Audio
گرفتار دو لبه تیغ استبداد:
١- خانهگردی شبانه ساواک
٢- تغییر ایدئولوژی
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
١- خانهگردی شبانه ساواک
٢- تغییر ایدئولوژی
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
Audio
گرفتار دو لبه تیغ استبداد:
١- خانهگردی شبانه ساواک
٢- تغییر ایدئولوژی
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
١- خانهگردی شبانه ساواک
٢- تغییر ایدئولوژی
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
حدیث راه پرخون
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎙 به روایت سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سهشنبه 30 فروردین 1401، 19 آپریل 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 21 دقیقه
@shahsawandi
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎙 به روایت سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سهشنبه 30 فروردین 1401، 19 آپریل 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 21 دقیقه
@shahsawandi
Audio
حدیث راه پرخون
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
Audio
حدیث راه پرخون
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
ایستادگی شریف واقفی
پاسخ آتشین پرچمدار
🎧 روایت سعید شاهسوندی
همراه با پرسش و پاسخ
@shahsawandi
حکایت رنج های لیلا زمردیان ( آذر )
🎙 به روایت سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سهشنبه 6 اردیبهشت 1401، 26 آپریل 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 49 دقیقه
@shahsawandi
🎙 به روایت سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سهشنبه 6 اردیبهشت 1401، 26 آپریل 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 49 دقیقه
@shahsawandi
تمام نوشتهها و ویدئوهای همنشین بهار را در این آدرس خواهید یافت:
http://www.hamneshinbahar.net/article_all.php
آدرس سایت:
http://www.hamneshinbahar.net
http://www.hamneshinbahar.net/article_all.php
آدرس سایت:
http://www.hamneshinbahar.net
ساعت فاجعه
… دیدم که جانم می رود
🎙 راوی سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سه شنبه 13 اردیبهشت 1401؛ 2 می 2022
در دو بخش، 5 ساعت و 23 دقیقه
@shahsawandi
… دیدم که جانم می رود
🎙 راوی سعید شاهسوندی
(عضو سابق مرکزیت سازمان مجاهدین)
🗓 سه شنبه 13 اردیبهشت 1401؛ 2 می 2022
در دو بخش، 5 ساعت و 23 دقیقه
@shahsawandi
پایان فصل اول
نقد وبررسی روایتهای سعید شاهسوندی
🗓 سهشنبه 20 اردیبهشت 1401، 10 می 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 23 دقیقه
@shahsawandi
نقد وبررسی روایتهای سعید شاهسوندی
🗓 سهشنبه 20 اردیبهشت 1401، 10 می 2022
در دو بخش، 4 ساعت و 23 دقیقه
@shahsawandi
سعید شاهسوندی از سال ۱۳۴۸ هنگامی که دانشجوی دانشگاه پهلوی بود به عضویت سازمانی که بعدها نام مجاهدین خلق بر آن گذاشته شد درآمد.
او از آن زمان تا عملیات موسوم به فروغ جاویدان در مواضع گوناگون تشکیلات مزبور حضور فعال و گاه تعیینکننده داشته است. او طی این مدت در عین حال که با رژیمهای مستقر مبارزه میکرد با رهبری سازمان هم در دو مرحله یکی پیش و دیگری بعد از انقلاب درگیری و مخالفت داشته است. شاهسوندی هم در رژیم شاهنشاهی به زندان و شکنجه گرفتار شد و هم در جمهوری اسلامی.
۱۳ جلسه از فصل اول روایت سعید شاهسوندی از تجربه خود در سازمان مجاهدین خلق، به همت کلاب «دغدغه های ایران» برگزار شد. پس از توقیف آن کلاب، از اواخر دی ماه 1400 چهاردهمین جلسه با عنوان «دومین ملاقات با آیت الله خمینی» در کلاب «برای فردای ایران» ادامه یافت.
فصل اول روایتهای او بعد از ۲۹ جلسه درسهشنبه 20 اردیبهشت 1401 به پایان رسید. فصول آتی روایت ایشان در آینده از طریق این مجموعه به اطلاع علاقمندان خواهد رسید.
