آن روزها روایتگری اربعین مثل امروز نبود؛ در طول سال با شوق زائدالوصفی هر کسی که رشته ی محبت حسین ع را بر دل داشت، می نشاندم و از اربعین برایش میگفتم. عکس نشانش میدادم و از رویایی که دیده بودم برایش نقل می کردم. انگار باید همانطور که شوق زیارت اربعین من را از زندگی پرشتاب این قرن به درون تونل اربعین کشیده بود بقیه را هم با خود می بردم.
🔻
دو شب به اربعین 91 بود که به کربلا رسیدیم. من که خودم میهمان بودم با خود میهمان آورده بودم! محمد هم صید امسال بود!
در راه کربلا از بقیه جدا شده بودیم که بتوانم عکاسی کنم.
🔻
تا نزدیک حرم رفتیم و در ازدحام از بیرون زیارت مختصری کردیم. بقیه بچه ها را هم گم کرده بودیم و موبایل ها هم نمی گرفت. نمی دانستم او را باید به کجا ببرم. در کوچه های منتهی به حرم دعا می کردم که جایی برای استراحت پیدا کنیم. دیر وقت بود، درب چند موکب و حسینه را زدم ولی همه پر بودند. در یکی از کوچه ها به حسینیه ای رسیدیم که صف طولانی استکان های تا کمر شکر، زیر نور ها خودنمایی می کردند. نواهای عربی اربعینی هم به گوش می رسید. انگار نوشیدن این چای همه خستگی سفر را از ما گرفت.
🔻
مسوول حسینیه ابو احمد بود. با صدایی کلفت و جدی گفت جا نداریم اما نگاهی به ما کرد و راهمان داد.
وارد حسینیه شدیم و جایی برای خود یافتیم. جای کوچکی بود ما بین ردیفهای زائر که متراکم در حال استراحت بودند.
چشمانم را بستم و بیهوش شدم.
🔻
صبح که از خواب برخاستم در تب می سوختم. حال خوشی نداشتم. رفتیم کنار حسینیه و صبحانه خوردیم. دوباره برگشتم و سرجایم بیهوش شدم. من از جایم به سختی بلند می شدم. ابو احمد گاهی برایم قرص می آورد و احوالم را می پرسید. محمد هم می رفت زیارت می کرد و بر می گشت. گاهی هم با من می آمد و منتظر می ماند تا در ازدحام جمعیت اطراف حرم عکاسی کنم. پس از زیارت اربعین باید به سمت نجف بر می گشتیم.
🔻
محمد دیگر همه آن دور و برها را بلد شده بود. مثل همیشه دل کندن سخت بود. به ابواحمد و قوانین جدی اش و مهرِ پنهان پشت جدیتش هم عادت کرده بودیم. لحظه آخر مرا در آغوش گرفت و یک بسته قرص هم به دستم داد که برای مسیر برگشت همراهم باشد. با هم عکسی گرفتیم و ابواحمد قول گرفت که در حرم امام رئوف یادش کنم.
🔻
به سمت نجف حرکت کردیم. حالم بهتر بود. حالا محمد هم پر بود از اشتیاق اربعین و روایتگری اش و من هم به همسفرانی که محمد سالهای بعد با خود همراه می کرد، می اندیشیدم.
سید احسان باقری
#اربعین
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/ButuRPHF_0w/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=pxknwm3m4l8s
🔻
دو شب به اربعین 91 بود که به کربلا رسیدیم. من که خودم میهمان بودم با خود میهمان آورده بودم! محمد هم صید امسال بود!
در راه کربلا از بقیه جدا شده بودیم که بتوانم عکاسی کنم.
🔻
تا نزدیک حرم رفتیم و در ازدحام از بیرون زیارت مختصری کردیم. بقیه بچه ها را هم گم کرده بودیم و موبایل ها هم نمی گرفت. نمی دانستم او را باید به کجا ببرم. در کوچه های منتهی به حرم دعا می کردم که جایی برای استراحت پیدا کنیم. دیر وقت بود، درب چند موکب و حسینه را زدم ولی همه پر بودند. در یکی از کوچه ها به حسینیه ای رسیدیم که صف طولانی استکان های تا کمر شکر، زیر نور ها خودنمایی می کردند. نواهای عربی اربعینی هم به گوش می رسید. انگار نوشیدن این چای همه خستگی سفر را از ما گرفت.
🔻
مسوول حسینیه ابو احمد بود. با صدایی کلفت و جدی گفت جا نداریم اما نگاهی به ما کرد و راهمان داد.
وارد حسینیه شدیم و جایی برای خود یافتیم. جای کوچکی بود ما بین ردیفهای زائر که متراکم در حال استراحت بودند.
چشمانم را بستم و بیهوش شدم.
🔻
صبح که از خواب برخاستم در تب می سوختم. حال خوشی نداشتم. رفتیم کنار حسینیه و صبحانه خوردیم. دوباره برگشتم و سرجایم بیهوش شدم. من از جایم به سختی بلند می شدم. ابو احمد گاهی برایم قرص می آورد و احوالم را می پرسید. محمد هم می رفت زیارت می کرد و بر می گشت. گاهی هم با من می آمد و منتظر می ماند تا در ازدحام جمعیت اطراف حرم عکاسی کنم. پس از زیارت اربعین باید به سمت نجف بر می گشتیم.
🔻
محمد دیگر همه آن دور و برها را بلد شده بود. مثل همیشه دل کندن سخت بود. به ابواحمد و قوانین جدی اش و مهرِ پنهان پشت جدیتش هم عادت کرده بودیم. لحظه آخر مرا در آغوش گرفت و یک بسته قرص هم به دستم داد که برای مسیر برگشت همراهم باشد. با هم عکسی گرفتیم و ابواحمد قول گرفت که در حرم امام رئوف یادش کنم.
🔻
به سمت نجف حرکت کردیم. حالم بهتر بود. حالا محمد هم پر بود از اشتیاق اربعین و روایتگری اش و من هم به همسفرانی که محمد سالهای بعد با خود همراه می کرد، می اندیشیدم.
سید احسان باقری
#اربعین
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/ButuRPHF_0w/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=pxknwm3m4l8s
Instagram
سید احسان باقری
آن روزها روایتگری اربعین مثل امروز نبود؛ در طول سال با شوق زائدالوصفی هر کسی که رشته ی محبت حسین ع را بر دل داشت، می نشاندم و از اربعین برایش میگفتم. عکس نشانش میدادم و از رویایی که دیده بودم برایش نقل می کردم. انگار باید همانطور که شوق زیارت اربعین من را…
🔻لحظه را دریاب🔻
با سیداحسان باقری و تجربیاتش از سالها عکاسی،مستند سازی و دغدغه های تبلیغی-تربیتی
جهت ثبت نام در کارگاه:
@azemroozz👈🏻
به این صفحه در اینستاگرام دایرکت بدهید
یا به این شماره پیامک بدید👈🏻۰۹۳۹۶۹۳۵۴۴۲
یا با این شماره تماس بگیرید☎۸۸۴۱۷۰۸۳
@seyedehsanbagheri
با سیداحسان باقری و تجربیاتش از سالها عکاسی،مستند سازی و دغدغه های تبلیغی-تربیتی
جهت ثبت نام در کارگاه:
@azemroozz👈🏻
به این صفحه در اینستاگرام دایرکت بدهید
یا به این شماره پیامک بدید👈🏻۰۹۳۹۶۹۳۵۴۴۲
یا با این شماره تماس بگیرید☎۸۸۴۱۷۰۸۳
@seyedehsanbagheri
مامور کنترل ویزا در فرودگاه مسکو پاسپورتم را ورق میزد. آخرهای صفحات گذرنامه ام احساس می کرد که این صفحه دارد مدام تکرار می شود. مدام به من نگاه میکرد. هر صفحه یک ویزای عراق!
🔻
اما این سوی کانتر با هر ورق زدنش دل من تکان می خورد!
و صدایی بلند می شد از استکان های تا کمر شکری که بر نعلبکی کوبیده می شد و صدای "هلابالزوار ابوسجاد".
صفحه بعد صدای "تزورونی" می آمد و صفحه بعدش نوای "من گذرنامه خود را نسپردم به کسی... به تو و کودک دلبند تو ایمان دارم" توی صف می پیچید. ورق میزد و بوی هیزم نیم سوخته مرا مدهوش میکرد. صدای خش خش پاهای خسته و پر از عشق و احساس با هر ورق زدنش شنیده می شد.
🔻
پیش خود میگفت این همه سفر به عراق؟
مافوقش را صدا زد و باهم شروع به صحبت کردند و من همچنان غرق رویای خویش بودم.
🔻
چگونه باید برایش از سفری می گفتم که راه آن مقصدش است؟
چطور باید از ساده ترین و باشکوهترین تور دنیا برایش حرف می زدم؟
و چگونه باید برایش از تمام آن خاطراتی که از لابلای ورق های گذرنامه ام بیرون می زدند سخن می گفتم؟
🔻
صدای مهر ورود او دوباره مرا به خود آورد.
گذرنامه ام را محکم در دست گرفتم و حرکت کردم. دوست داشتم پایم را که از فرودگاه بیرون میگذارم با تپه های آب معدنی نذری روبرو بشوم و لباس های مشکی و کیفهای چرخداری که با سربند و پیکسل و پرچم آذین بندی شده اند.
و بوی شرجیِ بحرِ نجف که مرا تا جاده همراهی کند.
اما خبری از هیچ کدام نبود. تا چشم کار می کرد برف بود و نواهای ناآشنا.
#لغو_روادید_عراق
#اربعین
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/Bu4S_W2lhe5/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1v1nq8fpaqfau
🔻
اما این سوی کانتر با هر ورق زدنش دل من تکان می خورد!
و صدایی بلند می شد از استکان های تا کمر شکری که بر نعلبکی کوبیده می شد و صدای "هلابالزوار ابوسجاد".
صفحه بعد صدای "تزورونی" می آمد و صفحه بعدش نوای "من گذرنامه خود را نسپردم به کسی... به تو و کودک دلبند تو ایمان دارم" توی صف می پیچید. ورق میزد و بوی هیزم نیم سوخته مرا مدهوش میکرد. صدای خش خش پاهای خسته و پر از عشق و احساس با هر ورق زدنش شنیده می شد.
🔻
پیش خود میگفت این همه سفر به عراق؟
مافوقش را صدا زد و باهم شروع به صحبت کردند و من همچنان غرق رویای خویش بودم.
