بسمه تعالی
مروری بر تاریخ چند دهه اخیر بازفت
بازفت همیشه سبز روستاهای مورز ،چهک ،گزستان
در سال های گذشته نه چندان دور تعدادی از خانواده های طایفه شیخ رباط در بازفت ساکن شدند،و مابقی بصورت عشایری به جریک و منطقه بازفت زندگی کوچ نشینی داشته اند ورفته رفته زندگی عشایری از مد روز افتاده عده ای به شهر مهاجرت کرده اند و مشغول کار و شیوه زندگی مدرن را انتخاب کردند
مردم بازفت باتوجه به وجود آب فراوان و خاک حاصلخیز فقط بصورت دیم گندم و جو کاشت می نمودند و دیگر هیچ گونه استفاده مطلوبی از این نعمت های خدادادی نمی کردند و محتاج انگوره ها و میوجات چهارمحالی بودند وبه قیمت گزاف خریداری می نمودندچه بسی بجای خرید محصولات کشاورزی حضرات دشتک ،ناغان و .....حاصل دسترنج خودشان که احشام بودند به قیمت ارزان مبادله کالا به کالا میگردند
تا اینکه یک شخصیت دانا و آگاه با روحیه آبادگری و آینده نگری از اقوام بنام مرحوم محمد حسین بهزادی درمورز ساکن شد
نخست اقدام به ساخت خانه ای برای اولین بار در روستا با خشت گلی کرد.
سپس شروع به احداث باغ نمود و میوجاتی از قبیل خیار ،گوجه ،فلفل،کدو،هندوانه و درختانی از قبیل گردو ،انگور ،هلو،زردآلو و....کاشت و مورد استفاده خانواده خود و همه اقوام ساکن درمورز قرار داد
رفته رفته باغات و آبادکاری آنمرحوم سرمشقی شد برای همه طایفه و یکی پس از دیگری اقدام به کاشت درخت و احداث باغ نمود
مورز با حمایت و راهنمایی مرحوم محمد حسین بهزادی تبدیل به گلستان شد
واین فرهنگ باغداری و اهمیت به کشاورزی پر فایده و استفاده بهینه از اب و خاک در بین مردم بازفت نهادینه شد
وامروز هیچ خانواده ای را در بازفت بدون باغ و یا حداقل کاشت چند درخت در حیاط نخواهیم داشت
و آن عزیزانی که به شهر مهاجرت کردند و خواستار زندگی مد روز و تمدن جدید بودند امروز هر فرصتی را که پیدا بکنند به عشق این باغ ها وسرسبزی ها از شهرستان ها خود را به بازفت می رسانند ....
خداوند روح مرحوم محمد حسین بهزادی و همه عزیزانی که دل در گروه آبادی و پیشرفت خاک ایران داشته اند شاد بکند و راهشان پر رهرو باد
نویسنده : ابوالفتح اسدی شیخ رباط از اهواز
مروری بر تاریخ چند دهه اخیر بازفت
بازفت همیشه سبز روستاهای مورز ،چهک ،گزستان
در سال های گذشته نه چندان دور تعدادی از خانواده های طایفه شیخ رباط در بازفت ساکن شدند،و مابقی بصورت عشایری به جریک و منطقه بازفت زندگی کوچ نشینی داشته اند ورفته رفته زندگی عشایری از مد روز افتاده عده ای به شهر مهاجرت کرده اند و مشغول کار و شیوه زندگی مدرن را انتخاب کردند
مردم بازفت باتوجه به وجود آب فراوان و خاک حاصلخیز فقط بصورت دیم گندم و جو کاشت می نمودند و دیگر هیچ گونه استفاده مطلوبی از این نعمت های خدادادی نمی کردند و محتاج انگوره ها و میوجات چهارمحالی بودند وبه قیمت گزاف خریداری می نمودندچه بسی بجای خرید محصولات کشاورزی حضرات دشتک ،ناغان و .....حاصل دسترنج خودشان که احشام بودند به قیمت ارزان مبادله کالا به کالا میگردند
تا اینکه یک شخصیت دانا و آگاه با روحیه آبادگری و آینده نگری از اقوام بنام مرحوم محمد حسین بهزادی درمورز ساکن شد
نخست اقدام به ساخت خانه ای برای اولین بار در روستا با خشت گلی کرد.
