Forwarded from رادیو بومرنگ
شماره چهارم از فصل سوم را هماکنون از راههای زیر بشنوید:
سایت: radioboomrang.com/21
دانلود: bit.do/RB0304
تلگرام: t.me/radioboomrang/178
@RadioBoomrang
سایت: radioboomrang.com/21
دانلود: bit.do/RB0304
تلگرام: t.me/radioboomrang/178
@RadioBoomrang
روزنامه شریف | Sharifdaily
رادیو بومرنگ – فصل 3، شماره 4 - وز پی جانان
🔸 #رادیو_بومرنگ، کاری از دانشجویان شریف است که دانشجویان ایرانی آنطرف مرزها را هدف قرار داده است. شماره چهارم فصل سوم رادیو بومرنگ را بشنوید.
«من، قبل از شماها»
#قصه #قسمت_چهارم
به قلم #سایه
سامان گفت: "شادی حواست به منه که سوالمو بپرسم یا نه؟" تصمیم گرفتم که اگر سوالش راجع به مهدی و ارتباطش با گذشته من باشد حقیقت را نگویم. دروغی میسازم و جوابش را میدهم. زندگی ما با آن همه دروغ و دورویی نابود شده حالا من بخاطر یک بازی اینطور ذهنم را درگیر حقیقت میکنم؟
پرسید: "چه سوالی هست که از جواب دادن بهش میترسی؟"
تصورش را هم نمیکردم که چنین سوالی بپرسد؛ از اینکه مجبور نیستم چیزی را فاش کنم یا دروغی بسازم خوشحالم و مهم نیست که جوابم میشود نقطه ضعفی در دستان دیگران. با لبخند کمرنگی که بر لب دارم و درحالیکه چهره جمع را برانداز میکنم، میگویم:"هر چیزیکه مجبورم کند اسرار زندگی دیگران را فاش کنم" و ناخودآگاه نگاهم روی مهدی می ایستد. سریع نگاهم را از او میدزدم.
بازی ادامه پیدا میکند؛ اول مازیار، بعد سارا، مهسا و...
چشمهایم بازی را دنبال میکند ولی انگار گوشهایم نه. چیزی نمیشنوم و در افکار گذشته ام غرق میشوم؛ آخرین باری که این بازی را انجام داده بودم به یاد می آورم، وقتی مهدی از من پرسید حقیقت یا شهامت؟ و من شهامت شنیدن رازش را انتخاب کردم. رازی که به زندگی من گره خورده بود بدون اینکه حتی روحم باخبر باشد.
من برخلاف خیلی از همکلاسیهایم که با ورود به دانشگاه و دیدن فضای اینجا، روحیه شان را باخته بودند، بخاطر حضور پدرم در جمع اساتید دانشگاه اعتماد به نفس بالایی داشتم، انگار دانشگاه را از آن خود میدانستم و همین به من شهامت احمقانه ای داده بود و نشستم پای درد دل مهدی و زندگیم زیر و رو بشود.
در آن راز نفرت انگیز غرق بودم که قرعه به نام مهدی افتاد. حواسم به بازی جمع شد ولی وقتی در جواب این سوال که چه کسی باعث شد ۷سال از زندگی عقب بیفتی نام پدرم را شنیدم، چشمانم داشت از حدقه در می آمد و دهانم از شدت تعجب باز مانده بود.
میدانم مهدی در تمام سالهای دانشجویی تغییرات زیادی کرده ولی یک ویژگی اش هیچ عوض نشده و آن هم راستگویی است، اصلا بلد نیست دروغ بگوید، اگر دروغ بگوید اطرافیانش زودتر از خودش میفهمند که حقیقت را نگفته.
همه نگاهها به من خیره شد. با چهره ای درمانده به مهدی نگاه کردم و با زبان بی زبانی خواستم به او بفهمانم که چرا اینکار را با من کردی؟
🤝سایه یک نفر را به چالش ادامه دادن داستان دعوت میکند:
مهتاب محمودی
👈🏻قسمت بعد را برای ادمین روزنامه بفرستید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1436
@sharifdaily
#قصه #قسمت_چهارم
به قلم #سایه
سامان گفت: "شادی حواست به منه که سوالمو بپرسم یا نه؟" تصمیم گرفتم که اگر سوالش راجع به مهدی و ارتباطش با گذشته من باشد حقیقت را نگویم. دروغی میسازم و جوابش را میدهم. زندگی ما با آن همه دروغ و دورویی نابود شده حالا من بخاطر یک بازی اینطور ذهنم را درگیر حقیقت میکنم؟
پرسید: "چه سوالی هست که از جواب دادن بهش میترسی؟"
تصورش را هم نمیکردم که چنین سوالی بپرسد؛ از اینکه مجبور نیستم چیزی را فاش کنم یا دروغی بسازم خوشحالم و مهم نیست که جوابم میشود نقطه ضعفی در دستان دیگران. با لبخند کمرنگی که بر لب دارم و درحالیکه چهره جمع را برانداز میکنم، میگویم:"هر چیزیکه مجبورم کند اسرار زندگی دیگران را فاش کنم" و ناخودآگاه نگاهم روی مهدی می ایستد. سریع نگاهم را از او میدزدم.
بازی ادامه پیدا میکند؛ اول مازیار، بعد سارا، مهسا و...
چشمهایم بازی را دنبال میکند ولی انگار گوشهایم نه. چیزی نمیشنوم و در افکار گذشته ام غرق میشوم؛ آخرین باری که این بازی را انجام داده بودم به یاد می آورم، وقتی مهدی از من پرسید حقیقت یا شهامت؟ و من شهامت شنیدن رازش را انتخاب کردم. رازی که به زندگی من گره خورده بود بدون اینکه حتی روحم باخبر باشد.
من برخلاف خیلی از همکلاسیهایم که با ورود به دانشگاه و دیدن فضای اینجا، روحیه شان را باخته بودند، بخاطر حضور پدرم در جمع اساتید دانشگاه اعتماد به نفس بالایی داشتم، انگار دانشگاه را از آن خود میدانستم و همین به من شهامت احمقانه ای داده بود و نشستم پای درد دل مهدی و زندگیم زیر و رو بشود.
در آن راز نفرت انگیز غرق بودم که قرعه به نام مهدی افتاد. حواسم به بازی جمع شد ولی وقتی در جواب این سوال که چه کسی باعث شد ۷سال از زندگی عقب بیفتی نام پدرم را شنیدم، چشمانم داشت از حدقه در می آمد و دهانم از شدت تعجب باز مانده بود.
میدانم مهدی در تمام سالهای دانشجویی تغییرات زیادی کرده ولی یک ویژگی اش هیچ عوض نشده و آن هم راستگویی است، اصلا بلد نیست دروغ بگوید، اگر دروغ بگوید اطرافیانش زودتر از خودش میفهمند که حقیقت را نگفته.
همه نگاهها به من خیره شد. با چهره ای درمانده به مهدی نگاه کردم و با زبان بی زبانی خواستم به او بفهمانم که چرا اینکار را با من کردی؟
🤝سایه یک نفر را به چالش ادامه دادن داستان دعوت میکند:
مهتاب محمودی
👈🏻قسمت بعد را برای ادمین روزنامه بفرستید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1436
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«من قبل از شماها»
جرأت و حقیقت... وقتی سرنوشت خیلی از حقایق ناگفته به دست یک بطری و شانس میافتد.
@sharifdaily
جرأت و حقیقت... وقتی سرنوشت خیلی از حقایق ناگفته به دست یک بطری و شانس میافتد.
