شفیعی کدکنی
43K subscribers
1.23K photos
304 videos
240 files
539 links
معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران



ادمین اداره می‌کند.
اینستاگرام:

https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/

ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com
Download Telegram
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
وقت به‌خیر،
#یکشنبه‌ها_و_حافظ بهانه‌ای بود از طرف ما تا سلسله مطالبی را از دکتر شفیعی کدکنی، مدت‌ها پیش، روز‌های یکشنبه، در کانال تلگرام قرار دهیم.
تلاش می‌کنیم زین‌پس، هر هفته درسگفتار‌هایی را از حافظ، حافظهٔ مردم ایران، با بیان و تحلیل استاد بزرگوارمان محمدرضا شفیعی کدکنی و دیگر بزرگان عرصهٔ حافظ‌پژوهی و حافظ‌شناسی در این رسانه به اشتراک گذاریم.

یک قصّه بیش نیست غمِ عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است

از همهٔ همراهی‌هایتان سپاسگزارم.
بانی و ادمین رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
[استاد شفیعی کدکنی حضوری در فضای مجازی ندارند. این رسانه مستقل است و ایشان دخل و تصرفی در کار این رسانه ندارند.]
#یکشنبه‌ها_و_حافظ
شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani ـــــــــــــــــــــــ وقت به‌خیر، #یکشنبه‌ها_و_حافظ بهانه‌ای بود از طرف ما تا سلسله مطالبی را از دکتر شفیعی کدکنی، مدت‌ها پیش، روز‌های یکشنبه، در کانال تلگرام قرار دهیم. تلاش می‌کنیم زین‌پس، هر هفته درسگفتار‌هایی را از حافظ، حافظهٔ مردم…
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
آن



▪️آن (به تعبیر حافظ):
«لطیفه‌ای است نهانی که عشق از او خیزد» و قابل توصیف نیست.
حافظ گفته است:

از بتان آن طلب اَر حُسن‌ شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود.

نیز:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهٔ طلعت آن باش که «آنی» دارد

اصولاً صوفیه از همان آغاز معارف و عوالم خودشان را با «اشاره» بیان می‌کرده‌اند و با ضمير «این» و «آن». ابوعلی رودباری گفته است علمنا هذا إشارَة (تهذیب الاسرار، خرکوشی، ۳۲۳).
به همین دلیل در متون صوفیه و در اقوال مشایخ ایشان تعبیراتی نظیر «این حدیث» (تصوف) و «این راه» (تصوف) و «این طایفه» (صوفیه) و «این معنی» (عرفان و تصوف) فراوان دیده می‌شود.
مراجعه شود به تعليقات اسرار‌التوحيد، ۴۵۰/۲.
[فرمود صوفی که «آن نداری»
باری بپرسش که «آن» چه باشد؟]
(غزلیات شمس، ص ۵۹۱)

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد دوم، صص ۳۰–۲۹
#حافظ
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
آن را «زیبا» می‌خواندند و این را «ملیح» (نمکین در پارسی). اما از آنجا که ملاحت یا نمک یا نمکینی را هم (که کمابیش شناخته عامه بود) برای توصیف کیفیت مورد نظر خود کافی و جامع نمی‌دیدند، ضمير «آن» را برای اشاره به چنین مشاهده و شهودی برگزیدند. به نظر می‌رسد این لفظ تک‌هجایی، مختصر و مفید، با وجود ابهامی که در خود داشت، می‌توانست در ضمن دلالت بر همان کیفیت ناگفتنی، آنان را به گونه‌ای از تنگنای عبارت برهاند و رمزی بر احساس و عواطف آنان در مشاهده این ساحت خاص از جمال باشد، یعنی زبانِ بی‌زبانی...
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani ـــــــــــــــــــــــ آن را «زیبا» می‌خواندند و این را «ملیح» (نمکین در پارسی). اما از آنجا که ملاحت یا نمک یا نمکینی را هم (که کمابیش شناخته عامه بود) برای توصیف کیفیت مورد نظر خود کافی و جامع نمی‌دیدند، ضمير «آن» را برای اشاره به چنین…
آن
[یادداشتی از استاد دکتر سعید حمیدیان]