🔻
چگونه باید برایش از سفری می گفتم که راه آن مقصدش است؟
چطور باید از ساده ترین و باشکوهترین تور دنیا برایش حرف می زدم؟
و چگونه باید برایش از تمام آن خاطراتی که از لابلای ورق های گذرنامه ام بیرون می زدند سخن می گفتم؟
🔻
صدای مهر ورود او دوباره مرا به خود آورد.
گذرنامه ام را محکم در دست گرفتم و حرکت کردم. دوست داشتم پایم را که از فرودگاه بیرون میگذارم با تپه های آب معدنی نذری روبرو بشوم و لباس های مشکی و کیفهای چرخداری که با سربند و پیکسل و پرچم آذین بندی شده اند.
و بوی شرجیِ بحرِ نجف که مرا تا جاده همراهی کند.
اما خبری از هیچ کدام نبود. تا چشم کار می کرد برف بود و نواهای ناآشنا.
#لغو_روادید_عراق
#اربعین
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/Bu4S_W2lhe5/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1v1nq8fpaqfau
Instagram
سید احسان باقری
مامور کنترل ویزا در فرودگاه مسکو پاسپورتم را ورق میزد. آخرهای صفحات گذرنامه ام احساس می کرد که این صفحه دارد مدام تکرار می شود. مدام به من نگاه میکرد 🔻 هر صفحه یک ویزای عراق! 🔻 اما این سوی کانتر با هر ورق زدنش دل من تکان می خورد! و صدایی بلند می شد از استکان…
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...
🔻
پیشاپیش، آغاز سالِ نو مبارک.
🔻
به امید آن که در تقارن با برکت بهار طبیعت و بهار معنویت، بتوانیم زمستانِ خسته ی جانمان را با نَفَس روح افزای معنویت سر و سامان بدهیم.
سید احسان باقری
@seyedehsanbagheri
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...
🔻
پیشاپیش، آغاز سالِ نو مبارک.
🔻
به امید آن که در تقارن با برکت بهار طبیعت و بهار معنویت، بتوانیم زمستانِ خسته ی جانمان را با نَفَس روح افزای معنویت سر و سامان بدهیم.
سید احسان باقری
@seyedehsanbagheri
این سالها همه چیز عجین با توست.
از اربعین تا دفاع از حرم.
اگر تو نبودی اربعینی نبود یا زینب!
اگر تو نبودی پاهای خسته خود را به یاد چه کسی تا کربلا می کشیدیم؟
اگر تو نبودی برای صبر چه کسی ذکر مصیبت می خواندیم؟
اگر تو نبودی از که دفاع از حریم ولایت را می آموختیم؟
اگر تو نبودی به عشق چه کسی در دمشق جان می دادیم تا حرمش به دست حرامیان نیفتد؟
زینب!
تو اصلا هر کار کردی برای این روزهای ما بوده است.
برای روزهای آخرالزمانی ما.
که از یک سو شام بلا را تاب بیاوریم و از سوی دیگر خود را در مسیر اربعینی کربلای حسین ع پیدا کنیم.
اولین رجعت باید برای تو باشد بی بی جان.
تا پای حرفهای تو ننشینیم آمادگی همراهی سختِ مهدی فاطمه عج برما میسر نخواهد شد.
دعایمان کن و زودتر با فرزند برادرت بیا.
پ ن: وفات جبل الصبر، زینب کبری س تسلیت باد.
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BvSM6OalwrJ/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1dzb9ntbresss
از اربعین تا دفاع از حرم.
اگر تو نبودی اربعینی نبود یا زینب!
اگر تو نبودی پاهای خسته خود را به یاد چه کسی تا کربلا می کشیدیم؟
اگر تو نبودی برای صبر چه کسی ذکر مصیبت می خواندیم؟
اگر تو نبودی از که دفاع از حریم ولایت را می آموختیم؟
اگر تو نبودی به عشق چه کسی در دمشق جان می دادیم تا حرمش به دست حرامیان نیفتد؟
زینب!
تو اصلا هر کار کردی برای این روزهای ما بوده است.
برای روزهای آخرالزمانی ما.
که از یک سو شام بلا را تاب بیاوریم و از سوی دیگر خود را در مسیر اربعینی کربلای حسین ع پیدا کنیم.
اولین رجعت باید برای تو باشد بی بی جان.
تا پای حرفهای تو ننشینیم آمادگی همراهی سختِ مهدی فاطمه عج برما میسر نخواهد شد.
دعایمان کن و زودتر با فرزند برادرت بیا.
پ ن: وفات جبل الصبر، زینب کبری س تسلیت باد.
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BvSM6OalwrJ/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1dzb9ntbresss
Instagram
سید احسان باقری
این سالها همه چیز عجین با توست. از اربعین تا دفاع از حرم. اگر تو نبودی اربعینی نبود یا زینب! اگر تو نبودی پاهای خسته خود را به یاد چه کسی تا کربلا می کشیدیم؟ اگر تو نبودی برای صبر چه کسی ذکر مصیبت می خواندیم؟ اگر تو نبودی از که دفاع از حریم ولایت را می آموختیم؟…
بندِ رهایی!
🔻
در حالی که با اشتیاق و شور در حال حرکتی، ناگهان به انبوهی از زائران میرسی.
🔻
هر چه نزدیک تر میشوی تراکم جمعیت بیشتر میشود.
صدای خش خش پاها کم کم از حرکت می ایستد.
چه خبر است؟
هنوز تا مقصد مانده است.
🔻
با طنابی جاده را بسته اند و ناگهان با صدای صلواتِ عربی، انبوه متراکم عاشقان به حرکت در می آیند.
هیچ وقت نپرسیدم که این کار برای چیست. چرا باید چنین می کردم؟
🔻
در این راه عجایب زیادی می بینی. عجایبی که هیچ جای جهان قابل دیدن و لمس کردن نیست.
کجای دنیا تو میتوانی قطره شوی؟!
و بعد به قطرات دیگر بپیوندی و جزئی از رودی خروشان بشوی و ناگهان سد بشکند و تو با توانِ قطره های تنیده در هم به سمت دریای خروشان شتاب بگیری؟!
🔻
قطره هایی که هر کدام عاشقند و دنیایی دارند پر از رمز و راز با امام شهیدشان.
🔻
قطره هایی که مهم نیست از کدام جغرافیا پا به این رود گذاشته اند. مهم آن است که همه تشنه اند برای اینکه به دریای کربلا بریزند.
پس باید یکی شوند و سیل سازنده ی عشق مشترکشان آنان را از آخرین ذره های فردیت برهاند.
🔻
کجا تو می توانی چنین رهیدن از زندان دنیای خویش را تجربه کنی؟
این راه پر از گنج نهان است.
پر از رازهای سر به مهری که خیلی از آنها تا عصر ظهور رمز گشایی نخواهند شد.
🔻
پا که در این راه گذاشتی دقت کن!
به همه چیز!
شاید آخرین فرصتهای بشر برای درک حقایق این عالم را به دست آوری.
🔻
سید احسان باقری
پ ن: عکس: جاده نجف_کربلا/ اربعین 1393
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BvjoF7flIVM/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1gejlntlulxjj
🔻
در حالی که با اشتیاق و شور در حال حرکتی، ناگهان به انبوهی از زائران میرسی.
🔻
هر چه نزدیک تر میشوی تراکم جمعیت بیشتر میشود.
صدای خش خش پاها کم کم از حرکت می ایستد.
چه خبر است؟
هنوز تا مقصد مانده است.
🔻
با طنابی جاده را بسته اند و ناگهان با صدای صلواتِ عربی، انبوه متراکم عاشقان به حرکت در می آیند.
هیچ وقت نپرسیدم که این کار برای چیست. چرا باید چنین می کردم؟
🔻
در این راه عجایب زیادی می بینی. عجایبی که هیچ جای جهان قابل دیدن و لمس کردن نیست.
کجای دنیا تو میتوانی قطره شوی؟!
و بعد به قطرات دیگر بپیوندی و جزئی از رودی خروشان بشوی و ناگهان سد بشکند و تو با توانِ قطره های تنیده در هم به سمت دریای خروشان شتاب بگیری؟!
🔻
قطره هایی که هر کدام عاشقند و دنیایی دارند پر از رمز و راز با امام شهیدشان.
🔻
قطره هایی که مهم نیست از کدام جغرافیا پا به این رود گذاشته اند. مهم آن است که همه تشنه اند برای اینکه به دریای کربلا بریزند.
پس باید یکی شوند و سیل سازنده ی عشق مشترکشان آنان را از آخرین ذره های فردیت برهاند.
🔻
کجا تو می توانی چنین رهیدن از زندان دنیای خویش را تجربه کنی؟
این راه پر از گنج نهان است.
پر از رازهای سر به مهری که خیلی از آنها تا عصر ظهور رمز گشایی نخواهند شد.
🔻
پا که در این راه گذاشتی دقت کن!
به همه چیز!
شاید آخرین فرصتهای بشر برای درک حقایق این عالم را به دست آوری.
🔻
سید احسان باقری
پ ن: عکس: جاده نجف_کربلا/ اربعین 1393
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BvjoF7flIVM/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1gejlntlulxjj
Instagram
سید احسان باقری
در حالی که با اشتیاق و شور در حال حرکتی، ناگهان به انبوهی از زائران میرسی 🔻 هر چه نزدیک تر میشوی تراکم جمعیت بیشتر میشود. صدای خش خش پاها کم کم از حرکت می ایستد. چه خبر است؟ هنوز تا مقصد مانده است. 🔻 با طنابی جاده را بسته اند و ناگهان با صدای صلواتِ عربی،…
امشب هم مثل همیشه دلم کربلاست.
اما شاید ...
دلم لرستان و گلستان است...
آق قلا و پلدختر و معمولان!
راه کربلا از همین جاها می گذرد...
یا لیتنا کنا معکم...
خوشا به حال شما جهادگرانی که زندگیتان همیشه کربلایی و حسینی است.
وگرنه کربلا را با زندگی عافیت مدارانه چه کاری است؟
🔻
پ ن: عکس: کربلای معلی/ شام اربعین 1389
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/Bv2CbiXFDHu/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=vn4kg0m3k32d
اما شاید ...
دلم لرستان و گلستان است...
آق قلا و پلدختر و معمولان!
راه کربلا از همین جاها می گذرد...
یا لیتنا کنا معکم...
خوشا به حال شما جهادگرانی که زندگیتان همیشه کربلایی و حسینی است.
