🔺عکس و مکث
سفر به تنگ گاشمار برای تهیهی گزارش/ تیر 1389 با یادی از روانشاد پناهی!
شرح عکس از راست: #آبتین_رستمی، #دکتر_مراد_سپهوند، #صالح_سوری، #پرویر_گراوند، #کرم_دوستی، #محمد_حسین_آزادبخت، #دکتر_کیانوش_رستمی
و زنده یاد علی اکبر پناهی
@seymareweekly
سفر به تنگ گاشمار برای تهیهی گزارش/ تیر 1389 با یادی از روانشاد پناهی!
شرح عکس از راست: #آبتین_رستمی، #دکتر_مراد_سپهوند، #صالح_سوری، #پرویر_گراوند، #کرم_دوستی، #محمد_حسین_آزادبخت، #دکتر_کیانوش_رستمی
و زنده یاد علی اکبر پناهی
@seymareweekly
Forwarded from اتچ فایل
❇️کنده ی نیم سوز
✍ #محمد_حسین_آزادبخت
🔰دوسه روز است که بسیاری از دوستانم در دنیای مجازی بسته ی سیاهی را برایم می فرستند، بسته را که باز می کنم، اندوه های فرو خورده ی کهنه ای می بینم که در لابلای این بسته گره خورده است.
گره ها را که باز می کنم آرزوهای سوخته ای را می بینم که به تاراج سال های سیاه رفته اند .خاکستر آن سوختن ها انگار بر سر تا پای قامت خمیده ی ژنده پوش آوازه خوانی رها شده در خیابان ریخته است .
🔹لابد این ژنده پوش عمری است در زیر پوست شهری موهوم می لولد، شهری که از آن او نیست ،شهری که انگار به تسخیر سیاهی و تیرگی در آمده است؛ چراغهای شهر کم سو هستند . هیچ چراغی او را به سوی خود فرا نمی خواند تا سر بر بالینی نرم بگذارد .او به آستان دریچه ای در شهر که اندکی نور از آن می تراود ، پناه آورده است تا از ته دل و با تمام توانش رنجی را که بر او رفته است، فریاد بزند .
🔹ژنده پوش لابد شهر را با ازدحام آزار دهنده اش ، لانه ی زنبورها می بیند که ساکنان آن در رفتن و آمد ن های مداومشان. وز و وز می کنند ، زنبور هایی که عسل به کندو نمی آورند . آن ها فقط بلدند ، نیش بزنند و زهر بریزند و دوباره نیش بزنند .
🔹می گویند این #ژنده_پوش مرد محترمی از اهالی #هرسین بوده که متاسفانه اخیرا چشم بر این جهان پر از رنج فرو بسته است، به روایتی دیگر می گویند هنوز در جدالی بی امان با سرنوشت دشوارش می جنگد.
او یکی از عاشقاته ترین تراته های #حسن_زیرک را انتخاب کرده و با تمام وجودش آن را می خواند .
🔹چه رازی در این صدای جادویی هست که همه را حیرت زده کرده است .این روزها صدها هزار بار این صدا شنیده شد تا صد ها هزار قلب را تسخیر کند ،چه درد مشترکی در این آوای حزن انگیز نهفته است که همه دل به آن می سپارند ؟
شاید این ژنده پوش #کنده_نیم_سوز باز مانده ای از آتش عشقی است که گوهری در او بر افزوخته که با بد فرجامی رهایش کرده است .
🔹به ترجمه ی بسیار مناسبی از ابیاتی که این ژنده پوش می خواند، دست یافتم تا بدانم تمنای او از هستی چیست .باری دیگر صدایش را می شنوم و در غوعای درونش گم شوم.
@seymareweekly
✍ #محمد_حسین_آزادبخت
🔰دوسه روز است که بسیاری از دوستانم در دنیای مجازی بسته ی سیاهی را برایم می فرستند، بسته را که باز می کنم، اندوه های فرو خورده ی کهنه ای می بینم که در لابلای این بسته گره خورده است.
گره ها را که باز می کنم آرزوهای سوخته ای را می بینم که به تاراج سال های سیاه رفته اند .خاکستر آن سوختن ها انگار بر سر تا پای قامت خمیده ی ژنده پوش آوازه خوانی رها شده در خیابان ریخته است .