جلسات برگزار شده در هر یک از کلابها در کانال تلگرامی آن کلاب و تمام جلسات در کانال تلگرامی سعید شاهسوندی قابل شنیدناند.
@shahsawandi
او از آن زمان تا عملیات موسوم به فروغ جاویدان در مواضع گوناگون تشکیلات مزبور حضور فعال و گاه تعیینکننده داشته است. او طی این مدت در عین حال که با رژیمهای مستقر مبارزه میکرد با رهبری سازمان هم در دو مرحله یکی پیش و دیگری بعد از انقلاب درگیری و مخالفت داشته است. شاهسوندی هم در رژیم شاهنشاهی به زندان و شکنجه گرفتار شد و هم در جمهوری اسلامی.
۱۳ جلسه از فصل اول روایت سعید شاهسوندی از تجربه خود در سازمان مجاهدین خلق، به همت کلاب «دغدغه های ایران» برگزار شد. پس از توقیف آن کلاب، از اواخر دی ماه 1400 چهاردهمین جلسه با عنوان «دومین ملاقات با آیت الله خمینی» در کلاب «برای فردای ایران» ادامه یافت.
فصل اول روایتهای او بعد از ۲۹ جلسه درسهشنبه 20 اردیبهشت 1401 به پایان رسید. فصول آتی روایت ایشان در آینده از طریق این مجموعه به اطلاع علاقمندان خواهد رسید.
جلسات برگزار شده در هر یک از کلابها در کانال تلگرامی آن کلاب و تمام جلسات در کانال تلگرامی سعید شاهسوندی قابل شنیدناند.
@shahsawandi
لیست عناوین و شماره جلسات برگزار شده به شرح زیر است:
۱و۲و۳- عملیات فروغ جاویدان: "رهایی ایران یا قربانگاه بزرگ!" (سه جلسه)
۴- اعدامهای سال ۶۷
۵و۶و۷- یک نسل، یک تجربه، یک زندگی، از زندان تا رهایی (سه جلسه)
۸- مشی مسلحانه و بنیانگذاران (سازمان مجاهدین خلق)
۹- چگونه مجاهدین سازمان شدند؟
۱۰و۱۱- سازمان مجاهدین، تدارک برای عمل مسلحانه (دو جلسه)، اعزام افراد به اردوگاههای فلسطینی
۱۲- اولین ملاقات سازمان مجاهدین با آیت الله خمینی، هواپیماربایی بر فراز خلیج فارس، شکنجه در زندان عراق
۱۳- ضربه شهریور 1350، گروگانگیری ناموفق شهرام پهلوینیا
۱۴- دومین ملاقات با آیت الله خمینی
۱۵- دستگیری حنیفنژاد و حاشیههای آن
۱۶- نقش ویژه احمد رضایی در نجات سازمان و شروع عملیات مسلحانه کوچک
۱۷- فرار رضا رضایی، انتقال تجربههای زندان، دفاعیات رهبری مجاهدین
۱۸- تیرباران کادررهبری، عملیات بزرگ نیکسون، حوادث سال ۵۱
۱۹- فرار تقی شهرام: انگور تلخ: نشستن بر سر سفره آماده، شهادت رضا رضایی
۲۰- سه شاخه شدن سازمان، محدودتر شدن فضای نقد، سرانجام «جمعهای بررسی و تصمیم»، نقش دستگاههای شنود
۲۱- مقابله سپاسی با سلطه شهرام و سرانجام آن، موضع شریف واقفی در این ماجرا
۲۲- انفجار در خانه پایگاهی شاخه بهرام آرام: علت و پیامدهای آن، تسریع روند تغییر ایدئولوژی
۲۳و۲۴- نقد و بررسی جزوه سبز (دو جلسه)
۲۵- گرفتار دو لبه تیغ استبداد: ١- خانهگردی شبانه ساواک ٢- تغییر ایدئولوژی
