آدمیزاد منبعِ تناقض است. هم بزرگترین و هم حقیرترین، هم این و هم آن!
گاه از دروازه داخل نمیشود و گاه از چشمهی سوزن میگذرد!
«گھی بر طارمِ اعلا نشیند/ زمانی پیشِ پای خود نبیند.»
آدمیزاد بیشترین پوزخند را بر بلاهتِ خود زده است. بارها و بارها نشان داده شده است که دنیای جدید، دنیای علم، وقتی پای منافعش در میان باشد، میتواند اوهامپَرَستی را به درجهی انسانِ ابتدایی جلو ببرد، و در اینجا چه بسا طبعِ کسی که سفینه به فضا میفرستد، و طبعِ کسی که دخیل به انجیر میبندد، یک مسئلت را تعقیب کند!
#روزها_جلدسوم
💎 دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🆔 @Sayehsokhan
گاه از دروازه داخل نمیشود و گاه از چشمهی سوزن میگذرد!
«گھی بر طارمِ اعلا نشیند/ زمانی پیشِ پای خود نبیند.»
آدمیزاد بیشترین پوزخند را بر بلاهتِ خود زده است. بارها و بارها نشان داده شده است که دنیای جدید، دنیای علم، وقتی پای منافعش در میان باشد، میتواند اوهامپَرَستی را به درجهی انسانِ ابتدایی جلو ببرد، و در اینجا چه بسا طبعِ کسی که سفینه به فضا میفرستد، و طبعِ کسی که دخیل به انجیر میبندد، یک مسئلت را تعقیب کند!
#روزها_جلدسوم
💎 دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطور میتونین این مردم رو دوست نداشته باشید!
دخترخانومی که برای فروش دستمال کاغذی وارد فروشگاهی میشه و یکی از مغازهدارها میپرسه چند سالته که دخترک میگه مادربزرگم گفت امروز ۱۰ساله میشم!
مغازهدار و همسایهها براش تولد میگیرن.
لذت ببریم از انسانیت این هموطنانمون❤️
🆔 @Sayehsokhan
دخترخانومی که برای فروش دستمال کاغذی وارد فروشگاهی میشه و یکی از مغازهدارها میپرسه چند سالته که دخترک میگه مادربزرگم گفت امروز ۱۰ساله میشم!
مغازهدار و همسایهها براش تولد میگیرن.
لذت ببریم از انسانیت این هموطنانمون❤️
🆔 @Sayehsokhan
نمیدانم شنیدهاید، دیدهاید یا شاید هم تجربه کردهاید و میدانید که در هر زنی یک ناتمام دیگر از جنس خودش، حتی لطیفتر و به مراتب زیباتر هست که یک جایی از زمان خودش را گم کردهاست. شاید در کوچهای، پشت پنجرهای یا در جادهای دورافتاده، همان جا که عاشقی کرده. و اگر درهمان پیچ کوچه صاعقهای زده بود و خشک میشد آنوقت تا ابد خوشبخت میماند.
پدربزرگم میگفت: «بعضی چیزها باید بماند برای بعد!»
و حتماً آن صاعقه هم مانده بود برای بعد.
مثلاً اگر عقربهی ساعت ثابت میماند، زمان هم از حرکت میایستاد. آنوقت درد و رنج کمتر میشد و عاشقیکردن راحتتر. هیچ زنی عنکبوت قالی نمیشد، تهمت گناه ناکرده را بر دوش نمیکشید و از تنهایی مونس نور ماه نمیشد. بلبلی میشد آزاد به هر شاخساری و آرزوی پرواز را به گور نمیبرد. اصلا، معمار هیجان میشد. و تازه آنوقت بود که خدا جهانش را به او میداد که از تنهایی؛ پیردختری حسرت زده نشود و دنیا را با منطق زنانهاش بچیند. کسی چه میداند حکمت خدا چیست؟
🆔 @Sayehsokhan
پدربزرگم میگفت: «بعضی چیزها باید بماند برای بعد!»