▪️ضمیر اشاره در پارسی است برای نشان دادن کیفیتی در زیبارُخان که قابل تقریر و بیان و تعریف نیست؛ چیزی که بینندهٔ بهره‌ور از ذوق و شعور و شهودِ زیبایی، تنها می‌تواند آن را حس کند و سامانِ توصیف آن با منطق متعارف وجود ندارد. این ساحتِ خاص از حُسن و جمال، چیزی است زاده و افزودهٔ صوفیه و نگرش ویژهٔ آنان به زیبایی، و این نگارنده نخستین نمونه‌های آن را در ادب صوفيه یافته است. این مردمانِ زیبابین، که در پرستش خداوند بیش از هر چیز بر جمال وجه او و عشق حاصل از مشاهدهٔ زیبایی تأکید می‌کردند، ژرفا و گسترشی بی‌سابقه به جمال‌شناسی بخشیدند و آن را وارد عرصه‌های تازه از آمیزش زیبایی و معنویت کردند، همچنان که در باب زیبایی‌های انسانی نیز به افق‌هایی روی آوردند که پیش از آن ناشناخته و نامکشوف بود. آنان با نوعی تقسیم‌بندی ذوقی و اجمالی جمال به دو بعد حُسن و ملاحت، قایل به این شدند که چه بسا چهره‌ای زیبا با برخورداری از اجزا یا مؤلفه‌هایی که یکایک آنها در بالاترین معیارها از حیث نمودهای ویژهٔ زیبایی، و حتی دارای آرمانی‌ترین ترکیب باشد، اما به هنگام مشاهده چندان شور و وجدی برنینگیزد؛ و در برابر، رخساری باشد که اجزای آن دارای معیارهای آرمانی نباشد، لیکن ترکیب و کلیت آن شوری در بیننده پدید آورد، او را در خود فروگیرد و غرق در افسونی ناگفتنی سازد.

آن را «زیبا» می‌خواندند و این را «ملیح» (نمکین در پارسی). اما از آنجا که ملاحت یا نمک یا نمکینی را هم (که کمابیش شناخته عامه بود) برای توصیف کیفیت مورد نظر خود کافی و جامع نمی‌دیدند، ضمير «آن» را برای اشاره به چنین مشاهده و شهودی برگزیدند. به نظر می‌رسد این لفظ تک‌هجایی، مختصر و مفید، با وجود ابهامی که در خود داشت، می‌توانست در ضمن دلالت بر همان کیفیت ناگفتنی، آنان را به گونه‌ای از تنگنای عبارت برهاند و رمزی بر احساس و عواطف آنان در مشاهده این ساحت خاص از جمال باشد، یعنی زبانِ بی‌زبانی. و اما «آن»، اگرچه به تأیید برترین لغویان پارسی در عصر ما (معین و دهخدا) همان ضمیر اشاره پارسی است، به گمانم در این مورد بیراه نباشد که از واژهٔ «آن» عربی به معنای لحظه و حال نیز بهره بگیریم تا شاید بتوانیم آن افسون و جذبه موجود در آن را در ظرف یک لحظه یا زمان حال بی‌زمان و جاودانی جای دهیم، همان چیزی که صوفیه خود نیز آن را «حال» یا «حالت» می‌خوانند، یعنی یک آن یا لحظهٔ شهود زیبایی.

در این باره بد نیست بیفزاییم که در متون و منابع سدهٔ چهارم چنین معنایی دیده نمی‌شود. شواهد دهخدا و دیگر واژه نامه‌های پارسی بر آن نیز آن‌سوتر از حدود نیمهٔ دوم سدهٔ پنجم نمی‌رود. بنابراین به نظر می‌رسد تداول آن در اشعار از همین حدود، و به‌ویژه در اشعار سنایی، باشد، یعنی درست از زمان جا افتادن تصوف و عرفان در ادب پارسی، اگرچه ظاهراً پیش از آن در بین صوفیان رایج بوده است.

اکنون به برخی نمونه‌ها بنگریم.

