Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روزی روزگاری مرد قدیسی مُرد و به آن دنیا رفت. به دروازههای مرواریدی بهشت که رسید در زد، خدا بیرون آمد و پرسید: "چی میخوای؟"
مرد قدیس پاسخ داد: "سرورم من خدمتگزار شما هستم که الآن اینجا اومدم."
خدا پاسخ داد: "متأسفم جایی برای تو این داخل نیست خوش اومدی" و رفت.
مرد قدیس گیج شده بود. جلوی دروازه بهشت نشست و شروع به فکر کردن کرد.
" چرا خدا اجازه نداد که برم داخل؟ چرا نتونستم وارد بهشت بشم؟"
دو سال به این چیزها فکر کرد؛ و نهایتاً چیزی به ذهنش رسید.
دوباره در زد خدا آمد و پرسید: " کی هستی؟ چی میخوای؟ " مرد قدیس گفت: " من خدمتگزار شما هستم من هزاران نفر رو مسیحی کردم من به میلیونها نفر انجیل رو موعظه کردم. اینهمه کارهای خوب انجام دادم اجازه بدید بیام داخل"
خدا گفت: " متأسفم، برام مهم نیست که چیکار کردی اینجا جایی برای تو نیست" اینها را گفت و رفت.
این بار مرد قدیس خیلی پریشان شد و به هم ریخت. نمیتوانست درک کند.
او با خودش گفت: "چرا خدا اجازه نمیده برم داخل؟"
دوباره جلوی دروازه نشست. قرنها گذشت. البته فراموش نکنید که او مرده بود پس سپری شدن این مدت مهم نبود.
عمیقاً با خودش فکر میکرد که چرا خدا به او اجازه ورود نداده و ناگهان چیزی به ذهنش رسید بلند شد و بر دروازه مرواریدی بهشت کوبید.
خدا آمد و پرسید: "کی هستی؟ چی میخوای؟"
و او گفت: " خدایا من بنده و خدمتگزار فروتن تو هستم اما باید به گناهانم اعتراف کنم خدایا من با مریدان زن روابط جنسی داشتم، خدایا من گوشت میخوردم درحالیکه به همه میگفتم گیاهخوارم. حالا که به همهچیز اعتراف کردم میتونم بیام داخل؟
خدا نگاهی به او کرد و گفت: " برام مهم نیست که چیکار کردی درهرصورت اینجا جایی برای تو نیست." و رفت.
مرد قدیس پیش خودش گفت: " یعنی چی؟ مگه میشه؟ هرکاری میتونستم کردم. تا ابدم که شده همینجا میشینم تا بفهمم ماجرا از چه قراره و مشکل کجاست."
بنابراین سالها و قرنها تعمق یکی پس از دیگری سپری شدند.
" من به گناهانم اعتراف کردم، من کارهای خوبی که کرده بودم رو هم گفتم. من میخوام برم داخل بهشت. واسا ببینم ... این"من " کیه؟ این منی که گناه کرده کیه؟ این منی که کارهای خوب کرده کیه؟ این منی که میخواد بره بهشت کیه؟ من کی هستم؟"
و ناگهان شروع کرد به خندیدن، فهمیده بود ماجرا از چه قرار است. همینطور که شدیداً میخندید بلند شد و در زد. خدا آمد و پرسید: " کی هستی؟" مرد قدیس گفت: " من خود تو هستم" خدا دروازه را باز کرد و گفت: "بیا تو. این داخل هیچوقت برای دو نفر جا نیست."*
#رابرت آدامز
همچنین این ابیات از دفتر اول مثنوی #مولانا به همین مضمون اشاره دارد.
* آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت "من" گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در بصد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
مرد قدیس پاسخ داد: "سرورم من خدمتگزار شما هستم که الآن اینجا اومدم."
خدا پاسخ داد: "متأسفم جایی برای تو این داخل نیست خوش اومدی" و رفت.
مرد قدیس گیج شده بود. جلوی دروازه بهشت نشست و شروع به فکر کردن کرد.
" چرا خدا اجازه نداد که برم داخل؟ چرا نتونستم وارد بهشت بشم؟"
دو سال به این چیزها فکر کرد؛ و نهایتاً چیزی به ذهنش رسید.
دوباره در زد خدا آمد و پرسید: " کی هستی؟ چی میخوای؟ " مرد قدیس گفت: " من خدمتگزار شما هستم من هزاران نفر رو مسیحی کردم من به میلیونها نفر انجیل رو موعظه کردم. اینهمه کارهای خوب انجام دادم اجازه بدید بیام داخل"
خدا گفت: " متأسفم، برام مهم نیست که چیکار کردی اینجا جایی برای تو نیست" اینها را گفت و رفت.
