This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمره شل به معنای زن کوردی است که شال به کمر بسته است)
کەمەرەشل کەمەرەشل بۆی دێنم کەمەرە شل
شل شل جا بیبەستە با تێر باڵات بینم
(اي کمره شل برايت شالي زيبا مي آورم
آن را شل ببند تا قامت زيبايت را نظاره كنم
#مظهر_خالقی
@Shahr_kermaanshah
کەمەرەشل کەمەرەشل بۆی دێنم کەمەرە شل
شل شل جا بیبەستە با تێر باڵات بینم
(اي کمره شل برايت شالي زيبا مي آورم
آن را شل ببند تا قامت زيبايت را نظاره كنم
#مظهر_خالقی
@Shahr_kermaanshah
سینما رفتن ما و بروبچه ها
در کرمانشاه , دوران جوانی ما , 4 سینما داشتیم , سینمای ایران , دیانا , کریستال و متروپل که روبروی هم بودند , از میدان شهرداری هم که بسوی سه راه پهلوی(شریعتی فعلی) راه میافتادیم در دست راست , سینمای تابستانی رکس جای داشت .
عمو نصرتم میگفت که از میدان شهرداری بسوی سه راه پهلوی(شریعتی) , دست چپ , سینمای فروهر ( Far v Har ) بوده که من بیاد دارم شده بود جائی برای پارک خود روها .
آدینه که میشد , خودم را به پدرم در مغازه فرشته میرساندم که شاید بتوانم 6 ریال پول ورودی به سینما را بگیرم , مادرم پول بده نبود ! و از سینما رفتن منهم خوشش نمیآمد !! , جانم بلبم میرسید تا شهامت پیدا کنم و از پدرم آن پول را بخواهم چون یکی و دوبار که نبود !!! با گرفتن یک تومان , از خیابان سپه , مغازه فرشته , تا سینمای دیانا از شادی !! میدویدم , فیلم در ساعت 16.00 آغاز میشد و ما برو بچه های هم دبستانی از ساعت 12 میباید در نوبت بایستیم !!! گاهی صف خرید بلیط تا میدان شهرداری میرسید ! اگر فیلم خوبی بود , در بازار آزاد هم که دو برابر و گاهی سه برابر ! میفروختند که از آن پولها نداشتیم , پیدا کردن جا در درون سینما هم از شکستن شاخ غول سخت تر بود , همیشه از ما زرنگتر ها پیشتر جاهای 6 قرانی را پُر کرده بودند ! و ما و برو بچه ها , در نزدیکی پرده در چهار پنج متریش مینشستیم , ساعت 2 جا برای هیچ کس نمانده بود و تازه فیلم در ساعت 4 آغاز میشد و شیرین کاریهای بچه ها دیدنی بود , کاغذ های کوچکی را لول میکردند که همانند موشک با تردستی به سقف سینما پرتاب میشد و شکیبائی که بپایان میرسید فیک و فاک همگانی گوش را آزار میداد که بیا و تماشا کن !!!! گوش ! فریادش بآسمان میرسید که : ای هوار ! کر شدم !!! 400 تن با هم فیک و فاک براه انداختن !! را در اندیشه جای دهید ! بازار شام به انگشت کوچیکش نمیرسید , با تاریک شدن تالار سینما , فیلم مستند خبری میدادند : ابولقاسم طاهری از انگلستان گزارش میداد . فیلم های بزن بزن و وسترن , همه را به واکنش های سخت وا میداشت , دیدن تیر اندازیهای وسترنی و و اسب سواریهای تند و تیز آرتیستها , های و هوی همگان را ببار میآورد .
@Shahr_kermanshah
یادم میاد کلاس پنجم متوسطه بودیم , فیلمی از جینالولوبریجیدا ( هنرپیشه ی ایتا لیائی در سینمای کریستال شان میدادند )
و همه ی شاگردان کلاس برای دیدن فیلم با هم بودیم , مبصر کلاس که لیست شاگردان را خواند , دو تن نیامده بودند !!! در جائی از فیلم , جینا بگریه افتاده بود , یکی از بالکن داد زد ... بهرام ! گفت چیه ؟ گفت بهش بگو گریه نکنه فردا مادرمو میفرستم خواستگاری و خنده ی تماشاچیان !! در پایان که همگان بسختی از راهرو , سینما را ترک میکردیم , اگر فیلم مورد پسندمان نبود ! 400 تن با هم داد میزدند : مفت گرانه !! مفت گرانه !! و صاحب سینما
که چپ چپ بما مینگریست ! تیرش میزدی ! خونش در نمیآمد .