سنایی:

آنچه گفتند صوفیانش «آن»
تویی آن «آن»، علیک عینُ الله
(دیوان ۱۰۰۶)

او در بیت زیر نیز آن را اصطلاحی صوفیانه می‌داند و همچنان که خواهیم دید دیگران هم آن را معنایی برخاسته از تصوف دانسته‌اند: «آن» گویم و «آن» چون صوفیانت
نی، نی، که تو پادشاه آنی
(همان ۱۰۳۹)

خاقانی هم «آن» را حاصل امتزاج حُسن و ملاحت می‌داند:

تا ملاحت را به حسن آمیخته‌ست
هر که آن می‌بیند، «آن» می‌خواندش
(دیوان ۶۲۳)

عطار:

آنچه آن را صوفیان گویند «آن»
از جمال خواهرم جویند آن
(مصیبت نامه ۳۳۵)

مولانا:
ای محوِ عشق گشته، جانی و چیز دیگر
ای آنک «آن» تو داری، آنی و چیز دیگر
( کلیات ۳، ۲۰)

سیف فرغانی:

نخواهم بی تو ملک هردو عالم
که بی تو هر دو عالم «آن» ندارد
(دیوان ۲، ۷۰)

معادل مناسب «آن» در اینجا بیشتر چیزی چون حال، جذابیت و گیرایی است تا ملاحت و نمکینی به معنای متعارف.
امیرحسن «آن» را نمک معنی می‌کند، همچنان که خاقانی ترکیب حسن و ملاحت را «آن» نامید:
نمک را صوفیان «آن» نام کردند
بحمد الله که امروز آن تو داری
(دیوان ۵۵۳)

اوحدی، اگرچه لفظ «ملاحت» را ذکر نمی‌کند، اما مرادش ملاحت و شیرینکاری است:

در شگرفان حرکاتیست که آنش خوانند
در تو آن هست و دوصد فتنه به آن پیوسته
(دیوان ۳۴۶)

محبوب سلمان هم سراپا (رخسار، اندام و حرکات) «آن» است
تو سراپا همه آنی و همه آن تواند
غرض من همگی آنکه تو آنم باشی
(دیوان ۳۱۰)

و اما دیگر ابیات حافظ در این باره تأکیدی است بر همان ایدهٔ بيت متن. او حاصل علم نظر را «آن» می‌داند:

از بتان «آن» طلب، ار حسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود

و باز می‌گوید که حسن بدون «آن» كمالی ندارد.
این که می‌گویند «آن» خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

دکتر سعید حمیدیان
شرح شوق، جلد سوم، صص۱۸۸۴–۱۸۸۲
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
عروسک


ما چشم در راهِ بهار دیگری بودیم
جویای روز و روزگار دیگری بودیم

آن خواجهٔ خضری که آمد خشکسال آورد
ما تشنه و چشم‌انتظار دیگری بودیم

بُن‌بستی از این‌سان نبود آن کوچه‌سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم

همچون پیازی پوست‌ها بر پوست‌ها، افسوس!
بعد از رهایی در حصارِ دیگری بودیم

گُلخانهٔ تنگ و چراغ نفتی و گرماش
وقفِ تو! ما محوِ بهار دیگری بودیم

شد آسمان بی‌آسمان و صبح شد بی‌صبح
چون دید ما را در گذارِ دیگری بودیم

نخ را بکش تا این عروسک، راهِ خود گیرد
ما بیقرارانِ مدارِ دیگری بودیم

محمدرضا شفیعی کدکنی
مجموعهٔ شعر «طفلی به نام شادی»
1655136399164.png
196.4 KB
بُن‌بستی از این‌سان نبود آن کوچه‌سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم...
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
تقدیر در شاهنامه



▪️در اساطیر و حماسه‌ها، در هر دو، تقدیر عمیق نقش بازی می‌کند. از قبل معلوم است که برهما باید بمیرد و دوباره چه وقایعی باید اتفاق افتد. تمام حوادث تا ابد قابل پیش‌بینی است. در اساطیر نزدیک (اسکاندیناوی)، پس از این‌که جهان به سر می‌رسد، جهان تازه دوباره خواهد آمد، دوباره خدایان و دیوان خواهند آمد، ضدّ خدایان خواهند آمد. در ادیان اساطیری، تا ابد پیش‌بینی شده که چه خواهد شد. این امر تقدیر در حماسه‌ها خیلی وحشتناک‌تر جلوه می‌کند. شما سراسر شاهنامه را که بخوانید، تمام وقایع آینده را خواب به شما اعلام می‌کند. گاهی هم پیشگویی‌هایی در این باره می‌شود، ستاره‌شمر می‌آید و پیش‌بینی می‌کند، ولی عمدتاً خواب و رویاها است که وقایع آینده را به ما نشان می‌دهد و تقدير، حاکم مطلق بر زندگی همگان است. در حماسه‌های ایرانی، در مرحله‌ای کهن‌تر از شاهنامه، خداوند، شاه–پهلوان‌هایی را بی‌مرگ می‌آفریند، مثل جمشید، کاووس و فریدون. اما بعدها به سبب خطاها و گناهانی که می‌کنند، بی‌مرگی از آنها گرفته می‌شود. این امری غیر تقدیری است. ظاهراً در اساطیر کهن و ادبیات حماسی قدیمی ما عمدتاً تقدير حاکم است، ولی گاهی بعضی امور هم تقدیری نیست، گاه عوامل غیرتقدیری هم خودشان را نشان می‌دهند. اما در شاهنامه، دیگر بویی از اختیار نیست و تقدیرِ مطلق حاکم است. شاید هم اشتباه می‌کنم، آیا نمونه‌ای جز این می‌شناسید؟