۲۶- حدیث راه پرخون: ایستادگی شریف واقفی، پاسخ آتشین پرچمدار
۲۷- حکایت رنجهای لیلا زمردیان (آذر)
۲۸- ساعت فاجعه … دیدم که جانم میرود
۲۹- پایان فصل اول: نقد و بررسی روایتهای سعید شاهسوندی
@shahsawandi
۱و۲و۳- عملیات فروغ جاویدان: "رهایی ایران یا قربانگاه بزرگ!" (سه جلسه)
۴- اعدامهای سال ۶۷
۵و۶و۷- یک نسل، یک تجربه، یک زندگی، از زندان تا رهایی (سه جلسه)
۸- مشی مسلحانه و بنیانگذاران (سازمان مجاهدین خلق)
۹- چگونه مجاهدین سازمان شدند؟
۱۰و۱۱- سازمان مجاهدین، تدارک برای عمل مسلحانه (دو جلسه)، اعزام افراد به اردوگاههای فلسطینی
۱۲- اولین ملاقات سازمان مجاهدین با آیت الله خمینی، هواپیماربایی بر فراز خلیج فارس، شکنجه در زندان عراق
۱۳- ضربه شهریور 1350، گروگانگیری ناموفق شهرام پهلوینیا
۱۴- دومین ملاقات با آیت الله خمینی
۱۵- دستگیری حنیفنژاد و حاشیههای آن
۱۶- نقش ویژه احمد رضایی در نجات سازمان و شروع عملیات مسلحانه کوچک
۱۷- فرار رضا رضایی، انتقال تجربههای زندان، دفاعیات رهبری مجاهدین
۱۸- تیرباران کادررهبری، عملیات بزرگ نیکسون، حوادث سال ۵۱
۱۹- فرار تقی شهرام: انگور تلخ: نشستن بر سر سفره آماده، شهادت رضا رضایی
۲۰- سه شاخه شدن سازمان، محدودتر شدن فضای نقد، سرانجام «جمعهای بررسی و تصمیم»، نقش دستگاههای شنود
۲۱- مقابله سپاسی با سلطه شهرام و سرانجام آن، موضع شریف واقفی در این ماجرا
۲۲- انفجار در خانه پایگاهی شاخه بهرام آرام: علت و پیامدهای آن، تسریع روند تغییر ایدئولوژی
۲۳و۲۴- نقد و بررسی جزوه سبز (دو جلسه)
۲۵- گرفتار دو لبه تیغ استبداد: ١- خانهگردی شبانه ساواک ٢- تغییر ایدئولوژی
۲۶- حدیث راه پرخون: ایستادگی شریف واقفی، پاسخ آتشین پرچمدار
۲۷- حکایت رنجهای لیلا زمردیان (آذر)
۲۸- ساعت فاجعه … دیدم که جانم میرود
۲۹- پایان فصل اول: نقد و بررسی روایتهای سعید شاهسوندی
@shahsawandi
تقديم به دوست ناديده
جناب سعيد مدني
قند تلخ
صبح که بیدارشدم ، دوستی عکس و پیامی ارسال کرده بود برای صبح به خیر و سرسلامتی.لیوانی چای خوش رنگ با گل های سرخ وبرشی لیموی خشک.بالای عکس هم صفحه ای از تقویم امروز را ضمیمه کرده بود: 26اردیبهشت 1401
با دیدن تاریخ بالای عکس وچای یک دفعه یادم آمد که درست چهل و هفت سال پیش، در بعد از ظهری دلگیرو تلخ ،در چنین روزی،بعد از سه سال و هشت ماه زندگی مخفی، گرفتار گزمه های ساواک شاهنشاهی شدم. 26 اردیبهشت 1354.
شب را همراه ناصر انتظارالمهدی، در منزل سرهنگ کتیرائی رئیس اطلاعات وضد اطلاعات شهربانی استان فارس گذرانده بودم بدون این که او بداند وباصطلاح روحش از ماجرا خبر داشته باشد.
