شمر اهل شراب ورقص و کنسرت نبود
یک پینه ی اصل، روی پیشانی داشت
................................................
این شمر که پای و پایه اش لنگیده
از حرص بهشت کلّه اش هنگیده
در لشکر حضرت علی در صفّین
ضدّ پدر یزید می جنگیده
................................................
این شمر لعین که راه را کج میرفت
از روی هوا و ازسر لج می رفت
درسابقه اش جهاد و جانبازی داشت
با پای پیاده دائما حج می رفت
................................................
این شمر که قلب شیعه راسوزانده
هی نسل به نسل خلق را گریانده
در مورد او مورخین می گویند
یک عمر نماز مستحب می خوانده
#خلیل_جوادی
@sherdoostan
تاکید عمیق بر مسلمانی داشت
شمر اهل شراب ورقص و کنسرت نبود
یک پینه ی اصل، روی پیشانی داشت
................................................
این شمر که پای و پایه اش لنگیده
از حرص بهشت کلّه اش هنگیده
در لشکر حضرت علی در صفّین
ضدّ پدر یزید می جنگیده
................................................
این شمر لعین که راه را کج میرفت
از روی هوا و ازسر لج می رفت
درسابقه اش جهاد و جانبازی داشت
با پای پیاده دائما حج می رفت
................................................
این شمر که قلب شیعه راسوزانده
هی نسل به نسل خلق را گریانده
در مورد او مورخین می گویند
یک عمر نماز مستحب می خوانده
#خلیل_جوادی
@sherdoostan
با تیر ِ تفنگ ِ روسیات میرقصم
با شال ِ قشنگ ِ طوسیات میرقصم
گور ِ پدر ِ دلی که عاشق شدهاست
میآیم و در عروسیات میرقصم
#رضا_زارع
@sherdoostan
با شال ِ قشنگ ِ طوسیات میرقصم
گور ِ پدر ِ دلی که عاشق شدهاست
میآیم و در عروسیات میرقصم
#رضا_زارع
@sherdoostan
میروی و قلبم عشقِ حاد بیرون میدهد
سینهٔ من آهِ مادرزاد بیرون میدهد
میروی و راه میافتم پیات مانند آب
پیش رویم خاک هی شمشاد بیرون میدهد
تا که مثل چشمه میجنبد لبت، حس میکنم
جای صحبت ماهیِ آزاد بیرون میدهد
رقصِ موهایت تماشاییاست، وقتی دائماً
خندهات آهنگهای شاد بیرون میدهد
لاکتاب! آن چشمهای کافرِ خود را بپوش
در میانِ مسلمین الحاد بیرون میدهد
شیخ گویی دیده شالت اندکی پس رفته است
برفراز منبرش فریاد بیرون میدهد
نیست تقصیرش که مستی حالِ او را بُردهاست
در دهانش هر چه را افتاد، بیرون میدهد
عاقبت فریادِ مُلّا بر زمینش میزند
بالنی سوراخ دارد باد بیرون میدهد
شاعری که با پیاز و گوجه شب را سر کند
جای شعر از خامهاش سالاد بیرون میدهد
#اکرام_بسیم
@sherdoostan
سینهٔ من آهِ مادرزاد بیرون میدهد
میروی و راه میافتم پیات مانند آب
پیش رویم خاک هی شمشاد بیرون میدهد
تا که مثل چشمه میجنبد لبت، حس میکنم
جای صحبت ماهیِ آزاد بیرون میدهد
رقصِ موهایت تماشاییاست، وقتی دائماً
خندهات آهنگهای شاد بیرون میدهد
لاکتاب! آن چشمهای کافرِ خود را بپوش
در میانِ مسلمین الحاد بیرون میدهد
شیخ گویی دیده شالت اندکی پس رفته است
برفراز منبرش فریاد بیرون میدهد
نیست تقصیرش که مستی حالِ او را بُردهاست
در دهانش هر چه را افتاد، بیرون میدهد
عاقبت فریادِ مُلّا بر زمینش میزند
بالنی سوراخ دارد باد بیرون میدهد
شاعری که با پیاز و گوجه شب را سر کند
جای شعر از خامهاش سالاد بیرون میدهد
#اکرام_بسیم
@sherdoostan
مهرنامه:
ای معلّم؛ گرچه نانت آجر است
جیب تو هرچند از خالی پر است
خانمت هرچند گرم غرغر است!
مهر آمد؛ گریه و زاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن!