ابوالقاسم اسماعیل‌پور:
جناب استاد!
آیا علتش این نیست که فردوسی در هاله‌ای از معتقدات دینی به سر می‌برد و تحت تأثیر جهان‌بینی اسلامی است؟

▪️کاملاً ، اما این فقط دین اسلام نیست که تقدیری است. ادیان معمولاً تقدیری‌اند. در
گاثا البته اختیار هم هست، ولی کل قضیه تقدیر است. در این تردیدی نیست.

پس طبیعی است که تحت تأثیر اندیشه‌های دینی است که خدایان مثلاً در ایران نمی‌میرند؟ طبیعی است.


گفتگوی دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور با
با زنده‌یاد استاد مهرداد بهار
ماهنامهٔ چاووش، شماره ۱۰/۹، ۱۳۷۱

مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
1655483866011.png
74.3 KB
افسوس بر آن‌که گریه شد خنده نشد!
وآزادی راهِ عشق را بنده نشد
آویخت به مُرده‌ماهیانِ دیروز
صیّادِِ نهنگِ نهرِ آینده نشد.
#شفیعی_کدکنی
ای ننگشان که قدرِ تو نشناختند و رفت
بر جانِ تو ستم که چنین و چنانیا
شفیعی‌کدکنی


احمد مهدوی‌ دامغانی
زادهٔ ۱۳ شهریور ۱۳۰۵، مشهد
درگذشتهٔ ۲۷ خرداد ۱۴۰۱، فیلادلفیا
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
خاموشی استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی


استاد راد، مهدوی دامغانیا
بسیار مهربانی و بسیار دانیا
در پارسی و تازی، بر مرکبِ سخن
امروز روز، فارِسِ هر دو زبانیا
بر گنج باستانی درِّ دری، کنون
گنجور ره‌شناسی و هم پشتوانیا


ای ننگشان که قدر تو نشناختند و رفت
بر جان تو ستم که چنین و چنانیا
جسم تو بر کرانهٔ گوی زمین مکین
روح تو با ستاره کند هم‌عنانیا
دانم که بهر بندگی خاصگان حق
وقف است سال و ماه تو را زندگانیا
این بندگی به میری عالم نمی‌دهی
زین رو به چشمِ من، تو امیرِ جهانیا
جز مدحشان که زینت عرش است و قدسیان
هر مِدحتی که هست، گم است و گمانیا
شفیعی کدکنی
.
.
▪️آدم در زندگی کمتر کسی را می‌تواند «دربست» قبول داشته باشد، هر قدر به آن شخص ارادت و اخلاص داشته باشد. اما من دکتر مهدوی را دربست قبول دارم و او را نمونهٔ یک ایرانی دانشمند و ایده‌آل می‌دانم. این مسأله از نوادر امور است و استثنا از قاعده‌ای عام و جهان‌شمول. شما هر قدر فانیِ در وجود کسی باشید، باز از اختلافات جزئی نمی‌توانید برکنار بمانید، اما در مورد دکتر مهدوی من این چنین حالتی دارم. دکتر مهدوی از نظر من مظهر ایمان در معنی خالص و زُلال است.
این‌همه دانش و جهان‌دیدگی و نشست و برخاست با همه نوع مردم، در ایران و فرانسه و آمریکا، هیچ نتوانسته است کوچکترین خدشه‌ای در تجربهٔ روحی و ایمانی او ایجاد کند.
محمد‌رضا شفیعی کدکنی
.
.
استادِ راد، خادم فرهنگ و دانشمند فرزانه؛
دکتر احمد مهدوی دامغانی
زادهٔ ۱۳ شهریور ۱۳۰۵، مشهد
درگذشتهٔ ۲۷ خرداد ۱۴۰۱، فیلادلفیا