سپس شروع به احداث باغ نمود و میوجاتی از قبیل خیار ،گوجه ،فلفل،کدو،هندوانه و درختانی از قبیل گردو ،انگور ،هلو،زردآلو و....کاشت و مورد استفاده خانواده خود و همه اقوام ساکن درمورز قرار داد
رفته رفته باغات و آبادکاری آنمرحوم سرمشقی شد برای همه طایفه و یکی پس از دیگری اقدام به کاشت درخت و احداث باغ نمود
مورز با حمایت و راهنمایی مرحوم محمد حسین بهزادی تبدیل به گلستان شد
واین فرهنگ باغداری و اهمیت به کشاورزی پر فایده و استفاده بهینه از اب و خاک در بین مردم بازفت نهادینه شد
وامروز هیچ خانواده ای را در بازفت بدون باغ و یا حداقل کاشت چند درخت در حیاط نخواهیم داشت
و آن عزیزانی که به شهر مهاجرت کردند و خواستار زندگی مد روز و تمدن جدید بودند امروز هر فرصتی را که پیدا بکنند به عشق این باغ ها وسرسبزی ها از شهرستان ها خود را به بازفت می رسانند ....
خداوند روح مرحوم محمد حسین بهزادی و همه عزیزانی که دل در گروه آبادی و پیشرفت خاک ایران داشته اند شاد بکند و راهشان پر رهرو باد
نویسنده : ابوالفتح اسدی شیخ رباط از اهواز
۵۷ ۹۶:
معرفی یکی از بزرگان طایفه شیخ رباط
مرحوم آشمسعلی بهزادی شیخ رباط
کدخدایی شایسته ودلاوری بی همتا بود که هم به قدرت چانه زنی در مجلس وهم در میدان های نبرد شجاع بوده و برش داشته است
خاطرات به یاد ماندنی زیادی از این کدخدای بزرگ طایفه شیخ رباط در دل و ذهن بزرگان طایفه نقش بسته است و همچنان سینه به سینه به نسل های آینده رسیده و خواهد رفت ....
حکایت شده دریکی از سال های قحطی و نداری که طایفه شیخ رباط از فرط گرسنگی درحال مرگ واذیت بوده اند وشاید چند خانواده ای از طایفه مال و اموال داشته اند مرحوم آمهمد رواتی احشام قابل فروش خودرا که اصتلاحا ( جعلاو) می گفتند به یک نفر از طایفه مدملیل فروخت ودرحال عبور از منطقه جریک به تاچگر بودند که با مواجهه شدن آشمسعلی جعلاو را برگرداندند ونزد آمهمد رواتی آورد وپول چوبدار را گرفته و پس داده وسپس تمام آن بره ها را بین تمام طایفه شیخ رباط تقسیم کرد که بفروشند وامرارمعاش کنند یا قصابی کنند و استفاده نمایند..ودر سالهای آینده وجه آن را به آمهمد پرداخت نمایند.وایل را از قحطی زدگی نجات داد.
حکایت دیگری از این شخصیت بی بدیل واستوره ای
زمانی که جنگ و درگیری بر روی ملک بازفت که شامل گزستان و حومه آن با ایل دینارون بود و ایلات دینارونی ادعای مالکیت می نمودند آشمسعلی به چغاخور می رود واز وکیل سلیمان رواتی درخواست کمک می کند که با وساطت و ارتباط وکیل رواتی با خوانین وقت به آشمسعلی می گویند که سامان را خودت بنویس تا ما مهر کنیم و تحویل شما بدهیم
آشمسعلی تا هر آنچه که توانست ودر زمان خود راهی داشت مرز سرزمین رواتی را گسترده نوشت و تحویل خان داد وممهور به مهر حکومتی گردید
خان نیز قسمتی از همین اراضی که به گواه بزرگان قسمتی از گزستان بود بعنوان قبا به آشمسعلی داده بود
حکایت دیگری از مرحوم آشمسعلی
زمانی که یکی از اقوام طایفه شیخ رباط توسط آمحمد زمان پل بهادران کشته شده بود وبه دلیل قدرت سیاسی وزور زیاد پل بهادران و طایفه اسیوند ،شیخ رباط ها ی آن زمان توان یارای مقابله با ایشان را نداشته اند و آشمسعلی رواتی با تهدید وبرخورد با آمحمد زمان پل بهادران موجب گردید تا پل بهادران تن به جلسه و پرداخت دیه نماید،وپس از نشست بزرگان و رد و بدل کردن دیه متوفی وسازش با طایفه شیخ رباط
جهت سازش ورفع کدورت جناب آمحمدزمان پل بهادران دختر خودرا بنام بی بی شهناز به عقد مرحوم ملا حیدرآقا یوسفی درآورد.
