نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
در بدرقۀ #دکتر_سید_جواد_طباطبایی

ز رفتن تو من از عمر بی‌نصیب شدم
سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم

#امین_مرئی

خبر دادند استاد چهره در نقاب خاک کشید و دیگر نیست. خبر به همین سادگی آمد اما من بودم و دیدن جانی که از من کنده می‌شد.
دوست دانشورم از واشینگتن خبر آورد و از شنیدن کلامش حالی شدم و «لب از گفتن چنان بستم که گویی دهان بر چهره زخمی بود و بِه شد».
آخرین بار چند هفته پیش با ایشان تلفنی گپ زدم. صدایشان به سختی بالا می‌آمد. گفت تحت مراقبتم و چشمانم سوی خواندن ندارد. در همان حال هم سودای خواندن داشت. گفتم به زودی بهبودی حاصل می‌شود و
«وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور». گفت محمّدامین! من رفتنی‌ام اما دو چیز به یادگار نزد شما.
اول ایرانِ جان و دوم ثابت قدمی در راه پر سنگلاخ اندیشه در ایران و به تکرار قطعه مشهور پرداخت و گفت:
من در دوردست‌ترین جای جهان ایستاده‌ام، در کنار تو!

حالا سخت دشوار است بر من که بر قلمم گفتن از رفتن او جاری شود اما نمی‌توان چیزی نگفت، جزعی نکرد و سخت جگرآور بود. پیوسته از خرمن آثار قلمی‌ و گفتاری‌اش خوشه‌ها چیدم و به واسطه گفتار و نوشتار او بود که به قدر وسع مضیق، راه تشخیصِ تمایز میان جدّ کلام عالمانه و هزل گپ متفنّنانه را آموختم. او به بسیاری خاطرنشان ساخت که چگونه بدون غلتیدن در قطب‌های افراط و تفریط، میان دو افق معنای جدید و قدیم جست‌ زده و از افق معنای جدید با افق معنای قدیم به گفت‌وگو نشست.

وقت و بی‌وقت پرسشگر بودم و او که در آستانه ایستاده  بود، همواره یاریگر.
مردان بزرگ هماره در آستانه ایستاده‌اند و سخن از آگاهی دوران می‌گویند، و همو بود که با سرانگشت اشاره در آستانه بودن را متذکر شد و پی در پی کلیشه‌های فکری موجود را بهم زد. با وجوهی از اندیشه سابق خود نیز در می‌افتاد و در پاسخ به اینکه چرا «چون می‌کنی؟» می‌گفت: عرصه اندیشه گود لوطیان چاله‌میدان نیست که حرف مرد یکی باشد! تبدل گفتار از رهگذر واپژوهی و تدبیر شرط و شطر تحقیق است. بسیار مراعات شاگرد می‌کرد و هربار که در فهم قطعات متنی دشوار به در بسته می‌خوردم، «باز به صد ادب، گرد استاد گشته و حلقه بر در می‌زدم»، ایشان نیز با بزرگمنشی و از روی سخا وقت می‌گذاشت و راه نشان می‌داد. حال اما ایشان رفته‌اند و من مانده‌ام با صدها صدای ایشان و دری که برای همیشه بسته شد.
خداوندی که این جهان بدو داد، حال، آن جهان را به او بخشید.

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌷تورم چطور اخلاق ملت‌ها را تباه می‌کند

https://t.me/ksfyir
🆔 @Sayehsokhan
"نظریه ساخت و گسترش هیجانات مثبت"
نقش هیجانات مثبت در زندگی ما کمتر از هیجانات منفی نیست!
سرکار خانم  #دکتر_زهره_قربانی متخصص و پژوهشگر روانشناسی مثبت گرا
مترجم کتابهای:
۴۴۰ گام بسوی شکوفائی 
دوره ۱۰ جلدی کتاب‌های مهارتهای زندگی برای نوجوانان
سفر زندگی: از خودآگاهی تا بالندگی
از شادکامی تا بالندگی

(قسمت دوم)👇👇👇👇

🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from کافه پذیرش
«دلم برای باغچه می سوزد»


كسی به فكر گل‌ها نیست
كسی به فكر ماهی‌ها نیست
كسی نمی‌خواهد
باور كند كه باغچه دارد می‌میرد
كه قلب باغچه در
زیر آفتاب ورم‌كرده است
كه ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می‌شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست كه در انزوای باغچه پوسیده‌ست