@sharifdaily
«انقلاب»
#قصه #قسمت_چهارم
به قلم #امدادانه
نیما و محسن پشت در ایستاده بودند. صدایشان را میشنیدم:« باید یه جوری دانشجوها رو قانع کنیم....» وقتی در را باز کردم ناگهان هردو ساکت شدند. انگار داشتند در مورد موضوع مهمی بحث میکردند. آن دو به داخل اتاق آمدند و با مجید شروع به حرفزدن کردند. داشتند راجع به سخنرانی فردا صحبت میکردند. خیلی کنجکاو بودم اما دوست نداشتم در مسائلشان سرک بشکم. از اتاق بیرون آمدم و به اتاق شیرازیها رفتم. همانجا خوابیدم. صبح روز بعد فقط سینا در اتاق بود. گفت که تا صبح در حال دعوا بودند و ساعت سه صبح مجید با عصبانیت نیما و محسن را از اتاق بیرون کرد.
کلاسها بعد از انقلاب ساعت دو بعد از ظهر تمام میشوند. سخنرانی مجید قرار بود ساعت 2:30 شروع بشود. وقتی به ابن سینا رسیدم، مجید در نیم طبقه ایستاده بود و در حال تنظیم میکروفون بود. خشایار پشت او ایستاده بود و نیما روی سکوی کنار دفتر انجمن اسلامی نشسته بود و طوری رفتار میکرد که خود را آرام نشان دهد. (دفتر انجمن اسلامی مانند بقیه تشکلها بسته شده بود. با توجه به مشکلات زیادی که درباره نیازهای اولیه دانشجویان وجود داشت، کسی سراغ فعالیت دانشجویی نمیرفت) خیلی دوست داشتم بفهمم نیما چه چیزی به مجید گفته بود. ساعت یک ربع به سه است. جمعیت به تدریج زیاد میشود. مجید به میکروفون ضربهای میزند: « صدا میاد؟»...
🤝 امدادانه سه نفر را برای ادامه این داستان به چالش کشید:
سارا کاظمی
مهدی نانکلی
حامد کریمی
👈🏻قسمت بعد را برای ادمین روزنامه بفرستید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifdaily
#قصه #قسمت_چهارم
به قلم #امدادانه
نیما و محسن پشت در ایستاده بودند. صدایشان را میشنیدم:« باید یه جوری دانشجوها رو قانع کنیم....» وقتی در را باز کردم ناگهان هردو ساکت شدند. انگار داشتند در مورد موضوع مهمی بحث میکردند. آن دو به داخل اتاق آمدند و با مجید شروع به حرفزدن کردند. داشتند راجع به سخنرانی فردا صحبت میکردند. خیلی کنجکاو بودم اما دوست نداشتم در مسائلشان سرک بشکم. از اتاق بیرون آمدم و به اتاق شیرازیها رفتم. همانجا خوابیدم. صبح روز بعد فقط سینا در اتاق بود. گفت که تا صبح در حال دعوا بودند و ساعت سه صبح مجید با عصبانیت نیما و محسن را از اتاق بیرون کرد.
کلاسها بعد از انقلاب ساعت دو بعد از ظهر تمام میشوند. سخنرانی مجید قرار بود ساعت 2:30 شروع بشود. وقتی به ابن سینا رسیدم، مجید در نیم طبقه ایستاده بود و در حال تنظیم میکروفون بود. خشایار پشت او ایستاده بود و نیما روی سکوی کنار دفتر انجمن اسلامی نشسته بود و طوری رفتار میکرد که خود را آرام نشان دهد. (دفتر انجمن اسلامی مانند بقیه تشکلها بسته شده بود. با توجه به مشکلات زیادی که درباره نیازهای اولیه دانشجویان وجود داشت، کسی سراغ فعالیت دانشجویی نمیرفت) خیلی دوست داشتم بفهمم نیما چه چیزی به مجید گفته بود. ساعت یک ربع به سه است. جمعیت به تدریج زیاد میشود. مجید به میکروفون ضربهای میزند: « صدا میاد؟»...
🤝 امدادانه سه نفر را برای ادامه این داستان به چالش کشید:
سارا کاظمی
مهدی نانکلی
حامد کریمی
👈🏻قسمت بعد را برای ادمین روزنامه بفرستید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«انقلاب»
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
اوج گیری « من، قبل از شماها»
#داستان_نویسی_امدادی #گزارش #روز_پنجم
❇️ وضعیت مسابقه و آمار شرکتکنندگان در روز #پنجم:
🔸روز پنجم، روز اوج گیری دوباره ی داستان «من، قبل از شماها» به شمار می رفت، به طوری که از مجموع 5 اثر ارسال شده برای روزنامه، 3 اثر مربوط به این داستان بود و برای هر یک از دو داستان دیگر، فقط یک اثر ارسال شد.
🔹با نظر داوران (گروهی از تحریریه قدیم و جدید روزنامه) اثر ارسال شده برای «ترمز بی وقت» کیفیت لازم برای ادامه دادن داستان را نداشت و قسمت پنجم این داستان به روزهای بعد موکول شد.
https://t.me/sharifdaily/1430
@sharifdaily
#داستان_نویسی_امدادی #گزارش #روز_پنجم
❇️ وضعیت مسابقه و آمار شرکتکنندگان در روز #پنجم:
🔸روز پنجم، روز اوج گیری دوباره ی داستان «من، قبل از شماها» به شمار می رفت، به طوری که از مجموع 5 اثر ارسال شده برای روزنامه، 3 اثر مربوط به این داستان بود و برای هر یک از دو داستان دیگر، فقط یک اثر ارسال شد.
🔹با نظر داوران (گروهی از تحریریه قدیم و جدید روزنامه) اثر ارسال شده برای «ترمز بی وقت» کیفیت لازم برای ادامه دادن داستان را نداشت و قسمت پنجم این داستان به روزهای بعد موکول شد.
https://t.me/sharifdaily/1430
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | Sharifdaily
«عید با هم داستان بنویسیم»
❇️ عید 97 با هم برای اولین بار داستان نویسی امدادی را تمرین میکنیم. هم بخوانید و هم بنویسید. توضیحات در ادامه...
@sharifdaily
❇️ عید 97 با هم برای اولین بار داستان نویسی امدادی را تمرین میکنیم. هم بخوانید و هم بنویسید. توضیحات در ادامه...
@sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۱، ۲۵ مهر
🔸 از بی ام و تا اسمارت
کارآفرین ایرانی مقیم آلمان، مهمان گروه دوست داران محیط زیست. روغنی مؤسس شرکت ویسپیرون است که در زمینه های خودرو و انرژی فعالیت دارد.
🔸 سرنوشت شما چه خواهد شد؟
گزارشی از «مسیر آینده ی من»، برنامه مرکز کارآفرینی برای ورودی های جدید که استقبال از آن همچون سالهای قبل پرشور نبود
🔸 بهای آزادی
گفتگویی با پرویز خمسه پور، استاد خانه به دوش موسیقی دانشگاه که به دلیل بی مهری ها اکنون وضعیت مناسبی ندارد
📆 شماره ۷۳۲، ۲۹ مهر
🔸 تصمیم محمد
گفتگویی با محمد علیزاده، فارغ التحصیل نفت شریف که به دنبال علاقه اش راهی دندانپزشکی شد.
