"صدای ملّت"
8.51K subscribers
144K photos
70.2K videos
162 files
4.27K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
روزگاری دل رمیده‌ی من
از دو گلچهره بوسه‌ای میخواست

آن یکی سرکشید و ناز افزود
وین یکی بوسه داد و بزم آراست

این یکی از شراب بوسه خویش
کرد سرشار مستی طربم

وان یکی در سراب وعده‌ی دور
میداوند هنوز تشنه لبم

بوسه هایی که این یکی داده ست
گر چه شیرین‌تر از می و شکر است

دل دیوانـه بـاز مـی گـویـد
لذت آن نداده بیشتر است ...!

#هوشنگ_ابتهاج


#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
تو از هزاره های دور آمدي
در اين درازنای خون فشان
به هرقدم نشان نقش پای توست

در اين درشت‌نای ديو لاخ
زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست
بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون‌نوشته، نامهٔ وفای توست
به گوش بيستون هنوز
صدای تيشه‌های توست

چه تازيانه‌ها كه با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها كه از تو گشت سربلند
زهی كه كوه قامت بلند عشق
كه استوار ماند در هجوم هر گزند...

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
در خلوتِ غم‌آور ِ قبرستان
بر جای ایستاده
لبخند می‌زند

لبخند در گمان کسان است
دندان به هم فشرده
بانگی به درد را
پشتِ لبانِ بسته نهفته‌ست
در چشمِ بی‌نگاهش
خاموشی هزار نگفته‌ست

وینک ز شوخ‌چشمیِ ایام
مانده‌ست از عبور کلاغان سال و ماه
بر گوشهٔ کلاهش
نقشی به ریشخند!

روزی
در سال‌های دور
او را
با یاد زندگانی از دست رفته‌ای
اینجا نشانده‌اند
اما در این غروبِ غریبستان
بشنو ز لحنِ بی‌رمق باد
هر یادکرد سینهٔ گوری گشودن است

تندیس
خود حکایتِ تلخِ نبودن است !...

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین ...

و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش!
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید

وینک ای دخترکان غمّاز
گر نه لالید و نه گنگ،
بگشایید زبان!
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده؟
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند ...

#هوشنگ_ابتهاج


#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
.
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من
وز لهیب آرزویی روشن و خوش تاب
شعله می افراشت
وینک از خاکستری پوشیده
کز وی جز خموشی چشم نتوان داشت
می چکد اشک نگاهم تلخ
می چکد اشک نگاهم نیز در آن جام زهرآگین
کز شرنگ بوسه لبریز است
وز فسونی تازه می خواند مرا هر دم که
بازآ ! این چه پرهیز است؟

وز نهیب گور سرد چشم او
کاندر آن هر گونه امیدی فرو مرده ست
پای واپس می نهم
بی نیاز بوسه ای پرشور
کز فریبی تازه می رقصد در آن لبخند
بی نیاز از خنده ای دلبند
کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز
می چکد اشک نگاهم باز
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من ...

وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آباد بی حاصل
در سکوت چیره این شام بی فرجام
می چکد اشک نگاهم بر مزار دل
می سراید قصه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستی ام بگسیخت تار و پود
می رود می گویمش بدرود
وز نگاه خسته و پژمرده چون مهتاب پاییز ملال انگیز،
می گذارم بر مزار آرزوهایم گلی ویران
یادگار آن امید گم شده
آن عشق یاد آویز ...

#هوشنگ_ابتهاج


#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشقِ این خاکِ اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقی‌ست می‌مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی‌دانم!

امیدِ روشنایی گر چه در این تیره‌گی‌ها نیست
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می‌رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دستِ تهی
گل بر می‌افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه
چون خورشید
سرود فتح می‌خوانم ...

#فریدون_مشیری

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷
🔹

#حکایت

شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون با‌یزید

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر
فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟

بزرگان نکردند در خود نگاه
خدا بینی از خویشتن بین مخواه

بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست

تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت

به گردن فتد سرکش تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی

ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدابینی از خویشتن‌بین مجوی

گرت جاه باید مکن چون خسان
به چشم حقارت نگه در کسان

گمان کی برد مردم هوشمند
که در سرگرانی است قدر بلند؟

از این نامورتر محلی مجوی
که خوانند خلقت پسندیده خوی

نه گر چون تویی بر تو کبر آورد
بزرگش نبینی به چشم خرد؟

تو نیز ار تکبر کنی همچنان
نمایی، که پیشت تکبر کنان

چو استاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مخند

بسا ایستاده درآمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیب‌ناک

یکی حلقهٔ کعبه دارد به دست
یکی در خراباتی افتاده مست

گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
وراین را براند، که باز آردش؟

