برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
775 subscribers
677 photos
265 videos
124 files
3.71K links
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Download Telegram
4_5990026897289907577.pdf
365.8 KB
#برگه_شوندان

#همچون_شرابی_دیر_سال
مجموعه چهار داستان است که داستان نخست با همین عنوان، در اختیارِ علاقه‌مندان قرار می‌گیرد.
https://t.me/shavandanpage
زمانی که هواپیماهای جنگی آمریکا در ژوئن ۱۹۷۲ روستایی در ویتنام را با بمب‌های حاوی «ناپالم» بمباران کردند، عکاسی تصویری را ثبت کرد که به نماد وحشت جنگ تبدیل شد: دختر کوچک ویتنامی برهنه و وحشت‌زده در حال فرار بود. این عکس یکی از چشمگیر‌ترین عکس‌های قرن بیستم توصیف شده است.

این عکس از سوی نیک اوت، عکاسی که عکس‌هایش را در آن زمان برای آسوشیتدپرس می‌فرستاد گرفته شده و سوژه این عکس «کیم فو» است که بعدها به کانادا مهاجرت کرد و اکنون در آن کشور با همسرش زندگی می‌کند. او اکنون یک مادربزرگ است.

نیک اوت زمانی که این عکس را ثبت کرد ۲۱ ساله بود و پس از مرگ برادرش که در آسوشیتدپرس عکاسی می‌کرد جای او را گرفت و در این خبرگزاری استخدام شد.

او هزاران تصویر از جنگ را ثبت کرده است. نیک اوت در تاریخ هشت ژوئن ۱۹۷۲ در نزدیکی روستای محل زندگی آن دختر بچه بود که به یکباره مورد حمله هواپیماهای ویتنام جنوبی قرار گرفت و بمب‌های ناپالم بر روی سر سربازان و غیرنظامیان آوار شد. او صدای گریه فو را شنید که در حال فرار از روستا بود و سپس این عکس را ثبت کرد.

نیک اوت در ملاقاتی با کیم فو درباره آن روز توضیح می‌دهد: «دوربینم را در دست داشتم و عکس گرفتم. وقتی از پسر عکس گرفتم درست جلوی دوربین من جان باخت. اما چشمم متوجه کیم شد که بدون لباس درحال دویدن بود. دیدم در حال سوختن است. وقتی رد شد به بدنش نگاه می‌کردم و می‌دانستم که ممکن است در همان لحظه بمیرد.»
@sahandiranmehr
#برگه_شوندان



ورق ورق
آتش گرفته
خاطر بهار
در سفرنامه پاییز .


#علی_پیرنهاد
(ع_پویان)




#برگردان_آلمانی :

Blatt für Blatt ,
Hat Feuer gefangen ,
Die Erinnerung an Frühling ,
In dem Reisebuch vom Herbst.

Dichter : Ali Pujan .

#پانوشت_مترجم :

واژه برگ برای درخت ، و برای کتاب ( مثلا سفر نامه ) یکی است .
شعری👇 از Herman Andreasen :

In dem Wald Deiner Freundschaft ,
Ragt ein gewaltiger Baum in den Himmel hinein ,
Ein ungelesenes Liebesbuch ist das ,
Ich müsste hoch hinaus ,
Um blättern zu können !

برگردان به پارسی :

" در بیشه ی دوستی با تو ،
تنومند درختی ، سر بر آسمان افراشته است ،
آن عشق نامه ای است ( کتابِ عشقی است ) ، ناخوانده ،
برای ورق زدن اش ، باید که از آن بالا رفت !"
شاعر این شعر ، درخت و کتاب را بکار برده است .
که هر دو برگ دارند . ولی برای ورق زدن ( خواندن یکی ) ، می خواهد که از آن دیگری (درخت دوستی ) بالا برود .

