✔️روایتی که میخوانید نقلیست کمتر شنیده شده از رضا براهنی در حاشیه دیداری با بورخس. خواندنش در چنین روزهایی(اشاره به روز بزرگداشت حافظ) خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است...
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آنها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و روشنفکر و روزنامهنگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوشتاگوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آنها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و روشنفکر و روزنامهنگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوشتاگوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
معتقدم، آدمی نباید در هیچ شرایطی به دلش بدهکار بمونه، این دل تا ابد، ول نمیکنه. یک جایی، یه روزی، وقتی فکر میکنی دیگه زندگیت روی غَلتک افتاده و اصلا حواست نیست، داری راهت رو میری، یهو میبینی یه کوچه، یه خیابون، یه عطر یا حتی یه عکس ، پوستت رو میکنه، تمام وجودت رو میبره به نقطه اول، به دلتون بدهکار نباشید، یادتون بمونه، همیشه دیره، هیچوقت هیچ حرفی رو تو دلتون نگه ندارید، اگر کسی رو دارید کنارتون باهاش برید، بیاید، نذارید چیزی رو تو دلتون جا بذاره که بعدا نتونید پساش بگیرید، دنیا سهم آدمایی هست که حرفشون رو جسورانه زدند، این حرفم رو کسی میفهمه که عزیزی رو از دست داده، اون موقع میفهمه «حالا فردا بهت زنگ میزنم»، حالا بذار «هفته دیگه میریم بیرون»، یعنی چی، روزها میان و تو میمونی حسرت فرداهایی که قرار بود بهش زنگ بزنی، تو میمونی و «دوست دارمهایی« که میتونستی بهش بگی و نشد.
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan
🔊 فایل صوتی مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" مارتین هیدگر| ترجمه اکبر جباری| نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
Audio
🔊 فایل صوتی مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" مارتین هیدگر| ترجمه اکبر جباری| نشر پرسش
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
🔻 سخنرانان:
۱- استاد مصطفی ملکیان
۲-دکتر مهدیه معین
۳- دکتر رزگار محمدی
۴- دکتر اکبر جباری
🔻 با اجرای: میلاد دخانچی
@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این سرزمین لبریز انسانهای به انزوا رسیدهای هست که به تنهایی نمیتوانند دردها و رنج های خودشان را درمان کنند.
من تنها هستم. کار زیادی هم از دستم ساخته نیست. ولی باید بروم و با کلامی یا تکان دادن دستی هم که شده قدری از دردهاشان بکاهم!
دردها بیشمارند. درک رنجهای همدیگر دنیا را قشنگ میکند.
📕 آخرین انار دنیا
✍ #بختیار_علی
سلام و درود
صبح زیبای پاییزیتون بخیر و نیکی
🍁🍂🍁🍂🍁
🆔 @Sayehsokhan
من تنها هستم. کار زیادی هم از دستم ساخته نیست. ولی باید بروم و با کلامی یا تکان دادن دستی هم که شده قدری از دردهاشان بکاهم!
دردها بیشمارند. درک رنجهای همدیگر دنیا را قشنگ میکند.
📕 آخرین انار دنیا
✍ #بختیار_علی
سلام و درود
صبح زیبای پاییزیتون بخیر و نیکی
🍁🍂🍁🍂🍁
🆔 @Sayehsokhan
▪️شهربند گنجه ۸
▫️نظم لیلی و مجنون
✍ #عبدالحسین_زرین_کوب
▪️وقتی نامهی شاه اخستان (فرمانروای شروان و دربند) به نظامی رسید، محمد چهارده ساله بود (۵۸۴ هجری) و نظامی نزدیک پنجاه سال داشت. نامه به خط پادشاه بود که طی ده پانزده سطر از وی درخواسته بود تا داستان عشق لیلی و مجنون را به نام او به رشتهی نظم کشد و دوباره اثری همانند خسرو و شیرین به وجود آورد "تا گوهر قیمتی شود جفت". درخواست پادشاه شروان رد کردنی نبود اما قبولش هم برای شاعر کاری غیر ممکن به نظر میرسید. داستان لیلی و مجنون در سرزمینهای بیابانی عربستان صورت میگرفت.
