سید محمد بهشتی
3.06K subscribers
603 photos
105 videos
75 files
208 links
کانال رسمی گفتگوها و یادداشتهای سید محمد بهشتی
Download Telegram
🎙 سخنرانی در «شب گاتاها، نغمه‌های ایران باستانی» بمناسبت رونمایی از کتاب، تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی، ۱۱ دی ۱۳۹۷ 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
971011-شب گاتاها
سید محمد بهشتی
🎙 سخنرانی در «شب گاتاها، نغمه‌های ایران باستانی» بمناسبت رونمایی از کتاب، تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی، ۱۱ دی ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
«هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست»

به بهانۀ ممانعت از ورود استاد شفیعی کدکنی به دانشگاه تهران
روزنامۀ اعتماد، ۱۶ دی ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
📝یوسف کنعانی‌ام روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
(به بهانۀ ممانعت از ورود استاد شفیعی کدکنی به دانشگاه تهران)

پاسبانی شغل شریفی است اگر بدانیم از چه حراست می‌کنیم. تشخیص راست منوط به درک نشانه‌ها و اشارت‌هایی است. این نشانه‌هایند که صواب را از خطا متمایز می‌کنند. برخی از این نشانه‌ها اصیلند و خود همچون خورشیدی نورانی‌ اطرافشان را روشن می‌کنند و برخی نشانه‌ها عاریه‌ای. محکم‌ترین دلایل در پیشگاه افتاب رنگ می‌بازد، به شرطیکه دیدگانی بینا داشته باشیم. حس لامسه قادر به درک آفتاب نیست و پاسبانی بسیار در معرض گرفتار شدن در زندان تنگ و تاریک حس لامسه.
پاسبانی شغل شریفی است اگر موضوع مستحق حراست باشد. هرآنچه به حقیقت نزدیکتر است به پاسبانی مستحق‌تر و پاسبانی‌ از آن شریف‌تر. اما حقیقت پرده‌نشین است و از فهم می‌گریزد. در تذکرۀ لباب‌الالباب محمد عوفی در معنی شعر آمده که «شعر شریف‌ترین نوع فضل است» و شاعر عالم است یعنی کسی که معانی دقیق و فرّار را درمی‌یابد و آشکار می‌کند. پس انگشت اشارۀ شاعر به حقیقت هر امر است؛ به آنچه در پس و پشت پنهان شده و ای‌بسا صورت بر آن دلالتی نداشته باشد. به این اعتبار شاعران خود نشانی‌اند؛ نشانی‌های راست. پاسبانان محتاج شاعران‌اند و هر چیز برای آنکه به حصار امن پاسبانان درآید باید نشانی از آشنایی با شاعران داشته باشد.
پاسبانی شغل شریفی است چون مستلزم حراست از شاعران است، از آنجهت که رهزنان معیار صحت و سقم را از ما نگیرند و فضا را تاریک نکنند. پاسبانی کمک به روشنایی و حراست از آن است و بس. پس پاسبانی پیش از هر چیز حراست از حضور شاعر است و همواره این خطر هست که خودِ پاسبانی بر آنچه مستحق حراست است رجحان یابد.
پاسبانی شغل شریفی است اگر پاسبانان شاعرشناس باشند چون معرفت مقدمۀ حراست است. اگر معرفتی نباشد چگونه پاسبان خودی از بیگانه بازشناسد. خصوصا که شاعران نازک‌دل‌اند و بی‌معرفتی ممکن است باعث رنجش و قهرشان شود و ما را از لطف حضورشان محروم کند.
پاسبانی شغل شریفی است اگر پاسبانان شاعردوست باشند. چون پاسبانی نیازمند غیرت است و بدون محبت، ارادت و غیرتی پدید نمی‌آید.
پاسبانی شغل شریفی است؛ هرقدر میراثی ارزشمندتر، بیم از دست رفتنش بیشتر و پاسبانی از آن مهم‌تر. همۀ راهزنان و فتنه‌جویان را نمی‌توان پشت درهای بسته نگه داشت؛ زوال و فراموشی سارقی زیرک‌ است و هر پاسبانی را یارای درافتادن با آن نیست. میراث ما و آنچه در یاد و وجود ما باقی مانده مدیون پاسبانانی است که آنها را از دستبرد زوال و نیستی حفاظت کرده‌اند. همۀ کسانیکه در این راه کوشیده‌اند معلمان، استادان، نویسندگان، مورخین، پژوهندگان، و از همه مهمتر شاعران در زمرۀ پاسبانان‌اند. چه هر آنچه به بیان شاعرانه درمی‌آید بیش از پیش از قید زمان و مکان می‌رهد و چون عصاره‌ای ماندگار در ذهن و دل باقی می‌ماند. بی‌علت نیست که صدها بیت از اشعار سعدی و دیگر شاعران آنچنان در زبان ما رخنه کرده که به مقتضای حال از آن بهره می‌بریم و اینچنین خود را به گنجینۀ حکمت پیشینیان متصل کرده و از آن متمتع می‌شویم.
پاسبانی شغل شریفی است مخصوصا که پاسبانی از حرمت شعر فارسی باشد در روزگاری که متقاعد شده‌ایم عمر شعر و شاعری به سر آمده است. وجود قلیلی شاعر حقیقی در این زمان ما را به تداوم این تسلسل مطمئن می‌کنند، زبان شعر را بر ما گشوده نگه داشته، و ما را به مخاطب شعر بودن سرافراز.
پاسبانی چون به معنی هم‌قبیله شدن با شخصیتهای برجسته‌ای نظیر دکتر شفیعی کدکنی است، شریف است. به درگاه چنین پاسبانانی به قول مولانا اگر غلامی کنیم شایسته است. پاسبانی که عمری در خدمت نور بوده‌ و سرزمینی به وجود ایشان ایمن و نورانی است. عمرش دراز و راهش پررهرو باد.
@seyedmohammadbeheshti
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
سید محمد بهشتی
🎙«هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست»

