شهرکتاب آنلاین
7.79K subscribers
2.88K photos
336 videos
17 files
2.42K links
نزدیک ترین شهرکتاب دنیا
www.shahreketabonline.com
Download Telegram
#داستان_ایران

رمانی به‌شدت تجربی و آوانگارد که نقدها و بحث‌های بسیاری برانگیخت. رمان درباره احوالاتِ یک روزنامه‌نگار است که در زمان گم شده است. رمان بیان‌کننده جنبه‌های ذهنی این نویسنده جوان است که در نیمه اول دهه هشتاد چنین به تاریخ و امرِ سیاسی می‌نگریسته است: رمانی با تعددِ مکان؛ از دانشگاه تهران گرفته تا خیابان ولیعصر؛ از خطِ مقدمِ جنگ تا بهشت‌زهرا... رمان یزدانی‌خُرّم اثری است خاص و نوگرا که خواندنش منطق ویژه‌ای می‌طلبد. این رمان در سال ۱۳۸۵ جایزه بهترین
رمان متفاوت سال را از آن خود کرد.

در صورت تمایل به شرکت در جشن امضای آقای #مهدی_یزدانی‌خرم در هنگام ثبت سفارش در قسمت توضیحات خریدار قید فرمایید مربوط به جشن امضا.

عنوان کتاب: #به_گزارش_اداره‌ی_هواشناسی، فردا این خورشید لعنتی
نویسنده: #مهدی_یزدانی_خرم

لینک این کتاب:
https://goo.gl/CNrDhB

@shahreketab
#داستان_ایران
#جشن_امضا

سرخِ سفید روایتی‌ است از چندین شخصیت که در دی‌ماه سال ۱۳۵۸ سرنوشت‌شان به هم گره می‌خورد. رمان در سال ۱۳۹۱ و از یک باشگاه کوچک ورزشی در خیابان شانزده آذر آغاز می‌شود و رزمی‌کار رشته کیوکوشین‌کاراته که برای گرفتن کمربند سیاه باید پانزده مبارزه بکند و تاب بیاورد. هر کدام از این مبارزه‌ها عاملی می‌شوند برای بازگشت به دی ماهِ برفی سال ۱۳۵۸ و فضای ملتهب سیاسی‌اش. در این رمان شخصیت‌های تاریخی و سیاسی فراوانی حضور دارند که سرنوشت‌های خاصی پیدا می‌کنند.

در صورت تمایل به شرکت در جشن امضای آقای #مهدی_یزدانی‌خرم در هنگام ثبت سفارش در قسمت توضیحات خریدار قید فرمایید مربوط به جشن امضا.

#سرخ_سفید
#مهدی_یزدانی_خرم

https://goo.gl/LurdqM

@shahreketab
#داستان_ایران
#جشن_امضا

کتاب فوق، شامل سه تکه است که از یک دانشجوی تاریخ مبتلا به سرطان از میدان فردوسی آغاز می‌شود و بعد از آن داستان با روایت‌هایی تکه‌تکه در سال‌های ۱۳۲۰ به بعد و ایران اشغال شده در زمان جنگ جهان دوم متصل می‌شود و در نهایت با دانشجوی تاریخ هم به اتمام می‌رسد.

تعدد شخصیت‌های داستان در این کتاب بسیار به چشم می‌خورد که هر کدام برای خود روایت‌های مختلفی دارند و هر کدام از این روایت‌های مختلف با هزارن شخصیت مختلف از شاعر و روشنفکر و روزنامه‌نگار و لمپن گرفته تا قاتل و فاحشه و کافه‌چی به زبان‌های مختلف بیان شده و داستان‌های هر کدام به صورت یک زنجیره به هم متصل شده. هر کدام از این روایت‌ها به طور سریع و بدون اطناب و توضیح اضافه بیان شده. نکته‌ی جالب دیگر در این داستان بی نام بودن تمام شخصیت‌هاست. مثل دانشجوی تاریخ، زن لهستانی، روح خال دار، شاعر آزادی خواه و… که خواننده خیلی خوب با این شخصت‌های بی اسم ارتباط برقرار می‌کند.

منبع: سایت کافه داستان

در صورت تمایل به شرکت در جشن امضای آقای #مهدی_یزدانی‌خرم در هنگام ثبت سفارش در قسمت توضیحات خریدار قید فرمایید مربوط به جشن امضا.

عنوان کتاب: #من_منچستر_یونایتد_را_دوست_دارم
نویسنده: #مهدی_یزدانی_خرم

لینک این کتاب:
https://goo.gl/Wy433T

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب
#داستان_ایران

زنگِ در رو که زدن همه فهمیدیم سعیده س... خیلی هم قاطیه... آخه هر وقت سرحاله، استادیومی زنگ میزنه: دودورو دو دو دووو...انگار ما هم باید یک صدا جواب بدیم: «ایران»
هر وقت هم بی اعصابه، دستشو می‌ذاره رو زنگ و ول هم نمیکنه تا باز کنیم... بعضی وقت‌ها هم که معمولیه، که البته خیلی کم پیش میاد، مثلِ راننده کامیونا که بعد از سبقت، بوقِ تشکر می‌زنن، زنگ می‌زنه... بیب بیب...
این دفعه هم دستش رو گذاشته رو زنگ و وِل نمی‌کنه... بد بخت شدیم رفت...

