@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
سازندگانِ این سرزمین
«روشنفکرانِ چه میخواهم»اند.
با یاد خدمتگزار ایران
استاد فقید سید حسن تقیزاده
▪️من مانندِ Julein Bend
که در نیمهٔ اوّلِ قرن بیستم از خیانتِ روشنفکران سخن به میان آورد نیستم و قصد توهین به هیچ روشنفکر راستینی را ندارم. از میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بگیر تا سید حسن تقیزاده و دکتر ارانی و بهار و نیما یوشیج و صادق_هدایت و ذبیح بهروز، ولی در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم میکنم:
الف. روشنفکرِ «نمیخواهم»
ب. روشنفکر ِ «چه میخواهم»
متأسفانه جامعهٔ عقلگریزِ ما همیشه به «روشنفکران نمیخواهم»
(امثال صادق هدایت) بها داده است و از «روشنفکر چه میخواهم»
(امثال سید حسن تقیزاده و دکتر ارانی) با بیاعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است.
ولی آنها که سازندگان این سرزمیناند بیشتر همان «روشنفکران چه میخواهم»اند چه ارانی باشد و چه تقیزاده. در ایران برای این که شما مصداق روشنفکر نمیخواهم شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و بگویید «خورشتِ بادمجان را دوست ندارم» و یک عدد رمان پستمدرن کذایی و یا چند شعر جیغ بنفشِ بیوزنِ بیقافیه و بیمعنی (احمدای مُدرن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کائنات هم بد و بیراه بگویید و دهنکجی کنید. ولی روشنفکر چه میخواهم شدن بسیار دشوار است و «خربزه خوردنی» است که حتی پس از مرگ هم باید «پای لرز» آن بنشینید.
از نکات عبرت آموز یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز، برای روشنفکران نمیخواهم ما همیشه کف زدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۷۳–۵۷۲
#سید_حسن_تقی_زاده
۵ مهر ۱۲۵۷ تبریز
۸ بهمن ۱۳۴۸ تهران
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
سازندگانِ این سرزمین
«روشنفکرانِ چه میخواهم»اند.
با یاد خدمتگزار ایران
استاد فقید سید حسن تقیزاده
▪️من مانندِ Julein Bend
که در نیمهٔ اوّلِ قرن بیستم از خیانتِ روشنفکران سخن به میان آورد نیستم و قصد توهین به هیچ روشنفکر راستینی را ندارم. از میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بگیر تا سید حسن تقیزاده و دکتر ارانی و بهار و نیما یوشیج و صادق_هدایت و ذبیح بهروز، ولی در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم میکنم:
الف. روشنفکرِ «نمیخواهم»
ب. روشنفکر ِ «چه میخواهم»
متأسفانه جامعهٔ عقلگریزِ ما همیشه به «روشنفکران نمیخواهم»
(امثال صادق هدایت) بها داده است و از «روشنفکر چه میخواهم»
(امثال سید حسن تقیزاده و دکتر ارانی) با بیاعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است.
ولی آنها که سازندگان این سرزمیناند بیشتر همان «روشنفکران چه میخواهم»اند چه ارانی باشد و چه تقیزاده. در ایران برای این که شما مصداق روشنفکر نمیخواهم شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و بگویید «خورشتِ بادمجان را دوست ندارم» و یک عدد رمان پستمدرن کذایی و یا چند شعر جیغ بنفشِ بیوزنِ بیقافیه و بیمعنی (احمدای مُدرن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کائنات هم بد و بیراه بگویید و دهنکجی کنید. ولی روشنفکر چه میخواهم شدن بسیار دشوار است و «خربزه خوردنی» است که حتی پس از مرگ هم باید «پای لرز» آن بنشینید.
از نکات عبرت آموز یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز، برای روشنفکران نمیخواهم ما همیشه کف زدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۷۳–۵۷۲
#سید_حسن_تقی_زاده
۵ مهر ۱۲۵۷ تبریز
۸ بهمن ۱۳۴۸ تهران
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
اخذ تمدن خارج.pdf
416 KB
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
گفتاری از سید حسن تقیزاده در «نسبت آزادی، تساهل و ملیگرایی»
مجلهٔ یغما، دی ماه ۱۳۳۹
#سید_حسن_تقی_زاده
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
گفتاری از سید حسن تقیزاده در «نسبت آزادی، تساهل و ملیگرایی»
مجلهٔ یغما، دی ماه ۱۳۳۹
#سید_حسن_تقی_زاده
تقیزاده - نوشته مجتبی مینوی.pdf
2.6 MB
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
▪️هر ملت و مملکتی دارای بنیانهاست (institutions) و در زندگانی هر قومی اتفاق میافتد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیانهای آن قوم میشوند. در این عصر، از برای ما ایرانیان دو نفر را میتوان از جملهٔ بنیانهای ملت محسوب داشت، یکی مرحوم قزوینی بود و دیگر جناب آقای تقیزاده است. ولی بنیان را با «جناب» و «آقا» ممتاز نمیتوان ساخت و بیشک تقیزاده از آن بزرگتر است که او را بتوان با جناب و آقا عنوان و اعتباری بخشید...
مقالهای از استاد مجتبی مینوی دربارهٔ مرحوم #سید_حسن_تقیزاده
نقد حال، صص ۴۹۳_۴۷۰
ـــــــــــــــــــــــ
▪️هر ملت و مملکتی دارای بنیانهاست (institutions) و در زندگانی هر قومی اتفاق میافتد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیانهای آن قوم میشوند. در این عصر، از برای ما ایرانیان دو نفر را میتوان از جملهٔ بنیانهای ملت محسوب داشت، یکی مرحوم قزوینی بود و دیگر جناب آقای تقیزاده است. ولی بنیان را با «جناب» و «آقا» ممتاز نمیتوان ساخت و بیشک تقیزاده از آن بزرگتر است که او را بتوان با جناب و آقا عنوان و اعتباری بخشید...
مقالهای از استاد مجتبی مینوی دربارهٔ مرحوم #سید_حسن_تقیزاده
نقد حال، صص ۴۹۳_۴۷۰
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
عباس زریاب خویی:
تقیزاده میگفت
ناچاریم مردم را علیه خارجیها تحریک نکنیم؛
میخواست مردم ترقّی کنند.
▪️اجازه بدهید یک چیزی از مصدق پرسم. همه از آن نسلی که از مشروطه پا گرفت، منظورم تیپ استخواندارش است، هم تقی زاده، هم قوام السلطنه از گروهی بودند که به نوعی گرایش به انگلیس و سیاستهای انگلیس داشتند. مصدق برعکس بود. به هر حال او طرفدار خارجی ها نبود. البته در اساس نوعی وطنپرستی و ترقیخواهی هم بین همه آنها وجود داشت، اما مصدق وضع دیگری داشت. چطور شد که این دو تا گروه هر دو از مشروطه در آمدند؟ یعنی این چه ریشهای توی خود مشروطه داشت؟
▪️عباس زریاب خوئی:
دکتر مصدق خودش همیشه طرفدار یک سیاست موازنهٔ منفی بود. این بسته به اعتقاد شخصی است. او معتقد بود که در برابر خارجی ولو اینکه به نفع ما باشد باید مقاومت کرد. این یک چیز ذاتی است، یک نوع تنفّر داشت از انگلیسیها و همچنین از روسها. معتقد به سیاست موازنهٔ منفی بود. میگفت: نه با این نه با آن. ما میتوانیم روی پای خودمان بایستیم.
