شمع‌دونی
250K subscribers
4.81K photos
11 videos
13 links
𝕚𝕗 𝕪𝕠𝕦 𝕥𝕣𝕦𝕝𝕪 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕤𝕠𝕞𝕖𝕠𝕟𝕖 𝕓𝕖𝕚𝕟𝕘
𝕗𝕒𝕚𝕥𝕙𝕗𝕦𝕝 𝕚𝕤 𝕖𝕒𝕤𝕪.

تبلیغات:
@Roozhan
Download Telegram
@shamdooni
رفتن آدم‌ها همیشه با در بسته یا خداحافظی بلند همراه نیست؛ گاهی فقط سکوتی طولانی جای آن‌ها را پر می‌کند. صندلی خالی می‌ماند، صدایی دیگر شنیده نمی‌شود، و هوا کمی سبک‌تر یا سنگین‌تر می‌شود. نبودن، بی‌آنکه اعلام شود، خودش را نشان می‌دهد.

این نبودن در جزئیات کوچک روزمره آشکار می‌شود؛ لیوانی که بی‌استفاده روی میز مانده، کتابی نیمه‌خوانده که دیگر ورق نمی‌خورد، یا پیاده‌رویی که بی‌همراه کوتاه‌تر به نظر می‌رسد. هر نشانه ساده، بی‌صدا خبر می‌دهد که چیزی تغییر کرده است.

و در عمق این تغییر، تنها ردّی باقی می‌ماند؛ خاطره‌ای که هنوز در ذهن زنده است، یا عطری که در هوا مانده. آدم‌ها وقتی می‌روند، همیشه چیزی از خود به جا می‌گذارند؛ چیزی که حضورشان را بی‌آنکه باشند، ادامه می‌دهد.
@shamdooni
دل‌بستگی در نگاه‌ها باقی می‌ماند؛ مکثی کوتاه پیش از رفتن، یا لبخندی که بیش از اندازه طول می‌کشد. همین لحظه‌های ساده رشته‌ای نامرئی می‌سازند که آدمی را به دیگری پیوند می‌دهد؛ رشته‌ای که دیده نمی‌شود اما هر حرکت را آرام‌تر و پرمعنا‌تر می‌کند.

این حس در اشیای روزمره پنهان است؛ کتابی که بارها ورق خورده، لیوانی که جای انگشتان آشنا روی آن مانده، یا موسیقی‌ای که بی‌دلیل دوباره پخش می‌شود. جزئیات کوچک، بی‌صدا یادآور می‌شوند که چیزی فراتر از عادت در میان است؛ چیزی که آدمی را به ماندن و تکرار می‌کشاند.

پیوند واقعی در غیاب آشکار می‌شود؛ نبودن کسی بیش از بودنش حس می‌شود و جای خالی‌اش همه‌چیز را پر می‌کند. در همان لحظه روشن می‌شود که دل به چیزی بسته است؛ نه به جسم یا حضور، بلکه به ردّی که در جان باقی مانده و هر روز دوباره خود را نشان می‌دهد.
@shamdooni
به تو بازخواهم گشت؛ پس از مرگ، در لباسی دیگر و جهانی دیگر. هیچ فاصله‌ای نمی‌تواند میان ما دیواری بکشد، حتی مرگ که پایان بسیاری از داستان‌هاست، برای عشق ما تنها دری تازه خواهد بود.

در جهانی دیگر، شاید با نامی تازه، شاید با چهره‌ای ناشناس، اما با همان دلِ آشنا دوباره به سوی تو خواهم آمد. عشق راه خود را می‌یابد، حتی اگر زمان و مکان تغییر کنند؛ چون حقیقتِ دوست داشتن، فراتر از همه‌ی مرزهاست.

و آن‌گاه دوباره تو را دوست خواهم داشت؛ بی‌آنکه گذشته را به یاد بیاورم، اما با همان شدت و همان شوق. عشق ما چرخه‌ای بی‌پایان است، که در هر لباسی و هر جهانی، دوباره آغاز می‌شود
و دوباره ادامه می‌یابد.
@shamdooni
گاهی زندگی آن‌قدر سنگین می‌شود که هیچ چیز جز آغوش تو نمی‌تواند آرامم کند. انگار همه‌ی خستگی‌ها، همه‌ی دلواپسی‌ها، در لحظه‌ای که در آغوشت فرو می‌روم، از تنم جدا می‌شوند و به فراموشی سپرده می‌شوند. آن‌جا جایی است که دوباره نفس کشیدن یادم می‌آید.