واژگان:
Das Buch کتاب
Das Liebesbuch
کتابِ عشق . عشق نامه .
blättern ورق زدن
Das Blatt برگ ، ورق
Die Freundschaft دوستی
Der Himmel آسمان


#شاعر_علی_پیرنهاد
#مترجم_حسن_افراز


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


#کلمه_ها_بی_زبان_نیستند

در رویارویی با کار کوتاه :

ورق ورق/آتش گرفته/خاطر بهار/ در سفرنامه پاییز .
#علی_پیرنهاد




پاییز صاحب کاراکتری دیگر است که با کاراکترهای از پیش شناخته شده،چندان آشنایی ندارد.
پاییز مسافری است که از محاکات بهار می آید و گزاره ای ریزومی با خود دارد گزاره ای که در آن، زبان به باور "هیوز" به کار فریفتن و برانگیختن نیست.
راوی بی آنکه اظهار نظری کرده باشد به همین خبر بسنده می کند، همین بسندگی سبب می شود تا خواننده در گونه ای از تعلیق، وول بخورد و متن به سویی اشاره کند که در متن گفته نشده ولی در وضعیتی از سفیدخوانی، جزء لاینفک متن است بدین صورت با متنی فرآیند محور مواجه می شویم متنی که در آن مخاطب، تلویحا قدم در راه خانه پاییز می گذارد و به دال بودگی اش دست می کشد.
پویان در ایجاز کار پیش رو به عملی زبانی دست زده روایت را از خط رهانیده و لنگر در همه چیز را نگفتن دارد.


#سولماز_نصرآبادی



https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

ترسی که سایه‌اش از تو بود
افتاده بود روی دیوار دو بال سیاه
کلاغ رفته بود کمی خشکی بیاورد از حدود فرار

#آزیتا_قهرمان
#بخشی_از_شعر

تابلو #تهمینه_میلانی
#برگه_شوندان



آن کس که در حین گفتگو با دیگری سکوت می کند، می تواند از آن کس که هرگز خروش تمامی ندارد به نحوی اصیل تر مجال فهم دهد، یا به معنایی دیگر چنین کسی اصیلانه تر می تواند فهم را بگسترد و بالیده کند...
پر گویی درباره چیزی کم ترین تضمینی نمی دهد که فهم پیشرفت کرده است. بر عکس؛ داد سخن دادن در شرح جزئیات، چیزها را مستور می کند و امر فهمیده شده را به جانب وضوحی کاذب و ظاهر فریب، یعنی به جانب فهم ناپذیری جزییات پیش پا افتاده سوق می دهد.


#هایدگر
#هستی_و_زمان


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

وقتی به سوی دروازه‌ای می‌رفتم كه به آزادیم منتهی می‌شد، می‌دانستم كه اگر نفرت و تلخكامی را پشت سر نگذارم، همچنان در #زندان خواهم بود.

#نلسون_ماندلا

@falsafeinjast
https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


برای آنان که دوستشان دارم رنج ، پریشانی، بیماری ،بدرفتاری و حرمت شکنی دیدن آرزو میکنم...
آرزو میکنم با تحقیر ژرف خود ناآشنا نمانند ؛ برایشان عذاب بی اعتمادی به خویش و تلخی شکست خوردگان را آرزو میکنم ...
بر آنان دل نمی سوزانم ، زیرا فقط چیزی را برای ایشان میخواهم که می تواند ثابت کند آیا هیچ شایستگی دارند یا نه :

تاب آوری


#نیچه

#خیلی_کم_تقریبا_هیچ
#سایمون_کریچلی


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


#آیا_ما_نقش_خود_را_بر_بوم_میزنیم؟


✔️در زمستان که برف روی شاخه های درختان فرو می نشیند، کم کم شاخه ها سنگین شده و خم می شوند و حتی زیر فشار فزاینده بارش برف به سطح زمین دست می سایند...
یادم می آید قدیمی ها می گفتند نباید عجله کرد و بار درخت را سبک کرد و برف را از روی شاخه ها تکاند ، بلکه برف بر اساس وزن خودش از روی شاخه ها سر خورده و فرو می ریزد...
یعنی اگر درخت بتواند این دوره سنگین را تحمل کند پس از آن دوباره برخواهد خاست ، اما در غیر اینصورت و تکاندن نابهنگام درخت موجب سوختن آن خواهد شد ...
من همیشه در دوران های سخت و طاقت فرسا به یاد این استعاره می افتم ...
آیا حقیقتا برف بر اساس وزن خودش فرو خواهد ریخت؟ آیا مشکلات فزاینده، حکم همین برف را دارد که هر چه فشار آن زیادتر شود احتمال فرو ریختن ما یا فرو ریختن آن بیشتر خواهد شد ؟ نقش ما بعنوان فاعلان بازی کجا و چگونه تعریف می شود؟