دسته دیگر میگفتند که این طور نمیشود، یعنی ملّت ما ضعیف است و هنوز رشد کامل خودش را نکرده است و خارجیها میتوانند انگولک کنند، تحریکات کنند و این ملّت را برانگیزانند. اینور و آنور آشوب برپا میشود. مملکت احتیاج به یک دوران ثباتی دارد تا در این دوران ثباتش بتواند وضع داخلی خودش را حفظ کند یعنی درست کند و اقتصاد و صنایع و اینها را درست کند. نه به عنوان تسلیم در برابر یک قدرت خارجی.
قوام السلطنه هیچوقت چنین عقیدهای نداشت. يقيناً میگویم. تقیزاده هم همینطور. ولی میگفت ناچاریم برای اینکه از آرامش نسبی برخوردار باشیم مردم را علیه خارجیها تحریک نکنیم. اینها میخواستند یک دورهٔ ثباتی باشد و در این دوره ثبات مردم بر اثر رفت و آمد به خارج و خواندن روزنامه و مطالعه و بیرون آمدن محصّلان از دانشگاهها ترقّی کنند. بالاخره ما میتوانیم بتدریج به عدهٔ این قشر باسواد و بافهمی که به اصطلاح بتوانند سیاست مملکت را در دست بگیرند بیفزاییم و اینها در آینده خودشان میتوانند این کار را بکنند. دکتر مصدق معتقد نبود. این بسته به اعتقاد شخصی است. ما ریشهاش را نمیدانیم.
هرکسی یک نوع اعتقادی دارد.
گفتگو با دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزاصالح، مجموعهٔ سپهر اندیشه، صص ۷۳–۷۲
#سید_حسن_تقی_زاده
ـــــــــــــــــــــــ
عباس زریاب خویی:
تقیزاده میگفت
ناچاریم مردم را علیه خارجیها تحریک نکنیم؛
میخواست مردم ترقّی کنند.
▪️اجازه بدهید یک چیزی از مصدق پرسم. همه از آن نسلی که از مشروطه پا گرفت، منظورم تیپ استخواندارش است، هم تقی زاده، هم قوام السلطنه از گروهی بودند که به نوعی گرایش به انگلیس و سیاستهای انگلیس داشتند. مصدق برعکس بود. به هر حال او طرفدار خارجی ها نبود. البته در اساس نوعی وطنپرستی و ترقیخواهی هم بین همه آنها وجود داشت، اما مصدق وضع دیگری داشت. چطور شد که این دو تا گروه هر دو از مشروطه در آمدند؟ یعنی این چه ریشهای توی خود مشروطه داشت؟
▪️عباس زریاب خوئی:
دکتر مصدق خودش همیشه طرفدار یک سیاست موازنهٔ منفی بود. این بسته به اعتقاد شخصی است. او معتقد بود که در برابر خارجی ولو اینکه به نفع ما باشد باید مقاومت کرد. این یک چیز ذاتی است، یک نوع تنفّر داشت از انگلیسیها و همچنین از روسها. معتقد به سیاست موازنهٔ منفی بود. میگفت: نه با این نه با آن. ما میتوانیم روی پای خودمان بایستیم.
دسته دیگر میگفتند که این طور نمیشود، یعنی ملّت ما ضعیف است و هنوز رشد کامل خودش را نکرده است و خارجیها میتوانند انگولک کنند، تحریکات کنند و این ملّت را برانگیزانند. اینور و آنور آشوب برپا میشود. مملکت احتیاج به یک دوران ثباتی دارد تا در این دوران ثباتش بتواند وضع داخلی خودش را حفظ کند یعنی درست کند و اقتصاد و صنایع و اینها را درست کند. نه به عنوان تسلیم در برابر یک قدرت خارجی.
قوام السلطنه هیچوقت چنین عقیدهای نداشت. يقيناً میگویم. تقیزاده هم همینطور. ولی میگفت ناچاریم برای اینکه از آرامش نسبی برخوردار باشیم مردم را علیه خارجیها تحریک نکنیم. اینها میخواستند یک دورهٔ ثباتی باشد و در این دوره ثبات مردم بر اثر رفت و آمد به خارج و خواندن روزنامه و مطالعه و بیرون آمدن محصّلان از دانشگاهها ترقّی کنند. بالاخره ما میتوانیم بتدریج به عدهٔ این قشر باسواد و بافهمی که به اصطلاح بتوانند سیاست مملکت را در دست بگیرند بیفزاییم و اینها در آینده خودشان میتوانند این کار را بکنند. دکتر مصدق معتقد نبود. این بسته به اعتقاد شخصی است. ما ریشهاش را نمیدانیم.
هرکسی یک نوع اعتقادی دارد.
گفتگو با دکتر عباس زریاب خوئی
به کوشش غلامحسین میرزاصالح، مجموعهٔ سپهر اندیشه، صص ۷۳–۷۲
#سید_حسن_تقی_زاده
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریغا زریاب
و دریغا فرهنگ ایرانی!
[یادی از نادرهٔ دوران در عصرِ معرکهگیران؛ استاد فقید دکتر عباس زریاب خوئی در سالگرد درگذشت ایشان]
یادداشت محمدرضا شفیعی کدکنی دربارهٔ استاد عباس زریاب خویی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش نخست
اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟
شریف رضی
۱- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطه ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزه پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنه» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که درباره گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
#دریغا_زریاب
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریغا زریاب
و دریغا فرهنگ ایرانی!
[یادی از نادرهٔ دوران در عصرِ معرکهگیران؛ استاد فقید دکتر عباس زریاب خوئی در سالگرد درگذشت ایشان]
یادداشت محمدرضا شفیعی کدکنی دربارهٔ استاد عباس زریاب خویی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش نخست
اَرَایت مَن حملوا علی الاعواد؟
اَرَایت کیف خبا ضیاءُ النادی؟
شریف رضی
۱- دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطه ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزه پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسینا و «اسفار» صدرالمتالهین و «شاهنامه فردوسی» و «صیدنه» ابوریحان بیرونی و «دیوان خاقانی» و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که درباره گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
#دریغا_زریاب
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
زریاب مانند فرزند من است!
احترام و علاقهای که مرحوم مینوی بدو داشت، به هیچ کس نداشت، همانطور که علامه مرحوم تقیزاده مکرراً میگفت:
« زریاب مانند فرزند من است»
و در کتابی که به زریاب، در همان سالهای جوانیش هدیه کرده بود، نوشته بود « علامه زریاب خویی». | دکتر احمد تفضلی
تصویر: مرحوم استاد سید حسن تقیزاده در کنار عباس زریاب خویی
#دریغا_زریاب
ـــــــــــــــــــــــ
زریاب مانند فرزند من است!