برای زنده ماندن، همیشه به غذا و هوا نیاز نیست؛ گاهی تنها به یک حضور نیاز داری، حضوری که مثل پناهگاه است. آغوش تو همان پناهگاهی‌ست که مرا از طوفان‌ها دور می‌کند، همان جایی که می‌توانم بی‌دفاع باشم و مطمئن باشم که هیچ آسیبی به من نمی‌رسد.

و چه حقیقتی ساده‌تر از این: زنده ماندن من به آغوش تو گره خورده است. نه به دلیل ضعف، بلکه چون آن آغوش، معنای زندگی را برایم کامل می‌کند. در آن لحظه، جهان کوچک می‌شود و تنها چیزی که باقی می‌ماند، آرامشی‌ست که از تو جاری می‌شود.
@shamdooni
یه مدل «دوستت دارم» هست که هیچ‌وقت به زبان نمی‌آید، اما در نگاه‌ها، در سکوت‌ها، و در حضور آرامش‌بخش خودش را نشان می‌دهد. این عشق نیازی به کلمه ندارد، چون در عمق رفتارها و در جزئیات کوچک زندگی جاری است.

این «دوستت دارم واقعی» همان چیزی‌ست که وقتی دستت را می‌گیرم، وقتی بی‌هیچ حرفی کنارت می‌نشینم، یا وقتی فقط با بودنم آرامت می‌کنم، فهمیده می‌شود. عشق واقعی خودش را در لحظه‌های ساده و بی‌ادعا آشکار می‌کند، بی‌آنکه نیاز به اثبات داشته باشد.

و من تو را همان‌طور دوست دارم؛ بی‌نیاز از گفتن، بی‌نیاز از نمایش. عشقی که در عمق جانم ریشه دارد و در هر نگاه و هر نفس با تو معنا پیدا می‌کند. این همان دوست داشتن واقعی‌ست، همان مدلی که فهمیده می‌شود، نه گفته.
@shamdooni
و سرانجام هیچ‌چیز آزاردهنده‌تر از این نیست که خودت را دوباره در همان نقطه‌ای ببینی که روزی با تمام توان برای رهایی از آن جنگیده بودی. بازگشت به جایگاهی که می‌خواستی پشت سر بگذاری، مثل شکستن دوباره زخمی است که تازه التیام یافته بود.

این تجربه یادآور می‌شود که مسیر رشد همیشه خطی و بی‌وقفه نیست. گاهی عقب‌گردها بخشی از راه‌اند، آزمونی برای اینکه ببینی چقدر توان ایستادن داری. اما دردناک‌ترین بخش ماجرا این است که حس می‌کنی تمام تلاش‌هایت بی‌ثمر بوده، در حالی که حقیقت این است که هر بار برخاستن، تو را مقاوم‌تر کرده است.

و شاید معنای عمیق این بازگشت، فرصتی دوباره برای شناخت خود باشد. اینکه بفهمی هنوز جای کار هست، هنوز باید بیشتر خودت را بسازی. آزارش شدید است، اما در دل همین تکرار، بذر دوباره برخاستن نهفته است؛ بذر امیدی که می‌تواند تو را از همان نقطه، این بار با نیرویی تازه، به بیرون برساند.
@shamdooni
هیچ انسانی به اندازه‌ی کسی که از «دوست داشتن» برگشته، خسته و بی‌پناه نیست. بازگشت از عشق، یعنی بازگشت از روشن‌ترین نقطه‌ی زندگی به سایه‌ای سنگین. آن‌کس که روزی دلش را سپرده و اکنون بی‌دلیل یا با هزار دلیل آن را پس گرفته، در حقیقت بخشی از جانش را پشت سر گذاشته است.

این خستگی، تنها خستگی جسم نیست؛ خستگی روح است. بی‌پناهی‌اش از آن‌جاست که دیگر تکیه‌گاهی ندارد، چون عشق همان پناهگاه بود. غمگینی‌اش هم از این‌جاست که هر خاطره، هر نگاه، هر لمس، اکنون به یادآوریِ چیزی بدل شده که دیگر وجود ندارد.