🔹لابد این ژنده پوش عمری است در زیر پوست شهری موهوم می لولد، شهری که از آن او نیست ،شهری که انگار به تسخیر سیاهی و تیرگی در آمده است؛ چراغهای شهر کم سو هستند . هیچ چراغی او را به سوی خود فرا نمی خواند تا سر بر بالینی نرم بگذارد .او به آستان دریچه ای در شهر که اندکی نور از آن می تراود ، پناه آورده است تا از ته دل و با تمام توانش رنجی را که بر او رفته است، فریاد بزند .
🔹ژنده پوش لابد شهر را با ازدحام آزار دهنده اش ، لانه ی زنبورها می بیند که ساکنان آن در رفتن و آمد ن های مداومشان. وز و وز می کنند ، زنبور هایی که عسل به کندو نمی آورند . آن ها فقط بلدند ، نیش بزنند و زهر بریزند و دوباره نیش بزنند .
🔹می گویند این #ژنده_پوش مرد محترمی از اهالی #هرسین بوده که متاسفانه اخیرا چشم بر این جهان پر از رنج فرو بسته است، به روایتی دیگر می گویند هنوز در جدالی بی امان با سرنوشت دشوارش می جنگد.
او یکی از عاشقاته ترین تراته های #حسن_زیرک را انتخاب کرده و با تمام وجودش آن را می خواند .
🔹چه رازی در این صدای جادویی هست که همه را حیرت زده کرده است .این روزها صدها هزار بار این صدا شنیده شد تا صد ها هزار قلب را تسخیر کند ،چه درد مشترکی در این آوای حزن انگیز نهفته است که همه دل به آن می سپارند ؟
شاید این ژنده پوش #کنده_نیم_سوز باز مانده ای از آتش عشقی است که گوهری در او بر افزوخته که با بد فرجامی رهایش کرده است .
🔹به ترجمه ی بسیار مناسبی از ابیاتی که این ژنده پوش می خواند، دست یافتم تا بدانم تمنای او از هستی چیست .باری دیگر صدایش را می شنوم و در غوعای درونش گم شوم.
@seymareweekly
Telegram
مسافر
#محمد_حسین_آزادبخت
مدتی است اندوهی گنگ سایهی سنگینش را بر بودنم آوار کرده است. بیپناهی هراس آوری آزارم میدهد.
احساس میکنم یکی از تندیسهای مجموعهی مسافران (برونو کاتالانوم) مجسمهساز فرانسوی شدهام. مجسمههایی که هرکدام، متعلق به مسافرانی از سرزمینهای دور هستند. هرکدام از آنان بخشهایی از وجودشان را در زاد گاهشان جا گذاشتهاند، بخشهایی که دیگر به وجودشان بر نمیگردند.
من نیز مانند آنها مسافری هستم که از آنسوی آبهای تلخ دریایی که انتهایش پیدا نیست آمدهام. خوب که مینگرم، میبینم من هم بخشهایی از وجودم را با خودم نیاوردهام آرزوهایی که هرگز بر آورده نشدن را جا گذاشتهام. ایدهها و طرحهای بسیاری را که میتوانست اجرایی شوند، که در لای بقچههای دلتنگیام پیچیده بودم در سرزمین مادریام جا گذاشتهام.
من بیشتر از آنچه که بر من گذشته است نتوانستم دوام بیاورم، آنانی که میتوانستند، دانستههای مرا به کار بگیرند اهمیت آنها را نفهمیدند و ندانستند میتوانیم کارهای فرهنگی بزرگی که سزاوار دیارمان بود انجام دهیم. به ناگزیر مجبور شدم سرزمینی را که سخت دوستش میدارم ترک کنم.
من با همه بخشهای گمشدهی وجودم، مهمان مردمان جزیرهای هستم، تا هویت آنها را در موزههایشان جار بزنم. گرچه ساکنان این جزیره با من بسیار مهربان هستند، اما گذشت زمان و سازگاری من با این اقلیم غریب، هنوز نتوانسته است، جای خالی آنچه را که از دست دادهام پُرکند.