واین یک افتخار بزرگی بود برای طایفه کم تعداد شیخ رباط که به کمک واهتمام آشمسعلی محقق گردید.
حکایت شده بعضی از خوانین زورگو و دارای فطرت های زشت وغیر انسانی بودند بطوریکه هروقت از آبادی عبور می کردند وشب در آنجا سکونت داشته اند میبایست یک دختر شب در اختیار آنها قرار بدهند و یک روز گذر این خوانین مفت وزور گو به مورز میخورد و چنین در خواست شومی می دهند که با برخورد قاطع آشمسعلی مواجهه شدند و آنها را با بی هرمتی از آبادی بیرون راند
روح این کدخدای شایسته که تا بودش چتر حمایتی اش را از سر ایل برنداشته بود شاد یاد ونامش تا ابد زنده وگرامیباد
تشکر از اطلاعات زیبا و جالب برادر مصطفی بهزادی شیخ رباط از مسجدسلیمان
معرفی یکی از بزرگان طایفه شیخ رباط
مرحوم آشمسعلی بهزادی شیخ رباط
کدخدایی شایسته ودلاوری بی همتا بود که هم به قدرت چانه زنی در مجلس وهم در میدان های نبرد شجاع بوده و برش داشته است
خاطرات به یاد ماندنی زیادی از این کدخدای بزرگ طایفه شیخ رباط در دل و ذهن بزرگان طایفه نقش بسته است و همچنان سینه به سینه به نسل های آینده رسیده و خواهد رفت ....
حکایت شده دریکی از سال های قحطی و نداری که طایفه شیخ رباط از فرط گرسنگی درحال مرگ واذیت بوده اند وشاید چند خانواده ای از طایفه مال و اموال داشته اند مرحوم آمهمد رواتی احشام قابل فروش خودرا که اصتلاحا ( جعلاو) می گفتند به یک نفر از طایفه مدملیل فروخت ودرحال عبور از منطقه جریک به تاچگر بودند که با مواجهه شدن آشمسعلی جعلاو را برگرداندند ونزد آمهمد رواتی آورد وپول چوبدار را گرفته و پس داده وسپس تمام آن بره ها را بین تمام طایفه شیخ رباط تقسیم کرد که بفروشند وامرارمعاش کنند یا قصابی کنند و استفاده نمایند..ودر سالهای آینده وجه آن را به آمهمد پرداخت نمایند.وایل را از قحطی زدگی نجات داد.
حکایت دیگری از این شخصیت بی بدیل واستوره ای
زمانی که جنگ و درگیری بر روی ملک بازفت که شامل گزستان و حومه آن با ایل دینارون بود و ایلات دینارونی ادعای مالکیت می نمودند آشمسعلی به چغاخور می رود واز وکیل سلیمان رواتی درخواست کمک می کند که با وساطت و ارتباط وکیل رواتی با خوانین وقت به آشمسعلی می گویند که سامان را خودت بنویس تا ما مهر کنیم و تحویل شما بدهیم
آشمسعلی تا هر آنچه که توانست ودر زمان خود راهی داشت مرز سرزمین رواتی را گسترده نوشت و تحویل خان داد وممهور به مهر حکومتی گردید
خان نیز قسمتی از همین اراضی که به گواه بزرگان قسمتی از گزستان بود بعنوان قبا به آشمسعلی داده بود
حکایت دیگری از مرحوم آشمسعلی
زمانی که یکی از اقوام طایفه شیخ رباط توسط آمحمد زمان پل بهادران کشته شده بود وبه دلیل قدرت سیاسی وزور زیاد پل بهادران و طایفه اسیوند ،شیخ رباط ها ی آن زمان توان یارای مقابله با ایشان را نداشته اند و آشمسعلی رواتی با تهدید وبرخورد با آمحمد زمان پل بهادران موجب گردید تا پل بهادران تن به جلسه و پرداخت دیه نماید،وپس از نشست بزرگان و رد و بدل کردن دیه متوفی وسازش با طایفه شیخ رباط
جهت سازش ورفع کدورت جناب آمحمدزمان پل بهادران دختر خودرا بنام بی بی شهناز به عقد مرحوم ملا حیدرآقا یوسفی درآورد.