سختی زندگی بادیه و تنگی محیط بیابانِ عاری از آبادی را نظامی مانعِ هنرنمایی شاعرانه در نظم قصه میدید و در پذیرفتن دعوت شاهِ شروان مردد بود. با این حال به الزام و اصرار محمد که از وصول دستخط شاهانه به شوق آمده بود و علاوه بر آن اشتغال به کاری تازه را موجب دفع تنهایی و ملال پدر مییافت، دعوت و درخواست پادشاه را پذیرفت و در مدت چهار ماه آن را به پایان آورد.
▪️از آنچه در پایان نظم این قصه، از خزانهی شروانشاه عاید شاعر شد هیچ چیز دانسته نیست اما اینکه تا سالها بعد و حتی بعد از مرگ شاه اخستان نیز نظامی با خاندان شروانشاهان ارتباط داشت معلوم میدارد پادشاه عربنژاد شروان و دربند باید به خاطر نظم این قصه، هدیهی ارزندهای به شاعر گنجه داده باشد.
▪️مقارن با پایان این قصه، نظامی دومین همسر خود را نیز از دست داد (۵۸۴ هجری) و باز یک چند مونس او ورای مطالعه و تفکر، صحبت محمد بود. با آنکه نظم لیلی و مجنون چهار ماه بیش مدت نگرفت، در پایان آن نظامی چنان خسته بود که تا چند سال بعد دست به کار تازهای نزد. مرگ دومین همسر و شاید ضرورت مراقبت و سرکشی به املاک، عامل عمدهای در این فترت بود. نظارت در تربیت محمد هم که در این سالها تجربهی بلوغ را در پیش داشت، خاطر شاعر را از توجه به کار منظم دیگر منصرف میساخت.
(به تلخیص از کتاب پیر گنجه)
@nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
▫️نظم لیلی و مجنون
✍ #عبدالحسین_زرین_کوب
▪️وقتی نامهی شاه اخستان (فرمانروای شروان و دربند) به نظامی رسید، محمد چهارده ساله بود (۵۸۴ هجری) و نظامی نزدیک پنجاه سال داشت. نامه به خط پادشاه بود که طی ده پانزده سطر از وی درخواسته بود تا داستان عشق لیلی و مجنون را به نام او به رشتهی نظم کشد و دوباره اثری همانند خسرو و شیرین به وجود آورد "تا گوهر قیمتی شود جفت". درخواست پادشاه شروان رد کردنی نبود اما قبولش هم برای شاعر کاری غیر ممکن به نظر میرسید. داستان لیلی و مجنون در سرزمینهای بیابانی عربستان صورت میگرفت.
سختی زندگی بادیه و تنگی محیط بیابانِ عاری از آبادی را نظامی مانعِ هنرنمایی شاعرانه در نظم قصه میدید و در پذیرفتن دعوت شاهِ شروان مردد بود. با این حال به الزام و اصرار محمد که از وصول دستخط شاهانه به شوق آمده بود و علاوه بر آن اشتغال به کاری تازه را موجب دفع تنهایی و ملال پدر مییافت، دعوت و درخواست پادشاه را پذیرفت و در مدت چهار ماه آن را به پایان آورد.
▪️از آنچه در پایان نظم این قصه، از خزانهی شروانشاه عاید شاعر شد هیچ چیز دانسته نیست اما اینکه تا سالها بعد و حتی بعد از مرگ شاه اخستان نیز نظامی با خاندان شروانشاهان ارتباط داشت معلوم میدارد پادشاه عربنژاد شروان و دربند باید به خاطر نظم این قصه، هدیهی ارزندهای به شاعر گنجه داده باشد.
▪️مقارن با پایان این قصه، نظامی دومین همسر خود را نیز از دست داد (۵۸۴ هجری) و باز یک چند مونس او ورای مطالعه و تفکر، صحبت محمد بود. با آنکه نظم لیلی و مجنون چهار ماه بیش مدت نگرفت، در پایان آن نظامی چنان خسته بود که تا چند سال بعد دست به کار تازهای نزد. مرگ دومین همسر و شاید ضرورت مراقبت و سرکشی به املاک، عامل عمدهای در این فترت بود. نظارت در تربیت محمد هم که در این سالها تجربهی بلوغ را در پیش داشت، خاطر شاعر را از توجه به کار منظم دیگر منصرف میساخت.