🔸 آقای «خشت خام» در شریف
حضور حسین دهباشی، مرد پرحاشیه ی رسانه به دعوت بسیج در سلسله جلسان «افسران جوان جنگ نرم»
🔸 اولین جلسه با فرمانده در سال تحصیلی جدید
گزارشی از دیدار نخبگان جوان با مقام معظم رهبری
📆 شماره ۷۳۳، ۲ آبان
🔸 قتل در آمفی تئاتر مرکزی
نمایش یکی از برترین داستان های جنایی تاریخ در آمفی تئاتر مرکزی
🔸 حمایت بنیاد از جذب افراد در عین استقلال کامل دانشگاه ها
گفتگویی با مهندس جهان تیغ، مدیر حراست دانشگاه و مشاور قائم مقام بنیاد در امور جذب استعدادهای برتر پیرامون روند تسهیل جذب هیئت علمی توسط بنیاد نخبگان
📆 شماره ۷۳۴، ۶ آبان
🔸 چی بپوشم؟
پرونده ای در خصوص ضوابط پوشش در دانشگاه همراه با مناظره دو تن از فعالین دانشجویی و شواهدی از ایرانی های مشغول تحصیل در خارج از کشور
🔸غذای شفاف
گفتگویی با مدیر امور تغذیه پیرامون حواشی اخیر، از کرم های پیدا شده در غذا تا منوی هیجان انگیز
🔸اسنایپر طرشت دستگیر شد
گفتگویی با مسئول حفاظت فیزیکی حراست دانشگاه درباره ی ناامنی های گوناگون هفته ی گذشته در طرشت
https://t.me/sharifdaily/1473
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۱، ۲۵ مهر
🔸 از بی ام و تا اسمارت
کارآفرین ایرانی مقیم آلمان، مهمان گروه دوست داران محیط زیست. روغنی مؤسس شرکت ویسپیرون است که در زمینه های خودرو و انرژی فعالیت دارد.
🔸 سرنوشت شما چه خواهد شد؟
گزارشی از «مسیر آینده ی من»، برنامه مرکز کارآفرینی برای ورودی های جدید که استقبال از آن همچون سالهای قبل پرشور نبود
🔸 بهای آزادی
گفتگویی با پرویز خمسه پور، استاد خانه به دوش موسیقی دانشگاه که به دلیل بی مهری ها اکنون وضعیت مناسبی ندارد
📆 شماره ۷۳۲، ۲۹ مهر
🔸 تصمیم محمد
گفتگویی با محمد علیزاده، فارغ التحصیل نفت شریف که به دنبال علاقه اش راهی دندانپزشکی شد.
🔸 آقای «خشت خام» در شریف
حضور حسین دهباشی، مرد پرحاشیه ی رسانه به دعوت بسیج در سلسله جلسان «افسران جوان جنگ نرم»
🔸 اولین جلسه با فرمانده در سال تحصیلی جدید
گزارشی از دیدار نخبگان جوان با مقام معظم رهبری
📆 شماره ۷۳۳، ۲ آبان
🔸 قتل در آمفی تئاتر مرکزی
نمایش یکی از برترین داستان های جنایی تاریخ در آمفی تئاتر مرکزی
🔸 حمایت بنیاد از جذب افراد در عین استقلال کامل دانشگاه ها
گفتگویی با مهندس جهان تیغ، مدیر حراست دانشگاه و مشاور قائم مقام بنیاد در امور جذب استعدادهای برتر پیرامون روند تسهیل جذب هیئت علمی توسط بنیاد نخبگان
📆 شماره ۷۳۴، ۶ آبان
🔸 چی بپوشم؟
پرونده ای در خصوص ضوابط پوشش در دانشگاه همراه با مناظره دو تن از فعالین دانشجویی و شواهدی از ایرانی های مشغول تحصیل در خارج از کشور
🔸غذای شفاف
گفتگویی با مدیر امور تغذیه پیرامون حواشی اخیر، از کرم های پیدا شده در غذا تا منوی هیجان انگیز
🔸اسنایپر طرشت دستگیر شد
گفتگویی با مسئول حفاظت فیزیکی حراست دانشگاه درباره ی ناامنی های گوناگون هفته ی گذشته در طرشت
https://t.me/sharifdaily/1473
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«انقلاب» #قصه #قسمت_چهارم به قلم #امدادانه نیما و محسن پشت در ایستاده بودند. صدایشان را میشنیدم:« باید یه جوری دانشجوها رو قانع کنیم....» وقتی در را باز کردم ناگهان هردو ساکت شدند. انگار داشتند در مورد موضوع مهمی بحث میکردند. آن دو به داخل اتاق آمدند…
«انقلاب»
#قصه #قسمت_پنجم
به قلم #کاپیتان
"صدا میاد". با ضربه مجید به میکروفون همهمه حاضران خاموش شد. مجید پس از درنگ کوتاهی حرفهایش را آغاز کرد :" به نام خدای آزادی! برادران و خواهران من، همه شما از سختیها و آسانیها، شیرینیها و تلخیهایی که این مدت از سر ما ستمدیدگان تاریخ گذشت، بهخوبی آگاهید؛ نه تنها آگاهید بلکه همه این ها را با پوست و گوشت خود لمس کرده و چشیدهاید؛ چه کسی است که نداند ما طی یک ماه گذشته جوجه و کباب نخوردیم و این است روح بزرگ مردمی که برای آزادی میجنگد!." ناگهان صدای سوت و کف حاضران همکف ابنسینا را پر کرد. بسیاری از دانشجویان از حرفهای مجید ذوق کرده بودند که ناگهان...
صدای مجید و خاموشی جمع: " اما اکنون برادران، آن آزادی که با خون دل به دست آوردهایم، با چرخش و رنگ عوض کردن نااهلان در حال نابودیست؛ همه شما از ماجرای فروش خوابگاه برای تامین مخارج خبر دارید! اما آیا تنها دلیل تامین مخارج بود؟ دیروز با خبر شدیم که هیئتی متشکل از مدیران سابق دانشگاه به میانجیگری وزارتخانه به دانشگاه آمده و با بزرگ این جمع، آقای نیما سیدی مذاکره کردهاند!" همهمه جمع از سر گرفته شد. حیرت پریشانی مانند ابرهای بهاری به سرعت روی فضا سایه انداخت. از زمان شروع این نطق، لبخند نیما به تدریج شروع به خشک شدن کرده بود و اکنون با شنیدن جمله آخر به زمین افتاد و شکست! این یک افشاگری بود یا یک کودتا!؟ نیما به سرعت به سمت جایگاه رفت و...
🤝 کاپیتان سه نفر را به چالش ادامه دادن داستان انقلاب دعوت میکند:
امین سعیدی
متین باقری
محمدجواد ثقفی
ادامه داستان را برای ادمین روزنامه تا ساعت ۱۶ فردا ارسال کنید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifaily
#قصه #قسمت_پنجم
به قلم #کاپیتان
"صدا میاد". با ضربه مجید به میکروفون همهمه حاضران خاموش شد. مجید پس از درنگ کوتاهی حرفهایش را آغاز کرد :" به نام خدای آزادی! برادران و خواهران من، همه شما از سختیها و آسانیها، شیرینیها و تلخیهایی که این مدت از سر ما ستمدیدگان تاریخ گذشت، بهخوبی آگاهید؛ نه تنها آگاهید بلکه همه این ها را با پوست و گوشت خود لمس کرده و چشیدهاید؛ چه کسی است که نداند ما طی یک ماه گذشته جوجه و کباب نخوردیم و این است روح بزرگ مردمی که برای آزادی میجنگد!." ناگهان صدای سوت و کف حاضران همکف ابنسینا را پر کرد. بسیاری از دانشجویان از حرفهای مجید ذوق کرده بودند که ناگهان...