#احمد_مهدوی_دامغانی
4_5963132134204902843.pdf
560.2 KB
مذهب فردوسی

زنده‌یاد استاد احمد مهدوی دامغانی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
وقت به‌خیر
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ بهانه‌ای بود از طرف ما تا سلسله مطالبی را از دکتر شفیعی کدکنی، مدت‌ها پیش، روز‌های یکشنبه، در کانال تلگرام قرار دهیم.
تلاش می‌کنیم زین‌پس، هر هفته درسگفتار‌هایی را از حافظ، حافظهٔ مردم ایران، با بیان و تحلیل استاد بزرگوارمان محمدرضا شفیعی کدکنی و دیگر بزرگان عرصهٔ حافظ‌پژوهی و حافظ‌شناسی در این رسانه به اشتراک گذاریم.

یک قصّه بیش نیست غمِ عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هنرمند باید تجربه کند و بکوشد تا تجارب تازه‌ای را که دیگران نکرده‌اند به انجام برساند. تجربهٔ روحی هر انسانی با تجربهٔ روحی دیگران کاملاً فرق دارد. تجربهٔ حافظ را در مورد حلاج ببینیم که چگونه است:

گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

اما این دیدِ جدید که سربلند شدنِ دار است عظمت مقام حلاج را به دیگران می‌رساند. می‌گوید او آنچنان باعظمت و بزرگ بود که دار از او سربلندی و افتخار یافت. در اینجا است که حافظ بدین معنا اولین گزارش دهندهٔ شهادت حلاج است. اوست که اثر شهادت حلاج را بدین‌گونه متجلی می‌سازد. برای این‌گونه دیدن حتماً لازم نیست که در مکان حضور یافت و از نزدیک شاهد ماجرا بود بلکه باید بینش‌ها را تغییر داد.

کوچکترین واحد شعری حافظ یک نظام اطلاع‌رسانی است که بر اساس اجتماع نقیضین و ضد‌ّین به وجود آمده.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
[درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ]
جلد سوم، صص ۹۶–۹۵
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
#حافظ
شفیعی کدکنی
هنرمند باید تجربه کند و بکوشد تا تجارب تازه‌ای را که دیگران نکرده‌اند به انجام برساند. تجربهٔ روحی هر انسانی با تجربهٔ روحی دیگران کاملاً فرق دارد. تجربهٔ حافظ را در مورد حلاج ببینیم که چگونه است: گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا…
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
نظام اطلاع‌رسانیِ شعرِ حافظ
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ



▪️در کوچک‌ترین واحد زبانِ حافظ تا متوسطش، و تا عالی‌ترین واژه‌اش خاصیت پیام‌رسانی وجود دارد. هنرمند باید تجربه کند و بکوشد تا تجارب تازه‌ای را که دیگران نکرده‌اند به انجام برساند. تجربهٔ روحی هر انسانی با تجربهٔ روحی دیگران کاملاً فرق دارد. تجربهٔ حافظ را در مورد حلاج ببینیم که چگونه است:

گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

اما این دیدِ جدید که سربلند شدنِ دار است عظمت مقام حلاج را به دیگران می‌رساند. می‌گوید او آنچنان باعظمت و بزرگ بود که دار از او سربلندی و افتخار یافت. در اینجا است که حافظ بدین معنا اولین گزارش دهندهٔ شهادت حلاج است. اوست که اثر شهادت حلاج را بدین‌گونه متجلی می‌سازد. برای این‌گونه دیدن حتماً لازم نیست که در مکان حضور یافت و از نزدیک شاهد ماجرا بود بلکه باید بینش‌ها را تغییر داد.

