نشر سایه سخن
9.77K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
اینکه با تو باشم و با من باشی
و با هم نباشیم
جدایی همین است.
اینکه یک خانه ما را در بر گیرد
اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد
جدایی همین است.
اینکه قلبم اتاقی باشد
خاموش‌کننده‌ی صداها با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی
جدایی همین است.
اینکه در درون جسمت
تو را جستجو کنم
و آوایت را در درون سخنانت
جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت
جستجو کنم
جدایی همین است.

غاده السمان
ترجمه عبدالحسین فرزاد

🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 بخشی از فیلم «کلاه قرمزی و پسرخاله» به کارگردانی ایرج طهماسب و صداپیشگی حمید جبلی در نقش کلاه‌ قرمزی

🆔 @sayehsokhan
Ala Ya Ayohal Saghi
Shahram Nazeri
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد!

#شهرام_ناظری

🆔 @sayehsokhan
بوکوفسکی در جایی نوشت که
ما همه خواهیم مرد، همه ما.
عجب سیرکی!

همین به تنهایی باید کافی باشد تا همدیگر را دوست داشته باشیم؛ ولی اینطور نیست.
ما در برابر مسائل بی اهمیت زندگی وحشت زده و ویران می‌شویم.
ما در هیچ و پوچِ زندگی غرق شده‌ایم.

از کتاب: هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها
نویسنده: مارک منسن

@dr_robab_hamedi

🆔 @sayehsokhan
❇️ فلسفه‌ی دروغگویی

#استاد_مصطفی_ملکیان

۳۰ مرداد ۱۴۰۲، شهر کتاب تجریش

کانال تلگرامِ استاد ملکیان

صفحه‌ اینستاگرام استاد ملکیان

🎙#فایل_صوتی را در اینجا بشنوید: ⬇️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اگر بگذارند: مرتضی هاشمی (کیوان)

باز امشب شب یلداست، اگر بگذارند؛
بزم در میکده برپاست، اگر بگذارند.

محتسب هم ز در دوستی آمد بیرون،
حاکم شرع هم اینجاست، اگر بگذارند.

چشم بد دور، عَسَس هم سر عقل آمده است،
مست از ساغر و صَهباست، اگر بگذارند.

گوش شیطان کر اگر عشق مدد فرماید،
نوبتِ چِلچلی ماست، اگر بگذارند.

نوبتی باشد اگر، گردشِ این چرخ و فلک،
نوبت گردشِ میناست، اگر بگذارند.

بیستون، شرحِ جفایی که به فرهاد رسید،
گویدَت بی کم و بی کاست، اگر بگذارند.

به حریمِ دلِ عُشّاق، تجاوز شده است؛
عمقِ این فاجعه پیداست، اگر بگذارند.

بی‌سبب نیست که در بِرکه دلش می‌گیرد؛
قطره، شایسته‌ی دریاست، اگر بگذارند.

کاش می‌شد بنویسم ز زبان گل‌ها،
که: چمن، بهرِ تماشاست، اگر بگذارند.

یک نفر نیست بیاید و بگوید با اَخم،
عشق هم صاحبِ فتواست، اگر بگذارند.

زندگی با همه‌ی سختی و سُستی‌هایش،
بازهم جالب و زیباست، اگر بگذارند.

تا که از خود به در آییم و به (کیوان) برسیم،
قصدمان عالَمِ بالاست، اگر بگذارند.

🍉🍉همراهان نازنین یلداتون مبارک‌باد!

🆔 @Sayehsokhan
به مناسبت هفتصد و پنجاهمین سالگرد درگذشت حضرت #مولانا، بخت حضور در جمع عاشقانش در #قونیه #ترکیه را داشتم. خاک قونیه به یارای نفس حضرت مولانا و قرن‌ها پایکوبی و سماع عاشقان، پیوندگاه آسمان و زمین بوده و اکنون سال‌هاست آیین بزرگداشت مولانا با شور و حال خاصی در آن برپا می‌شود تا پیام صلح، دوستی، عشق و انسانیت این عارف بلندمرتبه به همه‌ی جهانیان از هر قوم و نژاد و زبانی برسد.
برای من همچنین افتخار بزرگی است که در آستان بارگاه مولانا، یک نسخه نفیس از قدیمی‌ترین نسخه خطی #مثنوی_معنوی را از دست نواده‌ی مولانا بانو #اسین_چلبی و مدیرکل اداره فرهنگ قونیه، جناب #عبدالستار دریافت کردم.

#شهرام_ناظری
قونیه
آذر ماه ۱۴۰۲

🆔 @sayehsokhan
✍️دیگر وقت خود را صرف
بحث درباره‌ی چیستیِ انسان خوب مکن؛
انسان خوبی باش.