@Shahr_kermanshah
در کرمانشاه , دوران جوانی ما , 4 سینما داشتیم , سینمای ایران , دیانا , کریستال و متروپل که روبروی هم بودند , از میدان شهرداری هم که بسوی سه راه پهلوی(شریعتی فعلی) راه میافتادیم در دست راست , سینمای تابستانی رکس جای داشت .
عمو نصرتم میگفت که از میدان شهرداری بسوی سه راه پهلوی(شریعتی) , دست چپ , سینمای فروهر ( Far v Har ) بوده که من بیاد دارم شده بود جائی برای پارک خود روها .
آدینه که میشد , خودم را به پدرم در مغازه فرشته میرساندم که شاید بتوانم 6 ریال پول ورودی به سینما را بگیرم , مادرم پول بده نبود ! و از سینما رفتن منهم خوشش نمیآمد !! , جانم بلبم میرسید تا شهامت پیدا کنم و از پدرم آن پول را بخواهم چون یکی و دوبار که نبود !!! با گرفتن یک تومان , از خیابان سپه , مغازه فرشته , تا سینمای دیانا از شادی !! میدویدم , فیلم در ساعت 16.00 آغاز میشد و ما برو بچه های هم دبستانی از ساعت 12 میباید در نوبت بایستیم !!! گاهی صف خرید بلیط تا میدان شهرداری میرسید ! اگر فیلم خوبی بود , در بازار آزاد هم که دو برابر و گاهی سه برابر ! میفروختند که از آن پولها نداشتیم , پیدا کردن جا در درون سینما هم از شکستن شاخ غول سخت تر بود , همیشه از ما زرنگتر ها پیشتر جاهای 6 قرانی را پُر کرده بودند ! و ما و برو بچه ها , در نزدیکی پرده در چهار پنج متریش مینشستیم , ساعت 2 جا برای هیچ کس نمانده بود و تازه فیلم در ساعت 4 آغاز میشد و شیرین کاریهای بچه ها دیدنی بود , کاغذ های کوچکی را لول میکردند که همانند موشک با تردستی به سقف سینما پرتاب میشد و شکیبائی که بپایان میرسید فیک و فاک همگانی گوش را آزار میداد که بیا و تماشا کن !!!! گوش ! فریادش بآسمان میرسید که : ای هوار ! کر شدم !!! 400 تن با هم فیک و فاک براه انداختن !! را در اندیشه جای دهید ! بازار شام به انگشت کوچیکش نمیرسید , با تاریک شدن تالار سینما , فیلم مستند خبری میدادند : ابولقاسم طاهری از انگلستان گزارش میداد . فیلم های بزن بزن و وسترن , همه را به واکنش های سخت وا میداشت , دیدن تیر اندازیهای وسترنی و و اسب سواریهای تند و تیز آرتیستها , های و هوی همگان را ببار میآورد .
@Shahr_kermanshah
یادم میاد کلاس پنجم متوسطه بودیم , فیلمی از جینالولوبریجیدا ( هنرپیشه ی ایتا لیائی در سینمای کریستال شان میدادند )
و همه ی شاگردان کلاس برای دیدن فیلم با هم بودیم , مبصر کلاس که لیست شاگردان را خواند , دو تن نیامده بودند !!! در جائی از فیلم , جینا بگریه افتاده بود , یکی از بالکن داد زد ... بهرام ! گفت چیه ؟ گفت بهش بگو گریه نکنه فردا مادرمو میفرستم خواستگاری و خنده ی تماشاچیان !! در پایان که همگان بسختی از راهرو , سینما را ترک میکردیم , اگر فیلم مورد پسندمان نبود ! 400 تن با هم داد میزدند : مفت گرانه !! مفت گرانه !! و صاحب سینما
که چپ چپ بما مینگریست ! تیرش میزدی ! خونش در نمیآمد .