واین یک افتخار بزرگی بود برای طایفه کم تعداد شیخ رباط که به کمک واهتمام آشمسعلی محقق گردید.
حکایت شده بعضی از خوانین زورگو و دارای فطرت های زشت وغیر انسانی بودند بطوریکه هروقت از آبادی عبور می کردند وشب در آنجا سکونت داشته اند میبایست یک دختر شب در اختیار آنها قرار بدهند و یک روز گذر این خوانین مفت وزور گو به مورز میخورد و چنین در خواست شومی می دهند که با برخورد قاطع آشمسعلی مواجهه شدند و آنها را با بی هرمتی از آبادی بیرون راند
روح این کدخدای شایسته که تا بودش چتر حمایتی اش را از سر ایل برنداشته بود شاد یاد ونامش تا ابد زنده وگرامیباد
تشکر از اطلاعات زیبا و جالب برادر مصطفی بهزادی شیخ رباط از مسجدسلیمان
بسم الله الرحمن الرحیم
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت سه جوان شجاع،وبرومند طایفه شیخ رباط
در تاریخ ۸۵/۶/۷ ساعت ۸ غروب در محور اهواز به سر بندر سه راهی منصوریه در یک حادثه دلخراش رانندگی ضایعه ای اسفبار بوجود آمد که ایل تاکنون زخم خورده و دلنگران این حادثه سترگ است .
مرحوم ناصر قلی ،بهمن ،وعیدی ( رضا) دراین حادثه به همراه جوانی بنام سیف الله موسوی ممبینی از زندگی ناپایداردنیوی به حیاط پایداراخروی پیوستند.
جوانانی که از شجاعت و دلیری و حماسه سازی بی نظیر و بی همتا بوده اند ،
در روز تفاق و جنگ مرحوم ناصر قلی داوطلب طایفه بود وی دارای شخصیتی بی بدیل و مهربان که همیشه برلبانش خنده بود...
در شکار و صیادی ،گذشت و مردانگی واخلاق مرحوم بهمن نامدار و سرآمد بود.
مرحوم عیدی جوانی برنا ،شجاع ونترس بود واز دلیران چوباز طایفه شیخ رباط بود و هرگاه رقابت و مبارزه حیثیتی چوبازی بین طایفه شیخ رباط باسایر طوایف بختیاری بود مرحوم عیدی فریاد رس وحماسه ساز میدان رقابت و مبارزه بود .
جوانان ارزشمندی که به مجلس شجاع و به میدان جسور بوده اند
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
به نام خداوند محمد و علی
یادی میکنیم از ناصرقلی
سرافراز بود به هر انجمن
به یاد پهلوانی چو بهمن
توباشی به هر مجلس سرفراز
به یاد جوانی چو عیدی چوباز
جهت شادی و آمرزش روح این عزیزان و همه درگذشتگان طایفه شیخ رباط بخوانیدالفاتحه مع الصلوات
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
انالله واناالیه راجعون
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت سه جوان شجاع،وبرومند طایفه شیخ رباط
در تاریخ ۸۵/۶/۷ ساعت ۸ غروب در محور اهواز به سر بندر سه راهی منصوریه در یک حادثه دلخراش رانندگی ضایعه ای اسفبار بوجود آمد که ایل تاکنون زخم خورده و دلنگران این حادثه سترگ است .
مرحوم ناصر قلی ،بهمن ،وعیدی ( رضا) دراین حادثه به همراه جوانی بنام سیف الله موسوی ممبینی از زندگی ناپایداردنیوی به حیاط پایداراخروی پیوستند.
جوانانی که از شجاعت و دلیری و حماسه سازی بی نظیر و بی همتا بوده اند ،
در روز تفاق و جنگ مرحوم ناصر قلی داوطلب طایفه بود وی دارای شخصیتی بی بدیل و مهربان که همیشه برلبانش خنده بود...
در شکار و صیادی ،گذشت و مردانگی واخلاق مرحوم بهمن نامدار و سرآمد بود.
مرحوم عیدی جوانی برنا ،شجاع ونترس بود واز دلیران چوباز طایفه شیخ رباط بود و هرگاه رقابت و مبارزه حیثیتی چوبازی بین طایفه شیخ رباط باسایر طوایف بختیاری بود مرحوم عیدی فریاد رس وحماسه ساز میدان رقابت و مبارزه بود .