نه مستظهرست آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بسته‌ست پیش

#سعدی
#بوستان

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
✦••┈❁❀❁┈••✦
✦••┈❁❀❁┈••✦

ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس‌که داد زدیم "آی دزد" خسته شدیم

ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم

خراب گشت وطن‌خواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم

سری به‌دست شمال و سری به‌دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم

چو رشته‌ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم ز خوبش، به غیر بسته شدیم

ز بی‌ حیاییِ اغیار و بی‌ وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل‌شکسته شدیم

من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم

#ملک‌الشعرا_بهار

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته‌ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه‌های حسرت و ماتم را

پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ‌های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه می‌دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می‌بخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می‌دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می‌رقصد
در پرده‌های مبهم پندارم

پاییز، ای سرود خیال‌انگیز
پاییز، ای ترانه‌ی محنت بار
پاییز، ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار

تهران - مهرماه ١٣٣٣

#فروغ_فرخزاد

شعر: پاییز
دفتر: اسیر
_____________
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته ی شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

#فاضل_نظری
#ضد / #سنگ

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
عمر من دیگر چون مردابی‌ست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه از او شعله کشد موج‌ و شتاب.
نه در او نعره زند خشم و خروش.

گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد.
وز خرامیدنِ پیرانهٔ خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد.

#مهدی_اخوان_ثالث


#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat


زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر می‌زند
خورشید در خم خانه‌اش هر صبح ساغر می‌زند


از چند و چونم وارهان با جرعه‌ای آتش‌ فشان
ز آبی که آتش بی امان در خشک و در تر می‌زند


بختم به سودای تنت ره می‌زند سوی منت
تا آورد در گردنت دستی که به سر می‌زند


تصویر آن شیرین دهن خود بر نمی‌تابد سخن
هست این قدر کز عشق من طرحی به دفتر می‌زند


من شاعرم خوش می‌زنم از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم چشم تو خوش تر می‌زند


من می‌شناسم پنجه را این تک‌نواز آشنا
عشق است هر چند این نوا با ساز دیگر می‌زند


ای عشق ازآن مشرق درآ روشن کن این ظلمت‌ سرا
که‌این شب جدا از تو مرا بر دیده خنجر می‌زند


یک جرعه زین می نوش کن وز های و هو خاموش کن
عشق است اینک گوش کن انگشت بر در می‌زند


#استاد_حسین_منزوى



#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
«نامِ بلند»

عبرت از بدعهدى ايّام مى‌بايد گرفت
اين پيام روشن از «خيّام» مى‌بايد گرفت

خواهى ار نامِ بلند و چهره‌ی گلگون به دهر
چون شفق از دورِ گردون جام مى‌بايد گرفت

دورِ گردون رازها گويد به گوشِ جان ما
كاين دو روزه جاه و فر را دام مى‌بايد گرفت

دامِ قدرت بس خطرناک است و كامش پُرنهيب
پس برون از دامِ قدرت كام مى‌بايد گرفت

گر ندارى زَهره‌ی پيكار با زورآوران
جرأت از شيرِ نيستان وام مى‌بايد گرفت

كوس قدرت مى‌زد و شد با حقارت‌ها اسير
عبرت از رسوايىِ «صدّام» مى‌بايد گرفت

پخته‌مردان آگه‌اند از دولتِ ناپايدار
پس حذر از آرزوىِ خام مى‌بايد گرفت

قُربِ قدرت‌پروران برهم زنِ آرامش است
در پناهِ لطفِ حق آرام مى‌بايد گرفت

از رهِ خوش‌خويى و مردم‌نوازى‌ها «اديب»
بر سرِ بامِ فضيلت نام مى‌بايد گرفت

#ادیب_برومند

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
«بیداد»

ای خوش آن‌دم که مرا از قفس آزاد کنند
به وصالِ گل و سیرِ چمنم شاد کنند

یک ره ای باد، به مرغانِ شبآهنگ بگوی
که چو من بسته‌پری را، به سحر یاد کنند

چه کنم ناله که صیادِ دغل را، خوش‌تر
هرچه مرغانِ قفس ناله و فریاد کنند

بس که ماندم به خموشی، شدم از جان بیزار
کی رسد مژده کز این محبسم آزاد کنند؟

دل منه بر ستم‌آباد که ویران گردد
هر عمارت که در این مرحله، بنیاد کنند

داد کن داد که یکباره خراب است خراب
خانه‌ای را که به صد مَظلمه آباد کنند

کاخِ بیداد و ستم، دیر نماند آباد
وگرش بام و در از آهن و پولاد کنند

ای خوش آن راست رُوان، کز پیِ انصاف، «ادیب»
رو به سرمنزلِ دل‌ها، زِ رهِ داد کنند

#ادیب_برومند، زندان قزل‌قلعه، فروردین ۱۳۴۲

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
«در سوگِ درگذشت همسرم»