✔️به یاد استعاره ای دیگر از فرهنگ ایرانی می افتم ؛ عبور سیاووش از آتش ...
ممکن است در ظاهر اینگونه بنظر آید که چون سیاووش بی گناه است پس نخواهد سوخت و از آنسوی آتش سربلند بیرون می آید ...
اما گمان می کنم این تصویر کاملی از مسئله نیست، کسی نمی داند درون آتش چه بر سیاووش گذشته ، چه رنج و عذابی را تحمل کرده و چطور تا مغز استخوان درد سوختن را تحمل کرده اما استوار و راسخ تر از همیشه ادامه داده است ...
در باریک ترین لحظه ها که دیگر توان ادامه دادن نبوده دوباره برخاسته و بر یاس و نامیدی غلبه کرده و با چنین ایمان راسخی توانسته از آنسوی آتش به سلامت گذر کند ...
من دلم می خواهد استعاره سیاووش را اینگونه برای خودم بازتعریف کنم و گمان هم می کنم این تاویل از داستان سیاووش با واقعیت امروز همخوانی بیشتری داشته باشد ...
چنانکه نیچه می گوید :
برای آنان که دوستشان دارم رنج ، پریشانی، بیماری ،بدرفتاری و حرمت شکنی دیدن آرزو میکنم...
آرزو میکنم با تحقیر ژرف خود ناآشنا نمانند ؛ برایشان عذاب بی اعتمادی به خویش و تلخی شکست خوردگان را آرزو میکنم ...
بر آنان دل نمی سوزانم ، زیرا فقط چیزی را برای ایشان میخواهم که می تواند ثابت کند آیا هیچ شایستگی دارند یا نه؛ تاب آوری


✔️ چطور میتوان درون فاجعه باز هم امیدوار بود؟ آیا حق با برشت بود که می گفت آنکس که می خندد هنوز صدای فاجعه را نشنیده است...
و باید با حافظ همنوا شد که :
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها"

ونسان ون گوگ حرف قابل تاملی می زند :
"وقتی ما به هستی نگاه می کنیم انگار به یک تابلوی نقاشی می نگریم که هنوز نقاش کارش را تمام نکرده است ..."
یعنی نگاه ما به جهان ِ پدیدارها نگاه به یک اثر ناتمام است که هنوز کار آفرینش آن به اتمام نرسیده است...
می گوید:
" ما نمی توانیم این اثر ناتمام را قضاوت کنیم ..."
سئوال این است ؛چه زمانی کار نقاشی به اتمام خواهد رسید ؟
نقش ما در آفریدن این اثر چیست ؟
آیا ما خود جزیی از این اثر و نقش های آن هستیم یا اینکه بعنوان آفریننده ی اثر در ساخت آن، نقش داریم ؟
آیا ما هم نقش ایم و هم نقاش ؟
آیا ما نقش خود را بر بوم می زنیم ؟


#علی_پیرنهاد



https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی تابی‌های خاموش.
هوای قطبی انگار
انگار فرش ایرانی نخ نما کرده است
نشانه‌ای نیست
نگاه می‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه العینی طی می‌شد راه
کودک باز می‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است…