وگرنه کربلا را با زندگی عافیت مدارانه چه کاری است؟
🔻
پ ن: عکس: کربلای معلی/ شام اربعین 1389
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/Bv2CbiXFDHu/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=vn4kg0m3k32d
Instagram
سید احسان باقری
امشب هم مثل همیشه دلم کربلاست. اما شاید ... دلم لرستان و گلستان است... آق قلا و پلدختر و معمولان! راه کربلا از همین جاها می گذرد... یا لیتنا کنا معکم... خوشا به حال شما جهادگرانی که زندگیتان همیشه کربلایی و حسینی است. وگرنه کربلا را با زندگی عافیت مدارانه…
رویای آمریکای
🔻
آمریکا سالها زحمت کشید تا رویایی بسازد و با تسخیر و اصالت بخشیدن به روحِ حیوانیِ انسان عصر حاضر، راه رشد معنوی اش را بسته و در دهکده جهانی که ساخته است، حکومت کند.
انقلاب اسلامی ایران چونان کابوسی آشفته بر بستر این رویا افتاد و تمام معادلات و محاسبات و زحمات جبهه شیطان را در هم شکست.
این خواب آرام اگر چه دیگر بر نخواهد گشت اما چهل سال است که تلاش می کنند که این حقیقت را انکار کنند.
عده ای هم هنوز از این رؤیا برنخاسته اند همان ها که خمینی کبیر خطابشان کرد: آن هایی که خواب آمریکا را می بینند، خدا بیدارشان کند.
عده ای هم تازه این بستر را یافته و تلاش می کنند در گرمای آن خود را جا کنند و به خواب بروند.
اما این رویای ترک خورده دیگر باز نخواهد گشت.
آری سنت الهی این چنین است.
نه فقط شن ها، که همه عالم مأمور خدا هستند. و در کسری از ثانیه، تمام این رویا و بستر نرم آن، چونان پشم حلاجی شده بر باد خواهد رفت.
و انسان به راه وارثان حقیقی خود باز خواهد گشت.
🔻
پ ن: پنجم اردیبهشت، سالروز واقعه طبس و شکست توطئه ی آمریکا
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BwrxuWEpUYt/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1vdcv8ernyxl8
🔻
آمریکا سالها زحمت کشید تا رویایی بسازد و با تسخیر و اصالت بخشیدن به روحِ حیوانیِ انسان عصر حاضر، راه رشد معنوی اش را بسته و در دهکده جهانی که ساخته است، حکومت کند.
انقلاب اسلامی ایران چونان کابوسی آشفته بر بستر این رویا افتاد و تمام معادلات و محاسبات و زحمات جبهه شیطان را در هم شکست.
این خواب آرام اگر چه دیگر بر نخواهد گشت اما چهل سال است که تلاش می کنند که این حقیقت را انکار کنند.
عده ای هم هنوز از این رؤیا برنخاسته اند همان ها که خمینی کبیر خطابشان کرد: آن هایی که خواب آمریکا را می بینند، خدا بیدارشان کند.
عده ای هم تازه این بستر را یافته و تلاش می کنند در گرمای آن خود را جا کنند و به خواب بروند.
اما این رویای ترک خورده دیگر باز نخواهد گشت.
آری سنت الهی این چنین است.
نه فقط شن ها، که همه عالم مأمور خدا هستند. و در کسری از ثانیه، تمام این رویا و بستر نرم آن، چونان پشم حلاجی شده بر باد خواهد رفت.
و انسان به راه وارثان حقیقی خود باز خواهد گشت.
🔻
پ ن: پنجم اردیبهشت، سالروز واقعه طبس و شکست توطئه ی آمریکا
🔻
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BwrxuWEpUYt/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1vdcv8ernyxl8
Instagram
سید احسان باقری
رویای آمریکای 🔻 آمریکا سالها زحمت کشید تا رویایی بسازد و با تسخیر و اصالت بخشیدن به روحِ حیوانیِ انسان عصر حاضر، راه رشد معنوی اش را بسته و در دهکده جهانی که ساخته است، حکومت کند. انقلاب اسلامی ایران چونان کابوسی آشفته بر بستر این رویا افتاد و تمام معادلات…
فروشنده!
پرفسور فیروز نادری مشاور فعلی ناسا آمریکا، عکس یک روحانی با یک تراز در کنار چشمش را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده و در ذیل آن نوشته است:
🔻
Searching for the new moon that signifies start of Ramadan? With a leveler? Hopefully this is a joke!!! Or is it?
(جستجو برای ماه جدید که نشان دهنده شروع ماه رمضان است؟ با یک تراز؟ امیدوارم این یک شوخی باشد !!! یا آن؟ "ترجمه")
🔻
در توضیح این عکس _به نقل از فارس- حسن مقدسزاده، یکی از رصدگران هلال ماه در توییتر خود نوشت: "تصویری از بنده در فضای مجازی (بهنقل از فیروز نادری) منتشر شده که گویا با تراز مشغول جستوجوی ماه هستم! تراز ابزار ساده و ارزانقیمتی است که در فقدان ابزارهای گرانقیمت و پیشرفته میتوان صفر افق را با آن با دقت نسبتا خوبی تشخیص داد و پس از آن با استفاده از قطبنما یا یکی از اجرام آسمانی (مثل محل غروب خورشید) و دانستن سمت خورشید و ماه و ارتفاع ماه، ماه را پیدا کرد."
🔻
فیروز نادری را از سه سال پیش می شناسم. زمانی که اصغر فرهادی با فیلم فروشنده به اسکار راه یافت و ایشان به همراه انوشه انصاری به عنوان نماینده ملت ایران! و در حالی که ورود ایرانی ها به کشور آمریکا ممنوع شده بود، این جایزه را دریافت کردند.
🔻
چطور می شود یک پرفسورِ معاون پیشین مدیرکل تنظیم راهبردهای آزمایشگاه پیشرانش جت در ناسا و مدیرکل اکتشافات منظومهٔ خورشیدی، موضوعی به این سادگی را متوجه نشود؟ موضوعی که در کامنت های همین پستِ ایشان در اینستاگرامشان، افراد معمولیِ مرتبط با این رشته با سلایق و اعتقادات مختلف از داخل و خارج کشور به ایشان اعتراض کرده و به سیاست زدگی، کینه ی غیر قابل باور، وطن فروشی، دین ستیزی، بی سوادی نسبت به چنین امر ساده ای و... اشاره کرده اند.
🔻
با نیم نگاهی دیگر به صفحه ایشان تملق رضا خان قلدر، تمسخر حجاب، تمسخر نظام جمهوری اسلامی و تکرار دروغ پراکنی تروریسم رسانه ای مثل بی بی سی و تصاویری که نشان از غلبه آمریکا به عنوان وطنشان دارد، موج میزند.
به راستی فیروز نادری فروشنده ی خوبی نیست. حالا چه با جایزه فروشنده یا بی جایزه فروشنده!
🔻
باید به ایشان گفت: *آقای پرفسور! شما با قدرت و شوکت ناوشکن لینکلن خوش باش. عزت و استقلال ایران با ایمان همین بچه مسجدی ها حفظ می شود و با همین تراز ساده!
سید احسان باقری
🔻
* #شهید_آوینی
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BxLnQ_4pH8N/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xxgdz3sa8pz0
پرفسور فیروز نادری مشاور فعلی ناسا آمریکا، عکس یک روحانی با یک تراز در کنار چشمش را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده و در ذیل آن نوشته است:
🔻
Searching for the new moon that signifies start of Ramadan? With a leveler? Hopefully this is a joke!!! Or is it?
(جستجو برای ماه جدید که نشان دهنده شروع ماه رمضان است؟ با یک تراز؟ امیدوارم این یک شوخی باشد !!! یا آن؟ "ترجمه")
🔻
در توضیح این عکس _به نقل از فارس- حسن مقدسزاده، یکی از رصدگران هلال ماه در توییتر خود نوشت: "تصویری از بنده در فضای مجازی (بهنقل از فیروز نادری) منتشر شده که گویا با تراز مشغول جستوجوی ماه هستم! تراز ابزار ساده و ارزانقیمتی است که در فقدان ابزارهای گرانقیمت و پیشرفته میتوان صفر افق را با آن با دقت نسبتا خوبی تشخیص داد و پس از آن با استفاده از قطبنما یا یکی از اجرام آسمانی (مثل محل غروب خورشید) و دانستن سمت خورشید و ماه و ارتفاع ماه، ماه را پیدا کرد."
🔻
فیروز نادری را از سه سال پیش می شناسم. زمانی که اصغر فرهادی با فیلم فروشنده به اسکار راه یافت و ایشان به همراه انوشه انصاری به عنوان نماینده ملت ایران! و در حالی که ورود ایرانی ها به کشور آمریکا ممنوع شده بود، این جایزه را دریافت کردند.
🔻
چطور می شود یک پرفسورِ معاون پیشین مدیرکل تنظیم راهبردهای آزمایشگاه پیشرانش جت در ناسا و مدیرکل اکتشافات منظومهٔ خورشیدی، موضوعی به این سادگی را متوجه نشود؟ موضوعی که در کامنت های همین پستِ ایشان در اینستاگرامشان، افراد معمولیِ مرتبط با این رشته با سلایق و اعتقادات مختلف از داخل و خارج کشور به ایشان اعتراض کرده و به سیاست زدگی، کینه ی غیر قابل باور، وطن فروشی، دین ستیزی، بی سوادی نسبت به چنین امر ساده ای و... اشاره کرده اند.
🔻
با نیم نگاهی دیگر به صفحه ایشان تملق رضا خان قلدر، تمسخر حجاب، تمسخر نظام جمهوری اسلامی و تکرار دروغ پراکنی تروریسم رسانه ای مثل بی بی سی و تصاویری که نشان از غلبه آمریکا به عنوان وطنشان دارد، موج میزند.
به راستی فیروز نادری فروشنده ی خوبی نیست. حالا چه با جایزه فروشنده یا بی جایزه فروشنده!
🔻
باید به ایشان گفت: *آقای پرفسور! شما با قدرت و شوکت ناوشکن لینکلن خوش باش. عزت و استقلال ایران با ایمان همین بچه مسجدی ها حفظ می شود و با همین تراز ساده!