ده روزی میشد که مجیدومرتضی ازسرقرار "نارفیقان"برنگشته بودند. خانه پایگاهی مان در خیابان ترقی، به علت استفاده شاخه بهرام برای ترور سرتیپ زندی پورغیرقابل استفاده شده بود.
کلید خانه پایگاهی جدیددر خیابان منوچهری رانداشتم. آدرس اتاق تکی ام را مرتضی می دانست وماندن در آن خطرناک بود.همه ارتباط های تشکیلاتی ام به یک باره قطع شده بود. خانه گردی های شبانه ساواک هم قوز بالاقوز بود. نه شب داشتم و نه روز. نه پول و نه امکانات و نه جائی برای شب رابه صبح رساندن. با این همه باید دنبال پیدا کردن یاران و پرس وجو در باره مجید و مرتضی هم باشم.
برای اولین بار،هم از دست ساواک فرار می کردم و هم ازدست "نارفیقان" ی که تا دیروز با هم در یک سنگر بودیم .این همه تنها اندکی از گرفتاری و بلائی بود که ازده روزپیش بر سرم آوار شده بود. تازه من هنوز از ابعاد واقعی فاجعه بی خبر بودم.
از شهریور 1350 تا آن موقع هیچوقت یک جا، این همه بلا، بر سرم آوار نشده بود. .ناصر را با بدبختی پیدا کردم واو از طریق مهدی ،خانه سرهنگ را پیشنهاد کرد.
محل کارسرهنگ شیراز بود .این خانه، محل اقامت او،برای وقتی بود که به ماموریت تهران می آمد. به این ترتیب چند شبی بود که چریک های فراری تحت تعقیب ساواک، شب رادر خانه جناب سرهنگ همکار ساواک می گذراندند.
مهدی کتیرائی ،پسربرادر سرهنگ و دوست دوران نوجوانی من و ناصر بود که توسط ناصر عضو گیری شده بود و آپارتمان خالی سرهنگ را در اختیار ما گذاشته بود.
مهدی، دو سه سالی از من کوچکتربود. از شیراز و ازدوران فعالیت های نوجوانی او را می شناختم.آن موقع دانشجوی سال آخر "علم و صنعت" بود.شاید هم تمام کرده بود. آن ایام کنجکاوی وکسب اطلاعات غیر ضروری ممنوع وباصطلاح سّم تشکیلات بود.
درجریان اختلاف درون گروهی ،مهدی هم جذب شاخه ما(شاخه مجید شریف واقفی) شده بود.
از 16 اردیبهشت و مفقود شدن مرتضی و مجید ، تمام تلاش من و ناصر وصل ارتباطات قطع شده و فشار به "سازمان" برای آزادی !! یارانی بود که گمان می کردیم در چنگ سازمان اسیر هستند.
بعد تر،معلوم مان شد که
1. محاکمه بدون حضور و اطلاع متهمان برگذار شده و قاضی ودادستان وماموراجرای حکم ووکیل مدافع همه یک مرجع و گاه یک نفر بوده است.ببخشید! تصحیح می کنم، دادگاه های انقلاب از قدیم الایام وکیل مدافع نداشتند.
2. مجید به عنوان "خائن شماره 1 "کشته شده وجسدش هم سوزانده شده.
3. مرتضی به عنوان "خائن شماره 2 "محکوم به اعدام شد ولی زخمی شد وگرفتارساواک شد.
4. ومن هم "خائن شماره 3 "بودم.
5. مرتضی بعد ازدستگیری،برای لو ندادن خانه پایگاهی خیابان منوچهری وبا این محاسبه که بعد ازپنج روز من حتما از آنجا رفته ام،آدرس اتاق تکی من را گفته بود .
6. ماموران یکی دو روزی آنجا تله گذاشته ولی چون خبری نشد رفتند. آنهابا تطمیع مالی صاحب خانه از او خواسته بودند، در صورت مراجعه ،من رامشغول کرده و به انها خبر دهد.