دولت ما، حامی اشراف اگر
کرد در حقّ شما اجحاف اگر
در فشاری در فسا و خواف اگر
از غم خود پردهبرداری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
روح خود را اندکی تلطیف کن
بد مگو؛ از شغل خود تعریف کن!
شغل خود را بهترین توصیف کن
شاد باش؛ اظهار بیزاری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
گرچه کارت تلخ و تکراری شده
سخت و اجباری، خودآزاری شده
کار تو با اینکه بیگاری شده
شِکوه از اجحاف و بیگاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
در کلاس از شادیات بشکن بزن!
بوسه بر رخسار مرد و زن بزن
از شراب ناب و مردافکن بزن!
فکر دزدی و زمینخواری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
گر فلانی کرده غارت بیخیال!
دارد او دائم طهارت، بیخیال
میکشد از ما خجالت، بیخیال
پیش او داد از گرفتاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
تربیت کن بچّهها را خوب و راست!
چپ اگر باشی حسابت با خداست
میخوری از کجرویها چوب و ماست
خویش را چون دزد بازاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
فکر شام و پوشک و شلوار باش!
ریش بگذار اندکی، هموار باش!
فکر فرزندآوری، پُرکار باش
فکر بدبختی-بدهکاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
مهر را با خندهات آغاز کن
دستها و نیش خود را باز کن
سوی میز و مدرسه پرواز کن
از نثار علم خودداری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
#علیرضا_رضایی
@sherdoostan
ای معلّم؛ گرچه نانت آجر است
جیب تو هرچند از خالی پر است
خانمت هرچند گرم غرغر است!
مهر آمد؛ گریه و زاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن!
دولت ما، حامی اشراف اگر
کرد در حقّ شما اجحاف اگر
در فشاری در فسا و خواف اگر
از غم خود پردهبرداری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
روح خود را اندکی تلطیف کن
بد مگو؛ از شغل خود تعریف کن!
شغل خود را بهترین توصیف کن
شاد باش؛ اظهار بیزاری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
گرچه کارت تلخ و تکراری شده
سخت و اجباری، خودآزاری شده
کار تو با اینکه بیگاری شده
شِکوه از اجحاف و بیگاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
در کلاس از شادیات بشکن بزن!
بوسه بر رخسار مرد و زن بزن
از شراب ناب و مردافکن بزن!
فکر دزدی و زمینخواری مکن!
در کلاس درس کمکاری مکن
گر فلانی کرده غارت بیخیال!
دارد او دائم طهارت، بیخیال
میکشد از ما خجالت، بیخیال
پیش او داد از گرفتاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
تربیت کن بچّهها را خوب و راست!
چپ اگر باشی حسابت با خداست
میخوری از کجرویها چوب و ماست
خویش را چون دزد بازاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
فکر شام و پوشک و شلوار باش!
ریش بگذار اندکی، هموار باش!
فکر فرزندآوری، پُرکار باش
فکر بدبختی-بدهکاری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
مهر را با خندهات آغاز کن
دستها و نیش خود را باز کن
سوی میز و مدرسه پرواز کن
از نثار علم خودداری مکن
در کلاس درس کمکاری مکن
#علیرضا_رضایی
@sherdoostan
خیالت جمع! روزی عاقبت بیباک میرقصی
که مطرب ضرب میگیرد تو هم چالاک میرقصی
غزلخوان و صراحیدرکف و خندانلبی آن روز
که زلفآشفته و مست و گریبانچاک میرقصی
سیهمست از شرابِ سرخ، میبینم تو را وقتی
که داری دست در گیسوی سبزِ تاک میرقصی
گهی پا بر زمین بر گردش ایام میخندی