احترام و علاقهای که مرحوم مینوی بدو داشت، به هیچ کس نداشت، همانطور که علامه مرحوم تقیزاده مکرراً میگفت:
« زریاب مانند فرزند من است»
و در کتابی که به زریاب، در همان سالهای جوانیش هدیه کرده بود، نوشته بود « علامه زریاب خویی». | دکتر احمد تفضلی
تصویر: مرحوم استاد سید حسن تقیزاده در کنار عباس زریاب خویی
#دریغا_زریاب
خاموشی دریا
▪️هر قدر فاصلهٔ ما از آخرین دیدار با زریاب بیشتر میگردد غور ثلمهای که از فقدان او برای عالم علم حاصل شده است، بیشتر محسوس میشود. خالی شدن جای او خالی شدن یک تن نیست خالی شدن زیربنای یک رکن استوارست که با رفتن او عرضهٔ تزلزل میگردد.
بعد از او کیست که دشواریهای بسیاری از مسائل علمی را به آن آسانی از پردهٔ اصطلاحات و تعبیرات پیچیده بیرون آورد و آنها را برای طالبان علم مکشوف، مفهوم و خارج از ابهام نماید؟
کیست بعد از او که یکتنه و در عین حال به عنوان مترجم و ادیب و منتقد و محقق و مورخ مورد قبول و تایید این همه داعیهداران یک عصر واقع گردد و این همه حریفان را به برتری خویش وادار به اذعان نماید؟
عبدالحسین زرینکوب
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳، صفحه ۹۷
از راست: علی فاضل، ایرج پارسینژاد، صفدر تقیزاده، رحیم ذوالنور، ایرج افشار، کیکاووس جهانداری، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد تفضلی
نشسته: مهدی محقق، عباس زریابخوئی، عبدالحسین زرینکوب و سیدمحمد دبیر سیاقی.
عکس: علی دهباشی
#دریغا_زریاب
▪️هر قدر فاصلهٔ ما از آخرین دیدار با زریاب بیشتر میگردد غور ثلمهای که از فقدان او برای عالم علم حاصل شده است، بیشتر محسوس میشود. خالی شدن جای او خالی شدن یک تن نیست خالی شدن زیربنای یک رکن استوارست که با رفتن او عرضهٔ تزلزل میگردد.
بعد از او کیست که دشواریهای بسیاری از مسائل علمی را به آن آسانی از پردهٔ اصطلاحات و تعبیرات پیچیده بیرون آورد و آنها را برای طالبان علم مکشوف، مفهوم و خارج از ابهام نماید؟
کیست بعد از او که یکتنه و در عین حال به عنوان مترجم و ادیب و منتقد و محقق و مورخ مورد قبول و تایید این همه داعیهداران یک عصر واقع گردد و این همه حریفان را به برتری خویش وادار به اذعان نماید؟
عبدالحسین زرینکوب
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳، صفحه ۹۷
از راست: علی فاضل، ایرج پارسینژاد، صفدر تقیزاده، رحیم ذوالنور، ایرج افشار، کیکاووس جهانداری، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد تفضلی
نشسته: مهدی محقق، عباس زریابخوئی، عبدالحسین زرینکوب و سیدمحمد دبیر سیاقی.
عکس: علی دهباشی
#دریغا_زریاب
شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani ـــــــــــــــــــــــ دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! [یادی از نادرهٔ دوران در عصرِ معرکهگیران؛ استاد فقید دکتر عباس زریاب خوئی در سالگرد درگذشت ایشان] یادداشت محمدرضا شفیعی کدکنی دربارهٔ استاد عباس زریاب خویی بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن…
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریغا زریاب!
و دریغا فرهنگ ایرانی!
یادداشت محمدرضا_شفیعی کدکنی دربارهٔ استاد عباس زریاب خوئی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
۲- اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانه مجلس سنا» و «دایرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
۳- در این عصر، با محققان و استادان و فضلا و شبه فضلای بسیاری توفیق حشر و نشر داشتهام و آنها را در چند دسته دیدهام: گروهی میشناسم-و چه انبوه!- که «نخوانده»ها و «ندانسته»های خویش را به قلم میآورند و گاه با لعابی از اصطلاحات دهن پرکن شرقی و غربی، خیل عظیمی از «عوام روشنفکران» را نیز فریفته خویش میکنند؛ هم ایناناند که اگر کسی از «تحقیقات» و نوشتههای خودشان امتحانشان کند از عهده پاسخ برنمیآیند. در نوشتههای اینان تمام «افعال مثبت» را میتوان «منفی» کرد و تمام «افعال منفی» را «مثبت» و آب از آب تکان نخواهد خورد!
گروه دوم، آنان که هر چه دارند همان است که نوشتهاند و گاه این نوشتهها تکرار گونههای یک «دانسته» است که غالباً از مصادیق علم برگرفته از «افواهالرجال» است و یا پشت جلد کتابها. گروه سوم آنها که هرچه دانستهاند نوشتهاند یا به گونه یادداشت باقی گذاشتهاند، امثال قزوینی و پورداوود و دهخدا و کسروی و تقیزاده و اقبال و معین و همایی و مینوی و خانلری (از گذشتگان) و جمعی از استادان حی و حاضر که خداوند آنان را برای پاسداری از فرهنگ ایران زمین در زینهار خویش نگه دارد! ایناناند که سازندگان فرهنگ ملی ما در عصر حاضر به شمار میروند، در کنار آفرینندگانی از نوع بهار و هدایت و نیما و شهریار.
ولی نوع چهارم و نادری نیز در این میان هست که اینان خواندهها و نوشتهها و اندیشیدههاشان، به هیچ روی، با آنچه از ایشان به صورت مکتوب باقی مانده است، هماهنگ نیست، یعنی میراث تألیفی و مکتوب ایشان، از حجم دانستهها و برق هوش و ژرفای اطلاعات ایشان حکایت نمیکند، گیرم چندین اثر برجسته از ایشان باقی بماند. در میان آنانی که از نزدیک به سالیان محضر ایشان را درک کردم، دکتر علیاکبر فیاض (مصحح تاریخ بیهقی) و استاد بدیعالزمان فروزانفر از اینان بودند و زریاب نیز یکی دیگر.
۴- با اینکه تألیفات و ترجمهها و مقالات زریاب، در حد چشمگیری است و او را در صدر پدیدآورندگان فرهنگ ایرانی در عصر ما قرار میدهد، ولی باز هم میتوانم با اطمینان که دانستهها و خواندهها و اندیشیدههای او، چندین برابر آن چیزی است که از وی به عنوان میراث مکتوب باقی میماند.
از این بابت نیز مرگ او، غبن بزرگی است برای فرهنگ ایرانی و دریغی دیگر که چرا بیشتر از این ننوشت و یا دردناکتر اینکه بگویم با کارهای گلی، که پیرانهسر- برای گذران زندگی روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند که آنچه را دلش میخواست بنویسد، آخر مگر این مملکت چند «زریاب» داشت؟
#دریغا_زریاب
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریغا زریاب!
و دریغا فرهنگ ایرانی!