(به تلخیص از کتاب پیر گنجه)
@nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
📚 کتاب: #سفر_زندگی، #از_خودآگاهی_تا_بالندگی
✍️ نویسنده: #دکتر_زهره_قربانی
👌 با همکاری: #فرناز_شهید_ثالث
📇 ناشر: #سایه_سخن
🗞نوبت چاپ: #چاپ_اول
📖 برشی از کتاب:
مهارت آشتی با جهان هستی (فضیلت تعالی)
🔹تحسین زیباییها و فضیلتها: حیرت و شگفتی ناشی از زیباییها، تحسين مهارتها و کمالات در دیگران، هیجان زده شدن از
زیباییهای اخلاقی (خوبیهای دیگران).
🔹قدردانی: سپاسگزاری از موهبتهای زندگی، احساس رستگاری.
🔹امید: خوشبین به آینده، دارای تفکر مثبت، در انتظار بهترینها بودن و تلاش برای رسیدن به آن.
🔹شوخطبعی: بازی گوشی، آوردن خنده بر لب دیگران، زندهدلی، دیدن روی روشن ماجرا.
🔹معنویت: دارای عقاید منسجم دربارۀ هدف برتر و آگاهی به حضور خود در دنیا، باور به معنای زندگی که شکل دهنده رفتار است و فرد را به آرامش میرساند.
🖇صفحه انتخابی: ۲۴۹
🔵🔵🔵مطالعه این کتاب🔵🔵🔵
🆔 @Sayehsokhan
✍️ نویسنده: #دکتر_زهره_قربانی
👌 با همکاری: #فرناز_شهید_ثالث
📇 ناشر: #سایه_سخن
🗞نوبت چاپ: #چاپ_اول
📖 برشی از کتاب:
مهارت آشتی با جهان هستی (فضیلت تعالی)
🔹تحسین زیباییها و فضیلتها: حیرت و شگفتی ناشی از زیباییها، تحسين مهارتها و کمالات در دیگران، هیجان زده شدن از
زیباییهای اخلاقی (خوبیهای دیگران).
🔹قدردانی: سپاسگزاری از موهبتهای زندگی، احساس رستگاری.
🔹امید: خوشبین به آینده، دارای تفکر مثبت، در انتظار بهترینها بودن و تلاش برای رسیدن به آن.
🔹شوخطبعی: بازی گوشی، آوردن خنده بر لب دیگران، زندهدلی، دیدن روی روشن ماجرا.
🔹معنویت: دارای عقاید منسجم دربارۀ هدف برتر و آگاهی به حضور خود در دنیا، باور به معنای زندگی که شکل دهنده رفتار است و فرد را به آرامش میرساند.
🖇صفحه انتخابی: ۲۴۹
🔵🔵🔵مطالعه این کتاب🔵🔵🔵
🆔 @Sayehsokhan
برای داریوش مهرجویی
نسل ما با «هامون» داریوش مهرجویی در روزگار دانشجویی عاشق شد، گریست، کتابخوان شد، فکر کرد، خل شد، شعر گفت و خلاصه جوانی کرد.
از صبح که این خبرهولناک را شنیدم انگار خودم نیستم. یک جورهایی شدهام هامون گیج و دیوانه و عاشق. انگار همهی راهها برایم بسته شده. شدهام هامونی که دنبال علی عابدینی بود تا قدری با او درد دل کند. فکر کنم بالای ۱۰۰ بار هامون را دیدهام. هامون خود مهرجویی بود. در جستجوی حقیقت، گیج، عاشق، تنها، مجنون.
«هامون» قطعا ماندگارترین و باور پذیرترین شخصیتی است که سینمای ایران تا امروز آفریده است. و خالق این شخصیت امروز به دیدار «هامون» رفت.
یاد این شعر شاملو میافتم که «حمید هامون» میخواند :
منم آری منم
که از اینگونه تلخ میگریم
که اینک
زایشِ من
از پسِ دردی چهلساله
در نگرانیِ این نیمروزِ تفته
در دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش است
که نوازش است و بخشش است.
در نگرانیِ این لحظهی یأس،
که سایهها دراز میشوند
و شب با قدمهای کوتاه
دره را میانبارد.
ای کاش که دستِ تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که این
همه
پیروزیِ حسرت است،
بازآمدنِ همه بیناییهاست
به هنگامی که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
@sbyabanaky
🆔 @Sayehsokhan
نسل ما با «هامون» داریوش مهرجویی در روزگار دانشجویی عاشق شد، گریست، کتابخوان شد، فکر کرد، خل شد، شعر گفت و خلاصه جوانی کرد.