گهی سر بر سرِ افلاک با افلاک میرقصی
دمی همراهِ برجاماندگان، شادان و دستافشان
دمی یادِ شهیدان میکنی؛ غمناک میرقصی
مرا میدیدی آنروزی که خاکت را به سر کردم
تو را میبینم آنروزی که بر این خاک میرقصی
درفشِ کاویان در دست میبینم تو را آنروز
که داری پایکوبان بر سرِ ضحاک میرقصی
#جواد_زهتاب
@Sherdoostan
که مطرب ضرب میگیرد تو هم چالاک میرقصی
غزلخوان و صراحیدرکف و خندانلبی آن روز
که زلفآشفته و مست و گریبانچاک میرقصی
سیهمست از شرابِ سرخ، میبینم تو را وقتی
که داری دست در گیسوی سبزِ تاک میرقصی
گهی پا بر زمین بر گردش ایام میخندی
گهی سر بر سرِ افلاک با افلاک میرقصی
دمی همراهِ برجاماندگان، شادان و دستافشان
دمی یادِ شهیدان میکنی؛ غمناک میرقصی
مرا میدیدی آنروزی که خاکت را به سر کردم
تو را میبینم آنروزی که بر این خاک میرقصی
درفشِ کاویان در دست میبینم تو را آنروز
که داری پایکوبان بر سرِ ضحاک میرقصی
#جواد_زهتاب
@Sherdoostan
هی نده شیخ ! گیر خسته شدیم
که به جانِ حقیر خسته شدیم
از کرامات شیخِ شیرین گویْ
از مُریدان پیر خسته شدیم
نسل ما بود مثل جِزقاله
به پیمبر به پیر ! خسته شدیم
از سوالات مبهمِ مُنکـَر
بیشتر از نَکیـر خسته شدیم
اصلاً از آمدن به این دنیا
فرض کن هست دیر! خسته شدیم
این که دارید میکنید فقط
ملّتی را اَجیر خسته شدیم
باید از انقلاب رفت آزادی
ابتدای مسیر خسته شدیم
روی ما خطّ فقر سنگین بود
بس که ماندیم زیر خسته شدیم
کردم اعلام بنده از طرفِ
قشر های فقیر خسته شدیم
زخم بستر شدیم ! بیکاریم
پُشت ما زد کهیر ! خسته شدیم
جنسمان هم نبود هرگز جور
و از این قیف و قیر خسته شدیم
هر زمانی که وعده داد و عمل
چون نکرد از وزیر خسته شدیم
یک زن بیحجاب گفت بگو
از وَنِ سختگیر خسته شدیم
از ریالی که میرود پایین
در عوض اوجِ لیـر خسته شدیم
صبح تا بوق سگ دویدیم و
از بخور تا نمیر خسته شدیم
خیلی از زندگی رکَب خوردیم
سیر خوردیم سیر خسته شدیم
تا که جا داشت معصیت کردیم
از صغیر و کبیر خسته شدیم
معصیت کردهایم و چون وجدان
کرده ما را اسیر خسته شدیم
از قیامت ، جزا ، حساب و کتاب
مَحکمه از دبیر خسته شدیم
بوکسوری زد بساز و بفروشی
رفته شورا ، دبیر ، خسته شدیم
سختجانیم این درست! ولی
چه کنم؟ ناگزیر خسته شدیم
سوپری گفت گاومان زایید
از گرانی شیر خسته شدیم
هر که آمد فقط به ما مالید
کرد ما را خمیر ! خسته شدیم
به طریقی که بود لِلّاهن
واقعاً چشمگیر خسته شدیم
شیخ امشب بده به من حتما
یک عدد هفت تیر خسته شدیم
حرف ها را شنید و گفت مدیر
برو گُمشو بمیر خسته شدیم
#مهدی_خداپرست
@sherdoostan
که به جانِ حقیر خسته شدیم
از کرامات شیخِ شیرین گویْ
از مُریدان پیر خسته شدیم
نسل ما بود مثل جِزقاله
به پیمبر به پیر ! خسته شدیم
از سوالات مبهمِ مُنکـَر
بیشتر از نَکیـر خسته شدیم
اصلاً از آمدن به این دنیا
فرض کن هست دیر! خسته شدیم
این که دارید میکنید فقط
ملّتی را اَجیر خسته شدیم
باید از انقلاب رفت آزادی
ابتدای مسیر خسته شدیم
روی ما خطّ فقر سنگین بود
بس که ماندیم زیر خسته شدیم
کردم اعلام بنده از طرفِ
قشر های فقیر خسته شدیم
زخم بستر شدیم ! بیکاریم
پُشت ما زد کهیر ! خسته شدیم
جنسمان هم نبود هرگز جور
و از این قیف و قیر خسته شدیم
هر زمانی که وعده داد و عمل
چون نکرد از وزیر خسته شدیم
یک زن بیحجاب گفت بگو
از وَنِ سختگیر خسته شدیم
از ریالی که میرود پایین
در عوض اوجِ لیـر خسته شدیم
صبح تا بوق سگ دویدیم و