درجاسازی خانه تکی خیابان صفا، مقداری پول و مدارک داشتیم.شب به ناصر گفتم فردا برویم آن را خالی کنیم.ناصر که شم پلیسی و امنیتی اش بسیار قوی تراز من و بسیار هوشیار بود، موافق نبود.اما محتویات جاسازی باارزش وتحریک کننده بود.
روز جمعه 26 اردیبهشت 1354 حوالی ساعت دو وسه بعداز ظهر ناصر مرا تا میدان فوزیه(امام حسین فعلی) و نزدیکی های محل، همراهی کرد.قرار بعدی مان ساعت 4 بعد از ظهر همان روز بود. من بعد از خداحافظی از او به سوی سرنوشتی روانه شدم که اکنون چهل و هفت سال از ان گذشته است.
اتاق من در سمت راست ساختمان اصلی بود . این مجموعه راهرو و دری جداگانه داشت . من بنا به تجربه و برای عادی سازی کلید درراهرو را به صاحب خانه داده بودم. میدانستم که صاحب خانه ها، به کمک کلید زاپاس، بیشتر اوقات از سر کنجکاوی به اتاق مستاجر ها سر میزنند.من خودم کلید را به آنها می دادم وهر وقت به آن خانه میرفتم ، کلید راهرو را از آنها می گرفتم.این ترفند در کاهش حساسیت و کنجکاوی صاحبخانه ها بسیار موثر بود.
آن روز هم پس از ورود به خانه به روال همیشگی کلید راهرو را خواستم.
جناب سعيد مدني
قند تلخ
صبح که بیدارشدم ، دوستی عکس و پیامی ارسال کرده بود برای صبح به خیر و سرسلامتی.لیوانی چای خوش رنگ با گل های سرخ وبرشی لیموی خشک.بالای عکس هم صفحه ای از تقویم امروز را ضمیمه کرده بود: 26اردیبهشت 1401
با دیدن تاریخ بالای عکس وچای یک دفعه یادم آمد که درست چهل و هفت سال پیش، در بعد از ظهری دلگیرو تلخ ،در چنین روزی،بعد از سه سال و هشت ماه زندگی مخفی، گرفتار گزمه های ساواک شاهنشاهی شدم. 26 اردیبهشت 1354.
شب را همراه ناصر انتظارالمهدی، در منزل سرهنگ کتیرائی رئیس اطلاعات وضد اطلاعات شهربانی استان فارس گذرانده بودم بدون این که او بداند وباصطلاح روحش از ماجرا خبر داشته باشد.
ده روزی میشد که مجیدومرتضی ازسرقرار "نارفیقان"برنگشته بودند. خانه پایگاهی مان در خیابان ترقی، به علت استفاده شاخه بهرام برای ترور سرتیپ زندی پورغیرقابل استفاده شده بود.
کلید خانه پایگاهی جدیددر خیابان منوچهری رانداشتم. آدرس اتاق تکی ام را مرتضی می دانست وماندن در آن خطرناک بود.همه ارتباط های تشکیلاتی ام به یک باره قطع شده بود. خانه گردی های شبانه ساواک هم قوز بالاقوز بود. نه شب داشتم و نه روز. نه پول و نه امکانات و نه جائی برای شب رابه صبح رساندن. با این همه باید دنبال پیدا کردن یاران و پرس وجو در باره مجید و مرتضی هم باشم.
برای اولین بار،هم از دست ساواک فرار می کردم و هم ازدست "نارفیقان" ی که تا دیروز با هم در یک سنگر بودیم .این همه تنها اندکی از گرفتاری و بلائی بود که ازده روزپیش بر سرم آوار شده بود. تازه من هنوز از ابعاد واقعی فاجعه بی خبر بودم.
از شهریور 1350 تا آن موقع هیچوقت یک جا، این همه بلا، بر سرم آوار نشده بود. .ناصر را با بدبختی پیدا کردم واو از طریق مهدی ،خانه سرهنگ را پیشنهاد کرد.
