گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد
گفتند عاشق که شدی؟ گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
#سجاد_سامانی
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد
گفتند عاشق که شدی؟ گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
#سجاد_سامانی
#غزل
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
#حافظ
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
#حافظ
جایی میان واژه ها
که شامه ء اشعار مرا
عطر آگین می کند
نشسته ام سر در گریبان خویش
و صدایِ گامهای
دختر گیسو بلندِ آذر ،
یلدا را
که آهسته آهسته با ناز و ادا
به قصر ِ مرمرین و برف پوشِ
زمستانی خود وارد می شود می شمارم
و به تو می اندیشم ؛
در این سرای سپید شعر
فارغ از هر خیال تهی از تو
چشمان تو را می سرایم
که نجیبانه ترین حالت دلتنگی ست ...!!
#پارس
که شامه ء اشعار مرا
عطر آگین می کند
نشسته ام سر در گریبان خویش
و صدایِ گامهای
دختر گیسو بلندِ آذر ،
یلدا را
که آهسته آهسته با ناز و ادا
به قصر ِ مرمرین و برف پوشِ
زمستانی خود وارد می شود می شمارم
و به تو می اندیشم ؛
در این سرای سپید شعر
فارغ از هر خیال تهی از تو
چشمان تو را می سرایم
که نجیبانه ترین حالت دلتنگی ست ...!!
#پارس
.
شنیده ام چشم به راه باران پاییزی
کنار پنجره اتاقت می نشینی و بوسه بر سیگار میزنی. خوش به حال سیگارها!
شنیده ام تنهایی به کافه میروی، خیابان ها را متر میکنی، بی دلیل میخندی. شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند. روزهایت کوتاه، موهایت کوتاه...
راستی، کنار همیشگی هایت، شب های تنهایی، دلتنگ من هم میشوی؟
#روزبه_معین
شنیده ام چشم به راه باران پاییزی
کنار پنجره اتاقت می نشینی و بوسه بر سیگار میزنی. خوش به حال سیگارها!
شنیده ام تنهایی به کافه میروی، خیابان ها را متر میکنی، بی دلیل میخندی. شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند. روزهایت کوتاه، موهایت کوتاه...
راستی، کنار همیشگی هایت، شب های تنهایی، دلتنگ من هم میشوی؟
#روزبه_معین
------------------
بی تابم ؛
شبیہ آخرین سطر نامہاے عاشقانہ
ڪہ پُـر از بوسہ است ؛
مرا
بہ سینہات بفشار !!
#سوسن_درفش
بی تابم ؛
شبیہ آخرین سطر نامہاے عاشقانہ
ڪہ پُـر از بوسہ است ؛
مرا
بہ سینہات بفشار !!
#سوسن_درفش
خبر داری چرا وقتی دل بی تاب
می گیرد
سراغ از خاطراتی دور امّا ناب میگیرد؟
خبر داری چرا ، تا نیستی در خشکی محضم
ولی تا می رسی دور مرا گرداب
می گیرد؟!
مخاطب های شعرم در پیِ کشف تواَند آری
ببین ؛ هر کس برای دیگری قلاب
می گیرد
همین که پشت قاب پنجره
می ایستی با من
جهان ، زیباترین تصویر خود را قاب
می گیرد
تو که از وسعت دیوانگی هایم خبر داری
بگو کِی بی تو چشم خسته ام را خواب می گیرد ؟
توّجه کرده ای وقتی که می گویی خداحافظ
دلم اندازه ی شب های بی مهتاب میگیرد؟
من از ابراز احساسات خود هرگز
نمی ترسم
ولی از ترسِ ترسَت خانه ام را آب
می گیرد
شنیدم ساکن شهری شدی در پشت دریا ...آه
دلم هر شب سراغ از قایق سهراب
میگیرد...
#امید_صباغ_نو
می گیرد
سراغ از خاطراتی دور امّا ناب میگیرد؟
خبر داری چرا ، تا نیستی در خشکی محضم
ولی تا می رسی دور مرا گرداب
می گیرد؟!