@Shahr_kermanshah
عمو نبی بقالی محله فیض آباد قباله کهنه فیض آباد
@shahr_kermaanshah
یادش بخیر پله های جلوخان را پائین میرفتی فرش فروشی مرحوم علیقارداشی روبروش میوه فروشی مرحوم
کریمیان کمی روبه پائین کتابفروشی یادم نیست بعد میپیچیدی روبه پائین قندوشکروچای و برنج فروشی مرحوم گورانی بعد پیچ بازار سمت راست دوتا مغازه بود یکی اتوشویی مرحوم حبیب زرشکیان کنار دستش
آقا فریدون زرشکیان هم چای و برنج و تنباکو این چیزا را میفروخت روبروی مغازه آقا فریدون زرشکیان بطرف مغازه آقانبی داستان شما مغازه برادر آقا فریدون بود اینا
باهم برادر بودن ولی حاج حبیب حداقل برادرشان نبود و نمیدانم نسبتی داشتن یانه بعدش بطرف مغازه آقانبی کلوچه پزی نوری بود دودهنه بزرگی بودخدارحمت کنه پسرش هم شهید شد بعد مغازه آقانبی وبغل دست مغازه آقانبی یه کوچه بود کنارکوچه یه مسگری بود کنارمسگری کوچه دیگه ای بود که بطرف تاریکه بازارراه داشت و آخرین مغازه سرهمین کوچه آرایشگری بود لازم به توضیح خدمت
شما قبل از کلوچه پزی مغازه عمواسد بود و ایناکه گفتم قدیمیها فقط مرحومان کریمیان علیقارداشی و کتابفروشی وزرشکیان ها و گورانی قدیمیهای محل بودن
آقانبی و کلوچه پزی نوری و عمواسد تقریبا از قبلیها جدیدتر بودن انشاالله هر کدام در قید حیات هستن زنده باشن و گذشتگان راهم خدابیامرزه
حمام ملاباشی زنانه بودتوهمین محل حمام عموحسین کمی بالاتر از حمام ملاباشی بودو مردانه بود قهوخانه ای هم سرگذر بود که خنکهای تابستان پاتوق پهلوان شهرمان مرحوم یدالله محبی بود پدر قهرمانهای جهان حسين وحسن محبی و مربی ارزنده کاظم محبى غروبها همه جلو قهوه خانه پاتوق داشتن منزل هم صدمتر پائین تربود
واقعا روزگار خوشی بودیادش بخیر
@shahr_kermaanshah
@shahr_kermaanshah
یادش بخیر پله های جلوخان را پائین میرفتی فرش فروشی مرحوم علیقارداشی روبروش میوه فروشی مرحوم
کریمیان کمی روبه پائین کتابفروشی یادم نیست بعد میپیچیدی روبه پائین قندوشکروچای و برنج فروشی مرحوم گورانی بعد پیچ بازار سمت راست دوتا مغازه بود یکی اتوشویی مرحوم حبیب زرشکیان کنار دستش
آقا فریدون زرشکیان هم چای و برنج و تنباکو این چیزا را میفروخت روبروی مغازه آقا فریدون زرشکیان بطرف مغازه آقانبی داستان شما مغازه برادر آقا فریدون بود اینا
باهم برادر بودن ولی حاج حبیب حداقل برادرشان نبود و نمیدانم نسبتی داشتن یانه بعدش بطرف مغازه آقانبی کلوچه پزی نوری بود دودهنه بزرگی بودخدارحمت کنه پسرش هم شهید شد بعد مغازه آقانبی وبغل دست مغازه آقانبی یه کوچه بود کنارکوچه یه مسگری بود کنارمسگری کوچه دیگه ای بود که بطرف تاریکه بازارراه داشت و آخرین مغازه سرهمین کوچه آرایشگری بود لازم به توضیح خدمت
شما قبل از کلوچه پزی مغازه عمواسد بود و ایناکه گفتم قدیمیها فقط مرحومان کریمیان علیقارداشی و کتابفروشی وزرشکیان ها و گورانی قدیمیهای محل بودن
آقانبی و کلوچه پزی نوری و عمواسد تقریبا از قبلیها جدیدتر بودن انشاالله هر کدام در قید حیات هستن زنده باشن و گذشتگان راهم خدابیامرزه
حمام ملاباشی زنانه بودتوهمین محل حمام عموحسین کمی بالاتر از حمام ملاباشی بودو مردانه بود قهوخانه ای هم سرگذر بود که خنکهای تابستان پاتوق پهلوان شهرمان مرحوم یدالله محبی بود پدر قهرمانهای جهان حسين وحسن محبی و مربی ارزنده کاظم محبى غروبها همه جلو قهوه خانه پاتوق داشتن منزل هم صدمتر پائین تربود
واقعا روزگار خوشی بودیادش بخیر
@shahr_kermaanshah
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شریعتی ،کوچه سرهنگ کبیری روبروی کوچه دکتر پرندیان
سر کوچه سرهنگ کبیري دو تا بقالي بود طرف راست مشي قاسمعلي بود و طرف چپ مشي علیرضا ، بغل دستش حلبي سازي حاجي باقر بود..