و حتماً آن صاعقه هم مانده بود برای بعد.
مثلاً اگر عقربهی ساعت ثابت میماند، زمان هم از حرکت میایستاد. آنوقت درد و رنج کمتر میشد و عاشقیکردن راحتتر. هیچ زنی عنکبوت قالی نمیشد، تهمت گناه ناکرده را بر دوش نمیکشید و از تنهایی مونس نور ماه نمیشد. بلبلی میشد آزاد به هر شاخساری و آرزوی پرواز را به گور نمیبرد. اصلا، معمار هیجان میشد. و تازه آنوقت بود که خدا جهانش را به او میداد که از تنهایی؛ پیردختری حسرت زده نشود و دنیا را با منطق زنانهاش بچیند. کسی چه میداند حکمت خدا چیست؟
🆔 @Sayehsokhan
"كجا مىروى زندانبان زیبا
با این كلید آغشته به خون؟"
- مىروم آن را كه دوست مىدارم آزاد كنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را كه به بند كشیدهام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانىترین هوسم
در شنیعترین شكنجهام
در دروغهاى آینده
در بلاهت پیمانها.
مىخواهم رهاییش بخشم
مىخواهم آزاد باشد
و حتی از یادم ببرد
و حتی برود
و حتی بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.
ژاک پرهور
برگردان: احمد شاملو
#ژاک_پرهور
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
با این كلید آغشته به خون؟"
- مىروم آن را كه دوست مىدارم آزاد كنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را كه به بند كشیدهام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانىترین هوسم
در شنیعترین شكنجهام
در دروغهاى آینده
در بلاهت پیمانها.
مىخواهم رهاییش بخشم
مىخواهم آزاد باشد
و حتی از یادم ببرد
و حتی برود
و حتی بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.
ژاک پرهور
برگردان: احمد شاملو
#ژاک_پرهور
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
❓چرا به آینده ایران امیدوارم؟ (کامل)
گفتوگوی آزاد (AZAD) با استاد مصطفی ملکیان دربارهی آینده ایران
🖥 #فایل_تصویری را در اینجا ببینید: ⬇️
🆔 @MalekianMedia
@sayehsokhan
گفتوگوی آزاد (AZAD) با استاد مصطفی ملکیان دربارهی آینده ایران
🖥 #فایل_تصویری را در اینجا ببینید: ⬇️
🆔 @MalekianMedia
@sayehsokhan
Telegram
attach 📎
صبح است🌸
ياس🌱 را باید کاشت
توي گلدان ظريفی که پر از عطر خداست
و سپس گلدان را روي يک ميز گذاشت
پرده ها را بايد پس زد
و به خورشيد فضا داد
که آرام بتابد بر آن🌸🍃
آن زمان خواهي ديد با شميم گل ياس
تو چه احساس قشنگي داري
و درخشان شدن برگ گياه
چه تماشا دارد🌸🍃
در دلت بوتهاي از ياس بکار
ياسي از عاطفه، اميد، محبت، ادراک
و بدان بي ترديد زندگي با تو سر مهر و وفا خواهد داشت
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @sayehsokhan
ياس🌱 را باید کاشت
توي گلدان ظريفی که پر از عطر خداست
و سپس گلدان را روي يک ميز گذاشت
پرده ها را بايد پس زد
و به خورشيد فضا داد
که آرام بتابد بر آن🌸🍃
آن زمان خواهي ديد با شميم گل ياس
تو چه احساس قشنگي داري
و درخشان شدن برگ گياه
چه تماشا دارد🌸🍃
در دلت بوتهاي از ياس بکار
ياسي از عاطفه، اميد، محبت، ادراک
و بدان بي ترديد زندگي با تو سر مهر و وفا خواهد داشت
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @sayehsokhan
🔴 زیباترین عکس دنیا
در یکی از دهکدههای بسیار محروم، دانشاموزی یک جفت چکمه پلاستیکی از معلمش هدیه میگیرد و خوشحالی بیپایان این کودک، این عکس را زیباترین عکس دنیا میکند.