می‌گدازم در غمی کاشانه‌سوز
در غمی سوزان چو گرمایِ تموز

می‌گدازم شب چو شمعی تا سحر
صبحدم کاهیده‌ام پا تا به سر

سوختم زین غم سراپا سوختم
اشک و آه از سوزِ غم اندوختم

نیست اندوهم دگر تسکین‌پذیر
شد عجین با جسم و روحم ناگزیر

گر به حالم پی بَرَد هر شادمند
غرقِ بحرِ غم شود بی‏ چون و چند

گر زِ من پرسی چرا زارم چنین
گویمت کز ماتمی باشم غمین

ماتمی کز من توانم را ربود
ماتمی کآرام جانم را ربود

ماتمی سنگین و جان‌فرسا و سخت
کز غمش گردیده‌ام وارونه‌بخت

ماتمی بارنده از دیوار و در
خانه گریان، باغچه خونین‌جگر

شد دریغا خانه‌ام ماتم‌سرا
در عزای بانویی ایمان‌گرا

بانویی در دین و تقوا کم‌نظیر
همچو او یابی ولیکن دیر دیر

بانویی دانادل و نیکوسرشت
رویگردان از رویّت‌های زشت

بانویی خوش‌خوی و خیراندیش و پاک
آشنایان در عزایش دردناک

بانویی روشن‌روان و پاک‌دل
از سخاوتمندیَش احسان، خجل

خانه‌دار و لایق و بامعرفت
درخورِ تقدیس خلق از هر جهت

هان مگو بانو بگو قدّیسه‌یی
از تبارِ عرشیان تندیسه‌یی

این‌چنین قدّیسه بودی همسرم
همسرِ از جانِ شیرین برترم

همسری سر تا به پا مهر و وفا
همسری پا تا به سر لطف و صفا

همسری در شوی‌داری بی‌مثال
هم شریک زندگی در هر مقال

همسری نیک‌اختر و مینوسرشت
کرده از خوبی سرایم را بهشت

کرده فارغ از امورِ خانه‌ام
کرده آسایشگهی کاشانه‌ام

داده رمزِ شادمانی در کفم
کرده با آسوده‌‏حالان هم‌صفم

کرده هم فارغ زِ تنهایی مرا
داده هم عنوانِ آقایی مرا

بوده در هر کار هم‌‏اندیشه‌ام
دوستارِ کارکردِ و پیشه‌ام

هرچه را با کودکان مادر نمود
با من این مادرصفت همسر نمود

خاطری روشن، دلی بی‌کینه داشت
با مروّت الفتی دیرینه داشت

زیردستان را نوازش‌ها نمود
از بسی دلخسته پرسش‌ها نمود

بینوایی را به نومیدی نراند
زیردستی را به کم‌بینی نخواند

یک دم از یادِ خدا غافل نبود
بهر او زین خوب‌تر حاصل نبود

همسری این‌گونه از دستم برفت
آنکه بُد همواره پابستم برفت

رفت و این دلداده را تنها نهاد
خود به حق پیوست و ما را وانهاد

ای فرنگیس ای مهین دلدارِ من
ای به سالی شصت دیرین یارِ من

رفتی و از رفتنت نالان شدم
ناله‌سان در جمعِ بدحالان شدم

رفتی و کردی دگرگون حالِ من
وای بر من، وای بر احوالِ من

جمله گفتارت بود در گوشِ من
می‌برد یادِ تو از سر هوشِ من

من کنون هم‌صحبتم با روحِ تو
ای که شد باغِ جنان مفتوحِ تو

یاد باد آن خاطراتِ دل‌پذیر
وآن توافق‌ها که بود از گاهِ دیر

گوش من پر باشد از آوایِ تو
گفتگوی نغز و جان‌افزای تو

حالیا در حسرتِ گفت و شنود
از دو چشمم سیلِ اشک آید فرود

رفتی و در آرزویِ دیدنت
در هوای گفتن و خندیدنت

تا ابد نومید کردی شویِ خویش
بی‌نصیب از صحبتِ دلجوی خویش

با تو بودم همدم و هم‌‏روزگار
شصت سالی فارغ از هر گیر و دار

چون کنم با آن گرامی لحظه‌ها
کان به یادم مانده نغز و دلگشا

چون نَگِریم در عزایت های‌های؟
چون نبینم دیگرت؟ ای وای وای

چون نبینم دیگرت کاندر نماز
با خدا کردی همی راز و نیاز

چون نبینم دیگرت کاندر حیاط
با گلِ نورسته می‌کردی نشاط

چون ننالم در فراقت ای عزیز
کان سرانجامش بود در رستخیز

رفتی و جا در حریمِ قدسیان
یافتی ای روحِ پاکت شادمان