صدای مجید و خاموشی جمع: " اما اکنون برادران، آن آزادی که با خون دل به دست آوردهایم، با چرخش و رنگ عوض کردن نااهلان در حال نابودیست؛ همه شما از ماجرای فروش خوابگاه برای تامین مخارج خبر دارید! اما آیا تنها دلیل تامین مخارج بود؟ دیروز با خبر شدیم که هیئتی متشکل از مدیران سابق دانشگاه به میانجیگری وزارتخانه به دانشگاه آمده و با بزرگ این جمع، آقای نیما سیدی مذاکره کردهاند!" همهمه جمع از سر گرفته شد. حیرت پریشانی مانند ابرهای بهاری به سرعت روی فضا سایه انداخت. از زمان شروع این نطق، لبخند نیما به تدریج شروع به خشک شدن کرده بود و اکنون با شنیدن جمله آخر به زمین افتاد و شکست! این یک افشاگری بود یا یک کودتا!؟ نیما به سرعت به سمت جایگاه رفت و...
🤝 کاپیتان سه نفر را به چالش ادامه دادن داستان انقلاب دعوت میکند:
امین سعیدی
متین باقری
محمدجواد ثقفی
ادامه داستان را برای ادمین روزنامه تا ساعت ۱۶ فردا ارسال کنید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«انقلاب»
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«ترمز بیوقت» #قصه #قسمت_چهارم به قلم #امدادانه هیچوقت حس خوبی نسبت به این اکیپ نداشتم. البته هیچکدام را به خوبی نمیشناسم و فقط آنها را در جمع دیدم. فقط امیدوارم که دانشگاه این مسئله را بهعنوان پیامدهای رابطه دخترو پسر توی سرمان نکوبد. چقدر خودخواهانه…
«ترمز بیوقت»
#قصه #قسمت_پنجم
به قلم:#خسته
چند ساعتی از ماجرا میگذشت. بعضیها در حال دویدن بودند. نمیدانم چرا. شاید میخواستند خبر را خیلی زود به همه اطلاع بدهند. همهجای دانشگاه را گروههای چند نفره تشکیل داده بود که دربارهی آن دختر صحبت میکردند. بازار شایعات رونق گرفته بود. یکی میگفت:«حتما فشار درسی و این همه بدبختی که به سرمان آمده را نتوانست تحمل کند. از این زندگی راحت شد.» دیگری میگفت:«حتما داستان عشق و عاشقی بوده است. طرف را به او ندادهاند،خودش را خلاص کرد و رفت.» یکی دیگر میگفت:«اصلا شاید یک نفر هُلش داده است. کی چه میداند؟» خلاصه که کل دانشگاه پر از داستانپردازی برای خودکشی بود.
نزدیک مرکز کارآفرینی بودم که چند نفر داشتند گریه میکردند. بین گریههایشان چند بار اسم «ساناز» را شنیدم. حتما از دوستان نزدیکش بودند.
روی نیمکت روبهروی دانشکدهی کامپیوتر پسری نشسته بود. قد بلندی داشت و با ریش و سبیلش شبیه مسعود بود. لحظهای شک کردم خودش باشد اما او نبود. چقدر امروز به یادش افتادم. چهرهاش سرخ بود. شبیه بمب ساعتیای بود که چند ثانیه تا انفجار فاصله داشت. نزدیکش بودم. صدای خوردن دندانهایش بهم نیز شنیده میشد.
از جایش بلند شد و گفت:«میکشمش...میکشمش...»
🤝 خسته سه نفر را به چالش ادامه دادن داستان ترمز بیوقت دعوت کرد:
طاهره زهیر حسن
محمد قنواتی
محدثه محمدی
قسمت ششم داستان را تا فردا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1434
@sharifdaily
#قصه #قسمت_پنجم
به قلم:#خسته
چند ساعتی از ماجرا میگذشت. بعضیها در حال دویدن بودند. نمیدانم چرا. شاید میخواستند خبر را خیلی زود به همه اطلاع بدهند. همهجای دانشگاه را گروههای چند نفره تشکیل داده بود که دربارهی آن دختر صحبت میکردند. بازار شایعات رونق گرفته بود. یکی میگفت:«حتما فشار درسی و این همه بدبختی که به سرمان آمده را نتوانست تحمل کند. از این زندگی راحت شد.» دیگری میگفت:«حتما داستان عشق و عاشقی بوده است. طرف را به او ندادهاند،خودش را خلاص کرد و رفت.» یکی دیگر میگفت:«اصلا شاید یک نفر هُلش داده است. کی چه میداند؟» خلاصه که کل دانشگاه پر از داستانپردازی برای خودکشی بود.
نزدیک مرکز کارآفرینی بودم که چند نفر داشتند گریه میکردند. بین گریههایشان چند بار اسم «ساناز» را شنیدم. حتما از دوستان نزدیکش بودند.
روی نیمکت روبهروی دانشکدهی کامپیوتر پسری نشسته بود. قد بلندی داشت و با ریش و سبیلش شبیه مسعود بود. لحظهای شک کردم خودش باشد اما او نبود. چقدر امروز به یادش افتادم. چهرهاش سرخ بود. شبیه بمب ساعتیای بود که چند ثانیه تا انفجار فاصله داشت. نزدیکش بودم. صدای خوردن دندانهایش بهم نیز شنیده میشد.
از جایش بلند شد و گفت:«میکشمش...میکشمش...»
🤝 خسته سه نفر را به چالش ادامه دادن داستان ترمز بیوقت دعوت کرد:
طاهره زهیر حسن
محمد قنواتی
محدثه محمدی
قسمت ششم داستان را تا فردا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1434
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | Sharifdaily
«ترمز بیوقت»
ماتم و سؤال. هزار سؤال نپرسیده.
@sharifdaily
ماتم و سؤال. هزار سؤال نپرسیده.
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«من، قبل از شماها» #قصه #قسمت_چهارم به قلم #سایه سامان گفت: "شادی حواست به منه که سوالمو بپرسم یا نه؟" تصمیم گرفتم که اگر سوالش راجع به مهدی و ارتباطش با گذشته من باشد حقیقت را نگویم. دروغی میسازم و جوابش را میدهم. زندگی ما با آن همه دروغ و دورویی نابود…
"من قبل از شماها"
#قسمت_پنجم #قصه
به قلم #نگارنده
فکر نمیکردم مهدی از دخیل بودن پدرم در آن قضیه مطلع باشد. حالا میفهمم چرا اول بازی گفت بیا میخواهیم اسرارت را رو کنیم.
نگاه پر از سوال و سرزنشگر بچه ها برایم غیر قابل تحمل بود، سنگینی نگاهشان داشت لهم میکرد.
از جا بلند شدم و به سرعت و بدون هیچ حرفی از جمع دور شدم. انگار آنها برای شنیدن حقیقت روی مهدی بیش از من حساب میکردند، هیچکس به دنبالم نیامد؛ صداهای مبهمی پشت سرم میشنیدم که با طعنه میپرسیدند کجا شادی خانوم؟ چرا به تریج قبایتان برخورد؟ و...
نمیدانم الان مهدی برای بچه ها چه توضیحی میدهد؟ هرکسی را بتواند دور بزند و دست به سرکند، سامان را نمیتواند؛ او تا قضیه را تمام و کمال نفهمد دست از سر من و مهدی برنمیدارد.