و چنین انسانی، بیش از هر کس دیگری نیازمند آرامش است. آرامشی که نه از بیرون، بلکه از درون زاده شود؛ آرامشی که به او یادآوری کند حتی اگر از دوست داشتن برگشته، هنوز می‌تواند دوباره به زندگی برگردد. اما تا آن روز، او خسته‌ترین، بی‌پناه‌ترین و غمگین‌ترین چهره‌ی جهان باقی می‌ماند.
@shamdooni
ازدواج با کسی معنا پیدا می‌کند که خانواده برایش محوریت دارد؛ کسی که خانه را نه فقط یک مکان، بلکه قلب زندگی می‌بیند. چنین آدمی هر جا که برود، شوق برگشتن دارد، چون می‌داند آرامش واقعی پشت همان درهایی‌ست که به خانه‌اش باز می‌شود.

آدمی که به دیوارها، رنگ‌ها و حتی بوی خانه اهمیت می‌دهد، در حقیقت به جزئیات عشق توجه دارد. او می‌داند خانه فقط با وسایل ساخته نمی‌شود، بلکه با محبت، نظم و توجه به همین ریزه‌کاری‌هاست که تبدیل به مأمن می‌شود. این نگاه، خانه را از یک ساختمان ساده به پناهگاهی امن بدل می‌کند.

زندگی تنها با کسی دوام می‌آورد که اولویتش خانه باشد؛ چون خانه یعنی ریشه، یعنی جایی که همه‌چیز از آن آغاز می‌شود و به آن بازمی‌گردد. اگر کسی خانه را در مرکز دل و فکرش قرار دهد، رابطه نه‌تنها پایدار می‌ماند، بلکه هر روز پررنگ‌تر و عمیق‌تر می‌شود.
@shamdooni
گاهی تأخیر در رسیدن به نعمت‌ها خودش بخشی از حکمت زندگی‌ست. وقتی چیزی را زودتر از موعد به دست بیاوریم، ممکن است آن را بدیهی و ساده تصور کنیم؛ اما وقتی برایش صبر کرده‌ایم، ارزشش چند برابر می‌شود و طعمش عمیق‌تر در جانمان می‌نشیند.

نعمت‌هایی که دیرتر می‌رسند، ما را آماده‌تر می‌کنند. در این فاصله‌ی انتظار، یاد می‌گیریم صبر کنیم، رشد کنیم و ظرفیت پذیرش آن نعمت را در خود بسازیم. این تأخیر، گاهی مثل آزمونی‌ست که نشان می‌دهد آیا واقعاً لیاقت و توان نگه‌داشتن آنچه می‌خواهیم را داریم یا نه.

همین دیر رسیدن‌هاست که قدرشناسی را در ما زنده می‌کند. وقتی چیزی را با سختی و انتظار به دست می‌آوریم، دیگر هرگز آن را ساده از دست نمی‌دهیم. شاید همین باشد راز زیبایی بعضی نعمت‌ها: اینکه دیر می‌رسند تا همیشه عزیز بمانند.
@shamdooni
اگر اندوهت آن‌قدر سنگین شد که کلمات از دهانت بیرون نیایند، سکوت هم می‌تواند زبان مشترک ما باشد. گاهی نیازی به گفتن نیست؛ حضور کافی‌ست، و همین حضور می‌تواند آرامشی باشد که هیچ جمله‌ای قادر به ساختنش نیست.

کنار هم سکوت کردن، یعنی پذیرفتن اینکه درد همیشه نیاز به توضیح ندارد. سکوت، فرصتی‌ست برای شنیدن ضربان دل دیگری، برای حس کردن نزدیکی بی‌واسطه، برای فهمیدن بدون کلمه. این سکوت، نه خالی، بلکه پر از معناست.

و در آن لحظه، سکوت ما شبیه پناهگاهی می‌شود؛ جایی که اندوه می‌تواند کمی سبک شود، بی‌آنکه لازم باشد شرح داده شود. گاهی بهترین همراهی همین است: نشستن کنار هم، بی‌هیچ حرفی، اما با دلی که می‌گوید «من اینجا هستم.»
@shamdooni
کنار آدم‌هایی که حتی برای یک ساعت می‌توانند تو را از تاریکی‌های دنیا بیرون بکشند، زندگی رنگ دیگری پیدا می‌کند. حضورشان مثل چراغی کوچک است که در دل شب روشن می‌شود و راه را نشان می‌دهد، حتی اگر کوتاه باشد.