محل کارسرهنگ شیراز بود .این خانه، محل اقامت او،برای وقتی بود که به ماموریت تهران می آمد. به این ترتیب چند شبی بود که چریک های فراری تحت تعقیب ساواک، شب رادر خانه جناب سرهنگ همکار ساواک می گذراندند.
مهدی کتیرائی ،پسربرادر سرهنگ و دوست دوران نوجوانی من و ناصر بود که توسط ناصر عضو گیری شده بود و آپارتمان خالی سرهنگ را در اختیار ما گذاشته بود.
مهدی، دو سه سالی از من کوچکتربود. از شیراز و ازدوران فعالیت های نوجوانی او را می شناختم.آن موقع دانشجوی سال آخر "علم و صنعت" بود.شاید هم تمام کرده بود. آن ایام کنجکاوی وکسب اطلاعات غیر ضروری ممنوع وباصطلاح سّم تشکیلات بود.
درجریان اختلاف درون گروهی ،مهدی هم جذب شاخه ما(شاخه مجید شریف واقفی) شده بود.
از 16 اردیبهشت و مفقود شدن مرتضی و مجید ، تمام تلاش من و ناصر وصل ارتباطات قطع شده و فشار به "سازمان" برای آزادی !! یارانی بود که گمان می کردیم در چنگ سازمان اسیر هستند.
بعد تر،معلوم مان شد که
1. محاکمه بدون حضور و اطلاع متهمان برگذار شده و قاضی ودادستان وماموراجرای حکم ووکیل مدافع همه یک مرجع و گاه یک نفر بوده است.ببخشید! تصحیح می کنم، دادگاه های انقلاب از قدیم الایام وکیل مدافع نداشتند.
2. مجید به عنوان "خائن شماره 1 "کشته شده وجسدش هم سوزانده شده.
3. مرتضی به عنوان "خائن شماره 2 "محکوم به اعدام شد ولی زخمی شد وگرفتارساواک شد.
4. ومن هم "خائن شماره 3 "بودم.
5. مرتضی بعد ازدستگیری،برای لو ندادن خانه پایگاهی خیابان منوچهری وبا این محاسبه که بعد ازپنج روز من حتما از آنجا رفته ام،آدرس اتاق تکی من را گفته بود .
6. ماموران یکی دو روزی آنجا تله گذاشته ولی چون خبری نشد رفتند. آنهابا تطمیع مالی صاحب خانه از او خواسته بودند، در صورت مراجعه ،من رامشغول کرده و به انها خبر دهد.
درجاسازی خانه تکی خیابان صفا، مقداری پول و مدارک داشتیم.شب به ناصر گفتم فردا برویم آن را خالی کنیم.ناصر که شم پلیسی و امنیتی اش بسیار قوی تراز من و بسیار هوشیار بود، موافق نبود.اما محتویات جاسازی باارزش وتحریک کننده بود.
روز جمعه 26 اردیبهشت 1354 حوالی ساعت دو وسه بعداز ظهر ناصر مرا تا میدان فوزیه(امام حسین فعلی) و نزدیکی های محل، همراهی کرد.قرار بعدی مان ساعت 4 بعد از ظهر همان روز بود. من بعد از خداحافظی از او به سوی سرنوشتی روانه شدم که اکنون چهل و هفت سال از ان گذشته است.
اتاق من در سمت راست ساختمان اصلی بود . این مجموعه راهرو و دری جداگانه داشت . من بنا به تجربه و برای عادی سازی کلید درراهرو را به صاحب خانه داده بودم. میدانستم که صاحب خانه ها، به کمک کلید زاپاس، بیشتر اوقات از سر کنجکاوی به اتاق مستاجر ها سر میزنند.من خودم کلید را به آنها می دادم وهر وقت به آن خانه میرفتم ، کلید راهرو را از آنها می گرفتم.این ترفند در کاهش حساسیت و کنجکاوی صاحبخانه ها بسیار موثر بود.
آن روز هم پس از ورود به خانه به روال همیشگی کلید راهرو را خواستم.