جریان این جایزه بسیار زیباست:
معلم بعنوان یک مسابقه، از دانشآموزان میخواهد که هر کدام در رابطه با وضعیت خود بنویسد، جایزهای از من دریافت میکند.
همه بچههای کلاس، انشا را مینویسند و معلم بعد از خواندن همه آنها، از آنجا که همه را زیبا مییابد، نمیتواند یکی را انتخاب کند و تصمیم میگیرد به قید قرعه برنده این کفشها را مشخص کند.
همه دانشآموزان اسامیشان را مینویسند و داخل چکمه میگذارند و معلم یک اسم را از بین آنها بیرون میکشد. همینکه میخواست اسم را بخواند همه بچهها دست میزنند و معلم با صدای بلند اسم عایشه (همان بچهای که در عکس دیده میشود) را میخواند.
معلم وقتی این جریان را برای همسرش توضیح میداد
اشک ریخت و چنین ادامه داد:
وقتی بقیه اسمها را نگاه کردم من متوجه شدم که تمامی بچهها فقط اسم عایشه، فقیرترین بچه کلاس را نوشته بودند!
#برترین دین انسانیت است.
🆔 @Sayehsokhan
در یکی از دهکدههای بسیار محروم، دانشاموزی یک جفت چکمه پلاستیکی از معلمش هدیه میگیرد و خوشحالی بیپایان این کودک، این عکس را زیباترین عکس دنیا میکند.
جریان این جایزه بسیار زیباست:
معلم بعنوان یک مسابقه، از دانشآموزان میخواهد که هر کدام در رابطه با وضعیت خود بنویسد، جایزهای از من دریافت میکند.
همه بچههای کلاس، انشا را مینویسند و معلم بعد از خواندن همه آنها، از آنجا که همه را زیبا مییابد، نمیتواند یکی را انتخاب کند و تصمیم میگیرد به قید قرعه برنده این کفشها را مشخص کند.
همه دانشآموزان اسامیشان را مینویسند و داخل چکمه میگذارند و معلم یک اسم را از بین آنها بیرون میکشد. همینکه میخواست اسم را بخواند همه بچهها دست میزنند و معلم با صدای بلند اسم عایشه (همان بچهای که در عکس دیده میشود) را میخواند.
معلم وقتی این جریان را برای همسرش توضیح میداد
اشک ریخت و چنین ادامه داد:
وقتی بقیه اسمها را نگاه کردم من متوجه شدم که تمامی بچهها فقط اسم عایشه، فقیرترین بچه کلاس را نوشته بودند!
#برترین دین انسانیت است.
🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎵بازخوانی ترانه:
فراموش نکن دنیا فانی است
Unutma ki Dünya Fani
از:
#معزز_ارسوی
#Muazzez_Ersoy
با زیرنویس فارسی
این ترانه را اول بار #باریش_مانچو خوانندهی فقید ترک سروده و خواندهاست.
#Barış_Manço
#موسیقی_پاپ_ترکیه
🆔 @Sayehsokhan
فراموش نکن دنیا فانی است
Unutma ki Dünya Fani
از:
#معزز_ارسوی
#Muazzez_Ersoy
با زیرنویس فارسی
این ترانه را اول بار #باریش_مانچو خوانندهی فقید ترک سروده و خواندهاست.