کوچکترین واحد شعری حافظ یک نظام اطلاع‌رسانی است که بر اساس اجتماع نقیضین و ضد‌ّین به وجود آمده، که به اعتبار منطق ارسطویی غیر قابل قبول است. ولی به اعتبار هنر، اساس خلاقیت را تشکیل می‌دهد و مرکز خلاقیت می‌شود. شاید به اعتبار همین مسأله باشد که بهترین طنزها را در دیوان حافظ می‌توان یافت.
کمال هنری حافظ و صدق عاطفی او نتیجهٔ کمال آگاهی اوست. آگاهی در جهت خلق نظام جدید، ترکیب هندسی زبان برای او بعد از خلق مفاهیم به وجود می‌آید. معماری زبان بعد از گفتن شعرش شکل می‌گیرد.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
[درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ]
جلد سوم، صص ۹۶–۹۵
#حافظ
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
خودکامگی موجب تباهی‌ست



▪️از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی می‌انجامد.
چارهٔ دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسر شاهنامه می‌توان دید. از دورهٔ اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبر قوم بود چون بگذریم، در ادوار بعدی قدرت مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهٔ کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، پهلوانان شریکِ قدرتِ پادشاه‌اند و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان.

پادشاهان آسایش این جهانی ایرانیان را تأمین می‌کردند و موبدان راهِ رستگاری آن‌جهانی را به مردم نشان می‌دادند و هردو نیرو در خدمت بهروزی و نیک‌سرانجامی ایرانیان بود.

در شاهنامه پادشاه مظهر استقلال کشور و حافظ ایران در برابر هجوم خارجی است. اعلام جنگ و صلح با اوست. پهلوانان در جنگ با دشمن فرمانبردار او هستند، اما نوکر چشم و گوش بستهٔ او نیستند. پهلوانان در عین وفاداری به شاه وجدان بیدار ملت و مظهر آزادگی و گردن‌فرازی هستند و اگر پادشاه از اصول صحیح شهریاری و دادگری پای فراتر گذارد در برابر او مردانه می‌ایستند.

نمونه‌های ایستادگی پهلوانان مخصوصاً رستم را در برابر شاهانی چون کاوس و گشتاسب و سخنان تند پهلوانان را خطاب به آن شاهان می‌بینیم.

وقتی کیکاوس با سبکسری و به فریب ابلیس چهار عقاب را به تخت بست و به نیروی آنها به آسمان رفت و در بیشه‌ای در آمل به زمین افتاد، گودرز او را چنین سرزنش کرد:

بدو گفت گودرز بیمارْسْتان
تو را جای زیباتر از شارْسْتان
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس، بیهده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
کشیدی سپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن
دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی!
به جنگ زمین سربه‌سر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی!
خالقی، ۲، ص ۹۸

کاوس جوابی ندارد. شرمسار می‌شود و از کاخ بیرون می‌رود.

یک بار دیگر هنگامی که رستم خبر کشته شدن دست‌پرورده‌اش سیاوش شاهزادهٔ بی‌گناه را می‌شنود، به آهنگ کین‌خواهی از تورانیان از نیمروز حرکت می‌کند. ابتدا به درگاه کاوس می‌رود و با خشم و خروش او را خوار می‌سازد:

چو آمد برِ تختِ کاوسِ کی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شهریار
پراگندی و‌ تخمت آمد به بار
تو را مهرِ سودابه و بدخُوی
ز سر برگرفت افسر خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی

کاوس با شرمساری در برابر سخنان جهان‌پهلوان خشمگین جز اشک ریختن چاره‌ای ندارد. رستم از آنجا به سراغ سودابه می‌رود و او را می‌کشد و‌ کاوس از جای خود نمی‌جنبد:

به خنجر به دو نیمه کردش به راه
نجنبید بر تخت کاوس‌شاه
خالقی، ۲، ص ۳۸۲

با این نمونه‌ها می‌بینید که شاهنامه ستایش شاهان نیست، ستایش ایران و ایرانیان و پهلوانان ایران است. هیچ پادشاهی در شاهنامه از رستم که نماد یک ایرانی آرمانی است بزرگتر نیست و این نکته در همان عصر فردوسی هم بر همگان روشن بوده است. از اینجاست که در حکایت تاریخ سیستان می‌خوانیم که محمود به فردوسی می‌گوید: «همهٔ شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم». و نیز افسانه‌ای از همان روزگاران بر سر زبان‌ها بوده و در منابع متعدد قدیمی نقل شده که رستم به خواب فردوسی آمد و گفت در فلان‌جا من گنجی نهفته‌ام، برو، بردار و منتِ محمود را مکش. فردوسی آن گنج را برداشت و میان شاعران قسمت کرد و خود دیناری برنداشت.