از بخور تا نمیر خسته شدیم
خیلی از زندگی رکَب خوردیم
سیر خوردیم سیر خسته شدیم
تا که جا داشت معصیت کردیم
از صغیر و کبیر خسته شدیم
معصیت کردهایم و چون وجدان
کرده ما را اسیر خسته شدیم
از قیامت ، جزا ، حساب و کتاب
مَحکمه از دبیر خسته شدیم
بوکسوری زد بساز و بفروشی
رفته شورا ، دبیر ، خسته شدیم
سختجانیم این درست! ولی
چه کنم؟ ناگزیر خسته شدیم
سوپری گفت گاومان زایید
از گرانی شیر خسته شدیم
هر که آمد فقط به ما مالید
کرد ما را خمیر ! خسته شدیم
به طریقی که بود لِلّاهن
واقعاً چشمگیر خسته شدیم
شیخ امشب بده به من حتما
یک عدد هفت تیر خسته شدیم
حرف ها را شنید و گفت مدیر
برو گُمشو بمیر خسته شدیم
#مهدی_خداپرست
@sherdoostan
مشکل باشد ز دام او جان بردن
مشکلتر از این، دل به کفَش نسپردن
از بس همه چیزش به نظر شیرین است
چون حبّ نبات میتوانش خوردن
#طغرای_مشهدی
@sherdoostan
مشکلتر از این، دل به کفَش نسپردن
از بس همه چیزش به نظر شیرین است
چون حبّ نبات میتوانش خوردن
#طغرای_مشهدی
@sherdoostan
در مدرسه از نشاطمان کم کردند
از فرصت ارتباطمان کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم
از نمرۀ انضباطمان کم کردند!
سید #مهدی_نقبایی
@sherdoostam
از فرصت ارتباطمان کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم
از نمرۀ انضباطمان کم کردند!
سید #مهدی_نقبایی
@sherdoostam
دوست دارم تا سحر جانانه همراهی کند
تا که جان دارم مرا پیمانه همراهی کند
هوش با دیوانه بیگانهست، می دانی مرا-
هوش شاید تا درِ میخانه همراهی کند
من از آنهایم که با افتادگی تا پای جان
دوست دارم شمع را پروانه همراهی کند
خوب من! با چشمهایت آشنایم؛ وای اگر!
آشنایانِ مرا بیگانه همراهی کند
این طرف یا آن طرف، هرگونه میخواهی بگو
گیسوانت را چگونه شانه همراهی کند
هیچکس مانند من باور ندارد عشق را
واقعیت را اگر "افسانه" همراهی کند
شعر میخوانم برای دوستان؛ تا لحظهیی
زندگی ما را در این ویرانه همراهی کند
"آنقدر مستم که" راه خانه را گم میکنم
یک نفر باید مرا تا خانه همراهی کند
شعر با من از میان برخاست؛ راه افتاد، گفت:
عاقبت دیوانه را دیوانه همراهی کند
#هارون_بهیار
@sherdoostan
تا که جان دارم مرا پیمانه همراهی کند
هوش با دیوانه بیگانهست، می دانی مرا-
هوش شاید تا درِ میخانه همراهی کند
من از آنهایم که با افتادگی تا پای جان
دوست دارم شمع را پروانه همراهی کند
خوب من! با چشمهایت آشنایم؛ وای اگر!
آشنایانِ مرا بیگانه همراهی کند
این طرف یا آن طرف، هرگونه میخواهی بگو
گیسوانت را چگونه شانه همراهی کند
هیچکس مانند من باور ندارد عشق را
واقعیت را اگر "افسانه" همراهی کند
شعر میخوانم برای دوستان؛ تا لحظهیی
زندگی ما را در این ویرانه همراهی کند
"آنقدر مستم که" راه خانه را گم میکنم
یک نفر باید مرا تا خانه همراهی کند
شعر با من از میان برخاست؛ راه افتاد، گفت:
عاقبت دیوانه را دیوانه همراهی کند
#هارون_بهیار
@sherdoostan
نمی دانم
من مرز بین خوب و بد را هم نمی دانم
فرقِ بشر با دیو و دد را هم نمی دانم
تشخیصِ دست راست از چپ واقعاً سخت است
من کاربرد این دو «یَد» را هم نمی دانم
در مدرسه قدری ریاضی خوانده ام ، حالا
جمعِ ۱۱۰ با نود را هم نمی دانم
از وزن خود بی اطلاعم، این که چیزی نیست
اندازه و متراژ قد را هم نمی دانم
سریال و فیلم سینمایی جای خود، اما
معنای فیلم مستند را هم نمی دانم
ییلاق و قشلاقم «اوین» است و «امین آباد!»