این بار مرد قدیس خیلی پریشان شد و به هم ریخت. نمیتوانست درک کند.
او با خودش گفت: "چرا خدا اجازه نمیده برم داخل؟"
دوباره جلوی دروازه نشست. قرنها گذشت. البته فراموش نکنید که او مرده بود پس سپری شدن این مدت مهم نبود.
عمیقاً با خودش فکر میکرد که چرا خدا به او اجازه ورود نداده و ناگهان چیزی به ذهنش رسید بلند شد و بر دروازه مرواریدی بهشت کوبید.
خدا آمد و پرسید: "کی هستی؟ چی میخوای؟"
و او گفت: " خدایا من بنده و خدمتگزار فروتن تو هستم اما باید به گناهانم اعتراف کنم خدایا من با مریدان زن روابط جنسی داشتم، خدایا من گوشت میخوردم درحالیکه به همه میگفتم گیاهخوارم. حالا که به همهچیز اعتراف کردم میتونم بیام داخل؟
خدا نگاهی به او کرد و گفت: " برام مهم نیست که چیکار کردی درهرصورت اینجا جایی برای تو نیست." و رفت.
مرد قدیس پیش خودش گفت: " یعنی چی؟ مگه میشه؟ هرکاری میتونستم کردم. تا ابدم که شده همینجا میشینم تا بفهمم ماجرا از چه قراره و مشکل کجاست."
بنابراین سالها و قرنها تعمق یکی پس از دیگری سپری شدند.
" من به گناهانم اعتراف کردم، من کارهای خوبی که کرده بودم رو هم گفتم. من میخوام برم داخل بهشت. واسا ببینم ... این"من " کیه؟ این منی که گناه کرده کیه؟ این منی که کارهای خوب کرده کیه؟ این منی که میخواد بره بهشت کیه؟ من کی هستم؟"
و ناگهان شروع کرد به خندیدن، فهمیده بود ماجرا از چه قرار است. همینطور که شدیداً میخندید بلند شد و در زد. خدا آمد و پرسید: " کی هستی؟" مرد قدیس گفت: " من خود تو هستم" خدا دروازه را باز کرد و گفت: "بیا تو. این داخل هیچوقت برای دو نفر جا نیست."*
#رابرت آدامز
همچنین این ابیات از دفتر اول مثنوی #مولانا به همین مضمون اشاره دارد.
* آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت "من" گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در بصد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
There was once a holy man who died and went up to heaven. He came to the pearly gates and banged on the gate. And God came out and said, "What do you want?" And the holy man said, "I am your servant. I have come." And God came said, "Sorry, there's no room for you here. Goodbye," and left. The holy man was perplexed. He sat down in front of the gate and started to ponder. "Why didn't God let me in?" And he sat for two years thinking, "Why couldn't I get into heaven?" And finally it came to him. So he banged on the gate again and God came and said, "Who are you? What do you want?" The holy man said, "I am your servant. I have converted thousands of people on your behalf. I have preached the bible to millions. I have done good deeds. Let me in." And God said, "Sorry, I don't care what you've done, there's no room in here for you," and went away.
This time the holy man was really disturbed. He couldn't understand this. "Why won't God let me in?" he said. So he sat down in front of the gate again. Centuries passed. Remember he was dead anyway so it didn't matter. He was pondering why God didn't let him in. Then it came to him. So again he got up and he banged on the door, on the pearly gates. God came out and said, "Who are you? What do you want?" And he said, "Lord, I am your humble servant, but I must confess my sins. I have had sexual affairs with my female devotees. I have eaten meat and told people I was a vegetarian. But I confess everything to you. Can I come in now?" So God looked at him and said, "I don't care what you do, there's no room for you here." And went away.
Again the holy man said, "What is this? I've done everything I can. I'm going to sit at this gate if I have to sit here for all eternity, until I find out what the problem is." So he sat for years and century after century, pondering. "I confessed my sins to God. I confessed my good deeds to God. I want to get into heaven.
Wait a minute, who is this I? Who is the I that committed sins? Who is the I that committed good deeds? Who is the I that wants to get into heaven? Who am I?" And all of a sudden he started laughing. It came to him. He rolled over in laughter and he got up and banged on the gate. And God came and said, "Who are you?" And he said, "I am yourself." And God opened the gate and said, "Come in. There never was a room here for me and you."
#Robert Adams
This time the holy man was really disturbed. He couldn't understand this. "Why won't God let me in?" he said. So he sat down in front of the gate again. Centuries passed. Remember he was dead anyway so it didn't matter. He was pondering why God didn't let him in. Then it came to him. So again he got up and he banged on the door, on the pearly gates. God came out and said, "Who are you? What do you want?" And he said, "Lord, I am your humble servant, but I must confess my sins. I have had sexual affairs with my female devotees. I have eaten meat and told people I was a vegetarian. But I confess everything to you. Can I come in now?" So God looked at him and said, "I don't care what you do, there's no room for you here." And went away.
Again the holy man said, "What is this? I've done everything I can. I'm going to sit at this gate if I have to sit here for all eternity, until I find out what the problem is." So he sat for years and century after century, pondering. "I confessed my sins to God. I confessed my good deeds to God. I want to get into heaven.
Wait a minute, who is this I? Who is the I that committed sins? Who is the I that committed good deeds? Who is the I that wants to get into heaven? Who am I?" And all of a sudden he started laughing. It came to him. He rolled over in laughter and he got up and banged on the gate. And God came and said, "Who are you?" And he said, "I am yourself." And God opened the gate and said, "Come in. There never was a room here for me and you."
#Robert Adams
شما حضور هستید! شما این بدن نیستید. آن حضور درون بدن است. چیزی بهعنوان «حضور من» و «حضور تو» وجود ندارد. فقط یک حضور وجود دارد. آن همان حضوری است که همهجا هست. اگر میخواهی خودت را با چیزی بسنجی، خودت را با آسمان بسنج. تو همانند آسمان در همهجا هستی. فرقی بین کسی که دارد این چیزها را میگوید در این بدن و شنوده این سخنان در آن بدن وجود ندارد. حقیقت را بپذیر. این حقیقت تو است. پذیرش حقیقت شجاعت میخواهد چراکه آن مستلزم رها کردن تمام آن چیزهایی است که پیشازاین حقیقی میپنداشتی.
راماکانت ماهاراج
راماکانت ماهاراج
"You are Presence! You are not the body. That Presence is within the body. There is not 'my Presence', and 'your Presence'. There is only One Presence. It is the same Presence that is everywhere. If you want to compare yourself to something, compare yourself to the sky. You are everywhere just like the sky. There is no difference between the speaker in this body, and the listener in that body over there. Accept Reality! It is your Reality. It takes courage to accept Reality because it demands a letting go, of everything tht you have previously taken for real." (ULTIMATE TRUTH - Sadguru Sri Ramakant Maharaj)
برای یک فرد معمولی هنگامیکه فکری برمیخیزد، ایگو آن را بهعنوان «فکرِ من» پذیرفته و در آن گرفتار میشود. برای یک عارف روشنشده هنگامیکه یک فکر برمیخیزد مشاهده اتفاق افتاده و گرفتار شدن با فکر صورت نمیگیرد.
باگوان #رامانا ماهارشی
" In the ordinary man, when a thought occurs, the ego takes delivery of it as ‘my thought’ and gets involved. In the Enlightened sage, when a thought arises, witnessing happens, and involvement with the thought does not take place."
~ Bhagavan Sri #Ramana Maharshi
باگوان #رامانا ماهارشی
" In the ordinary man, when a thought occurs, the ego takes delivery of it as ‘my thought’ and gets involved. In the Enlightened sage, when a thought arises, witnessing happens, and involvement with the thought does not take place."
~ Bhagavan Sri #Ramana Maharshi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تمرین مشاهدهگری - #سانی شارما
* این تمرین تکنیک مهمی در مراقبه مشاهدهگری افکار است.
نیاز هست تا این مطلب ( و البته تمام مطالب) چند بار دیده شود.
میتوان این ویدئو را در ارتباط با پست قبل از باگوان رامانا ماهارشی نیز درنظر گرفت
موضوعات مرتبط:
تمثیل خیابان شلوغ
شناسایی حقیقی و تمرین مشاهدهگری
* این تمرین تکنیک مهمی در مراقبه مشاهدهگری افکار است.
نیاز هست تا این مطلب ( و البته تمام مطالب) چند بار دیده شود.
میتوان این ویدئو را در ارتباط با پست قبل از باگوان رامانا ماهارشی نیز درنظر گرفت
موضوعات مرتبط:
تمثیل خیابان شلوغ
شناسایی حقیقی و تمرین مشاهدهگری
تفحص خویش
تمرین مشاهدهگری - #سانی شارما * این تمرین تکنیک مهمی در مراقبه مشاهدهگری افکار است. نیاز هست تا این مطلب ( و البته تمام مطالب) چند بار دیده شود. میتوان این ویدئو را در ارتباط با پست قبل از باگوان رامانا ماهارشی نیز درنظر گرفت موضوعات مرتبط: تمثیل خیابان…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«کات»
گاهی که فرصتی پیدا کردیم جایی بنشینیم یا دراز بکشیم و این فکرکننده به افکار یعنی این شخص به همراه تمام افکارش رو به مرخصی بفرستیم و در طی مراقبه از درون خودمون بیرونشون کنیم: برید بیرون و همون بیرون ور ور کنید من فعلاً میخوام تنها باشم.
از تمام این بازی از تمام این نمایش و نقشهاش بیایم بیرون.دقت کنید نه فقط بخشی از نقشهاش از تماااااااام نقشهاش، نقش پدر بودن، مادر بودن، همسر بودن، فرزند بودن، زن بودن، مرد بودن، دختر بودن، پسر بودن، شغل من و کار من و زندگی من و پول من و خوشبختی و بدبختی و گرفتاری و وضع مملکت و وضع زندگیمو و همه اینها.
بهکل تماماً از تمام نقشها بیاییم بیرون.
مثل بازیگری که وسط نمایش کارگردان یهو میگه: کات
خالیِ خالیِ خالیِ خالیِ خالی
یکم بیایم بیرون و استراحت کنیم.
#تفحص خویش
گاهی که فرصتی پیدا کردیم جایی بنشینیم یا دراز بکشیم و این فکرکننده به افکار یعنی این شخص به همراه تمام افکارش رو به مرخصی بفرستیم و در طی مراقبه از درون خودمون بیرونشون کنیم: برید بیرون و همون بیرون ور ور کنید من فعلاً میخوام تنها باشم.
از تمام این بازی از تمام این نمایش و نقشهاش بیایم بیرون.دقت کنید نه فقط بخشی از نقشهاش از تماااااااام نقشهاش، نقش پدر بودن، مادر بودن، همسر بودن، فرزند بودن، زن بودن، مرد بودن، دختر بودن، پسر بودن، شغل من و کار من و زندگی من و پول من و خوشبختی و بدبختی و گرفتاری و وضع مملکت و وضع زندگیمو و همه اینها.
بهکل تماماً از تمام نقشها بیاییم بیرون.
مثل بازیگری که وسط نمایش کارگردان یهو میگه: کات
خالیِ خالیِ خالیِ خالیِ خالی
یکم بیایم بیرون و استراحت کنیم.
#تفحص خویش
«آنچه هست»
«آنچه هست» برای کسی اتفاق نمیافتد. بیشتر این بدنها با این توهم در درونشان به سر میبرند. با توهمی از «من» و آنها باور دارند که زندگی برای آن "شخص" اتفاق میفتد. آنها احساس میکنند که آن شخص است که زندگی را تجربه میکند درحالیکه این شخص نیز خودش یک تجربه است، آنها احساس میکنند که آن شخص هستند و زندگی را جداگانه تجربه میکنند. این توهم همان چیزی است که تمام این رنجها را در انسان به وجود آورده است.
#لیسا_کرنز
What IS
What IS isn't happening for someone. Most bodies go around with this illusion in them. An illusion of 'I' and they believe that life is happening to that person. They feel that's the person that is experiencing life, rather than that person being an experience as well, they feel that they are that person and that they experience life separately. This illusion is what created all suffering in humans.
#Lisa Cairns
«آنچه هست» برای کسی اتفاق نمیافتد. بیشتر این بدنها با این توهم در درونشان به سر میبرند. با توهمی از «من» و آنها باور دارند که زندگی برای آن "شخص" اتفاق میفتد. آنها احساس میکنند که آن شخص است که زندگی را تجربه میکند درحالیکه این شخص نیز خودش یک تجربه است، آنها احساس میکنند که آن شخص هستند و زندگی را جداگانه تجربه میکنند. این توهم همان چیزی است که تمام این رنجها را در انسان به وجود آورده است.
#لیسا_کرنز
What IS
What IS isn't happening for someone. Most bodies go around with this illusion in them. An illusion of 'I' and they believe that life is happening to that person. They feel that's the person that is experiencing life, rather than that person being an experience as well, they feel that they are that person and that they experience life separately. This illusion is what created all suffering in humans.
#Lisa Cairns
همش همین بود، کار تمام است
روی چیزی که اکنون میگویم عمیقاً تعمق کن. این را درک کن و آنگاه برای همیشه از دام ذهن خارج خواهی شد.