به بهانۀ ممانعت از ورود استاد شفیعی کدکنی به دانشگاه تهران
📰 روزنامۀ اعتماد، ۱۶ دی ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند»
واحد پول ملی و صفرهای مزاحم

روزنامۀ اعتماد، ۲۳ دی ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
📝«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند»
🔹واحد پول ملی و صفرهای مزاحم

در میان دغدغه‌های مشترکِ جمعیت هشتاد و یک میلیون نفری ایران، اگر یکی کفن برای رهسپاری به دیار باقی باشد، مسلما دیگری ارزش پول ملی است. هرقدر که واردات اتومبیل یا عضویت ایران در اف.ای.تی.اف. برای قشری خاص مهم است، اهمیت ارزش واحد پول ملی فقیر و غنی یا پیر و جوان نمی‌شناسد و کم و زیاد شدنِ آن واکنشی واحد برمی‌انگیزد. پس هر تصمیمی درباره تعداد صفرهای آن، حتی پیش از طرح در کمیسیون‌های دولت و مجلس، نخست باید با قدوقامت جامعۀ ایرانی اندازه شود. همه‌گیری مسئلۀ ارزش پول چنان است که مواجهۀ خردمندانه با آن فرصت مغتنمی برای ترمیم اعتماد بین دولت و ملت می‌سازد و تصمیمات غیرمنطقی دربارۀ آن، باعث تشدید بی‌اعتمادی خواهد شد. مواجهۀ بخردانه میسر نمی‌شود مگر با رجوع به هویت فرهنگی ایرانیان از سویی، و از سوی دیگر سابقۀ چنین تغییر و تحولاتی.
مطالعۀ سرگذشت تومان از این نظر جالب است؛ دو سده پیش «قران» به دستور فتحعلی‌شاه ضرب شد تا جایگزین «عباسی» شود که از دورۀ صفوی سکۀ رایج ایران بود. هر ده قران یک «تومان» به حساب می‌آمد که مسکوک طلا با قدمتی حدود شش سده بود. کنار زدن واحد پول قبلی و ضرب سکۀ جدید مستلزم قبول عام و به تعبیری مشروعیت و مقبولیت حکومت بود. از همین رو فتحعلیشاه سی سال به انتظار نشست و تازه در پنجمین دهۀ تاسیس قاجاریه دست به کارِ تغییر واحد پول از عباسی به قران شد ولی تومان را حفظ کرد.
رضا شاه در سال‌های نخست سلطنت، و برای تقویت پایه‌های تاج و تختش، در کنار پاکسازی اغلب نشانه‌های گذشته، به بهانۀ تغییر پایۀ پول از نقره به طلا، واحد پول کشور را طی قانون مصوب ۲۲ اسفند ۱۳۰۸ از «تومان» به «پهلوی» و واحد خردتر آن را از «قران» به «ریال» تغییر داد. این قانون در بودجۀ سال ۱۳۰۹ لحاظ و در دستور کار همه ادارات قرار گرفت. لیکن این تصمیم قبول عام نیافت. مردم در پیمانی نانوشته «تومان» را حفظ کردند و آن را با شرایط جدید تطبیق دادند؛ اگر قبلا هر تومان معادل ده قران بود، در دورۀ رضاشاه مردم هر تومان را معادل ده ریال قرار دادند. حال آنکه در قاموس حقوقی وقت، ۱۰ ریال معادل نیم پهلوی بود. گویی ملت از این فرصت بهره گرفت تا نظر خود را دربارۀ مقبولیت سلطنت رضا شاه ابراز کند.
جالب آنکه رویدادهای شگرف سیاسی نظیر اشغال کشور در جنگ جهانی دوم، کودتای ۲۸ مرداد، و حتی انقلاب اسلامی نه فقط از اعتبار و مقبولیت تومان نکاست که بر آن افزود. با وجودیکه ریال واحد مصوب پول پس از انقلاب بود، امروز تومان آنقدر در حساب و کتاب آحاد جامعه نهادینه شده که از رئیس دولت تا حسابدار تازه‌کار نیز بلافاصله از هر رقم ریالی یک صفر مزاحم را کم می‌کند تا متوجه ارزش واقعی آن شود و در این میان به جز گردشگران خارجی کس دیگری از خود نمی‌پرسد چرا.
شاید در هیچ جای جهان واحد پولی اینچنین ایهام‌آلود و کنایه‌آمیز پیدا نکنیم؛ به یاد دارم که پیش از انقلاب «یک تومان» معنی ده‌هزار ریال هم می‌داد. دو دهه بعد از انقلاب یک تومان، معادل ده میلیون ریال شد و اکنون نیز مدتی است به ده میلیارد ریال می‌گویند «یک تومان». به عبارت دیگر بسیار پیش‌تر از آنکه دولت‌ها محتاطانه از حذف صفر سخن بگویند، مردم به صورتی منعطف پا به پای تحولات اقتصادی و متناسب با حجم معاملات، صفرهای مزاحم را کسر کرده‌اند. بالاتر از آن اینکه، ارزش تومانِ مردم، بنا به موقعیت تغییر می‌کند. مثلا در موضوع املاک برای هیچ یک از ما سوال پیش نمی‌آید «خرید یک و نیم تومان، رهن ۳۰۰ تومان» یعنی چه.
هرقدر در طول تاریخ سکه‌ها به نام حاکمان ضرب می‌شد تا از آنان کسب اعتبار کند، تومان اعتبارش را از سابقۀ ذاتی و تاریخی‌اش و انعطافش را از رندی و شاعری ایرانیان می‌گیرد. ملتی که همگام زمانه آنچه برازندۀ خود می‌داند برمی‌گزیند، تراش شاعرانه می‌دهد، و پیش چشم حاکمان می‌گذارد و آنان را به تأیید وامی‌دارد. به عکس به آنچه صحیح و برازنده نمی‌داند پشت می‌کند و یا به طاق نسیان می‌سپاردش. تصمیم‌های چنین ملتی است که دولت‌‌ها را هدایت می‌کند و نه به عکس. سکۀ زمانه آنچیزی است که در میان مردم رایج است و هر سکه‌ای که بی‌توجه به کیستی ایرانیان اختیار شود پیش از وضع شدن، از سکه خواهد افتاد.
@seyedmohammadbeheshti
🎙«سرگذشت متمایز فرهنگ و هنر طی چهل سال پس از انقلاب اسلامی»