آزادی و حبس ابد را هم نمی دانم
سعدی همه اعضای انسان را یکی کرده(۱)
من فرقِ «سوزان» و «صمد» را هم نمی دانم!
تیپا هزاران بار از هم مسلکان خوردم
هر چند مفهوم لگد را هم نمی دانم
چیزی که از «اسکایپ» و از «اسنپ»، نمی فهمم
هیچ از «نشان» و از «بلد» را هم نمی دانم
مُنقادِ حکم «مفتی» ام در زندگی مفتی....
اندازه ی تعزیر و حد را هم نمی دانم
الآن نه تنها معنیِ "Bedroom" و "good morning"
دردا که معنای خرَد را هم نمی دانم(۲)
با این همه هستم رییسْ جمهور ِ یک کشور
حالا چه طوری میشود را هم نمی دانم!
پی نوشت:
۱- بنی آدم اعضای یک پیکرند....(سعدی)
۲- یعنی زبان انگلیسی که هیچ، فارسی هم بلد نیستم
#خالوراشد
@sherdoostan
من مرز بین خوب و بد را هم نمی دانم
فرقِ بشر با دیو و دد را هم نمی دانم
تشخیصِ دست راست از چپ واقعاً سخت است
من کاربرد این دو «یَد» را هم نمی دانم
در مدرسه قدری ریاضی خوانده ام ، حالا
جمعِ ۱۱۰ با نود را هم نمی دانم
از وزن خود بی اطلاعم، این که چیزی نیست
اندازه و متراژ قد را هم نمی دانم
سریال و فیلم سینمایی جای خود، اما
معنای فیلم مستند را هم نمی دانم
ییلاق و قشلاقم «اوین» است و «امین آباد!»
آزادی و حبس ابد را هم نمی دانم
سعدی همه اعضای انسان را یکی کرده(۱)
من فرقِ «سوزان» و «صمد» را هم نمی دانم!
تیپا هزاران بار از هم مسلکان خوردم
هر چند مفهوم لگد را هم نمی دانم
چیزی که از «اسکایپ» و از «اسنپ»، نمی فهمم
هیچ از «نشان» و از «بلد» را هم نمی دانم
مُنقادِ حکم «مفتی» ام در زندگی مفتی....
اندازه ی تعزیر و حد را هم نمی دانم
الآن نه تنها معنیِ "Bedroom" و "good morning"
دردا که معنای خرَد را هم نمی دانم(۲)
با این همه هستم رییسْ جمهور ِ یک کشور
حالا چه طوری میشود را هم نمی دانم!
پی نوشت:
۱- بنی آدم اعضای یک پیکرند....(سعدی)
۲- یعنی زبان انگلیسی که هیچ، فارسی هم بلد نیستم
#خالوراشد
@sherdoostan
در راستای بی برقی ها و بی آبی های جنوب
حمله رستم
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان! و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن
که ای همسر خوب و با جــربزه
برایــم بکن قاچ یـــک خـــربزه!
سپس سوی لشکر برو بی درنگ
بگو تا نوازنــد شیــپور جنـــگ
بگو با همــه تا به وقت ســحر
که آماده باشـــند از هر نظــر
همی گفت و تهمینه شد رهسپار
همان زن که بودی بسی هوشیار
----------
"چو فردا برآمد بلنـــد آفـــتاب"
تهمتن برون جست از رختــخواب
"یکی نعــره زد در میان گــروه
که گفــتی بدرید دریا و کـــوه"
کمی پشت خرگاه ورزش نمـود
چهل تا شنا رفت و نرمش نمود
کمی هم بچرخیــد دور و برش
سپس یک نگه کرد بر لشکرش
خلاصـه ز هر حیث آمـــاده بود
تو گویی "حسین رضازاده" بود!
بگـفتا عزیزان این سرزمیــن
نبینم شما را چنین دل غمیــن
خبرهای خوش دارم از بهرتان
ز اســتان زرخیز هـرموزگان!
شنیدم که آن جا خــبرها بود
خبـرهای خوبی در آن جا بود
بنادر چو یک باره آزاد گـشت
"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"
هر آن کس ببینی که در بندر است
شب و روز در فکر سیم و زر است
در آن جا زیاد است سی دی و دیش
همه گونه جنس است در قشم و کیش
به من گفته اند این که اجناس چین
فراوان بُوَد توی آن سرزمین
کنون با شما هستم ای مهتران
دلیــران این مُلک و جنــگاوران
به همراه شمشیر و گرز و کمند
نه با اسب و قاطر ، که با دَه "سمند"
به هر طور ممکن به بنـدر رَویم
که تا جمله خرپول دوران شویم!
درین لحظه بهرام و گودرز پیر
جلــوتر فرستادشـان از کویر
خودش هم به همراه یک کاروان
ز زابل برفتــند شــادی کنان
غرض بعد چندی چنان برق و باد
رسیــدند نزدیکـــی آن بــلاد
درآن شب که بودند مردم به خواب
تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"
به "گَمرُن"1 رسیدند در برج تیر
به وقتی که آتش بود گرمسیر
درآن وضعیت شهر بی برق بود
نه در غرب برق و نه در شرق بود
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت!
به طوری که قرمز بشد چون لبو
هرآن کس بخندید بر وضـــع او
گهـــی با مـقوا بزد باد خود
گهی بد بگفتی به اجداد خود
عرق شُرشُر از پشت او می چکید
و تا قوزک پای او می رســــید
ز بس زد به مغز سرش آفتــاب
طلب کرد رستم یکی مشک آب
ولی تا به او گفته شد آب نیست
دو زانو نشست و حسابی گریست
بگفـــتا خــدایا کـــجا آمـدیم؟
تو گویی که در کربلا آمــدیم!
گرفتاری ما خودش کم نبـــود
غم دیــگری بر غـــم ما فزود
--------
من آنم زدم فـــرق دیو سپــید
که مغز از دو گوشش به بیرون پرید
ندیدی که در جنگ با اشکـبوس
چگونه سَقط کردم آن مرد لوس!؟
ولیکن درین جا تلف می شویم
برای قیامت به صف می شویم
همین گفت و روز دگر چون رسید
ز یاران خود یـــک نفــــر را ندید
تمامی سوار "سواری" شـدند
ز خجلت به "زابل" فراری شدند
خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند
نشست و برای دل خود بخواند:
"عجب رسمیه رســـــم زمونه
قـــــصه برگ و باد خزونه...."2
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک !
پی نوشت:
1-گمبرن، نام سابق بندر باشد
2-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!
#خالوراشد
@sherdoostan
حمله رستم
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان! و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن
که ای همسر خوب و با جــربزه
برایــم بکن قاچ یـــک خـــربزه!
سپس سوی لشکر برو بی درنگ
بگو تا نوازنــد شیــپور جنـــگ
بگو با همــه تا به وقت ســحر
که آماده باشـــند از هر نظــر
همی گفت و تهمینه شد رهسپار
همان زن که بودی بسی هوشیار
----------
"چو فردا برآمد بلنـــد آفـــتاب"
تهمتن برون جست از رختــخواب
"یکی نعــره زد در میان گــروه
که گفــتی بدرید دریا و کـــوه"
کمی پشت خرگاه ورزش نمـود
چهل تا شنا رفت و نرمش نمود
کمی هم بچرخیــد دور و برش
سپس یک نگه کرد بر لشکرش
خلاصـه ز هر حیث آمـــاده بود
تو گویی "حسین رضازاده" بود!
بگـفتا عزیزان این سرزمیــن
نبینم شما را چنین دل غمیــن
خبرهای خوش دارم از بهرتان
ز اســتان زرخیز هـرموزگان!
شنیدم که آن جا خــبرها بود
خبـرهای خوبی در آن جا بود
بنادر چو یک باره آزاد گـشت
"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"
هر آن کس ببینی که در بندر است
شب و روز در فکر سیم و زر است
در آن جا زیاد است سی دی و دیش
همه گونه جنس است در قشم و کیش
به من گفته اند این که اجناس چین
فراوان بُوَد توی آن سرزمین
کنون با شما هستم ای مهتران
دلیــران این مُلک و جنــگاوران
به همراه شمشیر و گرز و کمند
نه با اسب و قاطر ، که با دَه "سمند"
به هر طور ممکن به بنـدر رَویم
که تا جمله خرپول دوران شویم!
درین لحظه بهرام و گودرز پیر
جلــوتر فرستادشـان از کویر
خودش هم به همراه یک کاروان
ز زابل برفتــند شــادی کنان
غرض بعد چندی چنان برق و باد
رسیــدند نزدیکـــی آن بــلاد
درآن شب که بودند مردم به خواب
تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"
به "گَمرُن"1 رسیدند در برج تیر
به وقتی که آتش بود گرمسیر
درآن وضعیت شهر بی برق بود
نه در غرب برق و نه در شرق بود
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت!