سید احسان باقری
🔻
* #شهید_آوینی
https://www.instagram.com/seyed_ehsan_bagheri/p/BxLnQ_4pH8N/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xxgdz3sa8pz0
Instagram
سید احسان باقری
فروشنده! پرفسور فیروز نادری مشاور فعلی ناسا آمریکا، عکس یک روحانی با یک تراز در کنار چشمش را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده و در ذیل آن نوشته است: 🔻 Searching for the new moon that signifies start of Ramadan? With a leveler? Hopefully this is a joke!!!…
همینطور که در حال عبوری غیر از همه پذیرایی های معمول و مرسوم، ظرفهایی پر از قرصهای رنگارنگ توجهت را جلب می کند.
🔻
کمتر دیده ام در این مسیر کسی مریض شود.
اما تا دلتان بخواهد دیده ام که مریضیها رخت بر می بندند و میروند.
اینجا چه نیازی به قرص است؟چه نیازی به داروست؟
🔻
اینجا بزرگترین دردهای بشر درمان می شود و التیام می یابد. دردهایی که دانش پزشکی تمام قرنها و اعصار در درمان آن عاجزند.
کبر، غرور، خودخواهی، منیت و هزار درد بی درمان دیگر.
🔻
پا که در این راه میگذاری خواسته و ناخواسته، خیلی از این دردها می روند.
حواست باشد و نباشد.
نفس که می کشی هر چه به درون وجودت می رود نسخه های کهنه وجودت را به روز می کند.
🔻
برمی گردی و میبینی از فلان درد خبری نیست!
فلان شبهه رخت بر بسته است!
فقط کافی است پا در این راه بگذاری
اینجا همه دردها را خریده اند.
آن هم به گرانترین قیمت.
تا من و تو امروز بیاییم و قرصهای رنگی شفا را فروبریم و برهیم.
🔻
هر گاه از کنار این ظرفهای پر از قرص گذشتی، بایست و نگاهشان کن و نیت کن و دردهای وجودت را در نظر بگیر.
این جاده از مقصد تا مبدأ یک داروخانه ی بزرگ است با طبیبانی حاذق.
🔻
اینجا "طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ" را به چشم میبینی و با وجود لمس می کنی.
شاید فکر می کردی تو در این راه پا گذاشته ای. اما چنین نیست!
طبیبان دوّار این مسیر، تو را به دارالشفا کشیده اند!
سید احسان باقری
🔻
پ ن: عکس: جاده نجف_کربلا/ اربعین 1392
🔻
https://www.instagram.com/p/ByX6J6lple9/?igshid=15wng7yl3n00a
🔻
کمتر دیده ام در این مسیر کسی مریض شود.
اما تا دلتان بخواهد دیده ام که مریضیها رخت بر می بندند و میروند.
اینجا چه نیازی به قرص است؟چه نیازی به داروست؟
🔻
اینجا بزرگترین دردهای بشر درمان می شود و التیام می یابد. دردهایی که دانش پزشکی تمام قرنها و اعصار در درمان آن عاجزند.
کبر، غرور، خودخواهی، منیت و هزار درد بی درمان دیگر.
🔻
پا که در این راه میگذاری خواسته و ناخواسته، خیلی از این دردها می روند.
حواست باشد و نباشد.
نفس که می کشی هر چه به درون وجودت می رود نسخه های کهنه وجودت را به روز می کند.
🔻
برمی گردی و میبینی از فلان درد خبری نیست!
فلان شبهه رخت بر بسته است!
فقط کافی است پا در این راه بگذاری
اینجا همه دردها را خریده اند.
آن هم به گرانترین قیمت.
تا من و تو امروز بیاییم و قرصهای رنگی شفا را فروبریم و برهیم.
🔻
هر گاه از کنار این ظرفهای پر از قرص گذشتی، بایست و نگاهشان کن و نیت کن و دردهای وجودت را در نظر بگیر.
این جاده از مقصد تا مبدأ یک داروخانه ی بزرگ است با طبیبانی حاذق.
🔻
اینجا "طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ" را به چشم میبینی و با وجود لمس می کنی.
شاید فکر می کردی تو در این راه پا گذاشته ای. اما چنین نیست!
طبیبان دوّار این مسیر، تو را به دارالشفا کشیده اند!
سید احسان باقری
🔻
پ ن: عکس: جاده نجف_کربلا/ اربعین 1392
🔻
https://www.instagram.com/p/ByX6J6lple9/?igshid=15wng7yl3n00a
Instagram
سید احسان باقری
همینطور که در حال عبوری غیر از همه پذیرایی های معمول و مرسوم، ظرفهایی پر از قرصهای رنگارنگ توجهت را جلب می کند. 🔻 کمتر دیده ام در این مسیر کسی مریض شود. اما تا دلتان بخواهد دیده ام که مریضیها رخت بر می بندند و میروند. اینجا چه نیازی به قرص است؟چه نیازی به…
🔻
شهادت؛
رازآلودترین حقیقتِ خلقت
که انسان را در زیباترین قابِ عمر خویش متوقف و جاری می کند.
حتی آرزویش و تخیلش، روح کمال گرای آدمِ گرفتار زندان این دنیا را با خود روی ابرها می کشد و در آسمان به پرواز در می آورد.
و رؤیایش بزرگترین انگیزه برای اصلاح گذشته و امید به آینده است.
و اگر نبود این امکان ویژه ی خلقت، زندگی چقدر ملال آور بود.
اندیشیدن به لحظه ی نوشیدنِ شهد شهادت -لحظه ای که چراغ خاموش شدنی و شمع تمام شدنی را ابدی می کند- و امکان ساختن قصه ی شهادت خویش، از جذاب ترین معماهای عالم است که می توان برای حل شدنش سالها برنامه ریخت و عاشقانه انتظار کشید.
تا روزی که روی دست ها، همچون کشتی نجات بر روی امواج دریا تشییع شد و پر کشید.
🔻
پ ن: به بهانه تشییع 150 شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس
🔻
https://www.instagram.com/p/BzNv7TDJPqE/?igshid=19xaxzpom4kpn
شهادت؛
رازآلودترین حقیقتِ خلقت
که انسان را در زیباترین قابِ عمر خویش متوقف و جاری می کند.
حتی آرزویش و تخیلش، روح کمال گرای آدمِ گرفتار زندان این دنیا را با خود روی ابرها می کشد و در آسمان به پرواز در می آورد.
و رؤیایش بزرگترین انگیزه برای اصلاح گذشته و امید به آینده است.
و اگر نبود این امکان ویژه ی خلقت، زندگی چقدر ملال آور بود.
اندیشیدن به لحظه ی نوشیدنِ شهد شهادت -لحظه ای که چراغ خاموش شدنی و شمع تمام شدنی را ابدی می کند- و امکان ساختن قصه ی شهادت خویش، از جذاب ترین معماهای عالم است که می توان برای حل شدنش سالها برنامه ریخت و عاشقانه انتظار کشید.
تا روزی که روی دست ها، همچون کشتی نجات بر روی امواج دریا تشییع شد و پر کشید.
🔻
پ ن: به بهانه تشییع 150 شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس
🔻
https://www.instagram.com/p/BzNv7TDJPqE/?igshid=19xaxzpom4kpn
Instagram
سید احسان باقری
🔻 شهادت؛ رازآلودترین حقیقتِ خلقت که انسان را در زیباترین قابِ عمر خویش متوقف و جاری می کند. حتی آرزویش و تخیلش، روح کمال گرای آدمِ گرفتار زندان این دنیا را با خود روی ابرها می کشد و در آسمان به پرواز در می آورد. و رؤیایش بزرگترین انگیزه برای اصلاح گذشته و…
📣درباره گاندو
🔻سید احسان باقری
سریال گاندو این روزها مخاطبان گسترده ای از جامعه را مشغول خود کرده است.
🔻
سریالی که مردم را درگیر لایه های عمیق تری از نبرد بی امان نظام جمهوری اسلامی ایران می کند که شاید هیچ وقت نسبت به آن شناخت و توجهی ندارند.
🔻
لایه های مواج و پر خطری که در اعماق زیرینِ رویه ی به ظاهر آرام دریای انقلاب اسلامی، همواره در حال رخ دادن است.
این سریال شاید به لحاظ هزینه و ساخت در حد متوسط باشد اما فیلمنامه قابل قبول و مستند به حادثه ای واقعی و بازی خوب و از همه مهمتر پرداختن به موضوع مهم امنیت ملی آن را ممتاز کرده است.
🔻
متاسفانه در طول سالهای اخیر و تمرکز دشمن بر جنگ در فضای رسانه و مجازی (جنگ نرم) و علیرغم تاکیدات همه جانبه رهبر فرزانه انقلاب، ما همواره در واکنش و تاثیر گذاری در این جبهه عقب بوده ایم.
🔻
در ساعت پخش این سریال که پربیننده ترین و تاثیرگذارترین زمان تاثیرگذاری رسانه ای بر گسترده ترین میزان مخاطب است، و میتوان از آن به بهترین ساعت دانشگاهیِ رسانه ملی یاد کرد، چه طنزهای سخیف و داستان های عاشقانه ی ضدفرهنگی که پخش نشده و جامعه را به سمت ناامیدی و یاس و سبک زندگی غلط سوق نداده است.
🔻
مرادم تقبیح موضوعات دیگر نیست که هر کدام ظرفی هستند که اگر مظروف پندآموزی در آن قرار گیرد در جهت رشد جامعه حرکت می کند. چه طنز باشد همچون پایتخت 5 و پس از سالها سردرگمی، بخشی از اذهان گنگ جامعه را با گوشه ای از ضرورت و علت حضور میدانی ایران در جبهه مقاومت آشنا کند و چه ضدجاسوسی باشد مانند گاندو.
مهم ارزش نهادن به حرکت فرهنگی و نرم در راستای وحدت ملی است.
🔻
هزینه و صرف میلیارد ها دلار و میلیونها انسان و اسلحه نمی تواند چنین تاثیر شگرفی در مقابله با هجمه تصاعدی دشمن و عمق بخشی به آگاهی و همراه کردن جامعه داشته باشد.
کاش این اتفاق مبارک و تمییز فرهنگی تداوم داشته و نشان از درک این ضرورت مهم باشد.
🔻
عزت و اقتدار انقلاب اسلامی همواره به پشتوانه سد محکم و عظیم مردمی بوده است. اما باید توجه داشت که همه تمرکز دشمن بر ایجاد خلل و شکست در این سد است و تعمیر و نگهداری این سد بیش از همه ی سیاستها و هزینه ها، مستلزم تولید چنین محصولات فرهنگی هنری دقیق و حساب شده ای است.