سخنرانی در همایش چهل چراغ هنر، فرهنگستان هنر، ۲۴ دی ۱۳۹۷ 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
چهل چراغ هنر؛ جستاری در چهل سال هنر انقلاب اسلامی ایران
سید محمد بهشتی
🎙«سرگذشت متمایز فرهنگ و هنر طی چهل سال پس از انقلاب اسلامی»

سخنرانی در همایش چهل چراغ هنر، فرهنگستان هنر، ۲۴ دی ۱۳۹۷:
@seyedmohammadbeheshti
«آب از نم جوی خویش خوردن»
رئال مادرید یا گل‌کوچیک باغ‌چالی؟!

روزنامۀ اعتماد، دوم بهمن ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
📝 آب از نم جوی خویش خوردن

رم یا پاریس؟ پورشه یا مازراتی؟ رئال مادرید یا بارسلونا؟ هگل یا مارکس؟ سینمای هیچکاک یا جان فورد؟
این نامهای پرطمطراقی که به محض آنکه بر زبان می‌آوریم حس می‌کنیم برای خود کسی شده‌ایم و دیگر خودمان را هم نمی‌شناسیم. این نامها که سعی می‌کنیم درست ادایشان کنیم و به میزان صحت تلفظ، با آنها احساس صمیمیت بیشتر می‌کنیم. هر یک از این نامها که از صحبت کردن درباره‌شان غرق در لذت می‌شویم، پیگیر آخرین اخبارشانیم و خریدار هر چه به نوعی به آنها مربوط می‌شود. هر کدام از اینها ما را در رؤیایی شیرین و البته در جهانی بزرگ و ناشناخته فرومی‌برند. خوب می‌دانیم که به این قلمروهای شگرف تعلقی نداریم. گویی از بدو خلقت که این قلمروها را مقدر کرده‌اند، بخت یار گروهی بوده و آنها را به آنجا فرستاده‌اند و ما شوربختانه تبعیدیان ناکجایی بیرون از این مرزها. این نامها برایمان حکم اسم رمزی را دارد که به محض اینکه بر زبان می‌آوریم دست کم برای مدتی خود را ساکن آن قلمرو و اهل جایی دیگر می‌یابیم و همین برایمان کافیست.
اما هر یک از این قلمروها روزی به دست فاتحانی گشوده شده است. فاتحانی که به پلکیدن در قلمروهای مفتوحۀ دیگران قناعت نکردند. کسانیکه خواستند مرزهای جهان را گسترش دهند. در تبار این نامها که باریک شویم چیزی در آنها مشترک هست؛ حال و روز آغازشان تناسبی با شکوه امروزشان ندارد. بزرگترین کمپانی‌های جهان که امروز به داشتن محصولاتشان افتخار می‌کنیم کارشان را از انبارهای کوچک آغاز کرده‌اند. مهمترین تیم‌های فوتبال متشکل از بازیکنان تیم‌های گل‌کوچک زمینهای خاکی است. معروفترین گروههای موسیقی در زیرزمین‌های محقر نطفه بستند و مهمترین کارگردانان نخستین فیلم‌هایشان را در نهایت تنگدستی ساختند. نه آنکه دست برقضا چنین بوده باشد، بلکه اگر جز این بود چنین رشدی ممکن نمی‌شد. آن زیرزمینها، انبارها و زمینهای خاکی همچون پیله‌هایی تنگ و تاریک بودند که دگردیسی لاجرم باید از آنها آغاز می‌شد. از این پیله‌ها بود که کسانی به عزم فتح جهانی بزرگتر پر گشودند. مسیر این بلوغ از آن فضای محقر آغاز می‌شود؛ که آیۀ رحمت پس از عذاب نویسند. در این مورد خاص چیزیکه از این فضای تنگ می‌توان انتظار داشت را ای‌بسا از دشتی زیبا و پرموهبت نتوان چشم داشت. کرم ابریشم در قلمرویی بزرگ می‌تواند ساکن شود، اما مشکل بتواند بالغ شود.
