نشر سایه سخن
9.79K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
Forwarded from کافه پذیرش
#جالب_و_خواندنی

نوشته ای از #دالتون_ترومبو
نویسنده و فیلم نامه نویس آمریکائی


یادم هست پیش از ازدواج‌، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم #ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ رفتارهایم شده؛
-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... یه #آدم_ِمعمولی!»

امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ ما در طولِ زندگی، به لحظه‌یی می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌ ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها ابر انسان بسازیم
و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، #آدم‌ها_معمولی‌ هستند. حتی آن‌هایی که ما ابرانسان می‌پنداریم هم وقتی دست‌شویی می‌روند....،
وقتی می‌خوابند، آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد
آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی خُسفه‌ی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره‌ی کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، می‌شاشم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ی آدم‌ها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ #احترام:
حتى جلوی پای یک پسربچه‌ی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران #احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.
و بعد؛ #راست‌گویی!
به عقیده‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از #راست‌گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک #آدمِ _معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی...
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
چهار تا آدم حسابی دور خودت نگه دار
بقیه در حد سلام ؛خداحافظ
.
#آدم_حسابی زندگیت
🆔 @Sayehsokhan
🔳⭕️داستان های مدیریتی(سوتهای زندگی)

@tarfandemodiriat

⭕️▪️بنجامین فرانکلین در هفت‌سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت...
🎺پسرک هفت‌ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود. اشتیاق او برای خرید سوت به‌قدری زیاد بود که یک‌راست به مغازه اسباب‌بازی‌فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکه‌ها را به فروشنده داد.

✏️فرانکلین هفتادساله بعد برای یک دوستی نوشت:
🎺سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آن‌قدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداخته‌ام و وحشتناک به من می‌خندیدند.
اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه می‌کردم.

🇺🇸سال‌ها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و می‌گفت:
🗣همین‌طور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسان‌ها را دیدم متوجه شدم بسیاری از آن‌ها بهای گزافی برای یک سوت می‌پردازند.

📚 آیین زندگی
👤دیل کارنگی

⭕️▪️نتیجه گیری راهبردی :

علم اقتصاد تخصیص درست منابع محدود است منابع هیچ کس ، هیچ خانواده ، هیچ سازمان و هیچ کشوری نامحدود نیست که بدون ضابطه درست به هر کاری اختصاص یابد منابعی مثل وقت ، پول ، توانایی ها ، امکانات و.. نامحدود نیست پس اگر بخواهیم در هر سطحی به بهره وری مناسب دست یابیم باید آنها را درست و طبق اولویت ها و هدف ها به کارها و فعالیت ها اختصاص دهیم
نه اینکه به عنوان مثال ۲۴ ساعت وقت مون را به تماشای تلویزیون ، وقت گذراندن در شبکه های اجتماعی و....بگذرانیم بدون اینکه هیچ تاثیری در رسیدن به هدف های مهم زندگی داشته باشند.
به مثال دیگر در سطح کشورها و سازمان ها از دیدگاه علم تخصیص اشاره می کنیم پست های مدیریتی به عنوان تاثیر گذارترین پست ها ، محدود است آنها را باید به #آدم های شایسته تر با دانش و تجربه موفق مدیریتی سپرد تا بیشترین بهره وری حاصل شود نه اینکه به افرادی سپرده شود که نه دانش و مهارت اش را دارند و نه تجربه موفق
از طرف دیگر علم مدیریت ، علم و هنر ترکیب و استفاده درست از منابع و امکانات است
به عنوان مثال چرا دو شرکت با منابع و امکانات مشابه نتایج کاملا متفاوت بدست می آورند
تفاوت نتایج دقیقا ناشی از تفاوت مدیریت در آنهاست
یکی با محصولات با کیفیت ، نوآوری های خیره کننده ، مشتریان راضی ، عملکرد مالی مثل درآمد و سود عالی ....و دیگری نتایجی مثل محصولات بنجل ، مشتریان ناراضی ، زیان های مالی فراوان و... بدست می آورند
امروزه توانایی ترکیب بهینه منابع کمیاب مهمترین قابلیت شرکت ها برای موفقیت در کسب و کار و رفابت است که بیانگر توانایی مدیریتی آنهاست .