🔻
محصولاتی که در پرمخاطب ترین زمان پخش شده و با مردم صریح و صادق بوده و در جهت افزایش آگاهی از خطراتی که جامعه را تهدید می کند حرکت کرده و در عین حال اقتدار بدون اغراق و امید آفرین سربازان این نظام مقدس را به تصویر بکشد.
🔻
نقد مشفقانه و دلسوزانه و درون گفتمانی داشته و در عین حال رویش های امید آفرین را به نمایش بگذارد.
و در کنار همه اینها تلاش کند به انتقادات و ابهامات جامعه تا حد امکان و به دور از شعارزدگی پاسخ دهد.
بدون اغراق میتوان گفت گاندو همه این جوانب را در خود داشته و یکی از بهترین حرکت های نرم در راستای وحدت و امنیت ملی است.
🔻
باید از سفارش دهندگان فهیم این اتفاق مبارک و از سازندگان کاربلد آن و همچنین همه کسانی که علیرغم فشارهای آشنای داخلی! و براندازهای خارجی ایستادگی کردند تا این کار به سرانجام رسد تقدیر و تشکر کرد.
🔻
به امید آنکه ابتکار و تقدم استفاده از منبرها و کلاس های درسِ نوینِ رسانه ای و مجازی، به دست فرزندان جبهه انقلاب بیفتد.
https://www.instagram.com/p/Bzs0RX2JF3i/?igshid=18x2ktac6x2je
لینک یادداشت در خبرگزاری فارس:
https://www.farsnews.com/news/13980418001322/%DA%86%D9%87-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%DA%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D9%85%D8%AA%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
#سید_احسان_باقری
🔻سید احسان باقری
سریال گاندو این روزها مخاطبان گسترده ای از جامعه را مشغول خود کرده است.
🔻
سریالی که مردم را درگیر لایه های عمیق تری از نبرد بی امان نظام جمهوری اسلامی ایران می کند که شاید هیچ وقت نسبت به آن شناخت و توجهی ندارند.
🔻
لایه های مواج و پر خطری که در اعماق زیرینِ رویه ی به ظاهر آرام دریای انقلاب اسلامی، همواره در حال رخ دادن است.
این سریال شاید به لحاظ هزینه و ساخت در حد متوسط باشد اما فیلمنامه قابل قبول و مستند به حادثه ای واقعی و بازی خوب و از همه مهمتر پرداختن به موضوع مهم امنیت ملی آن را ممتاز کرده است.
🔻
متاسفانه در طول سالهای اخیر و تمرکز دشمن بر جنگ در فضای رسانه و مجازی (جنگ نرم) و علیرغم تاکیدات همه جانبه رهبر فرزانه انقلاب، ما همواره در واکنش و تاثیر گذاری در این جبهه عقب بوده ایم.
🔻
در ساعت پخش این سریال که پربیننده ترین و تاثیرگذارترین زمان تاثیرگذاری رسانه ای بر گسترده ترین میزان مخاطب است، و میتوان از آن به بهترین ساعت دانشگاهیِ رسانه ملی یاد کرد، چه طنزهای سخیف و داستان های عاشقانه ی ضدفرهنگی که پخش نشده و جامعه را به سمت ناامیدی و یاس و سبک زندگی غلط سوق نداده است.
🔻
مرادم تقبیح موضوعات دیگر نیست که هر کدام ظرفی هستند که اگر مظروف پندآموزی در آن قرار گیرد در جهت رشد جامعه حرکت می کند. چه طنز باشد همچون پایتخت 5 و پس از سالها سردرگمی، بخشی از اذهان گنگ جامعه را با گوشه ای از ضرورت و علت حضور میدانی ایران در جبهه مقاومت آشنا کند و چه ضدجاسوسی باشد مانند گاندو.
مهم ارزش نهادن به حرکت فرهنگی و نرم در راستای وحدت ملی است.
🔻
هزینه و صرف میلیارد ها دلار و میلیونها انسان و اسلحه نمی تواند چنین تاثیر شگرفی در مقابله با هجمه تصاعدی دشمن و عمق بخشی به آگاهی و همراه کردن جامعه داشته باشد.
کاش این اتفاق مبارک و تمییز فرهنگی تداوم داشته و نشان از درک این ضرورت مهم باشد.
🔻
عزت و اقتدار انقلاب اسلامی همواره به پشتوانه سد محکم و عظیم مردمی بوده است. اما باید توجه داشت که همه تمرکز دشمن بر ایجاد خلل و شکست در این سد است و تعمیر و نگهداری این سد بیش از همه ی سیاستها و هزینه ها، مستلزم تولید چنین محصولات فرهنگی هنری دقیق و حساب شده ای است.
🔻
محصولاتی که در پرمخاطب ترین زمان پخش شده و با مردم صریح و صادق بوده و در جهت افزایش آگاهی از خطراتی که جامعه را تهدید می کند حرکت کرده و در عین حال اقتدار بدون اغراق و امید آفرین سربازان این نظام مقدس را به تصویر بکشد.
🔻
نقد مشفقانه و دلسوزانه و درون گفتمانی داشته و در عین حال رویش های امید آفرین را به نمایش بگذارد.
و در کنار همه اینها تلاش کند به انتقادات و ابهامات جامعه تا حد امکان و به دور از شعارزدگی پاسخ دهد.
بدون اغراق میتوان گفت گاندو همه این جوانب را در خود داشته و یکی از بهترین حرکت های نرم در راستای وحدت و امنیت ملی است.
🔻
باید از سفارش دهندگان فهیم این اتفاق مبارک و از سازندگان کاربلد آن و همچنین همه کسانی که علیرغم فشارهای آشنای داخلی! و براندازهای خارجی ایستادگی کردند تا این کار به سرانجام رسد تقدیر و تشکر کرد.
🔻
به امید آنکه ابتکار و تقدم استفاده از منبرها و کلاس های درسِ نوینِ رسانه ای و مجازی، به دست فرزندان جبهه انقلاب بیفتد.
https://www.instagram.com/p/Bzs0RX2JF3i/?igshid=18x2ktac6x2je
لینک یادداشت در خبرگزاری فارس:
https://www.farsnews.com/news/13980418001322/%DA%86%D9%87-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%DA%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D9%85%D8%AA%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
#سید_احسان_باقری
Instagram
سید احسان باقری
درباره گاندو/سید احسان باقری 🔻 سریال گاندو این روزها مخاطبان گسترده ای از جامعه را مشغول خود کرده است. سریالی که مردم را درگیر لایه های عمیق تری از نبرد بی امان نظام جمهوری اسلامی ایران می کند که شاید هیچ وقت نسبت به آن شناخت و توجهی ندارند. لایه های مواج…
تمام تلاشمان برای انجام پروژه ای که بیش از یکسال برایش برنامه ریزی کرده بودیم بدون نتیجه ماند.
🔻
نزدیک کربلا بودیم آخر شب بود و همه گروه غمگین و خسته در فضای سبز قبل از ورودی کربلا پاهایمان را می کشیدیم تا فقط به کربلا برسیم. تلفن زنگ خورد و گفتند محل اسکان گروه که از چند ماه قبل هماهنگ شده بود و چند بار تا رسیدن گروه دوباره هماهنگ کرده بودیم را گروهی دیگر گرفته اند.
این دیگر باقیمانده توانمان را هم تمام کرد.
🔻
به ورودی کربلا رسیدیم. و همینطور که رمق های آخرین قدمها را جمع می کردیم مردی در تاریک و روشن یکی از کوچه ها بیرون آمد.
انگار که کمین کرده بود. مرد جوان آمد جلو و ما را به خانه خودش دعوت کرد. گفت من در بیمارستان همین خیابان کار می کنم. شب را اینجا بمانید فقط صبح بروید که من هم بروم سر کار.
🔻
هم بهت زده بودیم و هم خوشحال! وارد خانه که شدیم یک اتاق بود که بیست نفرمان به زور در آن، جا می شدیم. همه بیهوش شدند. بعد از نماز صبح هر کس از خستگی همانجا به خواب رفت.
بوی پیاز داغ و ادویه بیدارم کرد. ساعت 11.30 صبح بود. ساعت را که دیدم از جا پریدم. صاحبخانه گفته بود که باید صبح برود سرکار و ما هم برویم.
🔻
مردی با لبخند وارد اتاق شد. با سینی بزرگی روی سر. آن را وسط رختخواب ها زمین گذاشت. چند نوع صبحانه و نان داغ و چای و ...
گفت من پسرعموی صاحبخانه ام. همسر و فرزندان صاحبخانه پشت این اتاق در آشپزخانه خوابیده اند و این خانه فقط همین اتاق را دارد. برای همین پسر عمویم خواست صبح که تا بیست و چهار ساعت بعد می رود کشیک بیمارستان ، شما بروید. اما دلش نیامد شما را بیدار کند. من مرخصی گرفتم و ماندم. حالا شما تا هر وقت بخواهید اینجا بمانید.
🔻
همه به همدیگر نگاه کردیم شرمنده و خجالت زده. هر چه تلاش کردیم که برویم مرد نگذاشت. و ما را به خانه بغلی دعوت کرد برای استحمام. اجازه گرفتیم تا به حرم برویم و برگردیم. تا حرم در آن ازدحام و از آن فاصله، نزدیک به دو ساعت راه بود. تا رفتیم و برگشتیم غروب شده بود. مرد خندان و شاد کنار درب خانه منتظر ما نشسته بود. به نوبت ما را به خانه بغلی میبرد برای استحمام و بعد هم دوباره سینی شام بر روی سر به اتاق آمد.
🔻
شب را دوباره همانجا ماندیم. برخی رفتند حرم و برخی دیگر هم خوابیدند.
صبح صاحبخانه از شیفت برگشته بود. با دو دختر کوچکش وارد اتاق شد و سینی بزرگ صبحانه را روی زمین گذاشت. نشست و دوباره به ما خوش آمد گفت. بعد از صبحانه ما با شرمندگی تمام خواستیم از خانه اش برویم اما نمیگذاشت! پسرعمویش هم میگفت باید بمانید. صاحبخانه ناگهان شروع کرد از داستان آن شب ورود ما به کربلا صحبت کردن ... در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود گفت: آن شب من خیلی دلشکسته بودم و ناراحت از اینکه به خاطر فاصله زیاد خانه ی ما با حرم زائری مهمان ما نمی شود. به امام حسین گفتم:
🔻
آقا! من یک اتاق بیشتر ندارم؛ اتاق خانه ام را از زائرانت پر کن! شما را که دیدم مطمئن بودم که میهمان من هستید! و صبح هم خجالت کشیدم بیدارتان کنم.