اما در آن پیله چه می‌گذرد که آن را مبدل به چنین آغازگاهی می‌کند. در آنجا اتفاقی در شرف وقوع است. در آنجا که به ظاهر خوار می‌نماید، پنهان از دیدگان ما چیزی می‌جنبد. جنبشی هرچند خفیف ولی نوید زندگی دارد و امیدی بزرگ در سر می‌پروراند؛ امید تبدیل شدن از کرمی ناچیز به پروانه‌ای زیبا. آنچه ما را به این تغییر و طی این مسیر امیدوار می‌کند، همین «کسی» بودن است. از «ناکسی» امید گشایش و فتحی نمی‌رود.
آنچه در دنیای ما فراوان و دست‌یافتنی است همین پیله‌هاست ولی آنانکه کارهای بزرگ را مدیون امکانات زیاد می‌دانند به این مختصر به دیدۀ تحقیر می‌نگرند. آنانکه سراسر عمر به هواداری‌ها دلخوش کرده‌اند و خواسته‌اند تماشاگران ناچیز قلمروهای زیبا بمانند، «ناکسی» را پذیرفته‌اند. البته ما با ابراز ارادت به نامهای بزرگ تلاش می‌کنیم بگوییم «کسی» هستیم و سلیقه‌ای داریم. سلیقه‌ای که در «اینجا» یا «اکنون» ارضا نمی‌شود. می‌خواهیم بگوییم به جایی که در آن هستیم تعلقی نداریم. غافل از اینکه ما به آن قلمروهای دیگر نیز تعلقی نداریم. حتی نام «هواداری» نیز برازندۀ ما نیست. چون هوادار واقعی کسی است که در پیشرفت چیزی مؤثر باشد. اصلا حیات بسیاری از هنرها، ورزش‌ها، صنایع و ... به هوادارانش وابسته است. پیروان و هواداران فلسفۀ مارکس کسانی بودند که مرزهای اندیشۀ او را وسعت بخشیدند. بخشی از ثروت و مکنت پورشه را هوادارانش رقم زده‌اند. رم یا پاریس را هوادارانشان از دست‌اندازی و تعرض حفظ کردند. در این معنی هوادار کسی است که وجودش در حیات و سرنوشت امری مؤثر باشد. اما از هواداری ما چه چیزی عاید این نامها شده است. ما با سرباز زدن از اینجا و اکنون بیشتر و بیشتر بر ناکسی خود صحه گذاشته‌ایم.
به قول سنت اگزوپری «تنها زمانی خوشبخت خواهیم بود که به نقش خود ولو بسیار ناچیز باشد آگاه شویم». در جهان قلمروهایی است که کلید فتحش در دستان ما است. در هر عرصه‌ای از صنعت تا زراعت، فوتبال، نظرورزی، فلسفه و خلاصه هر آنچه که تصورش را کنیم، چشم‌اندازهای بی‌نظیری وجود دارد که ما می‌توانیم آن را به روی دیدگان دیگران بگشاییم. پس زمانی می‌توانیم به آینده امیدوار باشیم که افتخارمان داشتن سهمی ناچیز در آن تیم فوتبال گل‌کوچک زمین‌‌های خاکی‌ باشد تا هواداری از تیم‌های مقتدر جهان. به قول جامی:
جام از کف دست خویش کردن/ آب از نم جوی خویش خوردن
به زانکه خوری به کاسه زر/ از حوضۀ ساقیان دیگر
@seyedmohammadbeheshti
🎙«کاخ گلستان؛ شاهد آخرین دورانی که می‌دانستیم معاصر شدن یعنی چه»

سخنرانی در شب کاخ گلستان از شب‌های بخارا، ۲ بهمن ۱۳۹۷ 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
کاخ گلستان- شب بخارا
سید محمد بهشتی
🎙«کاخ گلستان؛ شاهد آخرین دورانی که می‌دانستیم معاصر شدن یعنی چه»

