شبکهٔ شعر سپید
680 subscribers
154 photos
12 videos
6 files
121 links
گزیدهٔ بهترین‌ شعرهای سپید و نوی فارسی!

@sher_sepid

ارتباط:
@sin_iranpour


Download Telegram
زود فوت شد فروغ! خیلی زود! خیلی خیلی زود! بارها فکر کرده‌ام که اگر بود؛ که اگر باز می‌سرود؛ چه می‌شد؟
فروغ در ۳۲ سالگی می‌میرد. شاید فقط یک‌سوم از حیات شاعرانه‌اش را زندگی می‌کند. اگر این یک‌سوم کامل می‌شد؛ اکنون...
افسوس!
شب‌ها که می‌چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شب‌ها که می‌پیچد مِهی خونین
در کوچه‌های آبی رگ‌ها
شبها که تنهاییم
با رعشه‌های روحمان، تنها
در ضربه‌های نبض می‌جوشد
احساس هستی، هستی بیمار

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid

دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیّت وجودم
تحلیل می‌رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیّت وجودم
تحلیل می.رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من

دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می‌خورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
و ریخت، ریخت، ریخت...

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
شب در تمام پنجره‌های پریده‌رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راه‌ها ادامهٔ خود را
در تیرگی رها کردند

دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
تو از میان نارون‌ها، گنجشک‌های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی
وقتی که شب مکرر می‌شد
وقتی که شب تمام نمی‌شد
تو از میان نارون‌ها، گنجشک‌های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی

تو با چراغ‌هایت می‌آمدی به کوچهٔ ما
تو با چراغ‌هایت می‌آمدی
وقتی که بچه.ها می‌رفتند
و خوشه‌های اقاقی می‌خوابیدند
و من در آینه تنها می‌ماندم
تو با چراغ‌هایت می‌آمدی

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهاییست
دل من
که به اندازهٔ یک عشقست
به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گل‌ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهٔ خانه‌مان کاشته‌ای
و به آواز قناری‌ها
که به اندازهٔ یک پنجره می‌خوانند

آه‌‌‌...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پلهٔ متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن...

#فروغ_فرخزاد

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
در روشنای کم‌رنگ نان
نمی‌شود 
در ستایش خورشید چیزی نوشت
من نتوانستم
اجدادم نیز نتوانسته بودند
ما در ظلمت رنج‌ها زندگی می‌کنیم
هیچ‌کس نمی‌تواند
با الفبای تاریکی
در وصف روشنی بنویسد!

#رسول_یونان

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid

از گوشه‌گوشهٔ چشمت
تا کوچه‌کوچه‌های روز
طرح سبز تابستان
عبور می‌کند
و پشت قامت کاج
پناه می‌گیرد
وقتی که آینه‌ها
در ازدحام خلوت خود
بی‌نور
سكوت درخت را
در آب
دشوار می‌کنند

دستت به وقت شكفتن
سبز
و بیدزار تنت
از آسیب فصل دروگر
دور
بنشین
تا ماهیان سرخ تماشا
شكوه شكفتن را
غریق شوند.

#همایونتاج_طباطبائی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
به سطر اول انگار ماه می‌تابد
به سطر دوم بهتر
که چشمهٔ آبی ...
به سطر سوم اما نسیم می‌آید
دوایری گویا بر آب میلرزند
و دست می‌لرزد

غروب بود
جهان به پهلوی دیگر خود غلتیده بود
درخت دارد می‌میرد
و سایه جان می‌گیرد
چنان که سنگی در آب بیندازی
و سنگ بمیرد
ولی دوایر لرزانی بر آب زنده شوند
و آب می‌لرزد
و دست میلرزد
به سطر اول انگار ماه میتابد...

#شایان_احمدی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم؛
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:

بچه که بودم
روبه‌روی خانهٔ ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی)
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانهٔ ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.

 

البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.

خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!



#حافظ_موسوی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
#خوانش_شعر
#حافظ_موسوی
#سجاد_ایرانپور

معناسازی درون‌متنی
تحلیل شعری از حافظ موسوی
نویسنده: سجاد ایران‌پور


به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم؛
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:

بچه که بودم
روبه‌روی خانهٔ ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی)
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانهٔ ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.

 

البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.

خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!



#حافظ_موسوی


یکی از نکته‌هایی که باید در تحلیل متون ادبی به کار ببریم این است که باید تمامی کلمات یک شعر را ساختار و چهارچوب همان شعر معنا کنیم. بسیاری از شعرها هستند که چنین قابلیتی را ندارند که اصطلاحا به آن‌ها شعرهای ضعیف می‌گوییم. یعنی شاعر نتوانسته است برای شعر خود، «فضای معنایی» را خلق کند تا مخاطب با ارجاع به آن معنی متن را بفهمد.