@shahr_kermaanshah
سر کوچه سرهنگ کبیري دو تا بقالي بود طرف راست مشي قاسمعلي بود و طرف چپ مشي علیرضا ، بغل دستش حلبي سازي حاجي باقر بود..
@shahr_kermaanshah
اوایل دهه چهل
ظهرهای گرم تابستان بابام بهم یک ریال میداد که در موقع خواب با باد بزن بادش بزنم این کار را می کردم و خسته می شدم وقتی که می دیدم به خواب عمیق رفته دست از کار می کشیدم ناگهان بابام عرق شدیدی می کرد و من به ناچار دوباره شروع به باد زدن می کردم بعد از بیداری یک ریال را بر میداشتم و از داش صفر نخود وکشمش و تخمه می خریدم.
یک روز همراه پدرم به بازار رفتیم در نزدیکی های چهار راه اجاق نزدیک سکوی حشمت السلطنه یک پنکه خریدیم پنکه در نایلونی پوشیده شده بود. از کوچه های کل هواس که با شتاب عبور می کردیم باد به پنکه می خورد و پروانه اش حرکت می کرد برایم خیلی جالب بود....
پنکه را به خانه آوردیم وبه برق زدیم و روشن کردیم.،باد مطبوعی خانه را خنک کرد
از فردا دیگه خبری از باد بزن .. ویک ریال.... نبود
یادش بخیر
@shahr_kermaanshah
ظهرهای گرم تابستان بابام بهم یک ریال میداد که در موقع خواب با باد بزن بادش بزنم این کار را می کردم و خسته می شدم وقتی که می دیدم به خواب عمیق رفته دست از کار می کشیدم ناگهان بابام عرق شدیدی می کرد و من به ناچار دوباره شروع به باد زدن می کردم بعد از بیداری یک ریال را بر میداشتم و از داش صفر نخود وکشمش و تخمه می خریدم.
یک روز همراه پدرم به بازار رفتیم در نزدیکی های چهار راه اجاق نزدیک سکوی حشمت السلطنه یک پنکه خریدیم پنکه در نایلونی پوشیده شده بود. از کوچه های کل هواس که با شتاب عبور می کردیم باد به پنکه می خورد و پروانه اش حرکت می کرد برایم خیلی جالب بود....