سخنرانی در شب کاخ گلستان از شب‌های بخارا، ۲ بهمن ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
👇به بهانۀ بازگشت آب به زاینده‌رود
📝«خانۀ پدری» چند می‌ارزد؟

در توصیف کشتار سپاهیان تیمور در سدۀ هشتم در اصفهان، خواندمیر تعبیر جالبی به کار برده است: «در اصفهان غیر از زنده‌رود کسی زنده نماند!». زنده‌رود تاریخ طولانی‌ای را مشاهده کرده. از کشتارها و غارتهای بسیاری جان به در برده. منظر پادشاهان بزرگی بوده. تا اصفهان بوده زنده‌رود هم بوده و شاید بهتر است بگوییم زنده‌رود اصفهان را اصفهان، نصف جهان، کرده. بدین اعتبار زنده‌رود «زمین» نیست «زمینه» است. همانطور که دماوند «زمینه» است؛ زمینۀ به بند کشیدن ضحاک، آشیانۀ سیمرغ. «زمینه» زمینی است که در بوتۀ روزگاران، کدورتهای مادی و طبیعی آن زدوده و حیثیت معنایی‌اش باقی مانده است. «زمینه» زمینی است که محمل روایتها شده. زمین در ملکیت اشخاص است و «زمینه» میراث و سرمایۀ اهل یک فرهنگ. زمین قابل خرید و فروش است و «زمینه» غیرقابل معاوضه. ارزش زمین را بازار تعیین می‌کند و ارزش زمینه را روزگار. زمین مشتی خاک است که به ما تعلق دارد و «زمینه» همان «سرزمین» است که ما به آن تعلق‌ داریم. زمینه «جایی» بودن «جایهاست». خانۀ پدری هر کدام از ما برای خودمان نه صرفا یک قطعه زمین با ارزش ریالیِ معین که «جایی» است. اما سیطرۀ سوداگری میل دارد همه چیز را کمّی و قابل معاوضه کند. لذا سوداگران میل به فراموشی معانی دارند تا بتواند زمینه را به زمین فروبکاهند و آن را کالا کنند. اینکه جایی برای ما خانۀ پدری است برای بنگاههای معاملات املاک فقط امری دست و پا گیر است. آنان سعی می‌کنند ما از «زمینه» بودن خانۀ پدری‌مان صرفنظر کنیم و باور کنیم که این هم یک قطعه زمین مثل بقیۀ زمین‌هاست. تا زمانیکه یک مکان «جایی» است سوداگران مستأصلند. همه چیز باید «ناچیز» و همه جا باید «ناکجا» شود تا سیطرۀ سوداگری محقق شود. کشمکش میان زمین و زمینه وقتی منجر به تفوق زمین شد، آسمان را از زبان ما گرفت و آن را مغشوش، مضطرب و زمینی کرد.
از زمانیکه زبانمان دچار اضطراب شده، همۀ ما مبتلای به معیارهای سوداگری شده‌ایم. رفتار ما با زاینده‌رود در چند دهۀ اخیر آیا جز این است که آن را چون حجمی از آب دیدیم که می‌تواند دستگاههای خنک‌کنندۀ صنایع فولاد و آهن ما را کار بیندازد. نه فقط زاینده‌رود، بسیارند زمینه‌هایی که از زمینه‌بودنشان صرفنظر کردیم. با اینحال هرقدر ذهن سوداگر و نسیان‌زدۀ ما میل به فراموشی معانی دارد و می‌خواهد «زمینه» بودن را