زنده‌یاد استاد محمدامین ریاحی
فردوسی
زندگی، اندیشه و‌ شعرِ او
صص۲۲۱–۲۱۳
مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
وقت به‌خیر
#یکشنبه‌ها_و_حافظ بهانه‌ای بود از طرف ما تا سلسله مطالبی را از دکتر شفیعی کدکنی، مدت‌ها پیش، روز‌های یکشنبه، در کانال تلگرام قرار دهیم.
تلاش می‌کنیم زین‌پس، هر هفته درسگفتار‌هایی را از حافظ، حافظهٔ مردم ایران، با بیان و تحلیل استاد بزرگوارمان محمدرضا شفیعی کدکنی و دیگر بزرگان عرصهٔ حافظ‌پژوهی و حافظ‌شناسی در این رسانه به اشتراک گذاریم.

یک قصّه بیش نیست غمِ عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است
#یکشنبه‌ها_و_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فقیه
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ


▪️کوشش حافظ برای تصویرِ هنری اجتماعِ نقیضین در ساخت جامعه و نشان دادن این که یکی از دو سوی این تناقض را عنصری از عناصر مذهب تشکیل می‌دهد، بازگشتن به جنبهٔ سیاسی شعر اوست. شعرِ حافظ، در تاریخِ ادبیاتِ ایران، از سیاسی‌ترین شعرهاست.

همواره حکومت‌ها متکی به روحانیت بوده‌اند؛ حتی لامذهب‌ترین حکّام، باز برای ادامهٔ قدرت خویش، به گونه‌ای، به مذهب و روحانیت باج می‌داده‌اند.
تصوّر من بر آن است که عصرِ حافظ، به ویژه روزگار امیر مبارزالدّین، یکی از نمونه‌های برجستهٔ این ویژگی در تاریخ است: اوج بهره‌وری حاکمیت از نیروی تعصب مذهبی برای ایجاد فشار و سرکوب نیروهای مخالف.

طبیعی است که در چنین شرایط تاریخی طنز شاعر که ناظر بر تناقض‌های داخل نظام اجتماعی و سیاسی و ساختار حکومت است، متوجه اَهرمِ قُدرتِ عصر، که همانا مذهب است، می‌شود.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
[درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ]، جلد ۱،
صص ۱۹۱–۱۹۰

ویدیو: اجرای خادمان فقید فرهنگ ایران، جشن هنر شیراز، ۱۳۵۴
تارِ استاد جلیل شهناز، نیِ استاد حسن کسایی و آوازِ استاد تاج اصفهانی رحمة الله علیهم اجمعین
آیین خاکسپاری استاد فقید، دکتر احمد مهدوی دامغانی
فردا، دوشنبه، ۶ تیرماه ۱۴۰۱، ساعت ۱۷
در حرم حضرت رضا علیه السلام
خاکسپاری استاد راد
پروفسور احمد مهدوی دامغانی




▪️آدم در زندگی کمتر کسی را می‌تواند «دربست» قبول داشته باشد، هر قدر به آن شخص ارادت و اخلاص داشته باشد. اما من دکتر مهدوی را دربست قبول دارم و او را نمونهٔ یک ایرانی دانشمند و ایده‌آل می‌دانم. این مسأله از نوادر امور است و استثنا از قاعده‌ای عام و جهان‌شمول. شما هر قدر فانیِ در وجود کسی باشید، باز از اختلافات جزئی نمی‌توانید برکنار بمانید، اما در مورد دکتر مهدوی من این چنین حالتی دارم. دکتر مهدوی از نظر من مظهر ایمان در معنی خالص و زُلال است.
این‌همه دانش و جهان‌دیدگی و نشست و برخاست با همه نوع مردم، در ایران و فرانسه و آمریکا، هیچ نتوانسته است کوچکترین خدشه‌ای در تجربهٔ روحی و ایمانی او ایجاد کند.
محمد‌رضا شفیعی کدکنی


عکس‌ها: دوشنبه، ۶ تیر‌ماه ۱۴۰۱
مشهد، حرم حضرت رضا علیه السلام،
خاکسپاری پروفسور احمد مهدوی دامغانی،
چهار عکس از پایگاه مشرق‌نیوز و شفقنا
#مهدوی_دامغانی
#احمد_مهدوی_دامغانی
#شفیعی_کدکنی