گزارهٔ ابتدایی در این شعر حکم کلید فهم است.
«به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزنیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم؛
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نفل کنم»
حافظ موسوی در ابتدای بند شعرش، فضایی را می‌سازد که ما برای تحلیل ادامهٔ شعر باید به آن رجوع کنیم. یعنی نیازی نیست برای معناکردن این شعر، دست به بیرون شعر ببریم و از بیرون برای فهم، مصالح جمع کنیم.
در واقع اگر بخواهیم زیر ساخت معنایی قسمت اول را در بیا‌ریم چیزی در این حدود می‌شود:
«الف» باعث زشتی «ب» است، پس برای زیبایی «ب»، «الف» راحذف می‌کنیم.
این الگویی است که با کمک آن تمامی شعر را می‌توانیم بفهمیم. شاعر برای درک بهتر گزارهٔ اول خود و شاید برای رد شدن از ممیزی‌های ارشاد، از خاطره‌ای استفاده می‌کند که شاید در درجهٔ اول شعر را برای ما نامفهوم کند اما با کمی تأمل در آن می‌توان منظور شاعر را فهمید. خاطره را یک بار بخوانید و سعی کنید قسمت‌های مختلف آن را با قسمت اول شعر پیوند بزنید.
در این شعر ساخت‌های:
شعر = بز
جامعهٔ آرمانی= جنگل
خفقان و عوامل مخالف هنر اعم از ارشاد و ممیزی‌ها و اطلاعات و... = ادارهٔ جنگل بانی
روستا= جامعه واقعی و روزمره.
از لحاظ معنایی با یک‌دیگر در یک حلقهٔ معنایی قرار می‌گیرند. یعنی آنچه در ابتدای شعر است، با زبانی دیگر و البته پیشرفته‌تر و بدون سانسور تماما در قسمت دوم شعر یعنی خاطرهٔ شاعر بیان می‌شود ولی در یک فضای کاملا استعاری که باید برای درک آن به قسمت اول شعر رجوع کنیم.
در خاطرهٔ شاعر می‌فهمیم که: در بالای روستایی جنگل تنگ و کم‌تراکمی بوده است و ادارهٔ محترم جنگل‌بانی می‌گوید برای اینکه این جنگل حفظ شود دیگر بزها را به جنگل نبرید؛ مردم نیز به ناچار مجبور می‌شوند بزها را بکشند (خشونت) و البته با این کار، اوضاع جنگل نه تنها تغییری نکرد، بلکه فقط خشونت به خرج داده شد و سر بزها بریده.
شعر و جامعه نیز مانند بز و آن جنگل تنک هستند. شعر هرچند شاید نتواند کمکی به جامعه بکند (که حتما می‌کند) اما نبودنش چیزی را به نفع جامعه رقم نمیزند و آن‌چنان که دیگران فکر می‌کنند؛ مضر نیست و نبودش فقط خشونت را در بیان ما افزایش می‌دهد.

یاد جملهٔ معروف سارتر میفتم که می‌گوید:
«ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خون‌ریزی را بگیرد، شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند؛ اما می‌تواند کاری کند که جهان بدان بیندیشد»
در انتهای شعر نیز، می‌بینم با «مع‌الغارق خواندن این قیاس» شاعر با شیطنت سعی دارد تمام اتهامات آتی‌ای را که ممکن است در ممیزی‌ها به شعرش بخورد، حذف کند.

#حافظ_موسوی
#سجاد_ایرانپور
#خوانش_شعر

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
تو ناگهان زیبا هستی.
اندامت گردابی است.
موج تو اقلیم مرا گرفت...

#سهراب_سپهری

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid

چرا بعضی شعرها دیوانه‌کننده‌اند؟
چه دریاچه‌ای بود
نگاهت
و من نمی‌دانستم تا کجاها
همراه خنده‌ات
در آن پارو خواهم زد.

 #بیژن_جلالی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid

از آن دیوانه‌می‌کنندت‌هاست
جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشم‌آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌‌ای که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
خطا نکند.

و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانهٔ خوابش
که از خویش چه بیگانه است!

ماه می‌گذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.

#احمد_شاملو
#پیشنهاد_ویژه

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
کاش من هم
 در کوچه و بازار روان بودم
و روزنه نگاهم
 مانند همه، در پی رزق روزانه‌ام بود
بیا با سکوت آشتی کنیم
و لرزان
بیندیشیم به فردای خویش
و ندای وهم و عدم را، در سرودی نو
بخوانیم و عبور کنیم از من و ما
 و در نگاهی نو در آمیزیم
و از کوه بیاموزیم
 ایستاده لرزیدن را
از دریا، تلاطم را
و از سحر، سکوت را
و از خود بپرسیم

#صمد_نارونی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
من در تو جاری‌ام
تو در درون من
 و دست‌های ما
 در هم تنیده‌اند
 نزدیک‌تر به هم
 از ساقه با زمین
یا نور با نگاه
یا رنگ با گیاه
 دیوارهای سنگی باور انکار می‌کنند
و روزهای من
از شور خنده‌های تو شیرینند
و گیسوان من
 از شوق بوسه‌های تو لرزان
در من نهفته‌ای ست
که از تو شکفته است
 پیوند خورده است
مانند آفتاب
با سنگ‌ریزه‌های مسافر دریای باردار
و نخل‌های سبز
 دیوارهای سنگی بارو انکار می‌کنند
اما نگاه کن
مرز میان آب و زمین چیست؟
 من در تو جاری‌ام
تو در درون من

#سیما_یاری

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
همیشه باد
 با حضوری نرم
 میان ما ایستاده بود
 و حال
 از جمع ما
 تو رفته‌ای
 و باد
 همچنان می‌وزد
بر خاطرات
بی‌زوال

#ناهید_عباسی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid
دستت را دراز کن
 فاصله را بردار
 و با من هم‌قدم شو
 در جستجوی ناکجا آباد
 که ما
 نه اسکندروار
 به ظلمات خواهیم رفت
و نه خضرگونه
 آب حیات خواهیم یافت
 تنها
 در قداست رنج
قرابت انسانی خود را
 بر کتیبهٔ ایام
 خواهیم نوشت

#ناهید_عباسی

شبکهٔ شعر سپید
@sher_sepid