حیاط خانه‌ی ما تنهاست
حیاط خانه‌ی ما
در انتظار بارش یك ابر ناشناس
خمیازه می‌كشد
و حوض خانه‌ی ما خالی است
ستاره‌های كوچك بی‌تجربه
از ارتفاع درختان به خاك می‌افتد
و از میان پنجره‌های پریده‌رنگ خانه‌ی ماهی‌ها
شب‌ها صدای سرفه می‌آید

حیاط خانه‌ی‌ما تنهاست
پدر می‌گوید
از من گذشته‌ست
از من گذشته‌ست
من بار خود را بردم
و كار خود را كردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه می‌خواند
یا ناسخ التواریخ

پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی كه من بمیرم دیگر
چه فرق می‌كند كه باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد كافی‌ست
مادر تمام زندگی‌اش
سجاده‌ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر
همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می‌گردد
و فكر می‌كند كه باغچه را كفر یك گیاه
آلوده كرده است

مادر تمام روز دعا می‌خواند
مادر گناهكار طبیعی‌ست
و فوت میكند به تمام گل‌ها
و فوت میكند به تمام ماهی‌ها
و فوت میكند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و
بخششی كه نازل خواهد شد

برادرم به باغچه می‌گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علف‌ها می‌خندد
و از جنازه‌ی ماهی‌ها
كه زیر پوست بیمار آب
به ذره‌های فاسد تبدیل می‌شوند
شماره برمی‌دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می‌داند
او مست میكند
و مشت می‌زند به در و دیوار
و سعی میكند كه بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود به كوچه و بازار می‌برد
و نا امیدیش
آن قدر كوچك است كه هر شب
در ازدحام میكده گم
میشود

و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهای ساده‌ی قلبش را
وقتی كه مادر او را می‌زد
به جمع مهربان و ساكت آنها می‌برد
و گاه‌گاه خانواده‌ی ماهی‌ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میكرد ...
او خانه اش در آن سوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه‌های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی می‌خواند
و بچه‌های طبیعی می‌سازد
او
هر وقت كه به دیدن ما می‌آید
و گوشه‌های دامنش از فقر باغچه آلوده می‌شود
حمام ادكلن می‌گیرد
او
هر وقت كه به دیدن ما می‌آید
آبستن است

حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تكه تكه شدن می‌آید
و منفجر شدن
همسایه‌های ما همه در خاك باغچه‌هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می‌كارند
همسایه‌های ما همه بر روی حوض‌های كاشی‌شان
سر پوش می‌گذارند
و حوض‌های كاشی
بی‌آنكه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه‌های كوچه‌ی ما كیف‌های مدرسه‌شان را
از بمبهای كوچك‌ پر كرده اند

حیاط خانه ما گیج است
من از زمانی
كه قلب خود را گم كرده است می‌ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می‌ترسم
من مثل دانش آموزی
كه درس هندسه‌اش را
دیوانه‌وار دوست می‌دارد تنها هستم
و فكر میكنم كه باغچه را می‌شود به بیمارستان برد
من فكر میكنم ...
من فكر میكنم ...
من فكر میكنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز
تهی میشود.

#فروغ_فرخزاد

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رویدادی ناخواسته و وظیفه‌ی انسانی ما!

دو قو در رودخانه مشغول عشق‌بازی بودند که متوجه میشن  سر و گردن و بال‌های هردو به هم گره خورده پس از چند روز سرگردان در رودخانه متوجه دو نفر کنار رودخانه میشن که بطرف آن دو نفر می‌روند و با نگاه تقاضای کمک می‌کنند و ادامه این ماجرای جالب را ببینید...
_ _ _ _

https://t.me/+bBWHVd_YDkM1ZmM0
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Audio
📢 ... #پوشه_شنیداری نشست هفتگی شهر کتاب با عنوان «اکهارت تله و مساله‌ی هویت انسان»

سخنران: دکتر ایرج شهبازی
سه‌شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰
@Bookcitycc
🆔 @ Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر روز به خودمان یادآور شویم که:
زمان و انرژی ما نامحدود نیست.
آن را صرف افراد و چیزهایی کنیم که واقعا مهم هستند.

سلام صبحتون به خیر!
هفته‌ی خوبی را براتون آرزومندیم!