مخاطب های شعرم در پیِ کشف تواَند آری
ببین ؛ هر کس برای دیگری قلاب
می گیرد
همین که پشت قاب پنجره
می ایستی با من
جهان ، زیباترین تصویر خود را قاب
می گیرد
تو که از وسعت دیوانگی هایم خبر داری
بگو کِی بی تو چشم خسته ام را خواب می گیرد ؟
توّجه کرده ای وقتی که می گویی خداحافظ
دلم اندازه ی شب های بی مهتاب میگیرد؟
من از ابراز احساسات خود هرگز
نمی ترسم
ولی از ترسِ ترسَت خانه ام را آب
می گیرد
شنیدم ساکن شهری شدی در پشت دریا ...آه
دلم هر شب سراغ از قایق سهراب
میگیرد...
#امید_صباغ_نو
---
اے لذت شبانہ
بازآ کہ بی بهانہ
از √تو√ پر است خانہ
حتی اڪَر نباشی ..!!
#منزوےجان_حسین
اے لذت شبانہ
بازآ کہ بی بهانہ
از √تو√ پر است خانہ
حتی اڪَر نباشی ..!!
#منزوےجان_حسین
ای عشق کجایی که به گرداب تو گیرم
عمری شده ام در به درت تا که بمیرم؟
بر دل بیچاره چه سخت است گذر عمر
بر سنگ بد اقبالی فتاده همه تیرم
تا کی بخورم حسرت دیدار ترا من
کز دوری تو عشق و جوانی شده دیرم
عمرم همه طی شد که ترا باز ببینم
کز فرط جدایی شده ام واله و پیرم
گویند که پایان غم و درد بیایَد
آن روز دگر من به بر خاک اسیرم
#فاضل_نظری
عمری شده ام در به درت تا که بمیرم؟
بر دل بیچاره چه سخت است گذر عمر
بر سنگ بد اقبالی فتاده همه تیرم
تا کی بخورم حسرت دیدار ترا من
کز دوری تو عشق و جوانی شده دیرم
عمرم همه طی شد که ترا باز ببینم
کز فرط جدایی شده ام واله و پیرم
گویند که پایان غم و درد بیایَد
آن روز دگر من به بر خاک اسیرم
#فاضل_نظری
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورهی ما بود دلآرامِ جهان شد
در اوّل آسایش ما سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنهی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورهی کوچک
شد قلهی یک آه؛ مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهاییِ عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد
یک حافظ کهنه، دو-سه تا عطر، گلِسر
رفت و همهی دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت:
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
دلشورهی ما بود دلآرامِ جهان شد
در اوّل آسایش ما سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنهی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورهی کوچک
شد قلهی یک آه؛ مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهاییِ عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد
یک حافظ کهنه، دو-سه تا عطر، گلِسر
رفت و همهی دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت:
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
دیوانه ام
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها
رنج می برم...
زخم می خورم...
اما باز هم
در انتظار تو
نشسته ام
تو در تشویش انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای!
#علیرضا_اسفندیاری
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها
رنج می برم...
زخم می خورم...
اما باز هم
در انتظار تو
نشسته ام
تو در تشویش انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای!
#علیرضا_اسفندیاری
شهر از هجوم خاطرههایت به من پُر است
بعد از تو شهر از منِ دیوانه دلخور است
از من که بین بود و عدم پرسه میزدم
تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم
تو بودی و تمام غزلها ترانهها
من بودم و تمام ستمها بهانهها
من بودم و مجال شگفتی برای عشق
تو بودی و تحمل سخت بهای عشق
قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
میسوزد از کسی که تو را سرد کرده است
از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمیتوانم از این درس رد شوم
این بار آخرست برای خودم نه تو
من پشت خط فاجعه عاشق شدم نه تو
گرداب را درون خودت غرق میکنی
تو با تمام حادثهها فرق میکنی!!
┅═•❃سعیدآذری❤️❃•═┅
بعد از تو شهر از منِ دیوانه دلخور است
از من که بین بود و عدم پرسه میزدم
تو بودی و کنار خودم پرسه میزدم
تو بودی و تمام غزلها ترانهها
من بودم و تمام ستمها بهانهها
من بودم و مجال شگفتی برای عشق
تو بودی و تحمل سخت بهای عشق
قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است
میسوزد از کسی که تو را سرد کرده است
از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمیتوانم از این درس رد شوم
این بار آخرست برای خودم نه تو
من پشت خط فاجعه عاشق شدم نه تو
گرداب را درون خودت غرق میکنی
تو با تمام حادثهها فرق میکنی!!
┅═•❃سعیدآذری❤️❃•═┅
حل میشود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر میکنم
هر صبح بیقرارترینم برای تو
بیدار میشویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو
آدینهای که میرسی و پهن میشود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو
یکروز گرم و روشن و سرشار میشویم
در خلسهای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلامِ تو مثل قند
حل میشود شکوهِ غزل در صدای تو
#پانته_آ_صفایی
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر میکنم
هر صبح بیقرارترینم برای تو
بیدار میشویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو
آدینهای که میرسی و پهن میشود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو
یکروز گرم و روشن و سرشار میشویم
در خلسهای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلامِ تو مثل قند
حل میشود شکوهِ غزل در صدای تو
#پانته_آ_صفایی
نیلوفرِ شب هایِ غریبی خبرت نیست...
از ڪوچه یِ ما ثانیه ای هم گذرت نیست؟
از عشق، اگر ما بِنِوشتیم و نخواندی؛
هی سوختم و سوختم اما نظرت نیست
ای وای ڪه از دستِ تو چشمم شده دریا
ای وای ڪه چون من به خدادوروبرت نیست
فرهاد شدم تا بڪنم دل ز تو اما
زخمم زده ای لیڪ ڪه زخمِ تبرت نیست
افسوس ڪه سوزاندی و سوزانده شدم من
اما نظرت هیچ به این بال و پرت نیست!
#حسین_حیدری
از ڪوچه یِ ما ثانیه ای هم گذرت نیست؟
از عشق، اگر ما بِنِوشتیم و نخواندی؛
هی سوختم و سوختم اما نظرت نیست
ای وای ڪه از دستِ تو چشمم شده دریا
ای وای ڪه چون من به خدادوروبرت نیست
فرهاد شدم تا بڪنم دل ز تو اما
زخمم زده ای لیڪ ڪه زخمِ تبرت نیست
افسوس ڪه سوزاندی و سوزانده شدم من
اما نظرت هیچ به این بال و پرت نیست!
#حسین_حیدری
من دست بردن به لیف خرما
نوشیدن قهوه
گاز زدن سیب
و مکیدن انار را دوست دارم...
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ موخرماییِ
چشم قهوه ایِ سرخ گونه ایِ
لب اناری؟!
#سبحان_زمانی
🍃🌸
نوشیدن قهوه
گاز زدن سیب
و مکیدن انار را دوست دارم...
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ موخرماییِ
چشم قهوه ایِ سرخ گونه ایِ
لب اناری؟!
#سبحان_زمانی
🍃🌸
هوای عاشقی با تو
مثل بهار های گیلان
غیر قابل پیش بینی است
گاه ابری است ...
گاه بارانی
و گاه طوفانی
انقدر نوسان دارد ..
که با آفتابی شدن آسمان باید ذوق کرد !
درست مثل لبخند های کمیابِ تو
بعد از چند روز دلگیری!
#زهرا_مصلح
🍃🌸
مثل بهار های گیلان
غیر قابل پیش بینی است
گاه ابری است ...
گاه بارانی
و گاه طوفانی
انقدر نوسان دارد ..
که با آفتابی شدن آسمان باید ذوق کرد !
درست مثل لبخند های کمیابِ تو
بعد از چند روز دلگیری!
#زهرا_مصلح
🍃🌸
دم کرده ام عشق
به صرف دو فنجان فال دلبری
و بی امان می شمارم
انتظار قهوه ی چشمانت را
بر کافه ی خیالم
#افسانه_کامکار
🍃🌸
به صرف دو فنجان فال دلبری
و بی امان می شمارم
انتظار قهوه ی چشمانت را
بر کافه ی خیالم
#افسانه_کامکار
🍃🌸
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
#نجمه_زارع
🍃🌸
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
#نجمه_زارع
🍃🌸
مے بوسمت
اگر چه...
حال دلم با بوسه آرام نمیشود
دیوانه میخواهمت
سرمست
عاشق...رسوا...
مشتاق ِ آغوش
ڪنار عطر ِ خوش ِ بے تابی
#آزاده_ڪج_ڪلاه
🍃🌸
اگر چه...
حال دلم با بوسه آرام نمیشود
دیوانه میخواهمت
سرمست
عاشق...رسوا...
مشتاق ِ آغوش
ڪنار عطر ِ خوش ِ بے تابی
#آزاده_ڪج_ڪلاه
🍃🌸