هرچه فکر کردم جایی را جز دانشگاه نیافتم که به آن تعلق خاطر داشته باشم و حالم را از اینی که هست بهتر کند؛ بدون هدف شروع به راه رفتن کردم، دلم نمیخواست به خانه بروم؛ نمیخواهم مادرم از قضیه بویی ببرد. با صدای زنگ موبایلم به خودم آمدم. دو ساعتی است پیاده راه میروم و بیرون از دانشگاه مقصد نامعلومی را دنبال میکنم. نگار هر پنج ثانیه یکبار زنگ میزند و من تماسهایش را رد میکنم. اعصابم خرد میشود و گوشی را خاموش میکنم.
نمیدانم کی به خانه رسیدم ولی وقتی رسیدم با نگاه پرسشگر مادرم روبرو شدم که با عصبانیت پرسید: "تا حالا کجا بودی؟ چرا موبایلت خاموشه؟"
جوابش را ندادم و به اتاقم رفتم، با همان لباسها به زیر پتو خزیدم و خوابم برد.
صبح با صدای مادرم بیدار شدم که گفت: "پاشو شادی، نگار اومده کارت داره"
اه! اینجا هم دست از سرم برنمیدارند.
مادرم رفت بیرون و نگار آمد، کنارم نشست، سلام سردی به او دادم. پرسید: "حرفهایی که دیروز مهدی زد حقیقت دارد؟" گفتم: "چی گفت مگه؟"
-"گفت پدرت عامل تحریک بچه های شورای صنفی و تو راسشون خود مهدی بوده که قضیه اون استاد متعرض به دختره رو رسانه ای کنند و بعدش که قضیه بالا میگیره دختره میره شهرستان و دیگه کسی ازش خبری نداره. گفت هدفشون بی کفایت جلوه دادن عالمگیری بوده و میخواستن کاری کنن که عزل بشه. میگفت..."
مادرم با سینی چای وارد شد، به نگار اشاره کردم که ساکت باشد...
🤝 نگارنده فقط یک نفر را به چالش ادامه دادن داستان «من، قبل از شما» دعوت کرد:
دکتر ملائک
قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1436
@sharifdaily
#قسمت_پنجم #قصه
به قلم #نگارنده
فکر نمیکردم مهدی از دخیل بودن پدرم در آن قضیه مطلع باشد. حالا میفهمم چرا اول بازی گفت بیا میخواهیم اسرارت را رو کنیم.
نگاه پر از سوال و سرزنشگر بچه ها برایم غیر قابل تحمل بود، سنگینی نگاهشان داشت لهم میکرد.
از جا بلند شدم و به سرعت و بدون هیچ حرفی از جمع دور شدم. انگار آنها برای شنیدن حقیقت روی مهدی بیش از من حساب میکردند، هیچکس به دنبالم نیامد؛ صداهای مبهمی پشت سرم میشنیدم که با طعنه میپرسیدند کجا شادی خانوم؟ چرا به تریج قبایتان برخورد؟ و...
نمیدانم الان مهدی برای بچه ها چه توضیحی میدهد؟ هرکسی را بتواند دور بزند و دست به سرکند، سامان را نمیتواند؛ او تا قضیه را تمام و کمال نفهمد دست از سر من و مهدی برنمیدارد.
هرچه فکر کردم جایی را جز دانشگاه نیافتم که به آن تعلق خاطر داشته باشم و حالم را از اینی که هست بهتر کند؛ بدون هدف شروع به راه رفتن کردم، دلم نمیخواست به خانه بروم؛ نمیخواهم مادرم از قضیه بویی ببرد. با صدای زنگ موبایلم به خودم آمدم. دو ساعتی است پیاده راه میروم و بیرون از دانشگاه مقصد نامعلومی را دنبال میکنم. نگار هر پنج ثانیه یکبار زنگ میزند و من تماسهایش را رد میکنم. اعصابم خرد میشود و گوشی را خاموش میکنم.
نمیدانم کی به خانه رسیدم ولی وقتی رسیدم با نگاه پرسشگر مادرم روبرو شدم که با عصبانیت پرسید: "تا حالا کجا بودی؟ چرا موبایلت خاموشه؟"
جوابش را ندادم و به اتاقم رفتم، با همان لباسها به زیر پتو خزیدم و خوابم برد.
صبح با صدای مادرم بیدار شدم که گفت: "پاشو شادی، نگار اومده کارت داره"
اه! اینجا هم دست از سرم برنمیدارند.
مادرم رفت بیرون و نگار آمد، کنارم نشست، سلام سردی به او دادم. پرسید: "حرفهایی که دیروز مهدی زد حقیقت دارد؟" گفتم: "چی گفت مگه؟"
-"گفت پدرت عامل تحریک بچه های شورای صنفی و تو راسشون خود مهدی بوده که قضیه اون استاد متعرض به دختره رو رسانه ای کنند و بعدش که قضیه بالا میگیره دختره میره شهرستان و دیگه کسی ازش خبری نداره. گفت هدفشون بی کفایت جلوه دادن عالمگیری بوده و میخواستن کاری کنن که عزل بشه. میگفت..."
مادرم با سینی چای وارد شد، به نگار اشاره کردم که ساکت باشد...
🤝 نگارنده فقط یک نفر را به چالش ادامه دادن داستان «من، قبل از شما» دعوت کرد:
دکتر ملائک
قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1436
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«من قبل از شماها»
جرأت و حقیقت... وقتی سرنوشت خیلی از حقایق ناگفته به دست یک بطری و شانس میافتد.
@sharifdaily
جرأت و حقیقت... وقتی سرنوشت خیلی از حقایق ناگفته به دست یک بطری و شانس میافتد.
@sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۵، ۹ آبان
🔸 ترکیب زیبا، امان از تجزیه
گزارشی از اولین برنامه رهرو، برنامه ای غیرسیاسی از انجمن اسلامی با حضور مهمانانی طراز اول
🔸 این قصه برای نخوابیدن است
نشست علم و دین با حضور مظفر اقبال به همت اندیشکده ی مهاجر و معاونت فرهنگی
🔸 غلامی بر مسند وزارت عتف
گزارشی از جلسه ی رأی اعتماد به وزیر
📆 شماره ۷۳۶، ۱۳ آبان
🔸 علم یا استارت آپ
پرونده ای پیرامون مأموریت دانشگاه : ترویج پژوهش یا کارآفرینی؟، به همراه گفتگوهایی با موافقان و مخالفان
🔸 یک افتتاحیه بزرگ
گفتگویی با مدیر مجموعه شریف پلاس در آستانه افتتاح اولین فودکورت دانشگاهی
🔸 بانوان را ویزیت نمی کنیم
قصه ی تلخ بی پناهی دختری که از دست زورگیرها فرار می کند، ولی درمانگاه دانشگاه مأمن او نمی شود
📆 شماره ۷۳۷، ۱۶ آبان
🔸 سفارتمان را باز کنید
گفتگویی با یکی از دانشجویان برگزار کننده تجمع در مقابل وزارت امور خارجه کانادا در حمایت از بازگشایی سفارت ایران در این کشور
🔸 سرمایه گذاری بلندمدت، نتیجه بلندمدت
جلسه دانشکده های علوم پایه با معاونت پژوهشی
📆 شماره ۷۳۸، ۲۰ آبان
🔸 ام المسائل دانشگاه ما غرور است
سخنان قابل تأمل دکتر گلشنی پیرامون وضعیت دانشگاه و دانشجوها در نشست فلسفه و علم
🔸دوستان خاص زمین
گزارشی از رویداد آشنایی با گیاهخواری به همت گروه دوستداران محیط زیست
🔸لنگ چند گیگ اضافی ام
بررسی وضعیت اینترنت دانشگاه در گفتگو با معاون مرکز فناوری اطلاعات و ارتباطات
https://t.me/sharifdaily/1478
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۵، ۹ آبان
🔸 ترکیب زیبا، امان از تجزیه
گزارشی از اولین برنامه رهرو، برنامه ای غیرسیاسی از انجمن اسلامی با حضور مهمانانی طراز اول
🔸 این قصه برای نخوابیدن است
نشست علم و دین با حضور مظفر اقبال به همت اندیشکده ی مهاجر و معاونت فرهنگی
🔸 غلامی بر مسند وزارت عتف
گزارشی از جلسه ی رأی اعتماد به وزیر
📆 شماره ۷۳۶، ۱۳ آبان
🔸 علم یا استارت آپ
پرونده ای پیرامون مأموریت دانشگاه : ترویج پژوهش یا کارآفرینی؟، به همراه گفتگوهایی با موافقان و مخالفان
🔸 یک افتتاحیه بزرگ
گفتگویی با مدیر مجموعه شریف پلاس در آستانه افتتاح اولین فودکورت دانشگاهی
🔸 بانوان را ویزیت نمی کنیم
قصه ی تلخ بی پناهی دختری که از دست زورگیرها فرار می کند، ولی درمانگاه دانشگاه مأمن او نمی شود
📆 شماره ۷۳۷، ۱۶ آبان
🔸 سفارتمان را باز کنید
گفتگویی با یکی از دانشجویان برگزار کننده تجمع در مقابل وزارت امور خارجه کانادا در حمایت از بازگشایی سفارت ایران در این کشور
🔸 سرمایه گذاری بلندمدت، نتیجه بلندمدت
جلسه دانشکده های علوم پایه با معاونت پژوهشی
📆 شماره ۷۳۸، ۲۰ آبان
🔸 ام المسائل دانشگاه ما غرور است
سخنان قابل تأمل دکتر گلشنی پیرامون وضعیت دانشگاه و دانشجوها در نشست فلسفه و علم
🔸دوستان خاص زمین
گزارشی از رویداد آشنایی با گیاهخواری به همت گروه دوستداران محیط زیست
🔸لنگ چند گیگ اضافی ام
بررسی وضعیت اینترنت دانشگاه در گفتگو با معاون مرکز فناوری اطلاعات و ارتباطات
https://t.me/sharifdaily/1478
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«انقلاب» روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون. @sharifdaily
انقلاب- قسمت اول تا پنجم.pdf
251.6 KB
قسمتهای اول تا پنجم قصه «انقلاب» به همراه فهرست کسانی که به چالش ادامه دادن داستان دعوت شدند.
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«ترمز بیوقت» ماتم و سؤال. هزار سؤال نپرسیده. @sharifdaily
ترمز بیوقت- قسمت اول تا پنجم.pdf
378.3 KB
قسمتهای اول تا پنجم قصه «ترمز بیوقت» به همراه فهرست کسانی که به چالش ادامه دادن داستان دعوت شدند.
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«من قبل از شماها» جرأت و حقیقت... وقتی سرنوشت خیلی از حقایق ناگفته به دست یک بطری و شانس میافتد. @sharifdaily
من، قبل از شما- قسمت اول تا پنجم.pdf
503.4 KB
قسمتهای اول تا پنجم قصه «من، قبل از شما» به همراه فهرست کسانی که به چالش ادامه دادن داستان دعوت شدند.
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
#داستان_نویسی_امدادی
#نوروز97
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«عید با هم داستان بنویسیم» ❇️ عید 97 با هم برای اولین بار داستان نویسی امدادی را تمرین میکنیم. هم بخوانید و هم بنویسید. توضیحات در ادامه... @sharifdaily
«پایان داستانها نزدیک است»
❇️ اولین رویداد #داستان_نویسی_امدادی روزنامه همراه با تعطیلات عید به نیمه رسیده است. توجه شما را به نکات زیر جلب میکنیم:
🔸 تا کنون 25 نویسنده مختلف مطالب خود را برای روزنامه تا قسمت پنجم، ارسال کردند و به رونق این رویداد کمک کردند.
🔸 از 15 قسمت منتشر شده فقط 3 نویسنده توانستند دو بار برگزیده شوند.
🔸 الان که قسمتهای داستانها به نیمه رسیده است، باید کمکم به دنبال بستن داستان و پایان آن باشیم. لطفاً سعی کنید داستانها را به نتیجه برسانید.
🔸 همان طور که شاهد بودید برخی روزها بعضی از داستانها جلو نرفت. دو دلیل داشت؛ یا اثری برای آن داستانها ارسال نشد و یا آثار ارسال شده کیفیت لازم از لحاظ داستانی و منطقی برای ادامه با نظر هیئت داوران داستان نداشت.
🎁 نویسندگان به ازای هر قسمتی که در سه داستان مسابقه به خود اختصاص دهند، مبلغ 10 هزار تومان جایزه از روزنامه دریافت خواهند کرد تا بتوانند شیرینی دوستان خود را بدهند! لذا همه از این مسابقه منفعت خواهند برد!💸
تا ساعاتی دیگر قسمت ششم منتشر خواهد شد.
@sharifdaily
❇️ اولین رویداد #داستان_نویسی_امدادی روزنامه همراه با تعطیلات عید به نیمه رسیده است. توجه شما را به نکات زیر جلب میکنیم:
🔸 تا کنون 25 نویسنده مختلف مطالب خود را برای روزنامه تا قسمت پنجم، ارسال کردند و به رونق این رویداد کمک کردند.
🔸 از 15 قسمت منتشر شده فقط 3 نویسنده توانستند دو بار برگزیده شوند.
🔸 الان که قسمتهای داستانها به نیمه رسیده است، باید کمکم به دنبال بستن داستان و پایان آن باشیم. لطفاً سعی کنید داستانها را به نتیجه برسانید.
🔸 همان طور که شاهد بودید برخی روزها بعضی از داستانها جلو نرفت. دو دلیل داشت؛ یا اثری برای آن داستانها ارسال نشد و یا آثار ارسال شده کیفیت لازم از لحاظ داستانی و منطقی برای ادامه با نظر هیئت داوران داستان نداشت.
🎁 نویسندگان به ازای هر قسمتی که در سه داستان مسابقه به خود اختصاص دهند، مبلغ 10 هزار تومان جایزه از روزنامه دریافت خواهند کرد تا بتوانند شیرینی دوستان خود را بدهند! لذا همه از این مسابقه منفعت خواهند برد!💸
تا ساعاتی دیگر قسمت ششم منتشر خواهد شد.
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«انقلاب» #قصه #قسمت_پنجم به قلم #کاپیتان "صدا میاد". با ضربه مجید به میکروفون همهمه حاضران خاموش شد. مجید پس از درنگ کوتاهی حرفهایش را آغاز کرد :" به نام خدای آزادی! برادران و خواهران من، همه شما از سختیها و آسانیها، شیرینیها و تلخیهایی که این مدت…
«انقلاب»
#قسمت_ششم
به قلم #ارزان
دو واژه نیما و خیانت خیلی از هم دور بودند همان اندازه که دنیای نیما از بچه های معمولی شهرستانی. در واقع نیما آدم سالمی بود و لحظه ای به خیانت فکر نمیکرد. از نگاه او قدم هایش در همان خطوط ترسیمی انقلاب بود اما انقلاب ذهن او نه انقلاب مجید ها. او می خواست بنا به مصلحت اهل دانشگاه عمل کند و اگر حرف از فروش خوابگاه زده بود واقعا فکر میکرد به صلاح همه است که کارها اینطور پیش برود.