🆔 @Sayehsokhan
#صرفا_جهت_اندیشیدن

برای مردم غمگین؛
زندگی در شهر آسان‌تر است.
در شهر انسان می‌تواند صد سال زندگی کند بدون آن‌که متوجه شود مدت‌هاست مرده و تبدیل به خاک شده...

✍️ لئو تولستوی

🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
▫️کتاب «قدرت بی‌قدرتان‌» واتسلاو هاول حداقل ده صفحه درخشان دارد.
هاول کتاب را زمانی نوشت که رژیم جبار کمونیستی هر گونه مخالف سیاسی خودش را نابود کرده بود و اجازه هیچ فعالیت سیاسی را نمی‌داد. ایده درخشانی که هاول ارائه کرد راهگشا بود.‌ او از مردم درخواست ساده‌ای کرد:«بیایید از حالا به بعد، از چنبره دروغی که رژیم برایتان درست کرده و شما را به درون آن سوق داده خارج شوید و در دایره حقیقت زندگی کنید».

▫️هاول می‌گوید:
«رژیم در واقع بنایی است ساخته شده بر ستون‌های دروغ، و این بنا تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند.»

▫️هاول اضافه می‌کند:

«من اصلا اعتقاد ندارم که فقط کسانی که فعال سیاسی‌اند و علیه رژیم و ساختارهای سیاسی‌اش می‌جنگند شایسته ستایش ما هستند. من برای این افراد ارزش بسیاری قائلم؛ اما کسان دیگری هم هستند که شایسته ستایش‌اند. این‌ها کسانی هستند که تصمیم گرفته‌اند از این پس در هیچ حرکتی که در آن رگه‌ای از دروغ و ناراستی باشد شرکت نکنند. من از شما، که از کار سیاسی پرمخاطره بیمناکید فقط یک درخواست دارم:
قد راست کنید و به فردیت خودتان عزت و کرامت بیشتری ببخشید و به حقیقت خدمت کنید تا رژیم دروغ فرو ریزد.»

🆔 @Sayehsokhan
من مرغ آتشم
می‌سوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعله‌های سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز می‌شود
و من دوباره زندگیم را
آغاز می‌کنم
پر باز‌می‌کنم
پرواز می‌کنم....


#حمید_مصدق

🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from عکس نگار
🪞دشمن در آینه است

از هر طرف که می رویم به دشمن می رسیم!
شیر آب را که باز می کنیم، دشمن می چکد. گاز را که روشن می کنیم، دشمن شعله ور می شود. کولر را که می زنیم دشمن از شبکه هایش در می آید و از این اتاق به آن اتاق می چرخد. درِ یخچال را که باز می کنیم، می بینیم دشمن همه چیز را بلعیده است.
دشمن ساچمه می شود، می رود در چشم این و آن. دشمن گلوله می شود می خورد به پا و سر آدم ها. دشمن داروی اشتباه است، قطره قطره می رود در کلیه پیروز. دشمن گاز سمی است، مدرسه به مدرسه می گردد و از شُش های دختران تا نایشان بالا می رود.
دشمن می رود در تالاب، در دریاچه، در قنات، در سفره های زیر زمینی و همه را خشک می کند.
دشمن، درختان را قطع می کند. جنگل را بیابان می کند. هوا را آلوده می کند و اینجا و آنجا فرونشست و زلزله و سیل راه می اندازد.
دشمن برف می شود، جاده ها را می بندد. سنگ می شود، ریزش می کند. بهمن می شود و بی هوا خودش را می اندازد روی همه چیز.
دشمن برج می سازد، روی کوه، لب دریا، روی شالیزار و باغ و بوستان. دشمن دهانش بزرگ است و گرسنه است و هر چه می خورد، سیر نمی شود، چراگاه را با گوسفندانش می خورد. کوه را با کوهنوردانش، دریا را با کشتی هایش، کارخانه را با کارگرانش، شهر را با شهروندانش و زندگی را با آینده اش.
دشمن دست می کند در جیب مردم، پول هایشان را می دزدد، به مغازه ها می رود، بر چسب قیمت ها را عوض می کند، به جاده ها می رود و ماشین ها را به این طرف و آن طرف می زند.
دشمن کیسه بزرگی دارد که در آن خشکسالی و دروغ، تظاهر و تزویر، سنگ و سالوس و هزار و یک بیچارگی ریخته و هر که جا می رود آنها را روی سر ما می ریزد.
دشمن شبها به خوابمان می آید و وجب به وجب لای رویاهایمان کابوس می کارد.
دشمن بختک است، می افتد روی گلویمان در بیداری و ما چشم در چشمش می دوزیم، مفلوک و‌ میخکوب.
دشمن، دوال پاست، روی کولمان می نشیند و پاهای طناب مانندش را دور تن و‌ بدنمان می پیچد.
دشمن…، وای دشمن…
این دشمن که همه جا هست و هر کاری از او بر می آید، دیگر دشمن نیست، این دیو اژدها خدایی است، خشمگین و انتقامجو‌ و قدرتمند و زیرک که از همه جهان ایران را و از همه مردمان، ایرانیان را برای کین کشی برگزیده است!
چه شوربخت مردمانی هستیم ما!
🪞
ای دوستِ دشمنْ دوستِ من! به آینه نگاه کن، دوست در آینه است، دشمن در آینه.

دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می کشد…

✍️#عرفان_نظرآهاری
🪞@erfannazarahari
#دشمن_در_آینه_است
#دشمن_خویشیم_و_یار_آنکه_ما_را_می_کشد
"نظریه ساخت و گسترش هیجانات مثبت"
نقش هیجانات مثبت در زندگی ما کمتر از هیجانات منفی نیست!
سرکار خانم  #دکتر_زهره_قربانی متخصص و پژوهشگر روانشناسی مثبت گرا
مترجم کتابهای:
۴۴۰ گام بسوی شکوفائی 
دوره ۱۰ جلدی کتاب‌های مهارتهای زندگی برای نوجوانان
سفر زندگی: از خودآگاهی تا بالندگی
از شادکامی تا بالندگی

(قسمت سوم)👇👇👇👇

🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from کافه پذیرش
Forwarded from نشر سایه سخن (Hassan Malekian)
📚 #کتاب : #مبارزه_ای_برای_مهربانی
✍️ اثر: #دکتر_جمیل_زکی
👌 ترجمه: #محمدحامد_فتاحیان
📖 ۳۸۴ صفحه
قیمت: ۱۸۵۰۰۰ تومان
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🛒 سفارش از طریق لینک زیر:

http://zaya.io/1lvuo

🆔 @Sayehsokhan
مهربانی کی سرآمد؟
---------
ما نسل انقلابی متهم‌ایم که به پیامدهای آنچه کردیم نیاندیشیده بودیم. دفترهای حساب و کتاب روی میز گشوده می‌شوند. خسارت‌ها و دستاوردها در دو ستون نوشته می‌شوند و از ما خواسته می‌شود خود را حسابرسی کنیم. آنچه در این میان فراموش می‌شود لحظه انقلابی است. موضوعی که از دایره محاسبات پیامدگرا بیرون می‌ماند. اجازه بدهید بیشتر توضیح دهم.

آنها که در این دیار دست به انقلاب ‌زدند، به پیامد کار جمعی خود نیاندیشیدند زیرا پیش از آن تدبیرهای پیامدگرایانه‌شان در زندگی فردی شکست خورده بود. مسیر زندگی‌های شخصی‌‌شان برای رشد و پیشرفت مسدود بود. تحقیر شده بودند و برای بیرون آمدن از این وضعیت چاره‌ای نمی‌دیدند. دیده نشده بودند و از گشودن حتی یک پنجره در اتاق تاریک عاجز بودند. از اقل کرامت یک شهروند محروم‌ بودند. فشار روانی ناشی از تبعیض، روح و جانشان را فشرده کرده بود. پیامد چنین شرایطی، درک مشخصی از زندگی بود. زندگی بیشتر به گذران دوران محکومیت و زندان شباهت پیدا کرد. زندانی شانسی برای تجربه زندگی به مثابه میدان متکثر انتخاب و پیشرفت و خود شکوفایی ندارد. باید با تنهایی و تکرار سر کند. به ویژه اگر زندانی محکوم به حبس ابد باشد. به ویژه اگر فشار انفرادی روح و جانش را فشرده باشد. آشوب شبه مدرنیته آن روزگار، وقتی با فضای استبداد سیاسی همراه شد، چنین پیامدی بر روح و جان جوانان آن دوران داشت.