#ابراهیم_خان
#اشکان_عقیلی‌پور

https://goo.gl/jbG3xK

@shahreketab
#داستان_ایران

یک صبح تجربه این را خواهید داشت که از خواب بیدار شوید و ببینید نیمی از صورت‌تان پاک شده. بعد است که یا به سمت فاجعه می‌روید یا با همان نیمه‌ی پاک نشده زندگی جدیدی را آغاز می‌کنید. اما بسیاری از ما یک صورت نیمه پاک‌شده داریم. صورتی که هی آن را پاک می‌کنیم، پاک می‌کنیم، پاک می‌کنیم تا بلأخره محو شویم.

«آدم فکرهای ناجور» داستان بلندی است در ژانر فانتزی. این اثر داستانی است درباره یک خانواده که هر فصل به اتفاقاتی در میان افراد این خانواده سه‌نفره می‌پردازد و این اتفاقات در نهایت یک فانتزی را رقم می‌زند.

#آدم_فکرهای_ناجور
#بهاءالدین_مرشدی

https://goo.gl/rA1sg6

@shahreketab
#داستان_ایران

راهي برات نبوده معين جز اين كه تو بري... بايد مهلتي به خودتون بدي كه جفت‌تون فرصت فراموشي داشته باشين! تو برو و حتي فكر نكن كه راه ديگه‌اي هم داشته باشي. هميشه از جهنم خدا حذر مي‌كرد و حالا در ميان زمهريرش داشت دست و پا مي‌زد و راهي به جايي نداشت! در عنفوان سي و يك سالگي دلش مي‌خواست كودك باشد. و در آغوش كسي جمع شود.! آغوشي كه پر باشد از بوي قهوه تلخ و بوي شيرين دارچين.

#بسته_به_جونم
#عاطفه_منجزی

http://bit.ly/2uNJrx9

@shahreketab
#داستان_ایران

مجموعه‌اي از داستان‌هاي کوتاه فارسي است که با زباني ساده و روان نگاشته شده‌اند. «گام معلق پيشاب»، «همه‌جا را زير پا گذاشته بودم»، «باران»، «خواب ليلي»، «ماه نقطه درخت نقطه آسمان نقطه»، «سي او پي دي»، «داستايوسکي ديوانه»، «درخت به پاييز نشسته»، «پدرکشي»، «پاييز صورتي لب فنجان» عنوان‌هاي برخي از داستان‌هاي اين کتاب هستند. در داستان «گام معلق پيشاب» مي‌خوانيم: «باز هم اتفاق افتاده بود اما اين بار بعد از شش ماه. فکر مي‌کردم ديگر تمام شده است اما نشده بود».

#درخت_به_پاییز_نشسته
#مصطفی_مهریزی

http://bit.ly/2Za3bcj

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب
#داستان_ایران

دوران چرخ داستان یک زندگی است. از جوانی تا میان سالی زنی که گرفتار چرخش روزگار شده و همانندِ گویی چرخیده است. آسیه نظام شهیدی رمانی نوشته که از روزهای پس از انقلاب، از جنگ، از عشق، از زندگی و از دربدری می گوید. تلخی روزگار که مثل شرنگی به کام قهرمانان قصه ریخته می شود و آن ها را در مسیر طولانی زندگی با خود می برد. نثر روان و پختۀ کتاب، خواننده را درگیر کرده و نمی تواند از خواندن تا انتها دست بکشد.

#دوران_چرخ
#آسیه_نظام‌شهیدی

http://bit.ly/30UetC6

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب
#داستان_ایران

قصه امروز از زبان نویسنده‌‏ای که سه نسل مخاطب را پشت سر گذاشته و در پرداخت عشق در زبانِ رمان، به عالی‌جنابی رسیده؛ روایت‌گر جرقه‏‌های حاصل از نیروهای عاشقانه است. عشقی که می‏‌تواند در خطی بی‏‌پایان و تمام نشدنی، دلیل تغییراتی اساسی در درون و ظاهر آدم‏‌ها شود و یکی را به عرش برساند و دیگری را بر زمین بکوبد. این‏ها همه از معجزات عشق است که در قصه امروز خود را نشان می‏‌دهد و مخاطب را با لطافت به دنبال خود فرا می‏‌خواند.
#آخر_خط
#ر_اعتمادی

http://bit.ly/2YNNbf4

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب‌
#داستان_ایران

گفتم قبول. اگر زود نمی گفتم، ممکن بود اما و اگر بیاید. ناباورانه نگاهم کرد. گفتم به یک شرط. در سیمای محتاط یا به زبانِ قلبِ او، ترسوی من چی دید؟... تند لباس پوشید. نه مثلِ همیشه. اصرار نکردم دکمه های مانتویش را ببندد یا گره روسری را سفت کند. دو تکه روبانِ سبز به مچ دست ها بست. به رو نیاوردم. حالتِ کودکی داشت، با شوقی که کودک باید داشته باشد و او هرگز نداشت. چه زود بزرگ شد، چه زود خانم شد.

#افسانه‌ی_یک_نجیب‌زاده‌ی_ایرانی
#محسن_دامادی

https://bit.ly/3boYZev

@shahreketab