👤 مارکوس اورلیوس
📗 تأملات
🆔 @sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞️ بخشی از فیلم «کلوزآپ» به کارگردانی عباس کیارستمی

🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from عکس نگار
-«شاهزاده‌ی خوشبخت» (1)

اُسکاروایلد(ايرلند1854-1900)

در گذشته رسم بود که شبِ چلّه یا همان شبِ یلدا، بزرگ‌ترها (بیشتر مادربزرگ‌ها و مادرها) برای خانواده قصّه می‌گفتند تا شب را زیبا و گوارا سازند. من هم یک قصه تقدیم می‌کنم شاید ارجمندی آن را برای خانواده بخواند.


تَندیس شاهزاده‌ی خوشبخت، بر فراز شهر، روی ستونی بلند قرار داشت. سرتاپایش را با ورق‌های نازک طلای ناب، زر اندود کرده بودند. چشمانش، دو یاقوت کبودِ تابناک بود و عقیقی سرخ و درشت، بر دسته‌ی شمشیرش می‌درخشید. براستی او را بسیار می‌ستودند. یک عضو انجمن شهر که می‌خواست به داشتن ذوق هنری، آوازه‌ای به هم بزند، گفت:
ـ مانند بادنما فریباست.
اما از ترس آن که مردم او را بی‌کفایت پندارند ـ که واقعا نبود ـ به گفته‌اش افزود:
ـ اما نه آن چنان سودمند.
مادری کاردان، از پسر کوچولویش که برای ماه بی‌تابی می‌کرد، پرسید:

ـ چرا از شاهزاده‌ی خوشبخت یاد نمی‌گیری؟ شاهزاده‌ی خوشبخت هرگز برای چیزی گریه و زاری نمی‌کند.
مردی نومید همچنان که به تندیس زیبا چشم دوخته بود زیر لب گفت:
ـ خوشحالم که در این دنیا، آدم واقعاً خوشبخت هم پیدا می‌شود.
کودکان پرورشگاه، هنگامی که با شنل‌های مخملیِ روشن و پیش‌بندهای سفیدِ پاکیزه، از کلیسای جامع بیرون می‌آمدند، گفتند:
- عین فرشته است.
آموزگار ریاضی گفت:
ـ از کجا فهمیدید؟ شما که فرشته ندیده‌اید.
کودکان در پاسخ گفتند:
- بَه! چرا، دیده‌ایم. در خواب‌هایمان.
آموزگار ریاضی، رو درهم کشید و تندی کرد؛ چون با خواب‌دیدن بچه‌ها موافق نبود. یک شب، پرستویی کوچک در آسمان شهر به پرواز در آمد. یارانش شش‌هفته پیش از آن، به مصر رفته بودند و او جامانده بود. چون دلباخته‌ی زیباترین نی شده بود. در آغاز بهار، هنگامی که در پی پروانه‌ای بزرگ و زرد، روی رودخانه می‌پرید، نی را دید و چنان شیفته‌ی میانِ باریکش شد که ایستاد تا با او گفتگو کند.
ـ می‌توانم دوستت داشته باشم!
نی، تعظیم کوتاهی کرد. از آن به بعد، پرستو، پروازکنان دورِ او می‌گشت و بال‌های خود را بر آب می‌سایید و موج‌های نقره‌گون می‌ساخت. این، اظهار عشق و خواستگاریش بود. پرستوهای دیگر، چهچه زنان گفتند:

- چه خاطرخواهی بیهوده‌ای! یارِ او، آه در بساط ندارد و تا بخواهی کس و کار دارد.
به راستی، رودخانه پُر از نی بود. آنگاه با رسیدن پاییز، پرستوها همه پَر زدند و رفتند. با رفتن آن‌ها، خود را تنها یافت. کم‌کم از یارِ نازنینش خسته شد و گفت:
ـ اصلاً حرف نمی‌زند و می‌ترسم هوسباز باشد وگرنه، چرا دائم با نسیم نجوا دارد؟
ناگفته پیداست که وقتی نسیم می‌وزید، نی، نازنینانه‌ترین تعظیم‌ها را می‌کرد.
پرستو در دنباله‌ی سخنانش گفت:
ـ این درست که او پای‌بند خانه و کاشانه است، اما من دوستدار سفرم و همسرم ناچار باید دوستدار سفر باشد. سر انجام به او گفت:
- با من می‌آیی؟
اما نی، سرش را به علامت «نه» بالا برد. چرا که او سخت دلبسته‌ی خانه و کاشانه بود.
پرستو گفت:
ـ خوب مرا به بازی گرفتی! من به طرف اَهرام می‌روم. خدا نگهدار.
و پَر کشید و رفت. تمام روز در پرواز بود و شب، به شهر رسید. با خود گفت:
ـ کجا لانه کنم؟ خدا کند که شهر آماده‌ی پذیرایی‌ام باشد.