یادداشت محمدرضا_شفیعی کدکنی دربارهٔ استاد عباس زریاب خوئی
بخارا، شمارهٔ ۱۰۴، بهمن-اسفند ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
۲- اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانه مجلس سنا» و «دایرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
۳- در این عصر، با محققان و استادان و فضلا و شبه فضلای بسیاری توفیق حشر و نشر داشتهام و آنها را در چند دسته دیدهام: گروهی میشناسم-و چه انبوه!- که «نخوانده»ها و «ندانسته»های خویش را به قلم میآورند و گاه با لعابی از اصطلاحات دهن پرکن شرقی و غربی، خیل عظیمی از «عوام روشنفکران» را نیز فریفته خویش میکنند؛ هم ایناناند که اگر کسی از «تحقیقات» و نوشتههای خودشان امتحانشان کند از عهده پاسخ برنمیآیند. در نوشتههای اینان تمام «افعال مثبت» را میتوان «منفی» کرد و تمام «افعال منفی» را «مثبت» و آب از آب تکان نخواهد خورد!
گروه دوم، آنان که هر چه دارند همان است که نوشتهاند و گاه این نوشتهها تکرار گونههای یک «دانسته» است که غالباً از مصادیق علم برگرفته از «افواهالرجال» است و یا پشت جلد کتابها. گروه سوم آنها که هرچه دانستهاند نوشتهاند یا به گونه یادداشت باقی گذاشتهاند، امثال قزوینی و پورداوود و دهخدا و کسروی و تقیزاده و اقبال و معین و همایی و مینوی و خانلری (از گذشتگان) و جمعی از استادان حی و حاضر که خداوند آنان را برای پاسداری از فرهنگ ایران زمین در زینهار خویش نگه دارد! ایناناند که سازندگان فرهنگ ملی ما در عصر حاضر به شمار میروند، در کنار آفرینندگانی از نوع بهار و هدایت و نیما و شهریار.
ولی نوع چهارم و نادری نیز در این میان هست که اینان خواندهها و نوشتهها و اندیشیدههاشان، به هیچ روی، با آنچه از ایشان به صورت مکتوب باقی مانده است، هماهنگ نیست، یعنی میراث تألیفی و مکتوب ایشان، از حجم دانستهها و برق هوش و ژرفای اطلاعات ایشان حکایت نمیکند، گیرم چندین اثر برجسته از ایشان باقی بماند. در میان آنانی که از نزدیک به سالیان محضر ایشان را درک کردم، دکتر علیاکبر فیاض (مصحح تاریخ بیهقی) و استاد بدیعالزمان فروزانفر از اینان بودند و زریاب نیز یکی دیگر.
۴- با اینکه تألیفات و ترجمهها و مقالات زریاب، در حد چشمگیری است و او را در صدر پدیدآورندگان فرهنگ ایرانی در عصر ما قرار میدهد، ولی باز هم میتوانم با اطمینان که دانستهها و خواندهها و اندیشیدههای او، چندین برابر آن چیزی است که از وی به عنوان میراث مکتوب باقی میماند.
از این بابت نیز مرگ او، غبن بزرگی است برای فرهنگ ایرانی و دریغی دیگر که چرا بیشتر از این ننوشت و یا دردناکتر اینکه بگویم با کارهای گلی، که پیرانهسر- برای گذران زندگی روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند که آنچه را دلش میخواست بنویسد، آخر مگر این مملکت چند «زریاب» داشت؟
#دریغا_زریاب
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فارسیزدایی انگلستان در شبهقارهٔ هند
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️وقتی [انگلیسیها] به زبان فارسی مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد.
▪️این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و... شناخته میشود، در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد.
▪️همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود
[توسط روسیه]. سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند.
▪️ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده [بیاعتنایی کنیم] چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ.
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️وقتی [انگلیسیها] به زبان فارسی مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد.
▪️این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و... شناخته میشود، در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد.
▪️همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود
[توسط روسیه]. سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند.
▪️ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده [بیاعتنایی کنیم] چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ.
شفیعی کدکنی
فارسیزدایی انگلستان در شبهقارهٔ هند و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد. ▪️وقتی [انگلیسیها] به زبان فارسی مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ…
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
فارسیزدایی انگلستان در شبهقارهٔ هند
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️من در آکسفورد که بودم،آنجا در کتابخانهاش، یک فرد انگلیسی که اسمش، همه چیزش انگلیسی بود، عضو کمپانی هند شرقی بود، آمده بود زبان فارسی یاد گرفته بود و به فارسی شعر میگفت و شعر در سبک هندی!
شماهایی که زبان مادریتان هست، شما که بعضیهایتان فوق لیسانس و دکتر ادبیات فارسی هستید محال است شعر بیدل را بفهمید. بیدل یک منظومۀ بسیار بسیار منسجم و پیچیدهای است که کُدهای هنریش را هر ذهنی نمیتواند دیکُد کند به اصطلاح زبانشناسها؛ و این آدم آمده و به سبک بیدل شعر گفته و چقدر جالب و عالی… آدم باورش نمیشود که اینقدر اینها... [انگلیسیها]
بعد آن وقتی که مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. شما بیایید اُردو را که یک زبان محلّی است، این را بگیرید بزرگش کنید و همین کار را کردند. آنها میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد، میتواند با شکسپیر کُشتی بگیرد. ولی زبان اردو چیزی ندارد که با شکسپیر کُشتی بگیرد. بعد از مدتی بچّۀ هندی میگوید: گور بابای این زبان اُردو. من که میتوانم شکسپیر بخوانم، چرا این شعرهای ضعیف و این ادبیات چی چی… را بخوانم اصلاً زبانم را انگلیسی میکنم، چنانکه کردند.
ببینید آنهایی که روی زبانهای محلّی ما فشار میآورند که من آقا به لهجۀ کدکنی بهتر است شعر بگویم، او میداند چکار میکند، او میداند که در لهجۀ کدکنی، شاهنامه وجود ندارد، مثنوی وجود ندارد، نظامی وجود ندارد، سعدی [وجود] ندارد. این لهجه وقتی که خیلی هم بزرگ بشود چهار تا داستان کوتاه و دو سه تا شعر بند تنبانی میراثش خواهد شد. آن بچه هم میگوید من فاتحهٔ این را خوندم. من شکسپیر میخوانم یا پوشکین میخوانم. الان شما فکر میکنید روسها چه کار میکنند در آسیای میانه، در سرزمین آسیای میانه روسها الان سیاستشان همین است. هر قومیت کوچکی را پروبال میدهند. میگویند خلق قزاق و … بگویید گور بابای ادبیات فارسی و سعدی و حافظ. شما بیایید لهجۀ خودتان را موسیقی خودتان را… و ما برایتان کف میزنیم، ما برایتان دپارتمان در مسکو تشکیل میدهیم. مطالعات قوم قزاق و چی و چی… آن بچۀ قزاق مدتی که خواند میگوید این زبان و فرهنگ قزاقی چیزی ندارد. من داستایوفسکی و چخوف و پوشکین میخوانم. لرمانتف میخوانم. فاتحه میخوانم بر زبان و فرهنگ ملی خودم. روس میشود.