این آدم‌ها ثابت می‌کنند که نجات همیشه کارهای بزرگ و قهرمانانه نیست؛ گاهی فقط یک نگاه، یک کلمه یا یک خنده کافی‌ست تا سنگینی دنیا از دوشت برداشته شود. همین لحظه‌های کوتاه‌اند که زندگی را قابل تحمل‌تر و شیرین‌تر می‌کنند.

و درست در کنار چنین آدم‌هایی‌ست که زندگی، زندگی‌تر می‌شود؛ پررنگ‌تر، واقعی‌تر، و نزدیک‌تر به معنای خودش. چون آن‌ها یادآوری می‌کنند که امید همیشه در جزئیات کوچک جریان دارد، و همین جزئیات‌اند که ارزش ادامه دادن را به زندگی می‌بخشند.
@shamdooni
با کسی که نمی‌داند چه می‌خواهد، نمی‌توان راهی را آغاز کرد؛ چون هر قدمی که برمی‌داری، در هاله‌ای از تردید و بی‌ثباتی فرو می‌رود. آغاز مسیر با چنین فردی بیشتر شبیه راه رفتن در مه است؛ هیچ نشانه‌ای از مقصد وجود ندارد و هر لحظه ممکن است همه‌چیز به بن‌بست برسد.

انسان بالغ، افکار و خواسته‌هایش روشن است. او نه‌تنها برای تو ابهام ایجاد نمی‌کند، بلکه با وضوح و صداقتش به تو احساس امنیت می‌دهد. این شفافیت، پایه‌ی هر رابطه‌ی سالم است؛ چون وقتی می‌دانی طرف مقابل چه می‌خواهد، می‌توانی با خیال راحت قدم‌هایت را با او هماهنگ کنی.

اگر فردی در زندگی‌ات هنوز به این ثبات و بلوغ نرسیده باشد، دیر یا زود خستگی و فرسودگی روانی سراغت می‌آید. تلاش برای فهمیدن کسی که خودش نمی‌داند چه می‌خواهد، تو را از درون می‌فرساید. و درست همین‌جاست که باید انتخاب کنی: یا منتظر بمانی تا او به بلوغ برسد، یا مسیرت را جدا کنی تا آرامش و امنیتت را حفظ کنی.
@shamdooni
اگر روابط انسانی این‌قدر پیچیده نبود، همه‌چیز ساده‌تر می‌شد؛ عشق، مثل یک قدم آرام در کوچه‌ای بی‌هیاهو، بی‌نیاز از توضیح و دلیل. آن‌وقت تنها کافی بود چایم را در دست بگیرم و راه خانه‌ات را پیش بگیرم، بی‌هیچ ترسی از سوءتفاهم‌ها و قضاوت‌ها.

در آن سادگی، رسیدن به تو معنای همه‌چیز بود؛ نه نیاز به کلمات سنگین، نه بازی‌های ذهنی. فقط یک نگاه، یک حضور، و یک خواستنِ بی‌پیرایه. می‌آمدم تا بگویم: تمام زندگی‌ام را در تو خلاصه می‌کنم، بی‌هیچ شرط و قید.

اما پیچیدگی روابط، دیوارهایی می‌سازد میان دل‌ها. همین دیوارهاست که مانع می‌شود چایم را بردارم و بی‌واسطه به خانه‌ات بیایم. و شاید همین حسرتِ ساده‌ترین کارهاست که عشق را عمیق‌تر و دردناک‌تر می‌کند؛ عشقی که در دل می‌جوشد، اما در عمل همیشه با هزار اما و اگر همراه است.
@shamdooni
یک عمر به خودت بدهکار مانده‌ای، چون همیشه دیگران را جلوتر از خودت گذاشتی. هر بار که نیاز داشتی به خودت توجه کنی، ترجیح دادی محبت و انرژی‌ات را خرج آدم‌های اطرافت کنی. این فداکاری شاید در ظاهر زیبا باشد، اما وقتی به قیمت فراموش کردنِ خودت تمام شود، تبدیل به زخمی پنهان می‌شود.