وقت ملاقات برای هر زندانی شوق‌آور است. مهم نیست با چه کسی ملاقات کنی. ملاقات با دیگری، گویی حظی دارد از فضای آزادی. دیگری به یک امکان برای گذر از حصارهایی عبور ناپذیر تبدیل می‌شود. انقلاب برای حال و روح یک جمع سرکوب شده همان وضعیت شوق‌آور را ایجاد می‌کند. ما مشتاق یکدیگر بودیم.

به شعارهایی که گاه تند و خشونت بارند توجه نکنید. آن سوی این شعارها، میل انبوه جمعیتی است که می‌خواهند در حظ پیوند عمیق با دیگری خود را از انبوه غم‌ها و اندوه‌های ناشی از فشار تبعیض و استبداد و تحقیر نجات بخشد. نشانگان میل به پیوند و دوستی، خواست رهاشدن از گره‌های ناگشودنی در زندگی فردی، خواست ویران‌کردن حصارهایی که مرا از تو جدا می‌کند، هزاران هزار برابر بیشتر از نفرت و طرد دیگری است. طرد دیگری بهانه‌ای برای وصول من به تو است.

نباید فریب یک نام را خورد. ما از انقلاب ایران سخن می‌گوییم انگار کاری کردیم مثل کاری که فرانسوی‌ها یا انگلیسی‌ها و روس‌ها کردند. دم انقلابی برای ما، شانس حتی موقت برای فرار از زندان ابد انفرادی و حس رهاشدن در بیکرانگی جمع بود. جمعی که به رغم انبوهی و کثرت‌اش، به فردیت ما هم تشخص و قدرت و حس شکوفایی می‌بخشید. ما در فضای انقلابی یکدیگر را به رسمیت می‌شناختیم، به هم اعتبار می‌دادیم و همه از حس زندگی به مثابه قلمرو آزاد تصمیم و انتخاب بهره می‌گرفتیم. موقت بود اما لحظه نوشیدن آن آب گوارا برای آنکه تشنه کام است، لذتی شگفت دارد. او در وضعیتی نیست که به پیامدها فکر کند.  

انقلاب به خلاف نام‌اش آنهمه سیاسی نبود. در اصل با ابعاد عمیق درونی ما ارتباط شگفتی داشت. اتفاقاً فاجعه از زمانی آغاز شد که مقتضیات سیاسی انقلاب غلبه کرد. بالاخره انقلاب باید مسیری پیدا کند. رهبری و جهت و سازمانی بیابد. درست از همین نقطه بود که عشق من به تو، به عشق ما به یک کانون واحد هدایت شد. درست در چنین لحظاتی است که مردم آزاد خود را مهیای تسلیم می‌کنند. تسلیم به پدیده دولت انقلابی.

اولین وظیفه دولت انقلابی تصرف همه سرچشمه‌های دوستی، مهر و عشق و عطوفت همگرایانه میان مردم است. تنها عشق مجاز، عشق به مصادر حکومتی است. همانطور که اسلحه‌ها به سرعت جمع‌آوری شد، عشق و دوستی میان مردم هم باید به سرعت جمع آوری می‌شد. دوستی مردم با یکدیگر، خطر بزرگی برای بقاء نظام سیاسی به حساب می‌آید. اسلحه‌ها به سرعت جمع شدند اما جمع‌کردن همه امکان‌های دوستی مردم با یکدیگر خیلی طول کشید. هنوز هم که هنوز است ادامه دارد.  
دولت مدرن و به ویژه دولت انقلابی و ایدئولوژیک خود را میانجی هر ربط و نسبتی می‌داند. حتی میان من و خدا. ارتباط فردی من حتی با خدا بی میانجی مصالح نظم سیاسی، یک گناه بزرگ محسوب می‌شود. این میانجی میان من و من، میان من و تو، و میان همه امکان‌های همبستگی اجتماعی می‌نشیند. یا باید صحنه را ترک کنی یا میانجی‌گری این میانجی خود خوانده را بپذیری.
چه زود، چه زود، چه زود همه گفتیم مهربانی کی سرآمد.  
@javadkashi
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی همینه! زندگی همینه!
شاید عجیب به نظر بیاد!

فیلم سینمایی"جوکر"و نهاد "روانپزشکی مدرن" به‌عنوان یکی از عوامل مسبب سرگذشت تلخ "آرتور" و آرتورها! چرا؟

🆔 @Sayehsokhan