این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و نظامی و … شناخته میشود در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد. اما با آن لهجۀ محلی که تشویقت میکنند، بعد از مدتی نوۀ تو، نبیرۀ تو، میگوید من روس میشوم، انگلیسی میشوم. شکسپیر میخوانم، لرمنتف میخوانم، پوشکین میخوانم. این را ما هیچ بهش توجه نمیکنیم.
ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده… چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ. ما به این باید خیلی بیشتر از اینها اهمیت بدهیم… همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود، سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند (خواهند شد). الان منقطع هستند، با ما هیچ ارتباطی ندارند. پوتین اجازه نمیدهد به اینها که خط نیاکانشان را یاد بگیرند. نمیخواهند گلستان سعدی و بوستان سعدی و نظامی بخوانند، سنگ قبر پدربزرگشان را نمیتوانند بخوانند اینها… [انگلستان] آن شبه قاره هند را هم همینطوری کرد. اول زبان فارسی را از بین برد، بعد گفت: شما اردو بخوانید. اردو چه دارد که با شکسپیر کُشتی بگیرد. خیلی مهم است. ما این را باید بدانیم. این زبان بین الاقوامی ما منحصر در فارسیزبانان نیست همۀ اقوام، مساهمتکنندگان در خلاقیت این فرهنگ و زبان هستند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
اول خرداد ۱۳۹۷
دانشگاه تهران
ـــــــــــــــــــــــ
فارسیزدایی انگلستان در شبهقارهٔ هند
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️من در آکسفورد که بودم،آنجا در کتابخانهاش، یک فرد انگلیسی که اسمش، همه چیزش انگلیسی بود، عضو کمپانی هند شرقی بود، آمده بود زبان فارسی یاد گرفته بود و به فارسی شعر میگفت و شعر در سبک هندی!
شماهایی که زبان مادریتان هست، شما که بعضیهایتان فوق لیسانس و دکتر ادبیات فارسی هستید محال است شعر بیدل را بفهمید. بیدل یک منظومۀ بسیار بسیار منسجم و پیچیدهای است که کُدهای هنریش را هر ذهنی نمیتواند دیکُد کند به اصطلاح زبانشناسها؛ و این آدم آمده و به سبک بیدل شعر گفته و چقدر جالب و عالی… آدم باورش نمیشود که اینقدر اینها... [انگلیسیها]
بعد آن وقتی که مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. شما بیایید اُردو را که یک زبان محلّی است، این را بگیرید بزرگش کنید و همین کار را کردند. آنها میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد، میتواند با شکسپیر کُشتی بگیرد. ولی زبان اردو چیزی ندارد که با شکسپیر کُشتی بگیرد. بعد از مدتی بچّۀ هندی میگوید: گور بابای این زبان اُردو. من که میتوانم شکسپیر بخوانم، چرا این شعرهای ضعیف و این ادبیات چی چی… را بخوانم اصلاً زبانم را انگلیسی میکنم، چنانکه کردند.
ببینید آنهایی که روی زبانهای محلّی ما فشار میآورند که من آقا به لهجۀ کدکنی بهتر است شعر بگویم، او میداند چکار میکند، او میداند که در لهجۀ کدکنی، شاهنامه وجود ندارد، مثنوی وجود ندارد، نظامی وجود ندارد، سعدی [وجود] ندارد. این لهجه وقتی که خیلی هم بزرگ بشود چهار تا داستان کوتاه و دو سه تا شعر بند تنبانی میراثش خواهد شد. آن بچه هم میگوید من فاتحهٔ این را خوندم. من شکسپیر میخوانم یا پوشکین میخوانم. الان شما فکر میکنید روسها چه کار میکنند در آسیای میانه، در سرزمین آسیای میانه روسها الان سیاستشان همین است. هر قومیت کوچکی را پروبال میدهند. میگویند خلق قزاق و … بگویید گور بابای ادبیات فارسی و سعدی و حافظ. شما بیایید لهجۀ خودتان را موسیقی خودتان را… و ما برایتان کف میزنیم، ما برایتان دپارتمان در مسکو تشکیل میدهیم. مطالعات قوم قزاق و چی و چی… آن بچۀ قزاق مدتی که خواند میگوید این زبان و فرهنگ قزاقی چیزی ندارد. من داستایوفسکی و چخوف و پوشکین میخوانم. لرمانتف میخوانم. فاتحه میخوانم بر زبان و فرهنگ ملی خودم. روس میشود.
این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و نظامی و … شناخته میشود در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد. اما با آن لهجۀ محلی که تشویقت میکنند، بعد از مدتی نوۀ تو، نبیرۀ تو، میگوید من روس میشوم، انگلیسی میشوم. شکسپیر میخوانم، لرمنتف میخوانم، پوشکین میخوانم. این را ما هیچ بهش توجه نمیکنیم.
ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده… چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ. ما به این باید خیلی بیشتر از اینها اهمیت بدهیم… همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود، سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند (خواهند شد). الان منقطع هستند، با ما هیچ ارتباطی ندارند. پوتین اجازه نمیدهد به اینها که خط نیاکانشان را یاد بگیرند. نمیخواهند گلستان سعدی و بوستان سعدی و نظامی بخوانند، سنگ قبر پدربزرگشان را نمیتوانند بخوانند اینها… [انگلستان] آن شبه قاره هند را هم همینطوری کرد. اول زبان فارسی را از بین برد، بعد گفت: شما اردو بخوانید. اردو چه دارد که با شکسپیر کُشتی بگیرد. خیلی مهم است. ما این را باید بدانیم. این زبان بین الاقوامی ما منحصر در فارسیزبانان نیست همۀ اقوام، مساهمتکنندگان در خلاقیت این فرهنگ و زبان هستند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
اول خرداد ۱۳۹۷
دانشگاه تهران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زبانهای قومی سر جای خودش است. کرد باید کردی یاد بگیرد. آذربایجانی باید ترکی یاد بگیرد.
من آذربایجانیام. خیلی خوب ترکی حرف میزنم، از ادبیات و آهنگ ترکی لذت میبرم اما معتقدم یک چیزی همهٔ ما را به هم وصل میکند و آن زبان فارسیست...
استاد دکتر ژاله آموزگار دکترای زبانهای باستانی از دانشگاه سوربن فرانسه و استاد بازنشستهٔ دانشگاه تهران.
#ایران
#زبان_فارسی
#ژاله_آموزگار
من آذربایجانیام. خیلی خوب ترکی حرف میزنم، از ادبیات و آهنگ ترکی لذت میبرم اما معتقدم یک چیزی همهٔ ما را به هم وصل میکند و آن زبان فارسیست...
استاد دکتر ژاله آموزگار دکترای زبانهای باستانی از دانشگاه سوربن فرانسه و استاد بازنشستهٔ دانشگاه تهران.
#ایران
#زبان_فارسی
#ژاله_آموزگار
سایر ابیات مشهورِ جعلی که از شاهنامه نیست:
https://t.me/shafiei_kadkani/2270?single
https://www.instagram.com/p/CYWks_8jHRg/?utm_medium=copy_link
https://t.me/shafiei_kadkani/2270?single
https://www.instagram.com/p/CYWks_8jHRg/?utm_medium=copy_link
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
چهکنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شدهایم.