در پشتِ حجاب «زمین» پنهان کند، اما باز هم در لحظاتی حجاب مادیت از روی برخی جاها کنار می‌رود و «زمینه» بودن خود را آشکار می‌کند. اگر خشکی زاینده‌رود اهل اصفهان را افسرده و پریشان می‌کند و بازگشت دوبارۀ آب، دیدگان آنان را تر می‌کند و جمعیت کثیری را به کنارۀ رود می‌کشاند، صرفا به خاطر کم شدنِ حجمی از آب نیست، خشک شدن زاینده‌رود ما را با خلأیی معنایی مواجه می‌کند؛ پنداری پاره‌ای از وجودمان گم شده. در این لحظه است که ما ملتفت ارزش زمینه‌ای آن می‌شویم. تقلیل دادن زاینده‌رود به هزاران رود بی‌نام و نشان دیگری که چیزی نیستند جز حجمی از آب، مثل این است که روزی تصمیم بگیریم نوروز را بفروشیم. پیداست که خیالش هم مضحک است. نوروز را نمی‌شود نقد کرد. همانطور که دماوند را نمی‌شود فروخت. هرچند ارزش و معنای همۀ اینها را می‌توان نادیده گرفت.
اما با نادیده‌گرفتن معانی چیزی از ارزش زمینه‌ها کاسته نمی‌شود چراکه زمینه‌ها همچون گنجهایی‌اند که محجوب شدنشان آنها را از زیر دست و پای نسیان ما حفظ می‌کند و این ماییم که بی‌بهره می‌شویم. از دست دادن مختصات معنایی، «زندگی» را به «زنده بودن» فرومی‌کاهد چرا که زندگی امری معنایی است. ما با فروختن زمینه‌ها در واقع به زندگی‌مان چوب حراج می‌زنیم و حواسمان نیست که به خاطر میل ناخودآگاهمان به زندگی معنادار، در ازای این خسران شروع به ایجادِ زمینه‌های اعتباری و بهتر است بگوییم تقلبی می‌کنیم. زمینه‌های اعتباری چیزی نیست که تاریخ پدید آورده باشد. آنها حاصل تصمیم عدۀ محدودی از آدمها و در تاریخی مشخص است. زندگی در زمانه و زمینه‌های اعتباری، مثل فروختنِ زر و سیم به بهایِ به دست آوردن پول سیاه است. هرقدر که در این معامله پول سیاه گیرمان آمده باشد باز هم بازنده‌ایم. زر و سیم چیزی نیست که با اراده و تصمیم جمعی از ارزش بیفتد؛ ارزشش ذاتی است. اما پول سیاه هر لحظه ممکن است از اعتبار ساقط شود و زندگی ما را نیز از ارزش بیاندازد.
در عوض برای زندگی کردن و خوب زندگی کردن، کافیست زمینه‌ها و جایی بودن‌ها را به یاد بیاوریم. جایی بودن باطل‌السحر سوداگری است. اصلا لازم نیست جایی را جایی کنیم. جایی شدن هر جا از ید ارادۀ ما و عمر ما خارج است. خوشبختانه در سرزمینی کهن زندگی می‌کنیم که هیچ جایش نیست که بالاصاله «جایی» نباشد. کافیست از جایی بودن‌ها و کسی بودن‌ها و چیزی بودن‌ها غبارروبی کنیم.
@seyedmohammadbeheshti
📰 «داستان یک عقبگرد»
🎤 مصاحبه با جمعه‌نامه روزنامه دنیای اقتصاد به مناسبت آغاز جشنواره فیلم فجر، ۱۱ بهمن ۱۳۹۷