#Barış_Manço
#موسیقی_پاپ_ترکیه
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from اتچ بات
🌟شهرزاد قصهات را بگو
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در «روزی روزگاری در سرزمینی دور» زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چارهای، تیشهای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصههای این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را میشناسم که در قصه دیوان گیر افتادهاند و زنان زیاد تری را میشناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسهای انسان میشود، بلکه آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه میکند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان میترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی میدهم، حتماً دلبری از گوشهای خیز بر میدارد، خنجر دیوش را قرض میگیرد و بانگ میکند که من زندگی به جادوی دیو را دوستتر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر میپیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، همین جا،
قصه تازهات را شروع کن…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#شهرزاد_قصه_ات_را_بگو
#زنان_نورونار
#ایران_پایدار
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در «روزی روزگاری در سرزمینی دور» زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چارهای، تیشهای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصههای این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را میشناسم که در قصه دیوان گیر افتادهاند و زنان زیاد تری را میشناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسهای انسان میشود، بلکه آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه میکند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان میترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی میدهم، حتماً دلبری از گوشهای خیز بر میدارد، خنجر دیوش را قرض میگیرد و بانگ میکند که من زندگی به جادوی دیو را دوستتر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر میپیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، همین جا،
قصه تازهات را شروع کن…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#شهرزاد_قصه_ات_را_بگو
#زنان_نورونار
#ایران_پایدار
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎
📚 آخرین وسوسه مسیح
The Last Temptation of Christ
✍ نویسنده نیکوس کازانتزاکیس
🔃 مترجم صالح حسینی
⬅️ ناشر نیلوفر
کتاب شرح زندگی حضرت عیسی از چندی پیش از آشکار نمودن رسالت آن حضرت تا به هنگام به دار آویختنش میباشد .
در این کتاب ، کازانتزاکیس به عیسی (ع) نه به چشم مردی معصوم و پیامبری راسخ ، بلکه به چشم انسانی عادی نگاه میکند که دائماً دچار وسوسههایی میشود که با تلاش از آنها رهایی مییابد.
در این روایت عیسی (ع) از همان ابتدا که به رسالت خویش پی میبرد دچار وحشت زیادی میشود و سعی میکند با انجام گناهانی مثلاً ساختن صلیب برای مصلوبکردن آزادیخواهان خود را فرد نامناسبی جلوه دهد یا دائماً دچار شک و تردید است ، آرزوی ازدواج و بچهدار شدن دارد و ...
طبق این روایت عده بسیار کمی میدانستند که عیسی همان مسیحای موعود است و بیشتر فکر میکردند اوآمده تا شرایط را مهیا کند . حتی در این داستان تا هنگام شام آخر هم حواریون فقط حدس میزنند که شاید آن عیسی همان عیسای موعوداست ...
عیسی با لحن شکوهآلود گفت : همگی شما مرا تنها خواهید گذاشت . همگی .
پترس با ستردن اشکهای خود فریاد زد :
من هیچگاه تنهایت نخواهم گذاشت .
- پترس ، پترس ، پیش از آنکه خروس بخواند ، سه بار مرا انکار خواهی کرد .
در این کتاب مسیح یک انسان معمولی و دارای شخصیتی کاملاً انسانی و زمینی است که احتمالش هم هست هر لحظه فریب شیطان را بخورد ، به همین جهت شدیداً مورد انتقاد کلیسا و مسیحیان قرار گرفت و خیلی اوقات جزء کتب ممنوعه بوده است .
کازانتزاکیس حتی قبل از مرگش از جانب اسقف مورد تکفیر قرار گرفت ؛ اما با این حال گفته شده که در مراسم تدفین وی بیش از پنجاه هزار نفر شرکت داشتهاند .
همچنین در سال ۱۹۸۸ فیلمی با همین نام برگرفته از این رمان به کارگردانی مارتین اسکورسیسی و نقش آفرینی ویلم دفو ساخته شده است .
🆔 @Sayehsokhan
The Last Temptation of Christ
✍ نویسنده نیکوس کازانتزاکیس
🔃 مترجم صالح حسینی
⬅️ ناشر نیلوفر
کتاب شرح زندگی حضرت عیسی از چندی پیش از آشکار نمودن رسالت آن حضرت تا به هنگام به دار آویختنش میباشد .
در این کتاب ، کازانتزاکیس به عیسی (ع) نه به چشم مردی معصوم و پیامبری راسخ ، بلکه به چشم انسانی عادی نگاه میکند که دائماً دچار وسوسههایی میشود که با تلاش از آنها رهایی مییابد.