▪️به رفیق دریایی من!
اینها مردمانی هستند که خودشان نمیدانند چه میکنند. شباهت دارند به لشگرهای شمر و پسر معاویه:
برای کمی پول، درجه، منصب و نشان، مردم و خودشان را بازیچهٔ ارادهٔ دیگران قرار میدهند و جهالت آنها گاهی قابل رقت است.
چه کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شدهایم. اگر حق خودمان را که به اسم قانون و به اسمهای مختلف دیگر غصب کردهاند بخواهیم محرمانه یا به انواع دیگر تصرف کنیم ما را دزد، خودسر و خیانتکار اسم میگذارند.
ما عموماً اسیر، محروم و بیکلاه زندگی میکنیم...
با دزدها به دزدی و با ظالمین به ظلم باید رفتار کرد.
رفیق بری تو:
نیما
نامههای نیما
از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج، انتشارات نگاه، صفحهٔ ۹۹
#نیما_یوشیج
ـــــــــــــــــــــــ
چهکنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شدهایم.
▪️به رفیق دریایی من!
اینها مردمانی هستند که خودشان نمیدانند چه میکنند. شباهت دارند به لشگرهای شمر و پسر معاویه:
برای کمی پول، درجه، منصب و نشان، مردم و خودشان را بازیچهٔ ارادهٔ دیگران قرار میدهند و جهالت آنها گاهی قابل رقت است.
چه کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شدهایم. اگر حق خودمان را که به اسم قانون و به اسمهای مختلف دیگر غصب کردهاند بخواهیم محرمانه یا به انواع دیگر تصرف کنیم ما را دزد، خودسر و خیانتکار اسم میگذارند.
ما عموماً اسیر، محروم و بیکلاه زندگی میکنیم...
با دزدها به دزدی و با ظالمین به ظلم باید رفتار کرد.
رفیق بری تو:
نیما
نامههای نیما
از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج، انتشارات نگاه، صفحهٔ ۹۹
#نیما_یوشیج
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ادبیات و هنر،
فُرم است و فُرم است و فُرم است
و دیگر هیچ.
▪️ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. حتّی همان چیزی را که شما در ادبیات و هنرها و ادیان و اسطورهها «مضمون» و «معنی» یا «پیام» یا «محتوی» میخوانید، وقتی شناخت عمیقی از آن به دست آوردید متوجه میشوید که چیزی جز صورت و ساختار و فرم نمیتواند باشد.
اگر در بحث از «هنرِ» سعدی شما نتوانید به مسائل «فرمِ» شعر او بپردازید، راهی نخواهید داشت جز اینکه «شعر»های سعدی را تبدیل به «نثر» کنید و عبارات مبتذل و مکرّر خودتان را جانشینِ بَلاغتِ شگفتآورِ او سازید.
در حوزهٔ عرفان و دین نیز همین است و در قلمروِ اسطوره نیز چنین است و در موسیقی و نقّاشی و تئاتر و سینما هم همین است. هر چه در قلمروِ این هنرها گفته شود و بیرون از بحث دربارهٔ «فرم»های این هنرها و تحوّل این فرمها یا کم و کسر این فرمها یا کمال این فرمها یا مشابهتِ این فرمها با فرمهای دیگر و یا تأثیرپذیری این فرمها از یکدیگر بگویید «انشانویسیِ» توخالی و فریبنده است و میتواند ساعاتی از وقت خوانندهٔ بیخبر را به هدر بدهد و دیگر هیچ.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات،
«صورت» تنها میدانِ تحقیق ادبی
صص ۲۱۲–۲۱۱
ـــــــــــــــــــــــ
ادبیات و هنر،
فُرم است و فُرم است و فُرم است
و دیگر هیچ.
▪️ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. حتّی همان چیزی را که شما در ادبیات و هنرها و ادیان و اسطورهها «مضمون» و «معنی» یا «پیام» یا «محتوی» میخوانید، وقتی شناخت عمیقی از آن به دست آوردید متوجه میشوید که چیزی جز صورت و ساختار و فرم نمیتواند باشد.
اگر در بحث از «هنرِ» سعدی شما نتوانید به مسائل «فرمِ» شعر او بپردازید، راهی نخواهید داشت جز اینکه «شعر»های سعدی را تبدیل به «نثر» کنید و عبارات مبتذل و مکرّر خودتان را جانشینِ بَلاغتِ شگفتآورِ او سازید.
در حوزهٔ عرفان و دین نیز همین است و در قلمروِ اسطوره نیز چنین است و در موسیقی و نقّاشی و تئاتر و سینما هم همین است. هر چه در قلمروِ این هنرها گفته شود و بیرون از بحث دربارهٔ «فرم»های این هنرها و تحوّل این فرمها یا کم و کسر این فرمها یا کمال این فرمها یا مشابهتِ این فرمها با فرمهای دیگر و یا تأثیرپذیری این فرمها از یکدیگر بگویید «انشانویسیِ» توخالی و فریبنده است و میتواند ساعاتی از وقت خوانندهٔ بیخبر را به هدر بدهد و دیگر هیچ.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات،
«صورت» تنها میدانِ تحقیق ادبی
صص ۲۱۲–۲۱۱
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.
[با یاد شاعر فقید فروغ فرخزاد در سالگرد درگذشت ایشان]
▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشتهایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاستهاند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّتها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ (بوف کور در نیمهٔ اول قرن بیستم) و چه در شکل مقالات و کتابهای بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچیک از آنان، بیگمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانستهاند تصویر کنند.
در بوف کور، دشمنی صریح با سنّت، خواننده را، حتی گاه، به ستیز خردمندانه با نویسنده فرا میخواند. اما در تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه میدهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور میشود و ما را رها میکند. باید بپذیریم که عالیترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار میکند.
شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشتهاند،
نتوانستهاند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریحترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.
از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمیتواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار دادهاند و دشنام و اگر به تحلیل سبکشناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقضهای خندهآوری نیز شدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.
[با یاد شاعر فقید فروغ فرخزاد در سالگرد درگذشت ایشان]
▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشتهایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاستهاند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّتها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ (بوف کور در نیمهٔ اول قرن بیستم) و چه در شکل مقالات و کتابهای بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچیک از آنان، بیگمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانستهاند تصویر کنند.
در بوف کور، دشمنی صریح با سنّت، خواننده را، حتی گاه، به ستیز خردمندانه با نویسنده فرا میخواند. اما در تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه میدهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور میشود و ما را رها میکند. باید بپذیریم که عالیترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار میکند.
شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشتهاند،
نتوانستهاند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریحترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.
از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمیتواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار دادهاند و دشنام و اگر به تحلیل سبکشناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقضهای خندهآوری نیز شدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بابا جان! تو با این عمر کمت!
[یادی از پدر؛ آن شیفتهٔ بوسعید و عطّار]
▪️یک وقتی در نوجوانی مثلا در ۱۵_۱۴ سالگی من، یک روزنامههایی بود که در حدّ یک ورق منتشر میشد و در آن، آگهی حصر وراثت و... چاپ میشد. من در آن، مقالهای منتشر کردم با عنوان «دین اسلام، کاملترین ادیان جهان». پدرم خواند و گفت:
«بابا جان! تو با این عمر کمت، همهٔ ادیان عالم را خواندی که ببینی دین اسلام، کاملترین دین هست؟!»