گفتند کلید نزدپدر خانواده است که برای خرید بیرون رفته و بزودی بر می گردد. مرا به اتاق خودشان دعوت کردند. کمی نشستم چای آوردند. این کار غیر عادی نبود. من قبلا برای درس دادن به فرزندانشان به اتاق آنها می رفتم.
چای باعث شد که قرص سیانور را که در دهان داشتم بیرون بیاورم. قند و شیرینی آوردند. شکلات های مینو هم بود. "قند" رادر دهان گذاشته و چای را مزه مزه می کردم که یکباره چند مامور مسلح که یکی شان خیلی غول پیکر بود با مسلسل یوزی در دست به درون اتاق ریختند.
آه از نهادم بر آمد.ناگهان تمام علائم مشکوک از مقابل چشمم رژه رفتند، اما دیگر بسیار دیر شده بود. سرما تمام تنم را گرفت. بزور خودم را کنترل کردم تا لرزشی که نشان ترس باشد بروز ندهم. بیش از ترس، شوک بود.
خیلی زودفهمیدم مرحله جدیدی آغاز شده است.مبارزه ای از نوع دیگر. رودررو و چشم در چشم وباسلاح هائی متفاوت آغاز شده است.
چای داغ در دهانم به یخ تبدیل شدو "آن قند" لعنتی به زهری تلخ. تلخی تمام دهانم را گرفت و"آن قند" تلخ ترین شیئی ای شد که تا آن لحظه در دهان گذاشته بودم . تلخ تر از سیانور.
تاسال هابعد هرگاه قندی در دهان می گذاشتم یاد "آن قند" لعنتی و تلخی آن می افتادم.
آن زمان من جوانی بیست و پنج ساله بودم ، دررویای تحقق آزادی و عدالت و اکنون پیرمردی 72 ساله و دراستانه ،هنوز به مقصد نرسیده و هنوز در رویای تحقق آرزوهای جوانی .
بعد از چهل و هفت سال، هنوز گزمه ها در کار بگیر وببند اند.قرص سیانور دیگر درکار نیست ولی تلخی های فراوانی هست که گاه فکر میکنم تلخی سیانور در برابرآن بس کوتاهتر وکمتر است.
.... وما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
چای باعث شد که قرص سیانور را که در دهان داشتم بیرون بیاورم. قند و شیرینی آوردند. شکلات های مینو هم بود. "قند" رادر دهان گذاشته و چای را مزه مزه می کردم که یکباره چند مامور مسلح که یکی شان خیلی غول پیکر بود با مسلسل یوزی در دست به درون اتاق ریختند.
آه از نهادم بر آمد.ناگهان تمام علائم مشکوک از مقابل چشمم رژه رفتند، اما دیگر بسیار دیر شده بود. سرما تمام تنم را گرفت. بزور خودم را کنترل کردم تا لرزشی که نشان ترس باشد بروز ندهم. بیش از ترس، شوک بود.
خیلی زودفهمیدم مرحله جدیدی آغاز شده است.مبارزه ای از نوع دیگر. رودررو و چشم در چشم وباسلاح هائی متفاوت آغاز شده است.
چای داغ در دهانم به یخ تبدیل شدو "آن قند" لعنتی به زهری تلخ. تلخی تمام دهانم را گرفت و"آن قند" تلخ ترین شیئی ای شد که تا آن لحظه در دهان گذاشته بودم . تلخ تر از سیانور.
تاسال هابعد هرگاه قندی در دهان می گذاشتم یاد "آن قند" لعنتی و تلخی آن می افتادم.
آن زمان من جوانی بیست و پنج ساله بودم ، دررویای تحقق آزادی و عدالت و اکنون پیرمردی 72 ساله و دراستانه ،هنوز به مقصد نرسیده و هنوز در رویای تحقق آرزوهای جوانی .
بعد از چهل و هفت سال، هنوز گزمه ها در کار بگیر وببند اند.قرص سیانور دیگر درکار نیست ولی تلخی های فراوانی هست که گاه فکر میکنم تلخی سیانور در برابرآن بس کوتاهتر وکمتر است.
.... وما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...