در این روایت عیسی (ع) از همان ابتدا که به رسالت خویش پی میبرد دچار وحشت زیادی میشود و سعی میکند با انجام گناهانی مثلاً ساختن صلیب برای مصلوبکردن آزادیخواهان خود را فرد نامناسبی جلوه دهد یا دائماً دچار شک و تردید است ، آرزوی ازدواج و بچهدار شدن دارد و ...
طبق این روایت عده بسیار کمی میدانستند که عیسی همان مسیحای موعود است و بیشتر فکر میکردند اوآمده تا شرایط را مهیا کند . حتی در این داستان تا هنگام شام آخر هم حواریون فقط حدس میزنند که شاید آن عیسی همان عیسای موعوداست ...
عیسی با لحن شکوهآلود گفت : همگی شما مرا تنها خواهید گذاشت . همگی .
پترس با ستردن اشکهای خود فریاد زد :
من هیچگاه تنهایت نخواهم گذاشت .
- پترس ، پترس ، پیش از آنکه خروس بخواند ، سه بار مرا انکار خواهی کرد .
در این کتاب مسیح یک انسان معمولی و دارای شخصیتی کاملاً انسانی و زمینی است که احتمالش هم هست هر لحظه فریب شیطان را بخورد ، به همین جهت شدیداً مورد انتقاد کلیسا و مسیحیان قرار گرفت و خیلی اوقات جزء کتب ممنوعه بوده است .
کازانتزاکیس حتی قبل از مرگش از جانب اسقف مورد تکفیر قرار گرفت ؛ اما با این حال گفته شده که در مراسم تدفین وی بیش از پنجاه هزار نفر شرکت داشتهاند .
همچنین در سال ۱۹۸۸ فیلمی با همین نام برگرفته از این رمان به کارگردانی مارتین اسکورسیسی و نقش آفرینی ویلم دفو ساخته شده است .
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from اتچ بات
📚 برادران کارامازوف
The Brothers Karamazov
👤 فئودور داستایوفسکی
🔃 صالح حسینی
⬅️ رمان
برادران کارامازوف ، رمان فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱۸۸۱ - ۱۸۲۱) ، که در سالهای
۸۰ - ۱۸۷۹ منتشر شد .
این رمان مهمترین اثر این نویسنده بزرگ روس است که هر چند از «جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازلتر باشد ، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم در میآورد .
رمان برادران کارامازوف در وضع موجود به صورت وقایعنگاری ناقصی به نظر جلوه مینماید که داستان کینه شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر ، در چارچوب یکی از شهرهای کوچک روسیه ، روایت میکند .
این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم ، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید.
داستایفسکی در هیچ یک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بیشماری به کار رود که بر آدمی بار شدهاند ، بیانکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم ، یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم .
برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است .
جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است : جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است - عشقی که در دل زوزیم سالخورده و آلیوشا مملو است - اساساً جنبه عرفانی دارد .
این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را مینمایاند :
از سویی ، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی ، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بیحد و مرز انسانی بروز میکند ؛ از سوی دیگر ، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد .
با این تلقی کاملاً پاسکالمآبانه - چیزی بیش از آنچه بتوان سایهای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند - با هم در می آمیزند و این دو عامل چندان خلط میشوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است .
در این بازی پنهانی ، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه میکنند و در کارگردانی این عناصر ، بدان سان که ناچیز ترین پندار یا کردار بازیگران اصلی ، بازتاب آنها باشند ، میتوان یکی از انگیزههای اساسی فلسفه و هنر داستایفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلیوشا در زمان اعتکاف او در صومعهای است ، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی- وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص میگردد . داستایفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد . بیآنکه ، بر خلاف تولستوی ، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند .
🆔 @Sayehsokhan
The Brothers Karamazov
👤 فئودور داستایوفسکی
🔃 صالح حسینی
⬅️ رمان
برادران کارامازوف ، رمان فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱۸۸۱ - ۱۸۲۱) ، که در سالهای
۸۰ - ۱۸۷۹ منتشر شد .