به طوری که قرمز بشد چون لبو
هرآن کس بخندید بر وضـــع او
گهـــی با مـقوا بزد باد خود
گهی بد بگفتی به اجداد خود
عرق شُرشُر از پشت او می چکید
و تا قوزک پای او می رســــید
ز بس زد به مغز سرش آفتــاب
طلب کرد رستم یکی مشک آب
ولی تا به او گفته شد آب نیست
دو زانو نشست و حسابی گریست
بگفـــتا خــدایا کـــجا آمـدیم؟
تو گویی که در کربلا آمــدیم!
گرفتاری ما خودش کم نبـــود
غم دیــگری بر غـــم ما فزود
--------
من آنم زدم فـــرق دیو سپــید
که مغز از دو گوشش به بیرون پرید
ندیدی که در جنگ با اشکـبوس
چگونه سَقط کردم آن مرد لوس!؟
ولیکن درین جا تلف می شویم
برای قیامت به صف می شویم
همین گفت و روز دگر چون رسید
ز یاران خود یـــک نفــــر را ندید
تمامی سوار "سواری" شـدند
ز خجلت به "زابل" فراری شدند
خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند
نشست و برای دل خود بخواند:
"عجب رسمیه رســـــم زمونه
قـــــصه برگ و باد خزونه...."2
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک !
پی نوشت:
1-گمبرن، نام سابق بندر باشد
2-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!
#خالوراشد
@sherdoostan
وقتش رسیده، ناگهان باید بیفتد
یک اتفاقی در جهان باید بیفتد
یک اتفاق دیگری جز جنگ، ای دوست!
این جنگ در آتشفشان باید بیفتد
افتاده و "آتشفشان" میگوید اینک
این لقمۀ گرم از دهان باید بیفتد
رویِ زمین با این همه خواهش، نیایش
از آسمان همواره نان باید بیفتد
کون و مکان بد بوده با ما تا به اکنون
کون و مکان از آسمان باید بیفتد
انگار شهر من قسم خورده میانش
هر روز سروی نوجوان باید بیفتد
این شعر را از عمق جان بیرون کشیدم
این شعر در اعماق جان باید بیفتد
همواره میآرم "تو" را در شعر؛ حتما
یک اتفاقی در زبان باید بیفتد
از نور میآیی میانِ چشمهایم-
تصویری از رنگینکمان باید بیفتد
میایستی در چشمهای من، برایت
این ایستادنها گران باید بیفتد
من صلح را باید ببینم قبلِ مردن
چشمم به آن نامهربان باید بیفتد
#هارون_بهیار
@sherdoostan
یک اتفاقی در جهان باید بیفتد
یک اتفاق دیگری جز جنگ، ای دوست!
این جنگ در آتشفشان باید بیفتد
افتاده و "آتشفشان" میگوید اینک
این لقمۀ گرم از دهان باید بیفتد
رویِ زمین با این همه خواهش، نیایش
از آسمان همواره نان باید بیفتد
کون و مکان بد بوده با ما تا به اکنون
کون و مکان از آسمان باید بیفتد
انگار شهر من قسم خورده میانش
هر روز سروی نوجوان باید بیفتد
این شعر را از عمق جان بیرون کشیدم
این شعر در اعماق جان باید بیفتد
همواره میآرم "تو" را در شعر؛ حتما
یک اتفاقی در زبان باید بیفتد
از نور میآیی میانِ چشمهایم-
تصویری از رنگینکمان باید بیفتد
میایستی در چشمهای من، برایت
این ایستادنها گران باید بیفتد
من صلح را باید ببینم قبلِ مردن
چشمم به آن نامهربان باید بیفتد
#هارون_بهیار
@sherdoostan
تبعید هم شوم، من از ایران نمیروم
اینسان که رنج بُردهام آسان نمیروم
در جستجوی مِی به مَیامِی نمیروم
دنبال ِ نان به کشور ِ یونان نمیروم
آب ِ خلیج و آب ِ خزر خشک هم شود
لَه لَه اگر کُنم به لَهِستان نمیروم
در بند از اعتصاب ِ غذا، ترکه هم شوم
از لابهلای میلهی زندان نمیروم
شاید برای دیدن ِ "نانسی" رَوم ولی
هرگز برای جنگ به لبنان نمیروم