برای بانیان جشنواره در بدو تاسیسش، زمینه سینمایی کشور موضوعیتی نداشت و مستقل از آن بود... ما وقتی در ۱۳۶۲ به سراغ تداوم جشنواره رفتیم، در میان خودمان این بحث را داشتیم که باید آن را به یک حلقه از زنجیره‌ سینمای ایران تبدیل کنیم. به این نتیجه رسیدیم که باید ویترین سینمای ایران باشد. جایی که کارنامه یک سال فعالیت‌ها در ان عرضه شود و چشم اندازی از سال ‌اینده قابل مشاهده باشد...
اگر ان روزگار کسی از ما می‌پرسید رویای شما چیست می‌گفتیم رسیدن به کلیتی متشخص به نام سینمای ایران. اینکه واجد ارزش فرهنگی و هنری باشد؛ یعنی در حالیکه پیشتاز باشد، به جامعه کمک کند که از فرهنگ خود بیشتر بهره‌مند شود.
ادامه در 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
👆 ادامه
سینمای ایران از سال 55 و 56 ورشکست شد و این موضوع به دلیل وقوع انقلاب نبود. یکی از اتفاقاتی که بعد از انقلاب افتاد این بود که سینمای اهل فکر و اندیشه به متن امد و سینمای عامیانه و سطحی به حاشیه رانده شد. یعنی جای متن و حاشیه عوض شد؛ به نحوی که ستاره‌های سینما از هنرپیشه‌ شدند بیضایی و کیمیایی و کیارستمی و ... که مولف بودند. اسم این‌ها را روی پلاکاردها درشت می‌کردند چون موجب ترغیب مردم برای دیدن فیلم‌ها می‌شد. این اتفاقی بود که انعکاسش هم در جشنواره پدیدار شد.
ارتقای کیفی مد نظر ما نیازمند آن بود که دیگر تخصص‌ها هم که خاصیت زیربنایی داشت، دیده شوند؛ مثل فیلمبرداری، آهنگسازی،‌ طراحی صحنه،‌ و ... . پیش‌تر اصلا عکاسان یا صدابرداران دیده نمی‌شدند. ما ‌خواستیم چراغ قوه بیاندازیم تا کسانی که ان پشت هستند، دیده شوند. انعکاس دیده شدن این تخصص‌ها در جشنواره اندکی بعد در سینما آشکار شد و کیفیت را ارتقا داد.
از سال 73 به دلایلی دیگر اتفاقات روز سینما را دنبال نمی‌کنم ... بیشتر یک تماشاچی معمولی بوده‌ام که از دور سینما را دنبال می‌کند. تصویری هم که از سینمای امروز دارم این است که دوباره جای ستاره‌ها و جای متن و حاشیه دارد عوض می‌شود...
تا زمانی که ما بودیم سینما دولتی نبود. بخش خصوصی اعتبار فیلمسازی داشت. ممکن هم بود از دولت کمک بگیرد. یعنی قرض بگیرد و بعدا دوباره قرضش را پس بدهد. زمانی که من بنیاد فارابی را ترک کردم، فارابی کلا 100 میلیون تومان از سینمای ایران طلب داشت. ان زمان کمک بلاعوضی در کار نبود.
برچسب‌های کلی مثل سینمای دولتی یا کوپنی یا سوسیالیستی باعث می‌شود ما نگاه دقیقی به موضوع نداشته باشیم. سینمای ایران در آن سال‌ها دولتی نبود اما دولت حمایتش می‌کرد تا بتواند سرپا بایستد. ما خیلی از کارها را به نیابت از نهادهایی که هنوز وجود نداشت، انجام دادیم. یکی از نهادهایی که وجود نداشت، خانه سینما بود. شما می‌دانید موسسان خانه سینما چه کسانی بودند؟ همه مسئولیت دولتی داشتند. ما خودمان آنرا تاسیس کردیم و کوشیدیم ظرف مدت چهار سال، مستقل شود که شد. پس می‌توان اعتماد کرد و باور داشت. سال 65 خانه سینما تاسیس شد و سال 70 و 71 دیگر می‌توانستند جشنواره را برگزار کنند؛ هرچند این کار را نکردند ...
جشنواره فجر می‌توانست فرزندانی را تربیت کند که پس از مدتی برای خود مستقل شوند. زمانی که ما مسئولیت داشتیم، ‌بر اساس هرم جمعیتی کشور این نکته را دریافتیم که تاکید بر سینمای کودک و نوجوان در جشنواره لازم است. اولین فیلمش «شهرموش‌ها» را هم خودمان ساختیم تا تهیه‌کننده‌ها باور کنند این فیلم‌ها بازدهی مالی دارد. تا فضا برای برگزاری یک جشنواره مستقل فراهم شد، جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان به وجود آمد.
الان دیگر همه می‌دانند که جشنواره فیلم برلین و ونیز و ... سیاسی است. وقتی می‌گوییم هویت مستقل یعنی این که جشنواره برایش علی السویه است که فیلم چیست و چه موضعی دارد. یکی از کارهای مهم جشنواره‌ها داوری کردن است تا برنده‌ها معلوم شود. اما یک نتیجه در پرده‌تر ان این است که اصولا هر داوری، خودش در ترازوی داوری قرار می‌گیرد. یعنی هیچکس از نتیجه داوری جشنواره کن به این نتیجه نمی‌رسد که واقعا بهترین فیلم چه فیلمی بود. بلکه می‌فهمند کن این گونه داوری می‌کند. پس مستقل نیستند. چون اگر مستقل باشد،‌ طبیعتا باید براساس عدل و انصاف فیلم‌ها را انتخاب کنند نه حساب و کتاب خودشان. این یعنی که جشنواره یک نوع ذائقه و ذوق خاصی را تعقیب می‌کند... حسن ظن ما به دیگران خیلی شبیه سوءظن ما به خودمان است ...
به همان حرف نخستم برمی‌گردم. ببینید جشنواره قرار بود که ویترین سینمای ایران باشد. شما اگر منظره خوبی در ان نمی‌بینید دلیلش ان است که سینمای ایران حالش خوب نیست.
سینمای ما می‌تواند به نحوی مدیریت شود که فضا برای کسانی که اهل فکر و اندیشه و هنر هستند مساعدتر بشود. وقتی باغبان باغبانی نمی‌کند، گیاه هرزه تمام باغش را برمی‌دارد. علف هرز از گل سرخ زور بیشتری دارد. باید باغبانی بشود.
@seyedmohammadbeheshti
«رموز اهلیت»
در خار ببین گل را بیرون همه‌کس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت (مولوی)