از صبح که این خبرهولناک را شنیدم انگار خودم نیستم. یک جورهایی شدهام هامون گیج و دیوانه و عاشق. انگار همهی راهها برایم بسته شده. شدهام هامونی که دنبال علی عابدینی بود تا قدری با او درد دل کند. فکر کنم بالای ۱۰۰ بار هامون را دیدهام. هامون خود مهرجویی بود. در جستجوی حقیقت، گیج، عاشق، تنها، مجنون.
«هامون» قطعا ماندگارترین و باور پذیرترین شخصیتی است که سینمای ایران تا امروز آفریده است. و خالق این شخصیت امروز به دیدار «هامون» رفت.
یاد این شعر شاملو میافتم که «حمید هامون» میخواند :
منم آری منم
که از اینگونه تلخ میگریم
که اینک
زایشِ من
از پسِ دردی چهلساله
در نگرانیِ این نیمروزِ تفته
در دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش است
که نوازش است و بخشش است.
در نگرانیِ این لحظهی یأس،
که سایهها دراز میشوند
و شب با قدمهای کوتاه
دره را میانبارد.
ای کاش که دستِ تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که این
همه
پیروزیِ حسرت است،
بازآمدنِ همه بیناییهاست
به هنگامی که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
@sbyabanaky
🆔 @Sayehsokhan
☀️
زيباترين زن زندگیم را امروز ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست ، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند ، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد.
بى مضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز ،
جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا ، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت . او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود . چيزى بود كه دوست داشت باشد.
دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد . زير چانهاش چروكهايى ريز داشت و در تمام آن مدت ، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد.
خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم " ،
گولش نزده بودند.
او در انتهای روزهاى چهل سالگى ، پذيرفته بود كه هزار بار شكست خورده و نمرده : «خودم كردم ، خودم !»
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان بود .
بعد راه رفتيم . شاد بود و از خنديدن نمیترسید . بلند میخندید و صداى زنانه
محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود ،
"مارلنه ديتريش" نبود ،
"جين فوندا" نبود ،
"اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود ،
خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد ،
سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او ، همان زن كميابیست كه از ياد رفته.
او همان زنی ست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روباتهاى كمهوش گرفتهاند.
او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده.
اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط ، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد.
اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی ، شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور می کنیم، نیست.
رولان بارت
🆔 @Sayehsokhan
زيباترين زن زندگیم را امروز ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست ، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند ، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد.
بى مضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز ،
جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا ، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت . او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود . چيزى بود كه دوست داشت باشد.
دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد . زير چانهاش چروكهايى ريز داشت و در تمام آن مدت ، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد.
خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم " ،
گولش نزده بودند.
او در انتهای روزهاى چهل سالگى ، پذيرفته بود كه هزار بار شكست خورده و نمرده : «خودم كردم ، خودم !»
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان بود .
بعد راه رفتيم . شاد بود و از خنديدن نمیترسید . بلند میخندید و صداى زنانه
محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود ،
"مارلنه ديتريش" نبود ،
"جين فوندا" نبود ،
"اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود ،
خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد ،
سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او ، همان زن كميابیست كه از ياد رفته.
او همان زنی ست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روباتهاى كمهوش گرفتهاند.
او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده.
اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط ، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد.
اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی ، شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور می کنیم، نیست.
رولان بارت
🆔 @Sayehsokhan
خسرو و شیرین ۱۰
نظامی گنجوی
🎧 نظامی گنجوی ۳۴
#خسرو_و_شیرین
🔹 #قسمت_دهم
✔️ سعادت رخ نمود و بخت یاری!
🎤خوانش و شرح: محمدرضا طاهری
⛔️ شنیدن این قسمت برای کودکان مناسب نیست
▪️#مرور_ابیات
دلِ خسرو ز عشق یار، پر جوش
به یاد نوشلب میکرد مِی نوش
شراب تلخ در جانش اثر کرد
به شیرینی سوی شیرین نظر کرد
به غمزه گفت با او نکتهای چند
که بود از بوسه لبها را زبانبند
هم از راهِ اشارتهای فرّخ
حدیث خویشتن را یافت پاسخ
سخنها در کرشمه مینهفتند
به نوکِ غمزه گفتند آنچه گفتند
▫️اینجا صحنهای است که شیرین و خسرو بدون به کار بردن کلمات و تنها با "اشارات نظر" با هم سخن میگویند. اما سبب این حال چیست؟ #نظامی گفته است: "که بود از بوسه لبها را زبانبند" یعنی از شدت بوسیدنِ هم مجال به زبان آوردن کلمات را نداشتند.
@nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
#خسرو_و_شیرین
🔹 #قسمت_دهم
✔️ سعادت رخ نمود و بخت یاری!
🎤خوانش و شرح: محمدرضا طاهری
⛔️ شنیدن این قسمت برای کودکان مناسب نیست
▪️#مرور_ابیات
دلِ خسرو ز عشق یار، پر جوش
به یاد نوشلب میکرد مِی نوش
شراب تلخ در جانش اثر کرد
به شیرینی سوی شیرین نظر کرد
به غمزه گفت با او نکتهای چند
که بود از بوسه لبها را زبانبند
هم از راهِ اشارتهای فرّخ
حدیث خویشتن را یافت پاسخ
سخنها در کرشمه مینهفتند
به نوکِ غمزه گفتند آنچه گفتند
▫️اینجا صحنهای است که شیرین و خسرو بدون به کار بردن کلمات و تنها با "اشارات نظر" با هم سخن میگویند. اما سبب این حال چیست؟ #نظامی گفته است: "که بود از بوسه لبها را زبانبند" یعنی از شدت بوسیدنِ هم مجال به زبان آوردن کلمات را نداشتند.
@nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بس کنید!
فریاد میزنم: بس کنید!
اما فریاد من
در هیاهوی آژیرها و موشکها
گم میشود
بر زانوانم خم میشوم
گلی در آستانهٔ پژمردن است
به نجوا میگویمش:
دوستت دارم
صدای من شنیده میشود آیا؟
صدیق قطبی
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
فریاد میزنم: بس کنید!
اما فریاد من
در هیاهوی آژیرها و موشکها
گم میشود
بر زانوانم خم میشوم
گلی در آستانهٔ پژمردن است
به نجوا میگویمش:
دوستت دارم
صدای من شنیده میشود آیا؟
صدیق قطبی
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
روزی پادشاهی بیعيب! به اطرافيانش گفت كه اگر از كسی عيب و ايرادی ببيند، آن شخص بايد یک درهم تاوان بدهد.
يكی از شحنهها (نگهبان) مردی را عريان ديد و گفت: بايد به دستور پادشاه يک درهم بپردازی.
مرد گفت: چه....چه...چرا بايد بدهم؟!
شحنه گفت دو درهم بايد بدهی چون لكنت هم داری.
شحنه گريبان مرد را گرفت؛ او خواست دفاع كند، معلوم شد دستش هم بالا نمیآيد.
شحنه گفت حالا بايد سه درهم بدهی!
در اين گير و دار كلاه از سر مرد افتاد و آن مرد كچل بود. شحنه طلب چهار درهم كرد. مرد بينوا خواست بگريزد، كاشف به عمل آمد كه لنگ و چلاق هم هست. شحنه گفت از جايت تكان نخور كه تو گنجی بسيار پر بها هستی.!!!
متأسفانه برخی در پيدا كردن عيب و ايراد در ديگران چنان مشتاق و جدی هستند كه انگار گنجی را جست و جو میكنند.
🆔 @Sayehsokhan
يكی از شحنهها (نگهبان) مردی را عريان ديد و گفت: بايد به دستور پادشاه يک درهم بپردازی.
مرد گفت: چه....چه...چرا بايد بدهم؟!
شحنه گفت دو درهم بايد بدهی چون لكنت هم داری.
شحنه گريبان مرد را گرفت؛ او خواست دفاع كند، معلوم شد دستش هم بالا نمیآيد.
شحنه گفت حالا بايد سه درهم بدهی!
در اين گير و دار كلاه از سر مرد افتاد و آن مرد كچل بود. شحنه طلب چهار درهم كرد. مرد بينوا خواست بگريزد، كاشف به عمل آمد كه لنگ و چلاق هم هست. شحنه گفت از جايت تكان نخور كه تو گنجی بسيار پر بها هستی.!!!
متأسفانه برخی در پيدا كردن عيب و ايراد در ديگران چنان مشتاق و جدی هستند كه انگار گنجی را جست و جو میكنند.
🆔 @Sayehsokhan
Hale Khoonin Delan
Alireza Eftekhari
حال خونین دلان
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
#حافظ
🆔 @Sayehsokhan
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
#حافظ
🆔 @Sayehsokhan