مردی از تبار باران
[روایتی از زندگی استاد محمدرضا شفیعی کدکنی]
معصومه امیرخانلو، مجلهٔ بخارا، مهر و آبان ۱۳۹۸، صفحهٔ ۲۸
عکس: از راست به چپ: محمدعلی شفیعی کدکنی، حسین شفیعی کدکنی، میرزا محمد شفیعی کدکنی [پدر استاد]، استاد و شیخ حسن شفیعی کدکنی
#پدر
ـــــــــــــــــــــــ
بابا جان! تو با این عمر کمت!
[یادی از پدر؛ آن شیفتهٔ بوسعید و عطّار]
▪️یک وقتی در نوجوانی مثلا در ۱۵_۱۴ سالگی من، یک روزنامههایی بود که در حدّ یک ورق منتشر میشد و در آن، آگهی حصر وراثت و... چاپ میشد. من در آن، مقالهای منتشر کردم با عنوان «دین اسلام، کاملترین ادیان جهان». پدرم خواند و گفت:
«بابا جان! تو با این عمر کمت، همهٔ ادیان عالم را خواندی که ببینی دین اسلام، کاملترین دین هست؟!»
مردی از تبار باران
[روایتی از زندگی استاد محمدرضا شفیعی کدکنی]
معصومه امیرخانلو، مجلهٔ بخارا، مهر و آبان ۱۳۹۸، صفحهٔ ۲۸
عکس: از راست به چپ: محمدعلی شفیعی کدکنی، حسین شفیعی کدکنی، میرزا محمد شفیعی کدکنی [پدر استاد]، استاد و شیخ حسن شفیعی کدکنی
#پدر
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
انسان کامل؛ آینهٔ حق
▪️جیلی میگوید: «بدان ای برادر که انسان کامل نسخهٔ حق تعالی است، همانگونه که پیامبر– صلی اللّه علیه و آله– از آن خبر داده است و گفته:
«خلق اللّه آدم علی صورة الرحمن» و این بدان سبب است که خداوند زندهٔ دانایِ توانایِ شنوایِ بینایِ سخنگوست و انسان نیز زندهٔ دانا و... است سپس بدان که انسان کامل کسی است که شایستهٔ اسماء ذاتیه و صفاتیهٔ الاهیست به شایستگی اصیل و دارای آنهاست به حکم مقتضای ذاتی، زیرا از حقیقت خویش بدان عبارات سخن میگوید و بر لطیفهٔ خویش بدان اشارات اشاره میکند و هیچ مستندی در هستی، جز از انسان کامل، برای آنها وجود ندارد. مثال او برای حق، مثال آینه است که شخص خود را جز در آن نتواند دید و گرنه ممکن نیست که او صورتِ خویش را جز در آینهٔ اسم «اللّٰه» ببیند از این نام آینه اوست و انسان کامل نیز آینهٔ حق است و خداوند تعالی بر خویش واجب کرده است که اسماء و صفات خویش را جز در انسان کامل نبیند.»
از این روی بود که پیامبر گفت، یا دست کم صوفیه چنین معتقدند که گفته است، که «هر که مرا دیده است حق را دیده است»
تصوّف اسلامی و رابطهٔ انسان و خدا
رینولدا. نیکلسون
ترجمهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ پنجم، تهران: ۱۳۹۲، ص ۱۱۰
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
انسان کامل؛ آینهٔ حق
▪️جیلی میگوید: «بدان ای برادر که انسان کامل نسخهٔ حق تعالی است، همانگونه که پیامبر– صلی اللّه علیه و آله– از آن خبر داده است و گفته:
«خلق اللّه آدم علی صورة الرحمن» و این بدان سبب است که خداوند زندهٔ دانایِ توانایِ شنوایِ بینایِ سخنگوست و انسان نیز زندهٔ دانا و... است سپس بدان که انسان کامل کسی است که شایستهٔ اسماء ذاتیه و صفاتیهٔ الاهیست به شایستگی اصیل و دارای آنهاست به حکم مقتضای ذاتی، زیرا از حقیقت خویش بدان عبارات سخن میگوید و بر لطیفهٔ خویش بدان اشارات اشاره میکند و هیچ مستندی در هستی، جز از انسان کامل، برای آنها وجود ندارد. مثال او برای حق، مثال آینه است که شخص خود را جز در آن نتواند دید و گرنه ممکن نیست که او صورتِ خویش را جز در آینهٔ اسم «اللّٰه» ببیند از این نام آینه اوست و انسان کامل نیز آینهٔ حق است و خداوند تعالی بر خویش واجب کرده است که اسماء و صفات خویش را جز در انسان کامل نبیند.»
از این روی بود که پیامبر گفت، یا دست کم صوفیه چنین معتقدند که گفته است، که «هر که مرا دیده است حق را دیده است»
تصوّف اسلامی و رابطهٔ انسان و خدا
رینولدا. نیکلسون
ترجمهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ پنجم، تهران: ۱۳۹۲، ص ۱۱۰
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
و گفت:
چون ذکر نیکان کُنی میغی سپید برآید و عشق ببارد.
شیخ ابوالحسن خَرَقانی رَحمةُ اللّهِ علیه، تذکرةالاولیاء
و علی الدّهرِ مِن دماءِ الشهیدین
علیٍّ و نجلِه شاهدان
و هُما فی اواخرِ اللّیل فجران
و فی اوّلیاته شفقان»
ابوالعلاء معری، نونیّه
ـــــــــــــــــــــــ
و گفت:
چون ذکر نیکان کُنی میغی سپید برآید و عشق ببارد.
شیخ ابوالحسن خَرَقانی رَحمةُ اللّهِ علیه، تذکرةالاولیاء
و علی الدّهرِ مِن دماءِ الشهیدین
علیٍّ و نجلِه شاهدان
و هُما فی اواخرِ اللّیل فجران
و فی اوّلیاته شفقان»
ابوالعلاء معری، نونیّه
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شعرِ (تا صورت پیوند جهان بود علی بود)
ارتباطی به مولانا ندارد.
▪️تصویری که مطهّر بن طاهر مقدسی در حدود سال ۳۵۵ از خرّمدینانِ عصر خویش میدهد، از آنجا که از مشاهدات شخصی اوست، بسیار مهم است وی که خود با اینان در ناحیهٔ غرب ایران (یعنی ماسَبَذان در پیشکوه لرستان و صیمره در ایلام کنونی) دیدار داشته است میگوید:
اینان دستههای بسیارند. وَجْهِ جامعِ ایشان اعتقاد به رجعت است و برآنند که آنچه در انبیا دگرگون میشود «اسم» و «جسم» ایشان است. وگرنه پیامبران با همهٔ اختلاف شرایع و ادیانشان، یک حقیقت بیشتر نیستند و یک روحاند. این بخش از عقاید ایشان بسیار شبیه است به آنچه ابن عربی (۶۳۸–۵۶۰) آن را «حقیقت محمدیّه» میخواند و پیش ازین حدس زدهام که ابن عربی در مسألهٔ حقیقتِ محمدیه تحت تاثیر ایشان بوده است.