مجید و نیما هر دو طلا داشتند اما مجید جهانی اش را داشت. از همان زمان دوره در باشگاه با هم رفیق بودند.
آن هیئت شامل مدیران سابق دانشگاه در واقع برای پروژه مشترک دانشگاه و بنیاد نخبگان که بعد از انقلاب نیمه کاره مانده آمده بودند. مجید و نیما این پروژه را کلید زده بودند. نیما هنوز پیگیرش بود ولی مجید حالا کارهای خیلی مهمتری را روی زمین میدید. تعمداً دروغ مذاکره را مطرح کرده بود وگرنه میدانست قضیه چیست . او هم مثل نیما آدم بدی نبود ولی مصلحت هایش را لایق قربانی کردن خیلی چیزها می دانست باز هم مثل نیما. خشم و تعجب توامان نیما را هل داد به سمت تریبون. با هر نفسش روزهای رفاقت و این همه قصه هایشان به در و دیوار قلب و مغزش چنگ می انداخت. مجید حتما دیوانه شده. به سیم آخر زده وگرنه این دروغ و بی معرفتی از او بعید بود. روز قبل در اتاق به نیما و محسن گفته بود دست به هرکاری میزند تا تفکر نیما را از حکومت ساقط کند.
مجید از قبل به چند نفر سپرده بود که جلو نیما را بگیرند و هوکنان او را عقب بزنند. همین هم شد و نیما قبل از اینکه بتواند دفاعی کند مجبور به ترک جمع شد و رفت سمت دفتر.
نیما حالا که متهم شده پیشنهاد وزارت بیشتر در ذهنش بالا پایین میشود. میتواند بودجه قابل توجهی بگیرد و به دانشگاه سرو سامانی بدهد در عوض آرام آرام اصلاحات فرمایشی و البته جزئی را در دانشگاه پیاده سازی کند...
🤝 ارزان سه نفر را برای ادامه دادن داستان به چالش کشید:
مهدی مهدوی
احسان شریفی
فرنوش هاشمی
قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifaily
#قسمت_ششم
به قلم #ارزان
دو واژه نیما و خیانت خیلی از هم دور بودند همان اندازه که دنیای نیما از بچه های معمولی شهرستانی. در واقع نیما آدم سالمی بود و لحظه ای به خیانت فکر نمیکرد. از نگاه او قدم هایش در همان خطوط ترسیمی انقلاب بود اما انقلاب ذهن او نه انقلاب مجید ها. او می خواست بنا به مصلحت اهل دانشگاه عمل کند و اگر حرف از فروش خوابگاه زده بود واقعا فکر میکرد به صلاح همه است که کارها اینطور پیش برود.
مجید و نیما هر دو طلا داشتند اما مجید جهانی اش را داشت. از همان زمان دوره در باشگاه با هم رفیق بودند.
آن هیئت شامل مدیران سابق دانشگاه در واقع برای پروژه مشترک دانشگاه و بنیاد نخبگان که بعد از انقلاب نیمه کاره مانده آمده بودند. مجید و نیما این پروژه را کلید زده بودند. نیما هنوز پیگیرش بود ولی مجید حالا کارهای خیلی مهمتری را روی زمین میدید. تعمداً دروغ مذاکره را مطرح کرده بود وگرنه میدانست قضیه چیست . او هم مثل نیما آدم بدی نبود ولی مصلحت هایش را لایق قربانی کردن خیلی چیزها می دانست باز هم مثل نیما. خشم و تعجب توامان نیما را هل داد به سمت تریبون. با هر نفسش روزهای رفاقت و این همه قصه هایشان به در و دیوار قلب و مغزش چنگ می انداخت. مجید حتما دیوانه شده. به سیم آخر زده وگرنه این دروغ و بی معرفتی از او بعید بود. روز قبل در اتاق به نیما و محسن گفته بود دست به هرکاری میزند تا تفکر نیما را از حکومت ساقط کند.
مجید از قبل به چند نفر سپرده بود که جلو نیما را بگیرند و هوکنان او را عقب بزنند. همین هم شد و نیما قبل از اینکه بتواند دفاعی کند مجبور به ترک جمع شد و رفت سمت دفتر.
نیما حالا که متهم شده پیشنهاد وزارت بیشتر در ذهنش بالا پایین میشود. میتواند بودجه قابل توجهی بگیرد و به دانشگاه سرو سامانی بدهد در عوض آرام آرام اصلاحات فرمایشی و البته جزئی را در دانشگاه پیاده سازی کند...
🤝 ارزان سه نفر را برای ادامه دادن داستان به چالش کشید:
مهدی مهدوی
احسان شریفی
فرنوش هاشمی
قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1432
@sharifaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
«انقلاب»
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
روزهای اول تحول است. در دانشگاه انقلاب شده است و کار افتاده دست انقلابیون.
@sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۹، ۲۳ آبان
🔸 این شبیخون بلا
زلزله ۷.۲ ریشتری غرب کشور بسیاری را در کرمانشاه آواره و داغدار کرد و میلیون ها ایرانی را غمگین
🔸 امتحان سخت معاونان جدید دانشکده ها
احیای معاونت پژوهشی دانشکده ها با شرح وظایف جدید درگفتگو با دکتر موحدی، معاون پژوهشی دانشگاه
🔸 از ری تا کربلا
گزارشی از برنامه های هیأت الزهراء(س) در اربعین حسینی، از موکب در شهر ری و مرز مهران تا کاروان پیاده روی کربلا
📆 شماره ۷۴۰، ۳۰ آبان
🔸 وقتی گوگل ترنزلیت گریست
اشتباه های عجیب ترجمه در یکی از مجلات علمی دانشگاه
🔸 قلب آنان با شما، شمشیر آنان بر شما
عاشورا و درس هایی از آن به بیان علی مطهری در نشست انجمن فارغ التحصیلان
🔸 چرا ارزش ها در محیط ما تبخیر شده است؟
گزارشی از سخنرانی انتقادی دکتر گلشنی پیرامون فضای حاکم بر جامعه ی علمی کشور و دانشگاه
📆 شماره ۷۴۱، ۴ آذر
🔸 فضیلت با چاشنی تواضع دلنشین است
بزرگداشت آبرومندانه مریم میرزاخانی در سالن مرحوم جباری با حضور مهمانانی ویژه
🔸 همه از «دال» حمایت کنیم
گزارشی از تهمت های ناروا به یک استارت آپ شریفی
🔸 بیکار ننشستیم
گزارشی از امدادرسانی جامعه ی شریف به زلزله زدگان، از کمک های مادی تا حضور در منطقه
📆 شماره ۷۴۲، ۷ آذر
🔸 این یک رسانه ی عادی نیست
گزارشی از رادیوی پرمخاطب شریف در گفتگو با اعضای پشت صحنه ی آن
🔸رسم خوب سخنرانی های تلگرافی
رونمایی از سردیس شهدای شاخص دانشگاه در فضای سبز مقابل دانشکده کامپیوتر
https://t.me/sharifdaily/1486
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
📆 شماره ۷۳۹، ۲۳ آبان
🔸 این شبیخون بلا
زلزله ۷.۲ ریشتری غرب کشور بسیاری را در کرمانشاه آواره و داغدار کرد و میلیون ها ایرانی را غمگین