سرمان را پایین انداختیم. اصلا نمی دانستیم باید چه بگوییم. تا بعد از اربعین همانجا ماندیم و بعد از زیارت اربعین که صاحبخانه مطمئن شد قصد بازگشت داریم، بدرقه مان کرد.
و این تنها عکس از آن چند روز میهمانی خانه ی اوست.
#اربعین
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/BzyXRV2JCtB/?igshid=1hl9383e0j597
🔻
نزدیک کربلا بودیم آخر شب بود و همه گروه غمگین و خسته در فضای سبز قبل از ورودی کربلا پاهایمان را می کشیدیم تا فقط به کربلا برسیم. تلفن زنگ خورد و گفتند محل اسکان گروه که از چند ماه قبل هماهنگ شده بود و چند بار تا رسیدن گروه دوباره هماهنگ کرده بودیم را گروهی دیگر گرفته اند.
این دیگر باقیمانده توانمان را هم تمام کرد.
🔻
به ورودی کربلا رسیدیم. و همینطور که رمق های آخرین قدمها را جمع می کردیم مردی در تاریک و روشن یکی از کوچه ها بیرون آمد.
انگار که کمین کرده بود. مرد جوان آمد جلو و ما را به خانه خودش دعوت کرد. گفت من در بیمارستان همین خیابان کار می کنم. شب را اینجا بمانید فقط صبح بروید که من هم بروم سر کار.
🔻
هم بهت زده بودیم و هم خوشحال! وارد خانه که شدیم یک اتاق بود که بیست نفرمان به زور در آن، جا می شدیم. همه بیهوش شدند. بعد از نماز صبح هر کس از خستگی همانجا به خواب رفت.
بوی پیاز داغ و ادویه بیدارم کرد. ساعت 11.30 صبح بود. ساعت را که دیدم از جا پریدم. صاحبخانه گفته بود که باید صبح برود سرکار و ما هم برویم.
🔻
مردی با لبخند وارد اتاق شد. با سینی بزرگی روی سر. آن را وسط رختخواب ها زمین گذاشت. چند نوع صبحانه و نان داغ و چای و ...
گفت من پسرعموی صاحبخانه ام. همسر و فرزندان صاحبخانه پشت این اتاق در آشپزخانه خوابیده اند و این خانه فقط همین اتاق را دارد. برای همین پسر عمویم خواست صبح که تا بیست و چهار ساعت بعد می رود کشیک بیمارستان ، شما بروید. اما دلش نیامد شما را بیدار کند. من مرخصی گرفتم و ماندم. حالا شما تا هر وقت بخواهید اینجا بمانید.
🔻
همه به همدیگر نگاه کردیم شرمنده و خجالت زده. هر چه تلاش کردیم که برویم مرد نگذاشت. و ما را به خانه بغلی دعوت کرد برای استحمام. اجازه گرفتیم تا به حرم برویم و برگردیم. تا حرم در آن ازدحام و از آن فاصله، نزدیک به دو ساعت راه بود. تا رفتیم و برگشتیم غروب شده بود. مرد خندان و شاد کنار درب خانه منتظر ما نشسته بود. به نوبت ما را به خانه بغلی میبرد برای استحمام و بعد هم دوباره سینی شام بر روی سر به اتاق آمد.
🔻
شب را دوباره همانجا ماندیم. برخی رفتند حرم و برخی دیگر هم خوابیدند.
صبح صاحبخانه از شیفت برگشته بود. با دو دختر کوچکش وارد اتاق شد و سینی بزرگ صبحانه را روی زمین گذاشت. نشست و دوباره به ما خوش آمد گفت. بعد از صبحانه ما با شرمندگی تمام خواستیم از خانه اش برویم اما نمیگذاشت! پسرعمویش هم میگفت باید بمانید. صاحبخانه ناگهان شروع کرد از داستان آن شب ورود ما به کربلا صحبت کردن ... در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود گفت: آن شب من خیلی دلشکسته بودم و ناراحت از اینکه به خاطر فاصله زیاد خانه ی ما با حرم زائری مهمان ما نمی شود. به امام حسین گفتم:
🔻
آقا! من یک اتاق بیشتر ندارم؛ اتاق خانه ام را از زائرانت پر کن! شما را که دیدم مطمئن بودم که میهمان من هستید! و صبح هم خجالت کشیدم بیدارتان کنم.
سرمان را پایین انداختیم. اصلا نمی دانستیم باید چه بگوییم. تا بعد از اربعین همانجا ماندیم و بعد از زیارت اربعین که صاحبخانه مطمئن شد قصد بازگشت داریم، بدرقه مان کرد.
و این تنها عکس از آن چند روز میهمانی خانه ی اوست.
#اربعین
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/BzyXRV2JCtB/?igshid=1hl9383e0j597
Instagram
سید احسان باقری
تمام تلاشمان برای انجام پروژه ای که بیش از یکسال برایش برنامه ریزی کرده بودیم بدون نتیجه ماند. نزدیک کربلا بودیم آخر شب بود و همه گروه غمگین و خسته در فضای سبز قبل از ورودی کربلا پاهایمان را می کشیدیم تا فقط به کربلا برسیم. تلفن زنگ خورد و گفتند محل اسکان…
رؤیا در رؤیا!
🔻
هر چه به جاده نگاه می کردم اثری از نمادهای آشنای همیشگی نبود. عمود بود و شماره، اما این جاده فرق می کرد. ماشین از خروجی شهر ما را از میان بر به جاده رسانده بود. موکب ها خیلی کمتر بودند. زائران ایرانی هم اصلا نبودند.
جاده نجف کربلا را مثل خیابان محل تولدم می شناختم. و این جاده فرق می کرد.
🔻
تا بالاخره فهمیدم در مسیر حله-کربلا هستیم.
گرم مشغول عکاسی شدم. هوا کمی سرد بود.
پیرمردی جلومان را گرفت. از لباس و سر و وضعش پیدا بود که بزرگ قبیله است. اصرار داشت شب برویم منزلش. فهمیده بود در این جاده غریبیم. می گفت برایتان ماهی تازه درست می کنم. و لباسهایتان را می شویم. خیلی اصرار می کرد. به سختی راضیش کردم که باید برویم و به مقصد برسیم.
🔻
دخترکی دیگر به همراه مادرش پرتقال پخش می کرد. با لبخندی که مانندش را هیچ کجا ندیده بودم.
همه چیز مثل خواب بود. حتی غروب آن جا هم فرق می کرد. غروب آفتاب از لابلای نخل ها و پرچم ها.
کم کم هوا تاریک می شد. و کار ما هنوز تمام نشده بود. به سیطره ای رسیدم که ازدحام زیادی در آن بود. فهمیدیم که به خاطر مسائل امنیتی از همه گذرنامه می خواهند. ما گذرنامه همراه نداشتیم. گذرنامه ها با بارهای اضافه به کربلا رفته بود.
با آن همه تجهیزات عکاسی و تصویربرداری ما را نگه داشتند و گفتند باید با ماموران بروید!
🔻
هر چه تلاش می کردیم که شرایط را توضیح دهیم در آن ازدحام غیرممکن بود.در همان شلوغی یک جوان سیاه چرده و ریز نقش که به نظر می رسید عراقی باشد از لابلای جمعیت جلو آمد و به فارسی از من پرسید چه شده است. برایش همه ماجرا را گفتم. رفت جلو و کارتش را به ماموران نشان داد و با آنها صحبت کرد.
🔻
همه احترام گذاشتند و ما را رها کردند. تا به خودم آمدم آن جوان در انبوه جمعیت گم شد!
زائران بعد از سیطره، دیگر اجازه تردد پیاده نداشتند. سوار یک کامیون شدیم. عقب ماشین پر بود از زائران و فقط ما ایرانی بودیم. جوانی دیگر کنار ما نشسته بود و به ما لبخند میزد. یادم افتاد در سیطره و زمانی که گرفتار بودیم نیز کنار ما ایستاده بود.
🔻
پشت کامیون انگار قالی پرنده بود. می رفتیم و گل می گفتیم و گل می شنیدیم، فارغ از هر فکر و دغدغه ای...
نزدیک کربلا ماشین همه را پیاده کرد. راه بسته بود. او هم همراه ما حرکت کرد. مدام از ما آدرس محل اقامتمان را می پرسید. با ما همراه شد تا به نزدیکی حرم قمر بنی هاشم ع رسیدیم. سلام داد و همراه ما به دنبال آدرس گشت تا به مقصد رسیدیم.
🔻
هر چه تعارف کردیم که پیش ما بماند فایده ای نداشت. گفت من امشب قصد نداشتم به کربلا بیایم و مقصد من کربلا نبود. اما باید شما را می رساندم. خودم پس فردا برای زیارت اربعین باز می گردم! اشک در چشمانش حلقه زد و ادامه داد:
شما هم سلام ما را به علی بن موسی الرضا ع برسانید!
🔻
مبهوت بودم. تمام این مسیر مثل یک رویا گذشته بود و همه اتفاقات آن باید بارها مرور میشد. هیچ چیز عادی نبود. همه چیز به سرعت گذشت.
در این فکر ها بودم که مرا در آغوش کشید و خداحافظی کرد.
از فرط خستگی و در کنار ازدحامِ شیرینِ اربعینیِ کوچه، روی زمین نشستم. حسرت زده از همه آنچه دیده و ندیده بودم.
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/B0ELDefpDBF/?igshid=7hjtky0bck5r
🔻
هر چه به جاده نگاه می کردم اثری از نمادهای آشنای همیشگی نبود. عمود بود و شماره، اما این جاده فرق می کرد. ماشین از خروجی شهر ما را از میان بر به جاده رسانده بود. موکب ها خیلی کمتر بودند. زائران ایرانی هم اصلا نبودند.
جاده نجف کربلا را مثل خیابان محل تولدم می شناختم. و این جاده فرق می کرد.
🔻
تا بالاخره فهمیدم در مسیر حله-کربلا هستیم.
گرم مشغول عکاسی شدم. هوا کمی سرد بود.
پیرمردی جلومان را گرفت. از لباس و سر و وضعش پیدا بود که بزرگ قبیله است. اصرار داشت شب برویم منزلش. فهمیده بود در این جاده غریبیم. می گفت برایتان ماهی تازه درست می کنم. و لباسهایتان را می شویم. خیلی اصرار می کرد. به سختی راضیش کردم که باید برویم و به مقصد برسیم.