این رمان مهمترین اثر این نویسنده بزرگ روس است که هر چند از «جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازلتر باشد ، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم در میآورد .
رمان برادران کارامازوف در وضع موجود به صورت وقایعنگاری ناقصی به نظر جلوه مینماید که داستان کینه شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر ، در چارچوب یکی از شهرهای کوچک روسیه ، روایت میکند .
این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم ، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید.
داستایفسکی در هیچ یک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بیشماری به کار رود که بر آدمی بار شدهاند ، بیانکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم ، یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم .
برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است .
جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است : جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است - عشقی که در دل زوزیم سالخورده و آلیوشا مملو است - اساساً جنبه عرفانی دارد .
این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را مینمایاند :
از سویی ، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی ، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بیحد و مرز انسانی بروز میکند ؛ از سوی دیگر ، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد .
با این تلقی کاملاً پاسکالمآبانه - چیزی بیش از آنچه بتوان سایهای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند - با هم در می آمیزند و این دو عامل چندان خلط میشوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است .
در این بازی پنهانی ، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه میکنند و در کارگردانی این عناصر ، بدان سان که ناچیز ترین پندار یا کردار بازیگران اصلی ، بازتاب آنها باشند ، میتوان یکی از انگیزههای اساسی فلسفه و هنر داستایفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلیوشا در زمان اعتکاف او در صومعهای است ، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی- وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص میگردد . داستایفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد . بیآنکه ، بر خلاف تولستوی ، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند .
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎
*رفتن، کریهترین فعل زبان فارسی است*
کوچه هشتم که زندگی میکردیم، برای بار اول پای کامپیوتر باز شد به خانهمان.
همان روز با شروین رفتیم فلکهی آریاشهر و سیدی فوتوشاپ خریدیم و نصب کردیم روی کامپیوتر.
یک ماه باهاش ور رفتم و بالاخره خم و چمش دستم آمد. یک بار شروین آمد خانهمان و یک عکس از کردان ریخته روی فلاپی دیسک و گفت بیا کرم بریزیم توی عکس.
کردانِ ابری با درختهای کمرمق. قشنگی فوتوشاپ این است که آدم میتواند هر المانی که دلش بخواهد را مثل یک طلق بیرنگ اضافه کند به عکس.
لایه روی لایه. همین کار را هم کردیم. اول افتادیم به جان آسمان. یک لایه آسمان آبی اضافه کردیم بهش. بعد هم یک لایه برف اضافه کردیم به تپهها.
فک شروین آمد پائین و دائم میگفت فوتوشاپ لامصب. بعد مثل کفتر جلد پرید خانهشان و با یک فلاپی دیگر آمد.
عکس یک دختر بلوند بود که پشت سرش تابلوی دراز هالیوود دیده میشد. تاپ قرمز کوتاهی تنش بود با یک دامن چیندار. که آن هم دست بر قضا کوتاه بود. کلا توی لباس کمکاری کرده بود.
شروین صدایش میکرد مادونا.
دور عکس را بریدیم و مادونا را از لسآنجلس آوردیم کردان. یک لایهی جدید.
بعد یک لایه چمن اضافه کردیم به زیر پای مادونا. و همینطور لایه پشت لایه.
فقط این وسط یادمان رفت که دکمهی سیو را بزنیم. نفهمیدم چی شد که برق خانه سکتهی خفیفی زد و چراغها و مانیتور خاموش و روشن شدند.
خود کامیپیوتر هم انگار که آروغ بعد از کباب زده باشد، یک لحظه نفسش رفت و ریبوت شد. عکس پرید. مبهوت شدیم. کامپیوتر که روشن شد، درست مثل کسی که دنبال عزیزش بگردد، با عجله فوتوشاپ را راه انداختیم و عکس را باز کردیم.