🔸 امتحان سخت معاونان جدید دانشکده ها
احیای معاونت پژوهشی دانشکده ها با شرح وظایف جدید درگفتگو با دکتر موحدی، معاون پژوهشی دانشگاه
🔸 از ری تا کربلا
گزارشی از برنامه های هیأت الزهراء(س) در اربعین حسینی، از موکب در شهر ری و مرز مهران تا کاروان پیاده روی کربلا
📆 شماره ۷۴۰، ۳۰ آبان
🔸 وقتی گوگل ترنزلیت گریست
اشتباه های عجیب ترجمه در یکی از مجلات علمی دانشگاه
🔸 قلب آنان با شما، شمشیر آنان بر شما
عاشورا و درس هایی از آن به بیان علی مطهری در نشست انجمن فارغ التحصیلان
🔸 چرا ارزش ها در محیط ما تبخیر شده است؟
گزارشی از سخنرانی انتقادی دکتر گلشنی پیرامون فضای حاکم بر جامعه ی علمی کشور و دانشگاه
📆 شماره ۷۴۱، ۴ آذر
🔸 فضیلت با چاشنی تواضع دلنشین است
بزرگداشت آبرومندانه مریم میرزاخانی در سالن مرحوم جباری با حضور مهمانانی ویژه
🔸 همه از «دال» حمایت کنیم
گزارشی از تهمت های ناروا به یک استارت آپ شریفی
🔸 بیکار ننشستیم
گزارشی از امدادرسانی جامعه ی شریف به زلزله زدگان، از کمک های مادی تا حضور در منطقه
📆 شماره ۷۴۲، ۷ آذر
🔸 این یک رسانه ی عادی نیست
گزارشی از رادیوی پرمخاطب شریف در گفتگو با اعضای پشت صحنه ی آن
🔸رسم خوب سخنرانی های تلگرافی
رونمایی از سردیس شهدای شاخص دانشگاه در فضای سبز مقابل دانشکده کامپیوتر
https://t.me/sharifdaily/1486
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | sharifdaily
❇️ شریف ۹۶ به روایت روزنامه
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
مرور مهمترین اخبار ۹۶ شریف از نگاه روزنامه
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
«ترمز بیوقت» #قصه #قسمت_پنجم به قلم:#خسته چند ساعتی از ماجرا میگذشت. بعضیها در حال دویدن بودند. نمیدانم چرا. شاید میخواستند خبر را خیلی زود به همه اطلاع بدهند. همهجای دانشگاه را گروههای چند نفره تشکیل داده بود که دربارهی آن دختر صحبت میکردند.…
ترمز بیوقت
#قصه #قسمت_ششم
به قلم #محمد_صلاح
اسم دختر ساناز راستگو بود. دختر شهرستانی که سال اول در خوابگاه بود ولی از سال دوم خانهای اطراف دانشگاه گرفته بود. اکیپ سه نفره آنها بین بچههای مواد خیلی مشهور بود. محمدعلی دانشمند سال چهارمی که به خاطر ریاضی یک و ریاضی دو درسهایش از همان اول با ورودیهای سال بعد از خودش افتاده بود و مهسا غلامی، دختر تهرانی شلوغی که ظاهراً به خاطر سؤال زیاد و الکی در کلاسهای تالار بین ورودیهای خودشان و به خاطر ظاهر موهای رنگ کرده و دستبندهای عجیب و غریبش در کل دانشگاه تابلو شده بود. آخرین تابلوبازی او هم استوری عکس دو نفرهای بود که با ساناز در دربند انداخته بود. عکسی که با کراپ کردن ناشیانهای دو نفره شده بود.
ما هنوز گیج بودیم. یک هفته از ماجرا گذشته بود و همه از ماجرا ناراحت بودند ولی هیچ نهاد رسمی و حتی کانالهای تلگرامی به موضوع نپرداخته بودند. برنامه نبض دانشجوی شبکه خبر هم فقط گزارشی از مراسم ختم ساناز در مسجد دانشگاه رفته بود و روابط عمومی هم بدون اشاره به خودکشی، فقط "فقدان یکی از اعضای خانواده شریف را در یک حادثه به خانواده وی تسلیت" گفته بود. محمد علی دانشمند هم یک هفته است گم و گور شده است و مهسا غلامی هر روز با مانتو، شال و دستبندهای تم سیاه به دانشگاه میآید و در اینستاگرام به پستهای دپ بسنده کرده است.
تلفنم زنگ میخورد.
- آقای حسینی؟
- بله بفرمایید.
- من تقیزاده هستم. شما تو روزنامه کار میکنید؟
- بله. امرتون؟
- من همخونهای خانم راستگو هستم.
🤝 محمد صلاح سه نفر را برای نوشتن قسمت هفتم قصه «ترمز بیوقت» به چالش کشید.
علی سلیمی
ارزان
سینا طاهری
قسمت هفتم داستان را تا فردا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1434
@sharifdaily
#قصه #قسمت_ششم
به قلم #محمد_صلاح
اسم دختر ساناز راستگو بود. دختر شهرستانی که سال اول در خوابگاه بود ولی از سال دوم خانهای اطراف دانشگاه گرفته بود. اکیپ سه نفره آنها بین بچههای مواد خیلی مشهور بود. محمدعلی دانشمند سال چهارمی که به خاطر ریاضی یک و ریاضی دو درسهایش از همان اول با ورودیهای سال بعد از خودش افتاده بود و مهسا غلامی، دختر تهرانی شلوغی که ظاهراً به خاطر سؤال زیاد و الکی در کلاسهای تالار بین ورودیهای خودشان و به خاطر ظاهر موهای رنگ کرده و دستبندهای عجیب و غریبش در کل دانشگاه تابلو شده بود. آخرین تابلوبازی او هم استوری عکس دو نفرهای بود که با ساناز در دربند انداخته بود. عکسی که با کراپ کردن ناشیانهای دو نفره شده بود.
ما هنوز گیج بودیم. یک هفته از ماجرا گذشته بود و همه از ماجرا ناراحت بودند ولی هیچ نهاد رسمی و حتی کانالهای تلگرامی به موضوع نپرداخته بودند. برنامه نبض دانشجوی شبکه خبر هم فقط گزارشی از مراسم ختم ساناز در مسجد دانشگاه رفته بود و روابط عمومی هم بدون اشاره به خودکشی، فقط "فقدان یکی از اعضای خانواده شریف را در یک حادثه به خانواده وی تسلیت" گفته بود. محمد علی دانشمند هم یک هفته است گم و گور شده است و مهسا غلامی هر روز با مانتو، شال و دستبندهای تم سیاه به دانشگاه میآید و در اینستاگرام به پستهای دپ بسنده کرده است.
تلفنم زنگ میخورد.
- آقای حسینی؟
- بله بفرمایید.
- من تقیزاده هستم. شما تو روزنامه کار میکنید؟
- بله. امرتون؟
- من همخونهای خانم راستگو هستم.
🤝 محمد صلاح سه نفر را برای نوشتن قسمت هفتم قصه «ترمز بیوقت» به چالش کشید.
علی سلیمی
ارزان
سینا طاهری
قسمت هفتم داستان را تا فردا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید:
@sharifdailyadmin
https://t.me/sharifdaily/1434
@sharifdaily
Telegram
روزنامه شریف | Sharifdaily
«ترمز بیوقت»
ماتم و سؤال. هزار سؤال نپرسیده.
@sharifdaily
ماتم و سؤال. هزار سؤال نپرسیده.
@sharifdaily