@seymareweekly
#محمد_حسین_آزادبخت
مدتی است اندوهی گنگ سایهی سنگینش را بر بودنم آوار کرده است. بیپناهی هراس آوری آزارم میدهد.
احساس میکنم یکی از تندیسهای مجموعهی مسافران (برونو کاتالانوم) مجسمهساز فرانسوی شدهام. مجسمههایی که هرکدام، متعلق به مسافرانی از سرزمینهای دور هستند. هرکدام از آنان بخشهایی از وجودشان را در زاد گاهشان جا گذاشتهاند، بخشهایی که دیگر به وجودشان بر نمیگردند.
من نیز مانند آنها مسافری هستم که از آنسوی آبهای تلخ دریایی که انتهایش پیدا نیست آمدهام. خوب که مینگرم، میبینم من هم بخشهایی از وجودم را با خودم نیاوردهام آرزوهایی که هرگز بر آورده نشدن را جا گذاشتهام. ایدهها و طرحهای بسیاری را که میتوانست اجرایی شوند، که در لای بقچههای دلتنگیام پیچیده بودم در سرزمین مادریام جا گذاشتهام.
من بیشتر از آنچه که بر من گذشته است نتوانستم دوام بیاورم، آنانی که میتوانستند، دانستههای مرا به کار بگیرند اهمیت آنها را نفهمیدند و ندانستند میتوانیم کارهای فرهنگی بزرگی که سزاوار دیارمان بود انجام دهیم. به ناگزیر مجبور شدم سرزمینی را که سخت دوستش میدارم ترک کنم.
من با همه بخشهای گمشدهی وجودم، مهمان مردمان جزیرهای هستم، تا هویت آنها را در موزههایشان جار بزنم. گرچه ساکنان این جزیره با من بسیار مهربان هستند، اما گذشت زمان و سازگاری من با این اقلیم غریب، هنوز نتوانسته است، جای خالی آنچه را که از دست دادهام پُرکند.
@seymareweekly
پایگاه خبری تحلیلی آوای سیمره
مسافر - پایگاه خبری تحلیلی آوای سیمره
احساس میکنم یکی از تندیسهای مجموعهی مسافران (برونو کاتالانوم) مجسمهساز فرانسوی شدهام. مجسمههایی که هرکدام، متعلق به مسافرانی از سرزمینهای دور هستند. هرکدام از آنان بخشهایی از وجودشان را در زاد گاهشان جا گذاشتهاند، بخشهایی که دیگر به وجودشان بر نمیگردند.…
🔥گلادیاتورهای آتشخوار
✍️ #محمد_حسین_آزادبخت
🔰در خطی اریب بین زمین و آسمان؛ خستگان کارزاری بیامان؛ استوار بر ثقل زمین بر پای ایستادهاند.
آنان به گلادیاتورهای دلیری میمانند که ظفرمند از نبردی سخت با اهریمنی بد سگال باز گشتهاند. آنان اهریمن را کشتهاند. میدان کارزار آنجاست. در آنسوی آن درختان سرسبز و ستبر بلوط.
لابد اهریمن آنجا از پا در آمده؛ خرناس میکشد و آخرین نفسهای بیرمق وسیاهش را در هوا رها میکند.
بر پای ایستادگان استوار! گامهایتان پولادین و سروپنجههایشان پر توان باد. @seymareweekly
✍️ #محمد_حسین_آزادبخت
🔰در خطی اریب بین زمین و آسمان؛ خستگان کارزاری بیامان؛ استوار بر ثقل زمین بر پای ایستادهاند.
آنان به گلادیاتورهای دلیری میمانند که ظفرمند از نبردی سخت با اهریمنی بد سگال باز گشتهاند. آنان اهریمن را کشتهاند. میدان کارزار آنجاست. در آنسوی آن درختان سرسبز و ستبر بلوط.
لابد اهریمن آنجا از پا در آمده؛ خرناس میکشد و آخرین نفسهای بیرمق وسیاهش را در هوا رها میکند.
بر پای ایستادگان استوار! گامهایتان پولادین و سروپنجههایشان پر توان باد. @seymareweekly