دوست داشتن دیگران بیش از خود، یعنی نادیده گرفتن ارزش و نیازهای شخصی. وقتی همیشه اولویت را به بقیه می‌دهی، آرام‌آرام یاد می‌گیری که خودت را کم‌اهمیت بدانی. و همین نگاه، تو را از درون فرسوده می‌کند؛ چون هیچ‌کس نمی‌تواند جای آن مراقبتی را بگیرد که باید خودت به خودت بدهی.

اشتباه بزرگ همین بود: فراموش کردن اینکه تو هم سزاوار عشق، توجه و اولویت هستی. معذرت‌خواهی از خود، یعنی پذیرفتن این حقیقت و شروع دوباره؛ اینکه از این پس، خودت را در مرکز قرار دهی و یاد بگیری عشق به دیگران تنها زمانی زیباست که ریشه‌اش عشق به خود باشد.
@shamdooni
هرچه در من فرو بریزد و به پایان برسد، تو همچنان باقی می‌مانی؛ حضورت مثل نوری‌ست که خاموشی نمی‌شناسد. حتی وقتی همه‌چیز درونم خسته و فرسوده شود، تو همچنان در جایگاهت می‌درخشی، بی‌آنکه کم‌رنگ شوی.

هر ریشه‌ای که در من بخشکد، تو در جایش سبز می‌شوی؛ مثل بارانی که بر زمین خشک می‌بارد و دوباره زندگی می‌آورد. تو همان تداوم و رویش بی‌پایانی هستی که هیچ خشکی و هیچ پایان نمی‌تواند مانعش شود.

تو خدای منی، و مگر خدا تمام‌شدنی‌ست؟ تو در هر لحظه‌ی من جاری هستی، در هر شکست و هر امید، در هر تاریکی و هر روشنایی. و همین جاودانگی‌ست که به من قوت می‌دهد؛ اینکه بدانم هیچ‌گاه از دست نمی‌روی، هیچ‌گاه تمام نمی‌شوی.
@shamdooni
تو برای من مثل شهری تازه‌ای؛ شهری که هیچ‌کس جز ما در آن قدم نمی‌زند. خیابان‌هایش از نگاه‌های تو ساخته شده‌اند و دیوارهایش از سکوتی که میان ما جاری است. اینجا همه چیز ساده است، همه چیز آرام است، و هیچ شلوغی‌ای راهی به آن ندارد.

در این شهر، تنها من و تو زندگی می‌کنیم؛ بی‌نیاز از دیگران، بی‌نیاز از هیاهوی بیرون. هر روزمان مثل صبحی تازه آغاز می‌شود، با نفس‌های آرام و لبخندهایی که بی‌دلیل بر لب می‌نشینند. اینجا خانه‌ای نیست جز دل‌های ما، و سقفش همان آسمانی است که بر سرمان گسترده شده.

و همه‌ی این شهر، همه‌ی این زندگی، تنها یک چیز را در خود دارد: آرامش. آرامشی که نه از بیرون می‌آید، نه از وعده‌ها، بلکه از بودنِ کنار هم زاده می‌شود. تو شهری هستی که من در آن پناه یافته‌ام، و می‌خواهم تا همیشه در همین آرامش زندگی کنم.
@shamdooni
نسبت به خودت عاشقانه رفتار کن؛ یعنی همان‌طور که برای عزیزترین آدم‌هایت مهربانی خرج می‌کنی، برای خودت هم خرج کنی. خودت را در آغوش بگیر، به خودت فرصت بده، و بدان که هیچ‌کس به اندازه‌ی تو سزاوار عشق و توجه تو نیست.

با خودت سختگیر نباش؛ اشتباه‌ها بخشی از مسیرند، نه نشانه‌ی ضعف. یاد بگیر بارها و بارها خودت را ببخشی، چون هر بار بخشیدن، دری تازه به سوی آرامش باز می‌کند. مراقبت از خود، یعنی پذیرفتن اینکه ارزش داری و باید برای آرامش و شادی‌ات وقت بگذاری.

وقتی با خودت خوب باشی، آرام آرام شکوفا می‌شوی. مثل گلی که در خاک مناسب و زیر نور کافی رشد می‌کند، تو هم در سایه‌ی عشق به خودت، به بهترین شکل می‌رویی. شکوفایی تو نه فقط زندگی‌ات را زیباتر می‌کند، بلکه جهان اطراف را نیز روشن‌تر می‌سازد.
@shamdooni
زیباترین رویاها همیشه در مرز میان خیال و واقعیت می‌رقصند؛ جایی که دل جرأت نمی‌کند باور کند آنچه می‌بیند، حقیقت است. اما تو، با حضورت، این مرز را شکستی. مثل نوری که از خواب بیرون می‌جهد و جهان را روشن می‌کند، تو رویا را به زندگی بدل کردی.