👇روزنامۀ اعتماد، ۳۰ بهمن ۱۳۹۷.
@seyedmohammadbeheshti
📝«رموز اهلیت»
در خار ببین گل را بیرون همه کس بیند
در جزو ببین کل را این باشد اهلیت (مولوی)

بادهای ۱۲۰ روزه در سیستان و خراسان همان بادی که وقتی تنوره می‌زند، دریایی از ریگ روان می‌سازد و قادرست شهری را دفن کند، در ایام گرم سال، اندک رطوبت هوا را متفرق، زمین را خشک و قدرت کار را از مردمان سلب می‌کند. باد ریگ را بر سطح کشتزار می‌ریزد یا با ضربه زدن بر ساقه و جوانه‌های گیاهان قدرت رشد را از آنها می‌گیرد و خلاصه به هر ترتیب رشتۀ باریک اتصال آدمی و محیط را از هم می‌گسلد و او را از سکونت منصرف می‌کند. اما اهالی سیستان و خراسان، درست در محل این گسست، آسیاهای بادی ساخته‌اند. این آسبادها را در ردیفی کنار هم، چون دیواری ستبر بر بلندای مشرف به شهرها بنا کرده‌اند. باهو، بست، قلندرک، کلوسی، خرپل، ناودانی، توره، کندوک، بیرم، گوه، پرخو، مشته و ... اینهمه اجزای ریز و درشتِ آسیا، فقط باد را به بند نمی‌کشید، که چون تارهای عصبی، هستی انسان را به محیط می‌دوخت. آسباد فصل را به وصل تبدیل می‌کرد و بادی را که عامل راندن آدمی بود اسباب ماندن او می‌ساخت. این ساختمانِ پیچیده، حائل آدمی و باد نمی‌شد بلکه این دو را با گرهی محکم‌ تابع هم می‌ساخت. زان پس بادهای شدید آن ناحیه که زمزمۀ مرگ داشت، چون آبی بود که به آسیای حیات می‌ریخت.
در ایران از این قبیل دشواری‌ها کم نیست؛ سیلاب، طوفان، زمین‌لرزه، رانش خاک، خشکسالی. برای آنکه سکونت در جایی صعب و ناممکن شود، نیازی به بلایای ناگاه و شدید نیست، همینکه دمای میان روز و شب یا زمستان و تابستان زیاده متفاوت باشد هم کافیست. اما در ایران، تقریبا هیچ نقطه‌ای از تحرکات زمین یا نوسان اقلیم مبری نیست. سکونت در چنین محیطی، همچون عزم نشستن بر گردۀ شیری است که هرچند اغلب آرام می‌نماید اما امان از وقتی که به حرکت افتد؛ هرقدر سفت و سخت به آن بیاویزیم، باز هم سقوط حتمی است. در سرزمین بیقراری چون ایران، فقط یک راه پیش پای آدمی هست؛ یکی شدن با محیط. این درست همان چیزی است که از آن تعبیر به «اهلیت» کرده‌اند. اهلیت نسبت ناگسستنی آدمی با مکان است، چنانکه انسان ادامۀ محیط و محیط ادامۀ وجود انسان ‌شود؛ مثل نسبتی که دست ما با کل پیکرمان دارد. دست ما نه امری منضم به جسم ما، همچون ارتباط پایۀ میز با میز، بلکه سرشته با آن است. همین سرشتگی است که حضور آدمی را مقوم محیط می‌کند و به خردترین رویدادهای محیط نزد آدمی بداهت می‌بخشد؛ بداهتی که با «کسبِ اطلاع» بسیار تفاوت دارد.
تدبیر اهل این سرزمین برای یکی شدن با محیطِ بیقرار، ایجاد مفصل در نقاط گسست بوده؛ مفصل‌هایی چون آسباد. مفصلی که از ناهمواری بیم ندارد و به استقبال آن می‌رود. آسباد نیز از باد نمی‌پرهیزد چراکه با باد نواخته می‌شود؛ بی‌آنکه در برابر باد بایستد، از آن فرصتی برای چالاکی می‌سازد. به جز آسباد هر آن راه حل دیگری که آدمی برای زیستن در این فلات تدبیر کرده بود، بادگیر، یخچال، قنات، حتی خوراک و پوشاک، همچون مفصل‌هایی بود که بیقراری را به خدمتِ قوام و چابکی زندگی می‌گرفت. زان پس بادی که می‌وزید، باران، برف، سیل، اختلاف دمای زمستان و تابستان و ... برای انسان رویدادهایی بیرون از وجود او نبود بلکه با اعصاب و مفاصل او درمی‌آمیخت و او را پیش می‌راند. یخچال از نوسان حرارتی سود می‌برد و در سردترین شبهای زمستان یخِ گرم‌ترین روزهای تابستان را تدارک می‌کرد درحالیکه نه یخچالدار از درجۀ حرارت برحسب سانتیگراد اطلاع داشت، نه زارع از بارندگی بر حسب میلیمتر و نه آسیابان از شدت باد برحسب کیلومتر بر ساعت. اما آنان کمترین تغییر اوضاع را درمی‌یافتند و بی‌اختیار مفاصلشان را با شدت ناهمواری تنظیم می‌کردند. شدت باد که از حد تحمل آسیا می‌گذشت، آسیابان چرخ‌وپر را با دیوارهای جانبی درگیر می‌کرد و سنگهای آسیا را خلاص. اهلیت جز این نیست که هر آن تغییری که از دیدۀ «دیگری» پنهان می‌ماند را اهلش درمی‌یابد. همچون کسی که می‌داند در خانه‌اش چه خبر است و برای باخبری نیازی به نقشه فضاها و تهیۀ فهرست و آمار اثاثیه ندارد. این نسبت میان محیط و آدمی سبب می‌شد هیچ فعلی از آدمی علیرغم محیط صادر نشود و به محیط نیز ضرباهنگی متناسب با سعادت آدمی می‌بخشید. همانقدر که بنا به اهلیت هر چه از آدمی سرمی‌زند باعث نزدیکی بیشتر با محیط می‌شود و بالعکس، به محضِ ایجاد اختلال در اهلیت، هر سازوکار محیط به ضرر آدمی و حضور آدمی نیز برای محیط خسارت‌بار خواهد شد. اینک بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم که در رموز اهلیت تأمل کنیم. اهلیت چیست و چگونه پدید می‌آید.
@seyedmohammadbeheshti
🎙«خسارت‌های توسعه مبتلا به اوتیسم»

سخنرانی در همایش توسعه؛ فرصت‌ها و چالش‌ها، دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی، ۲۱ آذر ۱۳۹۷.👇🏻