[بنگیرید به مقدمهٔ ما بر کتاب آفرینش و تاریخ، ج ۱، ۸۹]
▪️بسیاری از شعرهایی که میان متأخران رواج یافته و تصویری از همین مسأله است بیگمان دارای ریشههای خرّمدینی است، به ویژه که این شعرها عامیانه و به لحاظ فنّی بسیار ضعیف و خارج از اصول مقررهٔ سنت شعر فارسی است؛ قافیه و ردیف جای یکدیگر را در آنها اشغال میکنند مانند:
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود علی بود
[برای مطالعهٔ بیشتر بنگرید به شمسُ الحقایق، رضاقلی خان هدایت، ۱۷۴]
▪️از بسیاری از اهل حق شنیدهام که «علی» مورد نظر ما ربطی به آن علیِ تاریخی یعنی امام علی بن ابیطالب ع ندارد و استمرار یک حقیقت ازلی و ابدی است. در این شعر هم گوینده، که باید از حدود قرن یازدهم به بعد باشد، کوشیده است زنجیرهٔ انبیاء را تکرار یک روح در تاریخ بداند و تجلیات یک حقیقت.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحات ۵۸–۵۷
#جعلیات
#مولانا
ـــــــــــــــــــــــ
شعرِ (تا صورت پیوند جهان بود علی بود)
ارتباطی به مولانا ندارد.
▪️تصویری که مطهّر بن طاهر مقدسی در حدود سال ۳۵۵ از خرّمدینانِ عصر خویش میدهد، از آنجا که از مشاهدات شخصی اوست، بسیار مهم است وی که خود با اینان در ناحیهٔ غرب ایران (یعنی ماسَبَذان در پیشکوه لرستان و صیمره در ایلام کنونی) دیدار داشته است میگوید:
اینان دستههای بسیارند. وَجْهِ جامعِ ایشان اعتقاد به رجعت است و برآنند که آنچه در انبیا دگرگون میشود «اسم» و «جسم» ایشان است. وگرنه پیامبران با همهٔ اختلاف شرایع و ادیانشان، یک حقیقت بیشتر نیستند و یک روحاند. این بخش از عقاید ایشان بسیار شبیه است به آنچه ابن عربی (۶۳۸–۵۶۰) آن را «حقیقت محمدیّه» میخواند و پیش ازین حدس زدهام که ابن عربی در مسألهٔ حقیقتِ محمدیه تحت تاثیر ایشان بوده است.
[بنگیرید به مقدمهٔ ما بر کتاب آفرینش و تاریخ، ج ۱، ۸۹]
▪️بسیاری از شعرهایی که میان متأخران رواج یافته و تصویری از همین مسأله است بیگمان دارای ریشههای خرّمدینی است، به ویژه که این شعرها عامیانه و به لحاظ فنّی بسیار ضعیف و خارج از اصول مقررهٔ سنت شعر فارسی است؛ قافیه و ردیف جای یکدیگر را در آنها اشغال میکنند مانند:
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود علی بود
[برای مطالعهٔ بیشتر بنگرید به شمسُ الحقایق، رضاقلی خان هدایت، ۱۷۴]
▪️از بسیاری از اهل حق شنیدهام که «علی» مورد نظر ما ربطی به آن علیِ تاریخی یعنی امام علی بن ابیطالب ع ندارد و استمرار یک حقیقت ازلی و ابدی است. در این شعر هم گوینده، که باید از حدود قرن یازدهم به بعد باشد، کوشیده است زنجیرهٔ انبیاء را تکرار یک روح در تاریخ بداند و تجلیات یک حقیقت.
محمدرضا شفیعی کدکنی
قلندریّه در تاریخ، صفحات ۵۸–۵۷
#جعلیات
#مولانا
شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani ـــــــــــــــــــــــ ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. ▪️ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. حتّی همان چیزی را که شما در ادبیات و هنرها و ادیان و اسطورهها «مضمون» و «معنی» یا «پیام» یا…
به این ابیات نگاه کنیم:
[ادامهای از بحث «صورت» تنها میدان تحقیق ادبی]
در یک کلمه «وقوع» یا «وقوعگویی» عبارت است از اینکه شاعری به آنچه در زندگیش و به ویژه در ارتباط با معشوقش روی داده است بپردازد.
جای این پرسش باقی است که بگوییم کدام شعرِ عاشقانهای هست که موضوع آن «وقوع» و «وقوعگویی» نباشد؟ به همین دلیل هم بوده است که تذکرهنویسانی که این اصطلاح را ساختهاند، خود اعتراف کردهاند که «وقوعگویی در شعر سعدی یا فلان شاعر دیگر هم دیده شده است.» تمام شعرهای عاشقانهٔ دنیا، به نوعی، وقوعگویی است. وقتی از منظر «پیام» و «معنی» و «محتوی» نگاه کنیم هیچ تفاوتی بین:
آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بییار چگونه بُوَذا
با این شعر سعدی:
دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظورِ منی
واین شعر فروغ فرخزاد وجود ندارد که میگوید:
اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم.
تفاوتی اگر هست در قلمروِ ساخت و صورت و فرم است و لاغیر.
«هر نوع مطالعهای در ادبیات و هنر باید در قلمروِ فرمها یا صورتها باشد.»
ادبیات و هنر، فرم است و فرم است و فرم است و دیگر هیچ.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۲۱۱–۲۱۰
مطالعهٔ بیشتر: کتاب رستاخیز کلمات
[ادامهای از بحث «صورت» تنها میدان تحقیق ادبی]
در یک کلمه «وقوع» یا «وقوعگویی» عبارت است از اینکه شاعری به آنچه در زندگیش و به ویژه در ارتباط با معشوقش روی داده است بپردازد.
جای این پرسش باقی است که بگوییم کدام شعرِ عاشقانهای هست که موضوع آن «وقوع» و «وقوعگویی» نباشد؟ به همین دلیل هم بوده است که تذکرهنویسانی که این اصطلاح را ساختهاند، خود اعتراف کردهاند که «وقوعگویی در شعر سعدی یا فلان شاعر دیگر هم دیده شده است.» تمام شعرهای عاشقانهٔ دنیا، به نوعی، وقوعگویی است. وقتی از منظر «پیام» و «معنی» و «محتوی» نگاه کنیم هیچ تفاوتی بین:
آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا
او ندارد یار بییار چگونه بُوَذا
با این شعر سعدی:
دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظورِ منی
واین شعر فروغ فرخزاد وجود ندارد که میگوید:
اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم.
تفاوتی اگر هست در قلمروِ ساخت و صورت و فرم است و لاغیر.
«هر نوع مطالعهای در ادبیات و هنر باید در قلمروِ فرمها یا صورتها باشد.»
ادبیات و هنر، فرم است و فرم است و فرم است و دیگر هیچ.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۲۱۱–۲۱۰
مطالعهٔ بیشتر: کتاب رستاخیز کلمات