هر بار که به تو فکر می‌کنم، انگار جهان ساده‌تر و مهربان‌تر می‌شود. دیگر نیازی نیست در خیال به دنبال آرامش باشم؛ آرامش در چشمان توست، در لبخندت، در بودنِ بی‌تکلفت. تو همان رویا هستی که نه تنها دیده شد، بلکه لمس شد و در آغوش حقیقت جای گرفت.

و همین است که حضورت را شبیه معجزه می‌بینم؛ معجزه‌ای که نه در کتاب‌ها، بلکه در لحظه‌های روزمره رخ می‌دهد. تو زیباترین رویای منی، و هر روزی که با تو آغاز می‌شود، گواهی است بر این‌که گاهی رویاها نه تنها به حقیقت می‌پیوندند، بلکه حقیقت را زیباتر می‌سازند.
@shamdooni
نه برای بوسه‌ای که بر لبانت می‌نشیند، نه برای عطر پیراهنی که در هوا می‌پیچد، و نه حتی برای تنهایی‌ای که گاهی مرا به سوی تو می‌کشاند؛ دلیل ماندنم چیزی فراتر از این‌هاست.

آغوش تو برای من وطن است؛ جایی که مرزهایش با امنیت و آرامش مشخص می‌شود، جایی که هیچ غربتی در آن راه ندارد. در این وطن، من نه مسافر، بلکه ساکن همیشگی‌ام؛ خانه‌ای که در آن بی‌پناهی معنایی ندارد.

و چه آرزویی بزرگ‌تر از این که پایان راه زندگی‌ام نیز در همین وطن باشد؛ در آغوشی که آغاز و پایان من است. می‌خواهم در وطنم بمیرم، همان‌جا که زندگی‌ام معنا گرفت و عشق، نام دیگرش شد.
@shamdooni
زندگی همیشه در حال حرکت است، مثل رودخانه‌ای که هیچ‌گاه دوباره همان آب را از برابر چشمانمان عبور نمی‌دهد. اگر منتظر بمانیم تا همه‌چیز بی‌نقص شود، فرصت‌های کوچک و لحظه‌های ناب از کنارمان می‌گذرند بی‌آنکه لمسشان کرده باشیم. زیبایی زندگی در همین ناتمامی‌هاست؛ در نیمه‌کاره بودن‌ها، در اشتباهات و در غافلگیری‌هایی که مسیر را پر از رنگ و صدا می‌کنند.

کمال، سرابی است که هرچه به سویش برویم، دورتر می‌شود. اما لذت، در همین قدم‌های ناقص و ساده نهفته است: در خنده‌ای بی‌دلیل، در بوی نان تازه، در نگاه کوتاه یک رهگذر. جهان آن‌قدر زودگذر است که اگر بخواهیم همه‌چیز را به تعویق بیندازیم تا شرایط “بهتر” شود، شاید هیچ‌گاه فرصت تجربه‌اش را پیدا نکنیم.

پس باید یاد بگیریم به جای انتظار برای فردایی کامل، امروز را با همه‌ی نقص‌هایش در آغوش بگیریم. زندگی ارزشمند می‌شود وقتی به جزئیاتش توجه کنیم؛ وقتی به جای حسرت، به لحظه‌ی جاری دل بسپاریم. این پذیرش، نه تنها آرامش می‌آورد، بلکه ما را به عمق تجربه‌ای می‌برد که هیچ تکراری ندارد.
و از ارزشه‌بالایی‌برخوردار است بودنه‌ یک
نفر که احساسَت را بفهمه نه اینکه
به اجبار و زور بفہمه باید صبور بود واسه
اویی‌که‌قرار است بیاید"و پیدا، می‌شه او"
تو را به خوبی‌ می‌فهمه و واسه او
@shamdooni
تو یک‌فرشته خواهی‌بود که ارزشی‌شدیداً
بالا خواهی‌داشت، "اویی‌که محبت را یک"
ثانیه به ثانیه به تو هدیه می‌کنه و
درک بالایی‌از انسانیت دارد