یک کردان بیرمق ابری. نه مادونا بود. نه آسمان آبی. نه چمن. نه هیچ. همهی لایهها با هم پاک شده بودند. آمدیم دوباره مراحل را تکرار کنیم. نشد. اصلا به خوبی بار اول درنیامد. همه چیز زشت و مصنوعی شد.
شروین خیلی دمغ فلاپیاش را از شکاف کامپیوتر کشید بیرون و گفت: مادونا رفت.
من صد سال بعد از آن هم با فوتوشاپ کار کردم. اول از همه یاد گرفتم که با هر دم و بازدم یک بار عکس را سیو کنم. دوم فهمیدم که چقدر فوتوشاپ شبیه به بودن آدمها در زندگیام است.
سال 68 مادربزرگم برای یک ماه با ما زندگی کرد. ناخوش احوال بود. یک شب هم حالش بد شد و پدر و مادرم بردند بیمارستان گلستان.
همانجا سکته کرد و دیگر برنگشت خانه.
مادرم چند بار ثانیهی آخرش را توصیف کرد که گفته: بگیر من رو... دارم میرم. و خب، رفت. آن یک ماهی که با ما بود، مثل فوتوشاپ هزار لایه اضافه کرد به خانهمان. جایی که غذا میخورد.
جایی که موهایش را اصرار داشت شانه کند و ببافد.
جایی که نماز میخواند و پدرم از پشتِ سر آنقدر سربسرش میگذاشت تا بالاخره خندهاش میگرفت و نمازش را میبرید و به پدرم میگفت نکن شیطان نمازبُر.
همان یک ماه هزار لایهی جور واجور اضافه کرد به زندگی و خانه. بعد هم درست مثل برق آن شب، رفت. فردا صبح، برگشتیم به خانهای که همهی لایههای قشنگش را از دست داده بود. کردانِ ابریِ بدون مادونا.
فوتوشاپ به من یاد داد که آدمها با آمدنشان و هر ثانیه بودنشان یک لایه اضافه میکنند به زندگی.
و این کار را تا روزی که هستند ادامه میدهند.
تا اینکه بالاخره یک روز بروند.
همهی لایهها تبدیل میشوند به خاطره.
همه چیز میشود کردان ابری.
رفتن، کریهترین فعل زبان فارسی است.
✍️ فهیم عطار
🆔 @Sayehsokhan
کوچه هشتم که زندگی میکردیم، برای بار اول پای کامپیوتر باز شد به خانهمان.
همان روز با شروین رفتیم فلکهی آریاشهر و سیدی فوتوشاپ خریدیم و نصب کردیم روی کامپیوتر.
یک ماه باهاش ور رفتم و بالاخره خم و چمش دستم آمد. یک بار شروین آمد خانهمان و یک عکس از کردان ریخته روی فلاپی دیسک و گفت بیا کرم بریزیم توی عکس.
کردانِ ابری با درختهای کمرمق. قشنگی فوتوشاپ این است که آدم میتواند هر المانی که دلش بخواهد را مثل یک طلق بیرنگ اضافه کند به عکس.
لایه روی لایه. همین کار را هم کردیم. اول افتادیم به جان آسمان. یک لایه آسمان آبی اضافه کردیم بهش. بعد هم یک لایه برف اضافه کردیم به تپهها.
فک شروین آمد پائین و دائم میگفت فوتوشاپ لامصب. بعد مثل کفتر جلد پرید خانهشان و با یک فلاپی دیگر آمد.
عکس یک دختر بلوند بود که پشت سرش تابلوی دراز هالیوود دیده میشد. تاپ قرمز کوتاهی تنش بود با یک دامن چیندار. که آن هم دست بر قضا کوتاه بود. کلا توی لباس کمکاری کرده بود.
شروین صدایش میکرد مادونا.
دور عکس را بریدیم و مادونا را از لسآنجلس آوردیم کردان. یک لایهی جدید.
بعد یک لایه چمن اضافه کردیم به زیر پای مادونا. و همینطور لایه پشت لایه.