جوانان ارزشمندی که به مجلس شجاع و به میدان جسور بوده اند
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
به نام خداوند محمد و علی
یادی میکنیم از ناصرقلی
سرافراز بود به هر انجمن
به یاد پهلوانی چو بهمن
توباشی به هر مجلس سرفراز
به یاد جوانی چو عیدی چوباز
جهت شادی و آمرزش روح این عزیزان و همه درگذشتگان طایفه شیخ رباط بخوانیدالفاتحه مع الصلوات
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
انالله واناالیه راجعون
ازسمت راست امیدوار،طهماسب،سام اسدی وطهماسب بهزادی،ابوالمحمداسدی،علیدادبهزادی والیاس اسدی
دلنوشته ای جهت اطلاع و آگاهی جوانان عزیز ایلم نسبت به اوضاع وشرایط دهه های چهل و پنجاه تا اینکه انشاالله با مرور این چند خاطره اسفناک قدر سلامتی و شرایط فعلی و داشته هایمان را بهتر بدانیم
♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈
درکشورهای پیشرفته مانند آمریکا
واروپا هم غربی وهم شرقی وحتا چندکشور آسیایی مانند چین ژاپُن وهند ترکیه ازلحاظ تکنولوژی وامکانات تجهیزات پزشکی ودرمانی خیلی پیشرفت چشمگیری داشتند
ولی درکشورمابااینکه بهترین دانشمندان ودکترهای فوق تخصص داشتیم ولی ازنظرامکانات تجهیزات بیمارستانی ودرمانی ازهمه کشورها عقب بودیم مثلًا درکشورماایران یک بیمارستان بود کاملاً باامکانات وتجهیزات وکادر پزشکی درتهران بود آنهم بنام بیمارستان شوروی که دکترهای حال چه متخصص وغیر متخصص کلاً مال کشور شوروی بود ولی دکترهای متخصص کشورمابعلت نبودامکانات وتجهیزات پزشکی درکشورهای بیگانه مشغول طبابت بودن درسال 1350 پدر بنده بعلت یکسرماخوردگی ساده دربیمارستان شیرخورشیدبستری شدبااینکه دکترهای بسیارمتخصص وخوبی داشت ولی بعلت نبود تجهیزات لازم مانند آزمایشگاه وعکسبرداری بتوانند مریضی وی راتشخیص بدهندبعدازیک هفته دربیمارستان درگذشت
وهمین طورمرحوم عمویم غلام رضااسدی براثریک عمل جراحی ساده که امکانات پزشکی نبود درسال1345 رحمت خدارفت میخوام یاد آوری کنم به نسل جوان کشورمان که درزمان قدیم امکانات مثل حالانبود آن دوران هم البته مانندحالانبود که همه چیز شیمیایی شده مردم چون تغذیه سالم آب هوای پاک داشتند ومخصوصاً روستاهاوعشایر که تحرک زیادو آب هوای خوبی داشتند خیلی کم وبه ندرت مریض می شدند
شهرنشینهاهم تغذیه سالمی داشتند به مانند حالاهوا آلوده و ریزگرده ها نبودند.
واگرفردی درروستاویاعشایر مریض می شد بزرگترها ازطبابت گیاهی ودرمانی واردبودند آنهارا با گیاهان جوشیدنی درمان میکردندیا آنهایی که عقرب ویامار نیش میزد آنهارا حجامت میکردندواگرهم وضع بیماروخیم بود میرفتند درجاهای دیگر دنبال حکیم توانا شاید چاره ای کند.
درکشورما همانطورکه گفتم اکثرأ این دستگاهای پیشرفته همه ازدهه پنجابه بعدوارد ایران شدند
مثلاً اگردرسالهای قبل ازپنجاه فردی دچارغده پُرستات میشد فوت میکردمیگفتندفلانی پیش آبش گرفت وفوت کرد
چون دستگاه سونو گرافی نبود ویاسنگ مثانه میگرفت فوت میکرد می گفتند شکمش آب آورد وفوت کرد
( چه بسی خیلی از بیماری ها را به اجنه یا نیروهای ماورای طبیعی نسبت می دادند ..یا سکته را اصولا می گفتند نظر شده یا چشمش کردند و....)