پنکه را به خانه آوردیم وبه برق زدیم و روشن کردیم.،باد مطبوعی خانه را خنک کرد
از فردا دیگه خبری از باد بزن .. ویک ریال.... نبود
یادش بخیر
@shahr_kermaanshah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرچشمه ،کوچه تولایی با همسایه های خوب و مهربان، سمنو پزان و دعاهای دسته جمعی یادش بخیر
#shahr_kermanshah
#shahr_kermanshah
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جمعه های تاقبستان شلوغ بود و قایق سواری روی
دریاچه هم هیجان داشت دهه چهل
عکاسباشی زنده یاد منصوری عکاسی شایان
اون قدیم قدیما طاقبستان واقعی درختان زیاد وجوی آب پهنی بود بسیار زیبا دقیقا محلی که الان خوراکی وغذا سرو میکنن،بعدازدرختها یه جوی بسیارپهن بود با آب فراوان،تابستانهای گرم بخاطر نبودن امکانات خنک کننده،مردم چادرمیزدن وفامیلها دستجمعی دورهم یک هفته زیرچادرها زندگی میکردن،مثل مسافرت کردن،مردها صبح میرفتن سرکاروزنان آشپزی وپخت وپز،،شبا صدای قورباغه وپرندگان واقعا لذتبخش بود،صبح که ازخواب بیدارمیشدی،نسیم خنک،صدای جوی آب ذلال وبچه غورباغه های برکه ها،الهی دیدن داشت،
@shahr_kermaanshah
دریاچه هم هیجان داشت دهه چهل
عکاسباشی زنده یاد منصوری عکاسی شایان
اون قدیم قدیما طاقبستان واقعی درختان زیاد وجوی آب پهنی بود بسیار زیبا دقیقا محلی که الان خوراکی وغذا سرو میکنن،بعدازدرختها یه جوی بسیارپهن بود با آب فراوان،تابستانهای گرم بخاطر نبودن امکانات خنک کننده،مردم چادرمیزدن وفامیلها دستجمعی دورهم یک هفته زیرچادرها زندگی میکردن،مثل مسافرت کردن،مردها صبح میرفتن سرکاروزنان آشپزی وپخت وپز،،شبا صدای قورباغه وپرندگان واقعا لذتبخش بود،صبح که ازخواب بیدارمیشدی،نسیم خنک،صدای جوی آب ذلال وبچه غورباغه های برکه ها،الهی دیدن داشت،
@shahr_kermaanshah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدیما رو پشت وبام خوابیدن عالمی داشت و آدابی که دیگه تکرار نمیشه .پرده دور تخت و کوزه آبی و آسمان پر ستاره و ماه شب چهارده وشمشمه کوره و پرواز پرستوها
یادشبخیر پشت بام کاه گلی خانه مادربزرگ،شبا دورتخت چوبی بزرگ پرده چلوار سفید میکشیدن ،همسایه ها تک به تک پله های مثلی آرام طی میکردن وبه طرف تختشان میخزیدن،یادم میاد دایی من یه گوشی داشت مثل هنزفری،نوک فلزیشه میزد به فلز تخت صدای رادیو کرمانشاه شنیده میشد،،این یعنی همه آرزوهای دختربجه ۴-۵ ساله،اون زمانها آرزوها کوچیک بود ولذتها عمیق چونکه دلها بزرگ بود وتوقها کم،اون روزای خوب کجا رفت😢
@shahr_kermaansha
یادشبخیر پشت بام کاه گلی خانه مادربزرگ،شبا دورتخت چوبی بزرگ پرده چلوار سفید میکشیدن ،همسایه ها تک به تک پله های مثلی آرام طی میکردن وبه طرف تختشان میخزیدن،یادم میاد دایی من یه گوشی داشت مثل هنزفری،نوک فلزیشه میزد به فلز تخت صدای رادیو کرمانشاه شنیده میشد،،این یعنی همه آرزوهای دختربجه ۴-۵ ساله،اون زمانها آرزوها کوچیک بود ولذتها عمیق چونکه دلها بزرگ بود وتوقها کم،اون روزای خوب کجا رفت😢
@shahr_kermaansha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میدان علافخانه اولین و قدیمی ترین میدان کرمانشاه
یادحاج مصطفی روغنچیان بزرگ خاندان پایرون ...مشهدی علیجان رحمتیان بزرگ خاندان رحمتیان ومرحوم پسربزرگوارش مشهدی اکبربخیر آقای ملکشاهی سرنبش دکان خشکبارداشت، داش یدالله نقشبندی وامیرسلیمی قصاب بخیروعمو اصغرمیری بزرگان علافخانه عموحشمت خورامه یادشان گرامی باد وپیازهای وسط علافخانه که هیچ کدام ازکسبه تااول زمستان آن راداخل مغازه نمیبردن یادباد ..
@shahr_kermaanshah
یادحاج مصطفی روغنچیان بزرگ خاندان پایرون ...مشهدی علیجان رحمتیان بزرگ خاندان رحمتیان ومرحوم پسربزرگوارش مشهدی اکبربخیر آقای ملکشاهی سرنبش دکان خشکبارداشت، داش یدالله نقشبندی وامیرسلیمی قصاب بخیروعمو اصغرمیری بزرگان علافخانه عموحشمت خورامه یادشان گرامی باد وپیازهای وسط علافخانه که هیچ کدام ازکسبه تااول زمستان آن راداخل مغازه نمیبردن یادباد ..
@shahr_kermaanshah