🔻
دخترکی دیگر به همراه مادرش پرتقال پخش می کرد. با لبخندی که مانندش را هیچ کجا ندیده بودم.
همه چیز مثل خواب بود. حتی غروب آن جا هم فرق می کرد. غروب آفتاب از لابلای نخل ها و پرچم ها.
کم کم هوا تاریک می شد. و کار ما هنوز تمام نشده بود. به سیطره ای رسیدم که ازدحام زیادی در آن بود. فهمیدیم که به خاطر مسائل امنیتی از همه گذرنامه می خواهند. ما گذرنامه همراه نداشتیم. گذرنامه ها با بارهای اضافه به کربلا رفته بود.
با آن همه تجهیزات عکاسی و تصویربرداری ما را نگه داشتند و گفتند باید با ماموران بروید!
🔻
هر چه تلاش می کردیم که شرایط را توضیح دهیم در آن ازدحام غیرممکن بود.در همان شلوغی یک جوان سیاه چرده و ریز نقش که به نظر می رسید عراقی باشد از لابلای جمعیت جلو آمد و به فارسی از من پرسید چه شده است. برایش همه ماجرا را گفتم. رفت جلو و کارتش را به ماموران نشان داد و با آنها صحبت کرد.
🔻
همه احترام گذاشتند و ما را رها کردند. تا به خودم آمدم آن جوان در انبوه جمعیت گم شد!
زائران بعد از سیطره، دیگر اجازه تردد پیاده نداشتند. سوار یک کامیون شدیم. عقب ماشین پر بود از زائران و فقط ما ایرانی بودیم. جوانی دیگر کنار ما نشسته بود و به ما لبخند میزد. یادم افتاد در سیطره و زمانی که گرفتار بودیم نیز کنار ما ایستاده بود.
🔻
پشت کامیون انگار قالی پرنده بود. می رفتیم و گل می گفتیم و گل می شنیدیم، فارغ از هر فکر و دغدغه ای...
نزدیک کربلا ماشین همه را پیاده کرد. راه بسته بود. او هم همراه ما حرکت کرد. مدام از ما آدرس محل اقامتمان را می پرسید. با ما همراه شد تا به نزدیکی حرم قمر بنی هاشم ع رسیدیم. سلام داد و همراه ما به دنبال آدرس گشت تا به مقصد رسیدیم.
🔻
هر چه تعارف کردیم که پیش ما بماند فایده ای نداشت. گفت من امشب قصد نداشتم به کربلا بیایم و مقصد من کربلا نبود. اما باید شما را می رساندم. خودم پس فردا برای زیارت اربعین باز می گردم! اشک در چشمانش حلقه زد و ادامه داد:
شما هم سلام ما را به علی بن موسی الرضا ع برسانید!
🔻
مبهوت بودم. تمام این مسیر مثل یک رویا گذشته بود و همه اتفاقات آن باید بارها مرور میشد. هیچ چیز عادی نبود. همه چیز به سرعت گذشت.
در این فکر ها بودم که مرا در آغوش کشید و خداحافظی کرد.
از فرط خستگی و در کنار ازدحامِ شیرینِ اربعینیِ کوچه، روی زمین نشستم. حسرت زده از همه آنچه دیده و ندیده بودم.
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/B0ELDefpDBF/?igshid=7hjtky0bck5r
Instagram
سید احسان باقری
رؤیا در رؤیا! 🔻 هر چه به جاده نگاه می کردم اثری از نمادهای آشنای همیشگی نبود. عمود بود و شماره، اما این جاده فرق می کرد. ماشین از خروجی شهر ما را از میان بر به جاده رسانده بود. موکب ها خیلی کمتر بودند. زائران ایرانی هم اصلا نبودند. جاده نجف کربلا را مثل خیابان…
میشه کمتر غذا خورد
بیشتر یه لباس رو پوشید
خونه ساده تر و کوچکتر داشت
و ...
اما نمیشه حتی یه لحظه بدون عزت زندگی کرد!
البته این نگاه شیعیانی است که امامشان کربلا را آفرید
#نفتکش_انگلیسی #عناصر_مومن #زدی_ضربتی_ضربتی_نوش_کن #یکی_بزنی_ده_تا_میخوری #دوران_بزن_و_دررو_تمام_شده
@seyedehsanbagheri
بیشتر یه لباس رو پوشید
خونه ساده تر و کوچکتر داشت
و ...
اما نمیشه حتی یه لحظه بدون عزت زندگی کرد!
البته این نگاه شیعیانی است که امامشان کربلا را آفرید
#نفتکش_انگلیسی #عناصر_مومن #زدی_ضربتی_ضربتی_نوش_کن #یکی_بزنی_ده_تا_میخوری #دوران_بزن_و_دررو_تمام_شده
@seyedehsanbagheri
همیشه وقتی جایی میروم و عکاسی میکنم، در حین عکاسی دلم طاقت نمی آورد و تا فرصت می شود فریم های اضافی را پاک می کنم.
زمانهای استراحت نیز بخشی دیگر...
🔻
در مسیر بازگشت هم دوباره فریم های دیگری حذف می شوند.
قبل از خروجی گرفتن از فایلهای راو، عکسهایی که به کامپیوتر منتقل کردم را یک بار دیگر نگاه می کنم و دوباره حذف می کنم.
و پس از ادیت و گرفتن خروجی، می گذارم چند روز چشمانم و عکس ها هوا بخورند و سپس حذف نهایی.
عکسهای باقی مانده فرصت تولد یافته اند!
اما...
🔻
اما اربعین اولین پروژه عکاسی ام است که بر میگردم و فولدرها را زیر و رو می کنم.
به نگاتیوِ دیجیتال عکسها رجوع می کنم.
حسرت عکس های پاک شده را میخورم.
و عکسهایی که نگرفته ام.
در عکس های انتخاب نشده دنبال نور می گردم.
به عکسهایی که سالها قبل پاک کرده ام فکر می کنم و قلبم می لرزد.
🔻
شاید عکس پیرمردی که آخرین سفرش به سوی حسین ع بوده را پاک کرده ام.
شاید قدم های کودکانی که سربازان فردای مهدی فاطمه اند.
شاید چشم پر اشکی که روی دیوار یک گالری در آن گوشه دنیا، قرار بوده واسطه ی معرفی حسین ع به اهل عالم باشد.
شاید عکس چای پررنگ عراقیِ تا کمر شکری که در وجود مادری، فرزند شیرینی شده باشد که در حکومت جهانی مهدی برای خود کسی است.
🔻
شاید عکس غبارآلودی که غبارهایش جوانی را سر به راه کرده است.
شاید عکس دسته جمعی مستضعفینی که از وارثان زمین خواهند شد.
"شاید هم عکس آن یار! که او هم آنجا بوده باشد.*"
🔻
پ ن: *وام گرفته از تعبیر شهید آوینی
عکس: جاده ی حله-کربلا / اربعین 92
🔻
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/B0V_50FpDcM/?igshid=1fxqp5ey8mnr1
زمانهای استراحت نیز بخشی دیگر...
🔻
در مسیر بازگشت هم دوباره فریم های دیگری حذف می شوند.
قبل از خروجی گرفتن از فایلهای راو، عکسهایی که به کامپیوتر منتقل کردم را یک بار دیگر نگاه می کنم و دوباره حذف می کنم.
و پس از ادیت و گرفتن خروجی، می گذارم چند روز چشمانم و عکس ها هوا بخورند و سپس حذف نهایی.
عکسهای باقی مانده فرصت تولد یافته اند!
اما...
🔻
اما اربعین اولین پروژه عکاسی ام است که بر میگردم و فولدرها را زیر و رو می کنم.
به نگاتیوِ دیجیتال عکسها رجوع می کنم.
حسرت عکس های پاک شده را میخورم.
و عکسهایی که نگرفته ام.
در عکس های انتخاب نشده دنبال نور می گردم.
به عکسهایی که سالها قبل پاک کرده ام فکر می کنم و قلبم می لرزد.
🔻
شاید عکس پیرمردی که آخرین سفرش به سوی حسین ع بوده را پاک کرده ام.
شاید قدم های کودکانی که سربازان فردای مهدی فاطمه اند.
شاید چشم پر اشکی که روی دیوار یک گالری در آن گوشه دنیا، قرار بوده واسطه ی معرفی حسین ع به اهل عالم باشد.
شاید عکس چای پررنگ عراقیِ تا کمر شکری که در وجود مادری، فرزند شیرینی شده باشد که در حکومت جهانی مهدی برای خود کسی است.
🔻
شاید عکس غبارآلودی که غبارهایش جوانی را سر به راه کرده است.
شاید عکس دسته جمعی مستضعفینی که از وارثان زمین خواهند شد.
"شاید هم عکس آن یار! که او هم آنجا بوده باشد.*"
🔻
پ ن: *وام گرفته از تعبیر شهید آوینی
عکس: جاده ی حله-کربلا / اربعین 92
🔻
سید احسان باقری
https://www.instagram.com/p/B0V_50FpDcM/?igshid=1fxqp5ey8mnr1
Instagram
سید احسان باقری
🔻 همیشه وقتی جایی میروم و عکاسی میکنم، در حین عکاسی دلم طاقت نمی آورد و تا فرصت می شود فریم های اضافی را پاک می کنم. زمانهای استراحت نیز بخشی دیگر... 🔻 در مسیر بازگشت هم دوباره فریم های دیگری حذف می شوند. قبل از خروجی گرفتن از فایلهای راو، عکسهایی که به کامپیوتر…
وارد موکب شدم. روی زمین نشسته بود.
دیگ بزرگ را میچرخاند و آب و کف را بر تنش می غلتاند. آب دیگ سرخ رنگ شده بود.
🔻
هر چه میشست تمیز تر می شد و کف نقره گونش برق میزد. آب را که خالی کرد یک لحظه از درون فروریختم!
دیدم چقدر خسته ام
از نوکریِ پر ادعا!
حسرت همه وجودم را فراگرفت. 🔻
به دنبال کار بزرگ نبود.
به دنبال هیچ چیز نبود.
یک گوشه بی سر و صدا زمزمه می کرد.
هیچ کس برایش لبخند نمی زد. به او آفرین نمی گفت. نه خبری از رونمایی بود و نه گزارشی.
نه دوربینی و نه مصاحبه ای
🔻
اصلا به چشم نمی آمد.
فقط آن گوشه ی آشپزخانه برای محشر ذخیره می کرد.
قطره ای درخشان نبود. اصلا هیچ نبود جز دریای خروشان عشقی که به آن پیوسته بود.
🔻
با تمام وجودم به او خیره شدم. و در دلم گفتم "یا لیتنا کنا معک" و این حسرت را کنار حسرتهای دیگرِ این راه، به قلبم سپردم.
سید احسان باقری
🔻
عکس: کربلای معلی/اربعین 89
🔻
https://www.instagram.com/p/B0oLup7Jhg7/?igshid=1fplnms0si0qr
دیگ بزرگ را میچرخاند و آب و کف را بر تنش می غلتاند. آب دیگ سرخ رنگ شده بود.
🔻
هر چه میشست تمیز تر می شد و کف نقره گونش برق میزد. آب را که خالی کرد یک لحظه از درون فروریختم!
دیدم چقدر خسته ام
از نوکریِ پر ادعا!
حسرت همه وجودم را فراگرفت. 🔻
به دنبال کار بزرگ نبود.
به دنبال هیچ چیز نبود.
یک گوشه بی سر و صدا زمزمه می کرد.
هیچ کس برایش لبخند نمی زد. به او آفرین نمی گفت. نه خبری از رونمایی بود و نه گزارشی.
نه دوربینی و نه مصاحبه ای
🔻
اصلا به چشم نمی آمد.
فقط آن گوشه ی آشپزخانه برای محشر ذخیره می کرد.
قطره ای درخشان نبود. اصلا هیچ نبود جز دریای خروشان عشقی که به آن پیوسته بود.
🔻
با تمام وجودم به او خیره شدم. و در دلم گفتم "یا لیتنا کنا معک" و این حسرت را کنار حسرتهای دیگرِ این راه، به قلبم سپردم.
سید احسان باقری
🔻
عکس: کربلای معلی/اربعین 89
🔻
https://www.instagram.com/p/B0oLup7Jhg7/?igshid=1fplnms0si0qr
Instagram
سید احسان باقری
👇 وارد موکب شدم. روی زمین نشسته بود. دیگ بزرگ را میچرخاند و آب و کف را بر تنش می غلتاند. آب دیگ سرخ رنگ شده بود. 🔻 هر چه میشست تمیز تر می شد و کف نقره گونش برق میزد. آب را که خالی کرد یک لحظه از درون فروریختم! دیدم چقدر خسته ام از نوکریِ پر ادعا! حسرت همه…
در صف ورودی فرودگاه امام خمینی، با کوله پشتی ام ایستاده بودم. روی کوله پشتی یک سربند قرمز "لبیک یا حسین ع" بسته شده بود. از لباس مشکی و کوله پشتی ام مشخص بود مقصدم کجاست.
🔻
مردی کنارم بود که سالها ایران زندگی نمی کرد. و برای سرزدن به فرزندانش به ایران آمده بود.
نگاهی به من کرد و گفت: کجا می روی کربلا؟
گفتم بله.
گفت در این شلوغی؟ بگذار زمانی برو که بتوانی زیارت کنی.
لبخندی زدم.
🔻
چگونه می توانستم به او بفهمانم که صدها کیلومتر میروم به شوق این که از ازدحام حتی به نزدیکی مقصد هم نرسم؟!
سید احسان باقری
🔻
عکس: کربلای معلی / اربعین 91
🔻
https://www.instagram.com/p/B06g_7BpnEe/?igshid=44s0bqhbd7nu
🔻
مردی کنارم بود که سالها ایران زندگی نمی کرد. و برای سرزدن به فرزندانش به ایران آمده بود.
نگاهی به من کرد و گفت: کجا می روی کربلا؟
گفتم بله.
گفت در این شلوغی؟ بگذار زمانی برو که بتوانی زیارت کنی.
لبخندی زدم.
🔻
چگونه می توانستم به او بفهمانم که صدها کیلومتر میروم به شوق این که از ازدحام حتی به نزدیکی مقصد هم نرسم؟!
سید احسان باقری
🔻
عکس: کربلای معلی / اربعین 91
🔻
https://www.instagram.com/p/B06g_7BpnEe/?igshid=44s0bqhbd7nu
Instagram
سید احسان باقری
👇 در صف ورودی فرودگاه امام خمینی، با کوله پشتی ام ایستاده بودم. روی کوله پشتی یک سربند قرمز "لبیک یا حسین ع" بسته شده بود. از لباس مشکی و کوله پشتی ام مشخص بود مقصدم کجاست. 🔻 مردی کنارم بود که سالها ایران زندگی نمی کرد. و برای سرزدن به فرزندانش به ایران آمده…
Forwarded from بینام
دعای عرفه آسان.pdf
1.7 MB
♻️ ترجمه روان و جمله به جمله دعای عرفه
امروز عرفه است، روزی که یکی از اعمال آن، قرائت مناجات عارفانه اباعبدالله الحسین(ع) است.
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمود: ما مِن يَومٍ أكثَرَ أن يُعتِقَ اللّهُ فِيهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن يَومِ عَرَفَةَ؛ خداوند در هيچ روزى به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند.
برای قرائت این دعای شریف، میتوانید از فایل ضمیمه که حاوی سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جمله به جمله است استفاده کنید.
لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.
التماس دعا..
امروز عرفه است، روزی که یکی از اعمال آن، قرائت مناجات عارفانه اباعبدالله الحسین(ع) است.
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمود: ما مِن يَومٍ أكثَرَ أن يُعتِقَ اللّهُ فِيهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن يَومِ عَرَفَةَ؛ خداوند در هيچ روزى به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند.
برای قرائت این دعای شریف، میتوانید از فایل ضمیمه که حاوی سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جمله به جمله است استفاده کنید.
لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.
التماس دعا..
سالهایی که جوانتر بودم در این مسیر مثل باد می دویدم. کم کم به خاطر شرایط جسمانی ام، بردن دوربین و تجهیزات سنگین عکاسی برایم سخت بود. برخی از پروژه های عکاسی مثل پرتره زائران اربعین، یا پانورامای نجف-کربلا نیاز به کمک داشت.
🔻
میثم را از سالها قبل می شناختم. از دوران مدرسه. اربعین سال 92 با من همراه شد.
با من که نه، با عشق اربعین!
صبور و آرام با من می آمد. هر جا مینشستم می نشست و هر جا راه میرفتم راه می آمد. هر کاری که میتوانست انجام می داد. بدون چون و چرا.
🔻
میثم قسمتی از وجودم شده بود. سایه ای نداشت.
تمام بار خودش و مرا می آورد.
بدون او عکاسی برایم سخت بود. اگر میثم نبود در آن چند سال خیلی کارها به نتیجه نمی رسید.
هر موقع از او تشکر میکردم پاسخی جز لبخند نمی گرفتم.
لبخندی که نشان از تمنای لبخندِ رضایتِ صاحبِ این مسیر بود.
سید احسان باقری
🔻
عکس: نجف اشرف/ ایام اربعین 92
🔻
https://www.instagram.com/p/B1MS0Yop4Xs/?igshid=i4hehxqswx6v
🔻
میثم را از سالها قبل می شناختم. از دوران مدرسه. اربعین سال 92 با من همراه شد.
با من که نه، با عشق اربعین!
صبور و آرام با من می آمد. هر جا مینشستم می نشست و هر جا راه میرفتم راه می آمد. هر کاری که میتوانست انجام می داد. بدون چون و چرا.
🔻
میثم قسمتی از وجودم شده بود. سایه ای نداشت.
تمام بار خودش و مرا می آورد.
بدون او عکاسی برایم سخت بود. اگر میثم نبود در آن چند سال خیلی کارها به نتیجه نمی رسید.
هر موقع از او تشکر میکردم پاسخی جز لبخند نمی گرفتم.
لبخندی که نشان از تمنای لبخندِ رضایتِ صاحبِ این مسیر بود.
سید احسان باقری
🔻
عکس: نجف اشرف/ ایام اربعین 92
🔻
https://www.instagram.com/p/B1MS0Yop4Xs/?igshid=i4hehxqswx6v
Instagram
سید احسان باقری
👇 سالهایی که جوانتر بودم در این مسیر مثل باد می دویدم. کم کم به خاطر شرایط جسمانی ام، بردن دوربین و تجهیزات سنگین عکاسی برایم سخت بود. برخی از پروژه های عکاسی مثل پرتره زائران اربعین، یا پانورامای نجف-کربلا نیاز به کمک داشت. 🔻 میثم را از سالها قبل می شناختم.…
Forwarded from خانه عکاسان ایران
👇
خانه عکاسان ایران برگزار می کند:
🔷این شرح بی نهایت🔷
(منتخبی از آثار کارنامه تصویری عهدِ امت و رهبر)
🔻
افتتاحیه: یکشنبه 3 شهریور 98 – ساعت 15
🔻
بازدید: 4 لغایت 17 شهریور 98 (بجز پنجشنبه ها و جمعه ها) –ساعت 9 الی 18
🔻
خیابان سمیه – نرسیده به حافظ – جنب فروشگاه سوره مهر – گالری خانه – تلفن: 88892010
🔻
#خانه_عکاسان_ایران
https://www.instagram.com/p/B1a1my_JIyl/?igshid=1j2et3pdyv471
خانه عکاسان ایران برگزار می کند:
🔷این شرح بی نهایت🔷
(منتخبی از آثار کارنامه تصویری عهدِ امت و رهبر)
🔻
افتتاحیه: یکشنبه 3 شهریور 98 – ساعت 15
🔻
بازدید: 4 لغایت 17 شهریور 98 (بجز پنجشنبه ها و جمعه ها) –ساعت 9 الی 18
🔻
خیابان سمیه – نرسیده به حافظ – جنب فروشگاه سوره مهر – گالری خانه – تلفن: 88892010
🔻
#خانه_عکاسان_ایران
https://www.instagram.com/p/B1a1my_JIyl/?igshid=1j2et3pdyv471
Instagram
سید احسان باقری
👇 خانه عکاسان ایران برگزار می کند: 🔷این شرح بی نهایت🔷 (منتخبی از آثار کارنامه تصویری عهد امت و رهبر) 🔻 افتتاحیه: یکشنبه 3 شهریور 98 – ساعت 15 🔻 بازدید: 4 لغایت 17 شهریور 98 (بجز پنجشنبه ها و جمعه ها) –ساعت 9 الی 18 🔻 خیابان سمیه – نرسیده به حافظ – جنب فروشگاه…