نمیدانستند پرستات ویاسنگ مثانه یاسنگ کلیه چی هست ومریضی های دیگر مانند دیابت هپاتیت عفونتهای کلیوی ومجاری گرفتگیهای قلبی عروقی و....
خلاصه دستگاهای مدرن وپیشرفته مانند ام آر آی سی تی اسکن، سنگ شکن رادیولوژی ، اُرولوژی نمونه برداری و...به مرور بعد از دهه پنجاه وارد علم پزشکی ایران شدند
درادامه خاطر شما
عزیزان را مستحضر بسازم که
سال1344 اول زمستان بود مرحوم خدامنده اسدی مردی دانا ،دلیر و شجاع که اکثربزرگان فامیل وبقیه طایفه های اطراف آن مرحوم رامی شناختند چه مرد فداکاری بود و در روز تفاق و غیرت وجنگ زبانزد عام و خاص بود
اول زمستانی بود یک غده کوچکی پُشت کتفش (به اصطلاح محلی خودمان پشت شون ویاپشت چل) به اندازه نخودی سرزد کم کم رشد کرد و شد به اندازه گردویی .ومی گفتند اگرسربزنه جراحتش بیاد بیرون خوب میشه باهمان داروهای محلی مداوایش میکردند تااینکه خیلی طول کشید وشب روز خواب نداشت بزرگان اسدی مانندمرحومان آقلی ملابندر پدرم و ملاساکی خون ،بیلر همه تصمیم گرفتنداورابفرستندتهران بیمارستان شوروی آن زمان همانطوری که قبلاً گفتم شهرهای دیگرایران امکانات نداشتند هرفردی هم اگرازنظرمالی ضعیف بود نمیتوانست جهت معالجه آنجا برود. مرحوم خدامنده وضع مالی خوبی داشت ومرحوم عموبندرداوطلب شد که ایشان راببرد تهران دربیمارستان شوروی برای درمان تمام کادر پزشکی روسی بودند بعداز آزمایش عکس وغیره نتیجه گرفتند که آن غده یک غده سرطانی است وتصمیم گرفتنددست وکتف وی را قطع کنند عمو بندر هرکاری کرد مرحوم خدامنده رضایت نداد گفت اگرمیخوام نقص عضو پیداکنم بهتراست که بمیرم چون یک آدم باغیرت وتعصبی بود قبول نکرد درآن دوران یکی که نقص عضو داشت بخاطر شرایط فرهنگی مردم او را کنایه می زدند وسرزنشتش میکردند به همین دلیل قبول نکرد وبرگشتند دربهار سال1345 درجریک رحمت خدارفت
🌑
روح همه عزیزانی که در این خاطره نویسی یادشده شاد و یادشان گرامی باد/ بقای عمر شما عزیزان باشد
ابولفتح اسدی شیخ رباط از اهواز
♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈♈
درکشورهای پیشرفته مانند آمریکا
واروپا هم غربی وهم شرقی وحتا چندکشور آسیایی مانند چین ژاپُن وهند ترکیه ازلحاظ تکنولوژی وامکانات تجهیزات پزشکی ودرمانی خیلی پیشرفت چشمگیری داشتند
ولی درکشورمابااینکه بهترین دانشمندان ودکترهای فوق تخصص داشتیم ولی ازنظرامکانات تجهیزات بیمارستانی ودرمانی ازهمه کشورها عقب بودیم مثلًا درکشورماایران یک بیمارستان بود کاملاً باامکانات وتجهیزات وکادر پزشکی درتهران بود آنهم بنام بیمارستان شوروی که دکترهای حال چه متخصص وغیر متخصص کلاً مال کشور شوروی بود ولی دکترهای متخصص کشورمابعلت نبودامکانات وتجهیزات پزشکی درکشورهای بیگانه مشغول طبابت بودن درسال 1350 پدر بنده بعلت یکسرماخوردگی ساده دربیمارستان شیرخورشیدبستری شدبااینکه دکترهای بسیارمتخصص وخوبی داشت ولی بعلت نبود تجهیزات لازم مانند آزمایشگاه وعکسبرداری بتوانند مریضی وی راتشخیص بدهندبعدازیک هفته دربیمارستان درگذشت
وهمین طورمرحوم عمویم غلام رضااسدی براثریک عمل جراحی ساده که امکانات پزشکی نبود درسال1345 رحمت خدارفت میخوام یاد آوری کنم به نسل جوان کشورمان که درزمان قدیم امکانات مثل حالانبود آن دوران هم البته مانندحالانبود که همه چیز شیمیایی شده مردم چون تغذیه سالم آب هوای پاک داشتند ومخصوصاً روستاهاوعشایر که تحرک زیادو آب هوای خوبی داشتند خیلی کم وبه ندرت مریض می شدند
شهرنشینهاهم تغذیه سالمی داشتند به مانند حالاهوا آلوده و ریزگرده ها نبودند.