📝جمع بندی :

طبق علم اقتصاد منابع باارزش خود را به سوت های بی ارزش اختصاص ندهید بلکه براساس اولویت ها و هدف های واقعی آنها را اختصاص دهید تا به بهره وری دست یابید

براساس علم مدیریت ، منابع را هیاتی استفاده نکنید بلکه مهارت های مدیریت را یاد بگیرید تا بتوانید منابع و امکانات محدود را به صورت مناسب ترکیب و بکار گیرید تا به اثربخشی دست یابید.
اثربخشی شما بیانگر میزان توانایی تان در رسیدن به هدف ها است.

☝️ نکته مهم : هر چه منابع متنوع تر و محیط پیچیده تر باشد شما به توانایی ها و قابلیت های مدیریتی بالاتری نیاز دارید.

#داستان_های_مدیریتی
#سوت_های_زندگی
https://telegram.me/joinchat/BYihXkC2_EMn7nJlBAaRJw
🆔 @Sayehsokhan
#احترام_به_حریم_خصوصی_افراد

🌀 #آدم‌_های_امن،چه کسانی هستند؟!

آدم های امن، افرادي هستند كه همه چیز را می‌توانی بهشان بگویی و بدون اینکه قضاوت یا تحقیرت کنند، میتوانی کنارشان احساس بودن کنی ...
اینها تا لباسی تازه تنت ببینند نمی‌پرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟
می‌گویند: چقدر قشنگه، بهت می‌آید، من عاشق این جنس ژاکتم.

از سفر که برگردی
نمی‌پرسند کجا رفتی؟ با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چه‌قدر هزینه شد؟
می‌گویند :خوش گذشت؟ سرحال شدی؟

ماشین تازه بخری،
نمی‌پرسند نو است یا دست دوم؟ از کجا خریدی؟ نقد یا قسطی؟ چند خریدی؟
می‌گویند راحتی باهاش؟ خوبی این ماشین اینه که ..‌.

دانشگاه قبول شوی،
نمی‌پرسند کدام دانشگاه؟ شهریه‌اش چه قدره؟ وای چقدر دوره!
می‌گویند چه رشته‌ای به سلامتی؟ این رشته بازار کار خوبی دارد، اگر تلاش کنی.

مشغول کاری تازه‌ شوی،
نمی‌پرسند حقوقت چه قدره؟ اسم شرکتش چیه؟ جایش کجاست؟
می‌گویند شغلت را دوست داری؟ صاحبکارت یا همکارهایت آدم‌های خوبی هستند؟ این‌جور شغل‌ها جای پیشرفت دارد ...

کسانی که فقط وجود خودت براشون مهمه نه هیچ چیز دیگه ای !

🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی

نوشته ای از #دالتون_ترومبو
نویسنده و فیلم نامه نویس آمریکائی


یادم هست پیش از ازدواج‌، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم #ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ رفتارهایم شده؛
-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... یه #آدم_ِمعمولی!»

امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ ما در طولِ زندگی، به لحظه‌یی می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌ ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها ابر انسان بسازیم
و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، #آدم‌ها_معمولی‌ هستند. حتی آن‌هایی که ما ابرانسان می‌پنداریم هم وقتی دست‌شویی می‌روند....،
وقتی می‌خوابند، آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد
آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی خُسفه‌ی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره‌ی کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، می‌شاشم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ی آدم‌ها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ #احترام:
حتى جلوی پای یک پسربچه‌ی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران #احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.
و بعد؛ #راست‌گویی!
به عقیده‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از #راست‌گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک #آدمِ _معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی...

🆔 @sayehsokhan