آنگاه تندیس را برپایه‌ی بلندش دید. با صدای بلند گفت:
ـ آنجا لانه می‌کنم. جای خوبی است، با یک عالَمه هوای تازه.
بنابراین، درست میان پاهای شاهزاده فرود آمد. همچنان که به دور و بر خود نگاه می‌کرد و آماده‌ی خوابیدن بود به نرمی گفت:
ـ حالا یک خوابگاهِ طلایی دارم.
اما درست در آن دَم که سرش را به زیر بال می‌بُرد یک قطره‌ی درشتِ آب به رویش چکید. فریاد زد:
ـ عجیب است! حتی یک لکّه ابر در آسمان نیست، باز باران می‌بارد. هوای شمال اروپا هم جداً وحشتناک است. نی، باران را دوست می‌داشت اما تنها از روی خودخواهی بود. آنگاه قطره‌ای دیگر افتاد. گفت:
ـ مجسمه ای که نتواند جلو باران را بگیرد برای چه خوب است؟ باید بگردم و یک دودکشِ بخاری پیدا کنم.
تصمیم گرفت هرچه زودتر از آنجا پرواز کند. اما هنوز بال‌هایش را باز نکرده بود که قطره‌ی سوم افتاد. سربلند کرد و دید؛ آه چه می‌دید؟ چشمان شاهزاده‌ی خوشبخت پُر از اشک بود و دانه‌های اشک، روی گونه‌های طلاییش فرو می‌ریخت. چهره‌اش در مهتاب، چنان زیبا بود که دل پرستوی کوچک به درد آمد. گفت:
ـ تو کی هستی؟
ـ من شاهزاده‌ی خوشبختم.
پرستو پرسید:
- پس چرا گریه می‌کنی؟ تو که با اشکت مرا خیس کردی.

(ادامه دارد)
🆔 @Sayehsokhan
خسرو و شیرین 41
نظامی گنجوی
▪️نظامی گنجوی ۶۵

▪️#خسرو_و_شیرین
▫️#قسمت_چهل_و_یکم

[خلف بس ناخلف دارم، چه سود است؟]

خوانش و شرح: محمدرضا طاهری
@nezamikhani

🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Et_Si_Tu_N'existe_Pas

#Joe_Dassin

و اگر تو نبودی به من بگو به چه دلیل من می‌بودم برای پرسه زدن در دنیایی بدون تو ناامید و بی‌تفاوت
Et si tu n’existais pas Dis-moi pourquoi j’existerais Pour traîner dans un monde sans toi Sans espoir et sans regrets
و اگر تو نبودی سعی می‌کردم عشق را خلق کنم مانند نقاشی که می‌بیند زیر انگشتانش رنگ‌های روز متولد می‌شوند و مایوس نمی‌شود
Et si tu n’existais pas J’essaierais d’inventer l’amour Comme un peintre qui voit sous ses doigts Naître les couleurs du jour Et qui n’en revient pas
و اگر تو نبودی بگو به من برای چه کسی می‌بودم رهگذرانی خفته در آغوشم که هیچگاه دوست نمی‌داشته ام
Et si tu n’existais pas Dis-moi pour qui j’existerais Des passantes endormies dans mes bras Que je n’aimerais jamais
و اگر تو نبودی تنها یک نقطه می‌بودم در این جهانی که می‌آید و می‌رود احساس گم‌شدگی می‌کردم به تو احتیاج می‌داشتم
Et si tu n’existais pas Je ne serais qu’un point de plus Dans ce monde qui vient et qui va Je me sentirais perdu J’aurais besoin de toi
و اگر تو نبودی به من بگو چگونه وجود می‌داشتم می‌توانستم وانمود کنم که “من” هستم اما هیچ گاه درست نمی‌بود
Et si tu n’existais pas Dis-moi comment j’existerais Je pourrais faire semblant d’être moi Mais je ne serais pas vrai
و اگر تو نبودی گمان می‌کنم که درک کرده بودم راز و رمز زندگی دلیل آسانی برای تو را آفریدن و تو را نگریستن
Et si tu n’existais pas Je crois que je l’aurais trouvé Le secret de la vie, le pourquoi Simplement pour te créer Et pour te regarder

#موسیقی_پاپ_فرانسه
🆔 @sayehsokhan