رفتی و رستی زِ رنجِ روزگار
دردِ پا و ثقلِ گوش و حالِ زار

مامِ خود خواهند فرزندانِ من
در غمت نالند دلبندانِ من

مامِ خود را باز می‌جویند و نیست
آنکه گیرد جایِ مادر کیست؟ کیست؟

در پناهِ رحمتِ حق شاد باش
از غم و رنج و الم آزاد باش

نیست شیرین در مذاقم بی‌تو زیست
بی‌توام خوش زندگانی نیست نیست

#ادیب_برومند
تابستان ۱۳۸۶

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
تلویزیون به این تناقضات پاسخ هم بدهد.

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
فایزر:

ما با افتخار اعلام می‌کنیم که فایزر و بیونتک توافقنامه‌ای را امضاء کردند که مطابق آن ۴۰ میلیون دوز واکسن کوید۱۹ ما در اختیار کواکس قرار می‌گیرد.
این یک گام مهم در مبارزه با این ویروس است، نبردی که وقتی پایان می‌پذیرد که یک جهان محافظت شده داشته باشیم.

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
🍀🍀

🉑️«قاعده اقتضای تعقیب»

💠امروزه از دیدگاه سیاست جنایی مدرن، تعقیب همه مجرمان، به ویژه در جرایم کم اهمیت و به اصطلاح خُرد که تراکم پرونده‌های کیفری را در بردارد، محتمل است که از نظر دادستان سودمند نباشد.

به همین خاطر «قاعده اقتضای تعقیب» جای‌گاه ویژه‌ای را در میان ساز و کارهای سیاست گذاریِ جنایی به خود اختصاص داده است.

تعویق و تعلیق تعقیب یکی از اختیارات دادستان است که به لحاظ مصالح و با وجود شرایطی می‌تواند امر تعقیب را متوقف نماید. به این معنا که پلیس، مقامات دادسرا و سایر کنش‌گران نظام عدالت کیفری که صلاحیت تعقیب ناقضین قانون را دارا می‌باشند، بایستی این اختیار به آن‌ها داده شود که در صورت مصلحت قضایی و در مواردی که توسل به تعقیب قضایی برای پشتیبانی از جامعه، پیش‌گیری از جرم یا حمایت از قانون یا احترام به حقوق زیان دیدگان از جرم، ضروری نباشد، از تعقیب خودداری نمایند.

💠به موجب مقررات قانون آیین دادرسی کیفری

دادستان می‌تواند پس از أخذ موافقت متهم و در صورت ضرورت با أخذ تأمین متناسب، تعقیب وی را از شش ماه تا دو سال معلق کند مشروط بر این که:

1️⃣) جرم از جمله جرائم تعزیری درجه شش، هفت و هشت باشد؛

2️⃣) مجازات جرم قابل تعلیق باشد.

3️⃣) شاکی وجود نداشته، گذشت کرده یا خسارت وارده جبران گردیده باشد و یا با موافقت بزه‌دیده، ترتیب پرداخت آن در مدت مشخصی داده شده باشد؛

4️⃣) متهم نیز فاقد سابقه محکومیت مؤثر کیفری باشد. (ماده 81 ق.آ.د.ک)

ظاهر ماده 81 دلالت بر الزامی بودن صدور دستور در قرار تعلیق تعقیب دارد، لکن به نظر می رسد این ماده در مقام بیان این است که

⬅️اولا صدور دستور در قرار تعلیق تعقیب ممنوع نیست و ثانیا چنانچه دادستان قصد صدور دستور داشته باشد مکلف است در محدوده دستورات مقرر در ذیل #ماده 81 اقدام نماید. همان گونه که در قرار تعلیق اجرای حکم نیز صدور دستور الزامی نیست و تعلیق به دو صورت تعلیق به دو صورت تعلیق ساده و مراقبتی تقسیم شده است.


#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻کارشناسی مهمترین صحنه‌های داوری هفته یازدهم لیگ‌برتر فوتبال ایران در برنامه هت‌تریک با جمال هورن، رئیس کمیته داوران شهر لندن.

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat