اینو تو مغزت نمیدونم یجایی که هرروز جلو چشات باشه پین کن:
اول خودت مهمی،آخرم خودت.
اول خودت مهمی،آخرم خودت.
همستر بهمون ثابت کرد ادمای دورمون زمانی مارو میخوان که بهشون سود برسونیم
آدمها جدا از عطرے ڪہ بہ خودشون میزنن، عطر دیگرے هم دارن ڪہ اتفاقاً تاثیرگذارتر هم هست، عطر چشمهاشون، عطر حرفهاشون، عطرے ڪہ فقط مختص شخصیت اونهاست و متاسفانہ توے هیچ مغازهے عطرفروشے پیدا نمیشه.🍃
گیریم خنجر حرف تو
بر پهلوی باورها نشست
نوشدارویی
شرابی
شیونی
شعری به کارش میکنیم
دل که چرکین شد چکارش میکنیم!
بر پهلوی باورها نشست
نوشدارویی
شرابی
شیونی
شعری به کارش میکنیم
دل که چرکین شد چکارش میکنیم!
من با محمود درویش موافقم
"چه اشکالی دارد اگر بحث را ببازم
و خندهاش را به دست آورم؟♥️
"چه اشکالی دارد اگر بحث را ببازم
و خندهاش را به دست آورم؟♥️
داشتن و بدست آوردن چه طعمی دارد؟
من همیشه از آنچه که دوست داشتهام دور بودهام.
من همیشه از آنچه که دوست داشتهام دور بودهام.
کاش میشد مست و شیدایت شوم
عاشق و مجنــون و رسوایت شوم
کاش میشد تـا شــــوم هـمـــراز تو
همـــدم و مــــجنــون لیلایت شوم
کـاش میشد جــان بـه قربانت کنم
هــمـــدل و همــــپای دنیایت شوم
کاش میــشد همــنفـــس بودی مرا
تا که مــــن شـــیدای تنهایت شوم
عاشق و مجنــون و رسوایت شوم
کاش میشد تـا شــــوم هـمـــراز تو
همـــدم و مــــجنــون لیلایت شوم
کـاش میشد جــان بـه قربانت کنم
هــمـــدل و همــــپای دنیایت شوم
کاش میــشد همــنفـــس بودی مرا
تا که مــــن شـــیدای تنهایت شوم
" زمیـن خــوردن"
مـهم نــیست...
"مـراقـب" بـاش
کسی را زمین نـزنی...
با کـلامی تـلخ
یا "قضـاوتی نابـجا"....
👍👍🌸🌸🍀🍀
مـهم نــیست...
"مـراقـب" بـاش
کسی را زمین نـزنی...
با کـلامی تـلخ
یا "قضـاوتی نابـجا"....
👍👍🌸🌸🍀🍀
شخصیت اصلی انسانها هنگام آمدنشان نیست،
هنگام رفتنشان است.
با آخرین رفتار و جملاتی که از خود به جای می گذارند.
^
هنگام رفتنشان است.
با آخرین رفتار و جملاتی که از خود به جای می گذارند.
^
وقتی نوشته هامو پاک میکنی یعنی منو پاک کردی
وقتی حرف هایی که بهش فکر کردم و بهت گفتمم پاک کردی یعنی منو پاک کردی
وقتی چیزهای خیلی کوچیک و بی ارزش منو پاک میکنی یعنی منو پاک کردی....
یادت باشه دختری هرچیزی که بهت می فرسته
با دل و جون بهت هدیه میکنه حتی حرفهای ساده
حتی خنده هاشو
حتی ناراحتیهاشو
حتی بحث و دعوا هاشو...
پس ببین تو وقتی تمام اینارو پاک میکنی یعنی خودشو پاک کردی و تو مغزش هزار تا حرف هزار تا فکر میکنه....
من کمرنگ شدم ولی هستم با چشمای خسته و غمگین
وقتی حرف هایی که بهش فکر کردم و بهت گفتمم پاک کردی یعنی منو پاک کردی
وقتی چیزهای خیلی کوچیک و بی ارزش منو پاک میکنی یعنی منو پاک کردی....
یادت باشه دختری هرچیزی که بهت می فرسته
با دل و جون بهت هدیه میکنه حتی حرفهای ساده
حتی خنده هاشو
حتی ناراحتیهاشو
حتی بحث و دعوا هاشو...
پس ببین تو وقتی تمام اینارو پاک میکنی یعنی خودشو پاک کردی و تو مغزش هزار تا حرف هزار تا فکر میکنه....
من کمرنگ شدم ولی هستم با چشمای خسته و غمگین
خاطرات تو را چه خوب ، چه بد
حک میکنم
توی تنهاییام...
فقط به تو فکر میکنم
با تو میمونم .🩵
حک میکنم
توی تنهاییام...
فقط به تو فکر میکنم
با تو میمونم .🩵
حسود نباشید،
دورو نباشید،
آدم فروش نباشید،
زیر آب زن نباشید،
دو به هم زن نباشید،
پشت آدما حرف نزنید،
حداقل اگر دشمن هم شدید،
دشمن با شکوهی باشید ..
دورو نباشید،
آدم فروش نباشید،
زیر آب زن نباشید،
دو به هم زن نباشید،
پشت آدما حرف نزنید،
حداقل اگر دشمن هم شدید،
دشمن با شکوهی باشید ..
باید کسی باشد
که به خواب هایت سَرَک بکشد...!
جایِ فصلها را عوض کند...
ستارهها را بچیند رویِ بالشتَت!
دردهایت را بتکاند...
ترسهایت را فراری دهد...
دست به موهایت بکشد
و آرام درآغوش بگیردَت و بگوید:
آرام بخواب...
بیدار که شدی
من اینجا هستم...!
که به خواب هایت سَرَک بکشد...!
جایِ فصلها را عوض کند...
ستارهها را بچیند رویِ بالشتَت!
دردهایت را بتکاند...
ترسهایت را فراری دهد...
دست به موهایت بکشد
و آرام درآغوش بگیردَت و بگوید:
آرام بخواب...
بیدار که شدی
من اینجا هستم...!
ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻟﺐ ﻟﻌﻠﺶ ﺷﮑﺮﯾﻦ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﻧﻐﻤﻪ ﻭ ﺁﻫﻨﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻭ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻔﺘﻢ
ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺘﻢ، ﺯ ﺧﻄﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﺑﻨﻮﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﺷﻔﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﻭ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﮔﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻟﺐ ﻟﻌﻠﺶ ﺷﮑﺮﯾﻦ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﻧﻐﻤﻪ ﻭ ﺁﻫﻨﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻭ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻔﺘﻢ
ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺘﻢ، ﺯ ﺧﻄﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﺑﻨﻮﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﺷﻔﺎﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﻭ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﮔﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