تو اینطور میگویی که بهسختی تلاش میکنی تا در حضور باشی؛ اما آنی که این تلاش برای حضور را مشاهده میکند آیا هیچ تلاشی میکند؟ طرف دیگر ایگو آگاهی خالص است. درست همانطور که فیلمی از خودت را تماشا میکنی به همان صورت به موضع آگاهی که در آن، این تلاش برای حضور دیده میشود برو. کسی که در حال تماشای فیلم است از تصویر خودش در فیلم که واقعی نیست جداست.
یک حضور غیر وابستهی فطری وجود دارد که مشغول تماشا کردن این تلاش است، آیا آن میتواند چیزی غیر از خویش شما یعنی همان منشأ بدون تغییر و زنده باشد؟ بهجای اینکه خودت را آن جستجوگرِ سرخورده و ناامید شناسایی کنی، خودت را بهعنوان آن مشاهدهگر خاموش و بی فرم موردتوجه قرار بده.
حقیقت خودت را بهعنوان آن ناظر بی فرم تائید کن. تو پیشاپیش همانجایی هستی که تلاش میکنی تا به آن برسی. وضوح این کلام را در قلبت حس کن. همش همین است، کار تمام است.
#موجی
روی چیزی که اکنون میگویم عمیقاً تعمق کن. این را درک کن و آنگاه برای همیشه از دام ذهن خارج خواهی شد.
تو اینطور میگویی که بهسختی تلاش میکنی تا در حضور باشی؛ اما آنی که این تلاش برای حضور را مشاهده میکند آیا هیچ تلاشی میکند؟ طرف دیگر ایگو آگاهی خالص است. درست همانطور که فیلمی از خودت را تماشا میکنی به همان صورت به موضع آگاهی که در آن، این تلاش برای حضور دیده میشود برو. کسی که در حال تماشای فیلم است از تصویر خودش در فیلم که واقعی نیست جداست.
یک حضور غیر وابستهی فطری وجود دارد که مشغول تماشا کردن این تلاش است، آیا آن میتواند چیزی غیر از خویش شما یعنی همان منشأ بدون تغییر و زنده باشد؟ بهجای اینکه خودت را آن جستجوگرِ سرخورده و ناامید شناسایی کنی، خودت را بهعنوان آن مشاهدهگر خاموش و بی فرم موردتوجه قرار بده.
حقیقت خودت را بهعنوان آن ناظر بی فرم تائید کن. تو پیشاپیش همانجایی هستی که تلاش میکنی تا به آن برسی. وضوح این کلام را در قلبت حس کن. همش همین است، کار تمام است.
#موجی
Contemplate deeply what I am about to say now. Grasp it and you will be out of the mind-trap for good!
You say you are trying very hard to be the Presence. But That which is observing the effort to be the Presence, is that making any effort? The flip-side of the ego is pure Awareness. Flick over into the Awareness position in which the effort to be the Presence is seen in much the same way as you would watch a movie of yourself. The one watching the movie is separate from the image of himself which is unreal.
There is a natural detachment present. That which is observing the effort, can it be other than your Self, the living, unchanging Source? Pay attention to yourself as the serene and formless Seer instead of identifying with the frustrated seeker. Do you feel the difference?
Confirm your Reality here as the formless observing. You are already the 'somewhere' you are trying to get to. Be clear about this in your Heart. That's it - job done.
#Mooji
You say you are trying very hard to be the Presence. But That which is observing the effort to be the Presence, is that making any effort? The flip-side of the ego is pure Awareness. Flick over into the Awareness position in which the effort to be the Presence is seen in much the same way as you would watch a movie of yourself. The one watching the movie is separate from the image of himself which is unreal.
There is a natural detachment present. That which is observing the effort, can it be other than your Self, the living, unchanging Source? Pay attention to yourself as the serene and formless Seer instead of identifying with the frustrated seeker. Do you feel the difference?
Confirm your Reality here as the formless observing. You are already the 'somewhere' you are trying to get to. Be clear about this in your Heart. That's it - job done.
#Mooji
آنقدر غرق و مجذوب عینیت ها و ظواهری که با نور آشکار شده اند هستیم که به خودِ «نور» توجهی نمیکنیم.
#رامانا ماهارشی
«ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن»
#مولانا
We are so engrossed with the objects, or appearances revealed by the light, that we pay no attention to the light.
#Ramana Maharshi
#رامانا ماهارشی
«ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن»
#مولانا
We are so engrossed with the objects, or appearances revealed by the light, that we pay no attention to the light.
#Ramana Maharshi
Forwarded from مسیر مستقیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عبادت حقیقی - سوامی #سارواپریاناندا و #روپرت_اسپایرا