#محمد_مختاری
بخشی از شعر

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


شعر امروز بر تفرد انسان و اشیاء، و در نهایت بر فردیت کلماتی استوار است که بدون از دست دادن هویت و استقلال خود در تعاملی اندام‌واره ساختاری هم‌بسته و متشکل را پدید می‌آورند که شکلی بیش نیست.
چنین شعری از تمامی ملزومات شعر کهن و نو، از وزن و قافیه گرفته تا صناعات بدیعی معنوی و لفظی‌یی مثل تشبیه و استعاره و کنایه و تشخیص و ترصیع و تجنیس و مراعات‌النظیر و... تن می‌زند، و تنها متکی بر روابط اجزاء متشکله‌ای‌ست که به جای استحاله در یکدیگر به قصد انتقال مفهومی کلی، تبیین نگاهی به‌خصوص از زاویه‌ای خاص به تکه‌ای از هستی‌ست. در واقع شاعر امروز با اتصاف و انتساب خصوصیات و صفات انسانی به اشیاء و حیوانات، خود را خوار نمی‌‌کند، بلکه به یاری آن‌ها بر موجودیت پر تناقض و آرزومند خود تٱکید می‌ورزد و ناگزیر بیان‌گر موقعیتی است که انسان را در خود می‌فشارد و می‌گوارد. این شاعر به گذشته‌ی تاریک و آینده‌ی روشن چندان کاری ندارد؛ زیرا که خود را نه پیامبر می‌داند نه پیش‌گو. پرداختن به این‌ها به رمانتیسم ایده‌آلیسمی راجع است که نسل اتوپیک گذشته به ضرورت و به کرات به آن‌ها پرداخت؛ یعنی شعر فردا تنها ساختمانی‌ست متراکم و متشکل که تشخص‌اش نه در صلابت و صیقل کلمات، نه در طنینی موسیقایی، نه در سطور طلایی و تصاویر مینیاتوری و نه در به کار گرفتن استادانه‌ی اسباب و شگردهای موروثی، بلکه در کلیتی اندام‌واره و فشرده است که فقط یک تصویر را شامل می‌شود...


زنده یاد
#مسعود_احمدی
مۇخره‌ی مجموعه شعر
#برای_بنفشه_باید_صبر_کنی


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


"کولاژ"


چه‌طور است
حالا که آینه هم بلاتکلیف است
تو
به اندازه‌ی همان رو به‌ رو
از ذهن کسی
مثلن زنی که دو کوچه آن‌ طرف‌تر می‌نشیند باران بیاوری
و من
از خیال دختری که دارد از عرض خیابان می‌گذرد دو سه پروانه بگیرم؟

پروانه‌ها خیس می‌شوند

عیبی ندارد
تازه برگ هم سرپناه بدی نیست
و خیلی وقت است که این لاله‌عباسی‌ها
تنها مانده‌اند

خوب‌ست
در دو قدمی باران ایوانی بگذاریم
و بر آن میز و صبحانه

آن وسط خیلی خالی‌ست
فقط یک تخت می‌خواهد
با ملفحه‌هایی به رنگ کهربا

حرفی نیست
ولی خیس می‌شویم

چه بهتر
ما این را تجربه نکرده‌ایم

برای آن وقت
از کجا گنجشک بیاوریم؟

از ذهن پسرکی که دارد تیر و کمان می‌سازد
یا از خیال دختری که از خواب آمده

راستی
بهتر نیست خورشید را برداریم
ماه را از شب بیاوریم و بگذاریم کنار پاتختی

به شرطی که کلاغ لبه‌ی آن باشد
و ماه بدر تمام .


#مسعود_احمدی


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

عاشقان، گیاهانند
که می‌رویند
می‌میرند
سبز می‌شوند
می‌ریزند
باران که می‌بارد، چتر نمی‌خواهند
زمستان‌ها
بی‌کلاه و پالتو نپوشیده
می‌ایستند روی در روی نگاه برف
چشم در چشم یخبندان
عاشقان، گیاهانند
که ریشه‌هاشان فرو رفته است
در کف دست من
در استخوان کتف تو
در جمجمه شکسته من
و این خاطرات من و توست
که توت می‌شود یک روز
انار می‌شود گاهی
که دیروز انگور شده بود
که فردا زیتون و
تلخ.

#بیژن_نجدى

https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان


آن‌چه در آثار هنری و فلسفی می‌بینیم نسخه‌های عینی دردها و تقلاهای خودمان هستند که با زبان یا تصویر مناسبی، مجسم و تعریف می‌شوند.
هنرمندان و فلاسفه نه فقط به ما نشان می‌دهند چه احساسی داشته‌ایم، بلکه تجربیات ما را تاثیرگذارتر و هوشمندانه‌تر از خودمان بیان می‌کنند؛ ایشان جنبه‌هایی از زندگی ما را به تصویر می‌کشند که خودمان قادر به تشخیص آن‌ها هستیم ولی هرگز نمی‌توانسته‌ایم با چنان شفافیتی آن‌ها را درک کنیم. هنرمندان و فلاسفه وضعیت ما را به خودمان توضیح می‌دهند و به این ترتیب به ما کمک می‌کنند تا در این وضعیت احساس تنهایی و پریشانی کم‌تری داشته باشیم. فلسفه و هنر، به دو شیوه متفاوت، به ما کمک می‌کنند تا، به قول #آرتور_شوپنهاور درد را به معرفت تبدیل کنیم .


#آلن_دوباتن


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان

در میان رفت و آمد پاره خط ها
دایره های نیمه تمام
رنگ های خودباخته
و اعداد نامطمئن به کلمه مقدار
کدام انگشت تو مرا نشان داد؟

زندانبان گفت
باید موقع اعدام
دهانم برای گفتن چیزی
به تمامی باز باشد
درد گلوله را کمی تسکین می دهد

آن کدام انگشتت
حالا
به کدام قطره خون
اشاره خواهد کرد؟

#مظاهرشهامت


https://t.me/shavandanpage
#برگه_شوندان



✔️ گفتگوئی صمیمانه پیرامون شعر گیلکی با #علی_پیرنهاد منتشر شده در :

#کانال_تخصصی_شعر_گیلکی

https://t.me/pguilan



🔸#هنر_علیه_هر_نوع_نظم_تحمیلی_و_محدودیت_آور_می_آشوبد


لطفا خودتان و فعالیت های فرهنگی و هنری تان را معرفی نمائید


نام و نام خانوادگی :
علی پیرنهاد
تخلص هنری :
ع. پویان
آثار:
۱_خوشه بر دهان ِ پرواز ( مجموعه شعر), انتشارات ایلیا ( 1394)
۲_بیداری کلمه در آیینه زیبایی( قطعات ادبی _ فلسفی)، انتشارات کدیور ( 1396)
۳_مقالات و جستارها :
در زمینه فلسفه تطبیقی، سنت و مدرنیته ، ادبیات فارسی و گیلکی ...
علائق :
موسیقی و خوشنویسی


آیا شعر گیلکی در قالب کلاسیک می تواند نیاز مخاطب امروز را بر آورده کند؟


نه به تمامی ، اما این به معنای کنار گذاردن شعر کلاسیک نیست چراکه در ادبیات فارسی و هم در ادبیات گیلکی شعر در قالب کلاسیک هنوز حرف های زیادی برای گفتن دارد و از سوی دیگر این بسته به قریحه و خلاقیت های فردی هر شاعر دارد که چگونه بتواند مفاهیم و روایت های جدید خود را ولو در چارچوب عروض و قافیه ارائه دهد ، مثل کاری که سیمین بهبهانی در عرصه غزل انجام داد و در فرم و هم در محتوی تحول ایجاد کرد و به نظرم ادبیات میتواند از تمامی ظرفیت ها برای پیشروی بهره بگیرد و نباید محدودیتی ایجاد کرد ....

آیا بین شعر دیروز و شعر امروز گیلکی فاصله ای می بینید؟ این فاصله چه اندازه است ؟

البته فاصله وجود دارد و این در ذات زندگی و ادبیات است که هر روز با دیروز خود متفاوت باشد چراکه نیازهای انسان و الزامات و ضرورت های زیستی آدمی دگرگون شونده است و به نظرم وظیفه اصلی هنر و ادبیات گشودن دریچه های تازه برای تنفس وجودی آدمی است و ازینرو هر چقدر سطح دانش، تکنولوژی و مناسبات اجتماعی تغییر می کند ، شیوه های روایتگری هم دگرگون میشود و اساسا نمیتوان بین اجزای گوناگون هستی آدمی تفکیک ایجاد کرد و مطمئنا جهان مدرن ، هنر مدرن ِخود را طلب می کند ...
اما از سوی دیگر بعد دیگری هم در هنر وجود دارد که خود طغیانگر است و علیه هر نوع نظم تحمیلی و محدودیت آور می آشوبد ازینرو وظیفه هنرمند این نیست که تنها حرکت کننده در جهت تغییرات فزاینده و تک بعدی جهان بیرون قرار بگیرد، گاه این تحول میتواند در تقابل و اعتراض به تغییرات یکسویه باشد ...
البته باید اذعان کرد که این سیر دیالکتیک همیشه وجود داشته و اساسا حرکت پیشرونده زندگی بر مبنای همین تضادها و چالش هاست ...

از چه زمانی در شعر گیلکی به مدرنیسم رسیدیم ؟

مدرنیسم را اگر بخواهیم به معنای نو شدن بگیریم در هر دوره ای نسبت به دوره قبل از خود این تازگی وجود داشته ، اما اگر بخواهیم به معنای وجود شاخصه هایی که در جهان غرب در چند سده اخیر در شیوه ی نگرش انسان به هستی اتفاق افتاده تلقی کنیم ( شاخصه هایی چون آگاهی بر حقوق فردی ، اصالت خرد خود بنیاد و ...) چند دهه بیشتر نیست که در حال تمرین کردن آن هستیم ...


نظرتان در مورد هساشعر چیست ؟


هساشعر در اوایل دهه هفتاد در ادبیات گیلان یک کار خلاقانه ای بود که توانست روایت تازه ای را هم در فرم و هم محتوی ایجاد نماید و هنوز هم میتواند حرف های تازه و بروزشده ای را برای گفتن داشته باشد ...

مرز بین هساشعر و کوتاه شعر گیلکی چیست ؟ آیا کوتاه شعر گیلکی مولود هساشعر است ؟

قبل از هساشعر شعر های کوتاهی سروده شده است اما ژانری تحت عنوان کوتاشعر وجود نداشته و میتوان گفت هساشعر اولین ژانر کوتاه ِشعر گیلکی است ، اما از سوی دیگر باید پرسید آیا هر شعر کوتاهی میتواند هساشعر محسوب شود که پاسخ شخصی من این است که هساشعر یک شاخصه هایی دارد که آنرا از شعرهای کوتاه دیگر تفکیک می کند...از جمله تصویرهای چند لایه و پنهانی که بطور مستقیم و حتی غیر مستقیم با طبیعت ایجاد می کند و ازین منظر می توانیم بگوییم هساشعر دارای صور خیال منحصر بفرد خودش است که گاه به طبیعت گرایی نزدیکتر می شود ( به مانندهساشعرهای اولیه) و گاه با حفظ ریشه ها، به مضامین اجتماعی و شهری نزدیک میشود ( به مانند هساشعرهای دوره متاخر)

آیا به نظر شما هساشعر نیاز به بیانیه ای جدید دارد؟

بنظرم هساشعر نیاز به بیانیه ای جدید ندارد بلکه نیازمند دوره بندی است به شکلی که هیچکدام ازین دوره ها محدودیتی برای دوره دیگر ایجاد نکنند البته این دوره ها میتوانند به یکدیگر نزدیک یا از هم دور شوند اما همچنان مستقل عمل نمایند که بنده همانگونه که مستحضرید این دوره بندی را هم در روش و هم در مفاهیم و جزییات در مقاله آسیب شناسی هساشعر که سال قبل در نشریه ره آورد گیل ( شماره آذر و دی 1396)منتشر شد تشریح کرده ام و درینجا مکرر نمی کنم ...


https://t.me/pguilan

https://t.me/shavandanpage