گیرم که جنگ شد؛ من اگر در مبارزه
خوردم به صهیونیست، به میدان نمیروم
هر چند در وطن، پدر ِ من درآمده
فعلا که در نیامده مامان، نمیروم
آن مُختَلس که رفت، زمانی وَزیر بود
یک روز گفته بود: به "قرآن" نمیروم
با اینکه ظاهرم غلطانداز و غربی است
یا نیستم شبیه مسلمان، نمیروم
"شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن"
من با وجود این همه ارکان نمیروم
#محمود_برزین
@sherdoostan
اینسان که رنج بُردهام آسان نمیروم
در جستجوی مِی به مَیامِی نمیروم
دنبال ِ نان به کشور ِ یونان نمیروم
آب ِ خلیج و آب ِ خزر خشک هم شود
لَه لَه اگر کُنم به لَهِستان نمیروم
در بند از اعتصاب ِ غذا، ترکه هم شوم
از لابهلای میلهی زندان نمیروم
شاید برای دیدن ِ "نانسی" رَوم ولی
هرگز برای جنگ به لبنان نمیروم
گیرم که جنگ شد؛ من اگر در مبارزه
خوردم به صهیونیست، به میدان نمیروم
هر چند در وطن، پدر ِ من درآمده
فعلا که در نیامده مامان، نمیروم
آن مُختَلس که رفت، زمانی وَزیر بود
یک روز گفته بود: به "قرآن" نمیروم
با اینکه ظاهرم غلطانداز و غربی است
یا نیستم شبیه مسلمان، نمیروم
"شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن"
من با وجود این همه ارکان نمیروم
#محمود_برزین
@sherdoostan
از کُلاه ِ ساحِران خَرگوش خارج میشود
میرود خرگوش درآن، موش خارج میشود!
حرفِما در گوش ِ مسئولین که وارد میشود
مثل ِ دود از آن طرف از گوش خارج میشود
درد ِ بیدرمان و طاعون هم بگیرم، باز هم
از بَساط ِ مادرم دمنوش خارج میشود
از نَداری، منزل ِ همسایهی ما مُبله شد
مُژده وارد میشود، فَرنوش خارج میشود
هر کسی که توی صف، بعد از وَزیر ِاقتصاد
در خَلا وارد شود، بیهوش خارج میشود
غُدههای فَقر را بیرون کِشیده از شکم!
چند سالی بعد هم چاقوش خارج میشود
آنچنان "خَرتوخَر" است، از توی کُولر باد ِ گرم
توی حمام آب ِ سرد از دوش خارج میشود
من اگر میسوزَد آنجام، از حسودی نیست که
در خَلا از لوله، آب ِ جوش خارج میشود
آنقَدَر گرم است تابستان، که مثل ِ مردها
همسرم از خانه با تکپوش خارج میشود
هَر هُنرمندی اگر در بند، با پاپوش رفت
هر زمان روشن شود، خاموش خارج میشود
آنسو اَفغانی اگر آمد، خوشامد، این طرف
نُخبه و استاد و "ملیپوش" خارج میشود
#محمود_برزین
@sherdoostan
میرود خرگوش درآن، موش خارج میشود!
حرفِما در گوش ِ مسئولین که وارد میشود
مثل ِ دود از آن طرف از گوش خارج میشود
درد ِ بیدرمان و طاعون هم بگیرم، باز هم
از بَساط ِ مادرم دمنوش خارج میشود
از نَداری، منزل ِ همسایهی ما مُبله شد
مُژده وارد میشود، فَرنوش خارج میشود
هر کسی که توی صف، بعد از وَزیر ِاقتصاد
در خَلا وارد شود، بیهوش خارج میشود
غُدههای فَقر را بیرون کِشیده از شکم!
چند سالی بعد هم چاقوش خارج میشود
آنچنان "خَرتوخَر" است، از توی کُولر باد ِ گرم
توی حمام آب ِ سرد از دوش خارج میشود
من اگر میسوزَد آنجام، از حسودی نیست که
در خَلا از لوله، آب ِ جوش خارج میشود
آنقَدَر گرم است تابستان، که مثل ِ مردها
همسرم از خانه با تکپوش خارج میشود
هَر هُنرمندی اگر در بند، با پاپوش رفت
هر زمان روشن شود، خاموش خارج میشود
آنسو اَفغانی اگر آمد، خوشامد، این طرف
نُخبه و استاد و "ملیپوش" خارج میشود
#محمود_برزین
@sherdoostan