واگرفردی درروستاویاعشایر مریض می شد بزرگترها ازطبابت گیاهی ودرمانی واردبودند آنهارا با گیاهان جوشیدنی درمان میکردندیا آنهایی که عقرب ویامار نیش میزد آنهارا حجامت میکردندواگرهم وضع بیماروخیم بود میرفتند درجاهای دیگر دنبال حکیم توانا شاید چاره ای کند.
درکشورما همانطورکه گفتم اکثرأ این دستگاهای پیشرفته همه ازدهه پنجابه بعدوارد ایران شدند
مثلاً اگردرسالهای قبل ازپنجاه فردی دچارغده پُرستات میشد فوت میکردمیگفتندفلانی پیش آبش گرفت وفوت کرد
چون دستگاه سونو گرافی نبود ویاسنگ مثانه میگرفت فوت میکرد می گفتند شکمش آب آورد وفوت کرد
( چه بسی خیلی از بیماری ها را به اجنه یا نیروهای ماورای طبیعی نسبت می دادند ..یا سکته را اصولا می گفتند نظر شده یا چشمش کردند و....)
نمیدانستند پرستات ویاسنگ مثانه یاسنگ کلیه چی هست ومریضی های دیگر مانند دیابت هپاتیت عفونتهای کلیوی ومجاری گرفتگیهای قلبی عروقی و....
خلاصه دستگاهای مدرن وپیشرفته مانند ام آر آی سی تی اسکن، سنگ شکن رادیولوژی ، اُرولوژی نمونه برداری و...به مرور بعد از دهه پنجاه وارد علم پزشکی ایران شدند
درادامه خاطر شما
عزیزان را مستحضر بسازم که
سال1344 اول زمستان بود مرحوم خدامنده اسدی مردی دانا ،دلیر و شجاع که اکثربزرگان فامیل وبقیه طایفه های اطراف آن مرحوم رامی شناختند چه مرد فداکاری بود و در روز تفاق و غیرت وجنگ زبانزد عام و خاص بود
اول زمستانی بود یک غده کوچکی پُشت کتفش (به اصطلاح محلی خودمان پشت شون ویاپشت چل) به اندازه نخودی سرزد کم کم رشد کرد و شد به اندازه گردویی .ومی گفتند اگرسربزنه جراحتش بیاد بیرون خوب میشه باهمان داروهای محلی مداوایش میکردند تااینکه خیلی طول کشید وشب روز خواب نداشت بزرگان اسدی مانندمرحومان آقلی ملابندر پدرم و ملاساکی خون ،بیلر همه تصمیم گرفتنداورابفرستندتهران بیمارستان شوروی آن زمان همانطوری که قبلاً گفتم شهرهای دیگرایران امکانات نداشتند هرفردی هم اگرازنظرمالی ضعیف بود نمیتوانست جهت معالجه آنجا برود. مرحوم خدامنده وضع مالی خوبی داشت ومرحوم عموبندرداوطلب شد که ایشان راببرد تهران دربیمارستان شوروی برای درمان تمام کادر پزشکی روسی بودند بعداز آزمایش عکس وغیره نتیجه گرفتند که آن غده یک غده سرطانی است وتصمیم گرفتنددست وکتف وی را قطع کنند عمو بندر هرکاری کرد مرحوم خدامنده رضایت نداد گفت اگرمیخوام نقص عضو پیداکنم بهتراست که بمیرم چون یک آدم باغیرت وتعصبی بود قبول نکرد درآن دوران یکی که نقص عضو داشت بخاطر شرایط فرهنگی مردم او را کنایه می زدند وسرزنشتش میکردند به همین دلیل قبول نکرد وبرگشتند دربهار سال1345 درجریک رحمت خدارفت
🌑
روح همه عزیزانی که در این خاطره نویسی یادشده شاد و یادشان گرامی باد/ بقای عمر شما عزیزان باشد
ابولفتح اسدی شیخ رباط از اهواز