فقط این وسط یادمان رفت که دکمهی سیو را بزنیم. نفهمیدم چی شد که برق خانه سکتهی خفیفی زد و چراغها و مانیتور خاموش و روشن شدند.
خود کامیپیوتر هم انگار که آروغ بعد از کباب زده باشد، یک لحظه نفسش رفت و ریبوت شد. عکس پرید. مبهوت شدیم. کامپیوتر که روشن شد، درست مثل کسی که دنبال عزیزش بگردد، با عجله فوتوشاپ را راه انداختیم و عکس را باز کردیم.
یک کردان بیرمق ابری. نه مادونا بود. نه آسمان آبی. نه چمن. نه هیچ. همهی لایهها با هم پاک شده بودند. آمدیم دوباره مراحل را تکرار کنیم. نشد. اصلا به خوبی بار اول درنیامد. همه چیز زشت و مصنوعی شد.
شروین خیلی دمغ فلاپیاش را از شکاف کامپیوتر کشید بیرون و گفت: مادونا رفت.
من صد سال بعد از آن هم با فوتوشاپ کار کردم. اول از همه یاد گرفتم که با هر دم و بازدم یک بار عکس را سیو کنم. دوم فهمیدم که چقدر فوتوشاپ شبیه به بودن آدمها در زندگیام است.
سال 68 مادربزرگم برای یک ماه با ما زندگی کرد. ناخوش احوال بود. یک شب هم حالش بد شد و پدر و مادرم بردند بیمارستان گلستان.
همانجا سکته کرد و دیگر برنگشت خانه.
مادرم چند بار ثانیهی آخرش را توصیف کرد که گفته: بگیر من رو... دارم میرم. و خب، رفت. آن یک ماهی که با ما بود، مثل فوتوشاپ هزار لایه اضافه کرد به خانهمان. جایی که غذا میخورد.
جایی که موهایش را اصرار داشت شانه کند و ببافد.
جایی که نماز میخواند و پدرم از پشتِ سر آنقدر سربسرش میگذاشت تا بالاخره خندهاش میگرفت و نمازش را میبرید و به پدرم میگفت نکن شیطان نمازبُر.
همان یک ماه هزار لایهی جور واجور اضافه کرد به زندگی و خانه. بعد هم درست مثل برق آن شب، رفت. فردا صبح، برگشتیم به خانهای که همهی لایههای قشنگش را از دست داده بود. کردانِ ابریِ بدون مادونا.
فوتوشاپ به من یاد داد که آدمها با آمدنشان و هر ثانیه بودنشان یک لایه اضافه میکنند به زندگی.
و این کار را تا روزی که هستند ادامه میدهند.
تا اینکه بالاخره یک روز بروند.
همهی لایهها تبدیل میشوند به خاطره.
همه چیز میشود کردان ابری.
رفتن، کریهترین فعل زبان فارسی است.
✍️ فهیم عطار
🆔 @Sayehsokhan
اگر بتوانی با اندکی پول، زندگی و سلامتیات را حفظ کنی و با باقیماندهی پولت زندگیِ چند انسانِ دیگر را نجات دهی،
امّا بهجای بخششِ پولت آن را صرفِ تجملات کنی و آن چند انسان بمیرند؛
تو اخلاقاً در مرگِ آنها مسئول هستی، هرچند طبقِ قانون قاتل نیستی!
✍️ پیتر سینگر
📗 دیگردوستیِ موثر
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
امّا بهجای بخششِ پولت آن را صرفِ تجملات کنی و آن چند انسان بمیرند؛
تو اخلاقاً در مرگِ آنها مسئول هستی، هرچند طبقِ قانون قاتل نیستی!
✍️ پیتر سینگر
📗 دیگردوستیِ موثر
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
شما به عنوان یک متخصص که سابقه خوبی دارد، باید در یک وظیفه اصلی، دارای مهارت و تخصص بالا و شایستگی فوقالعاده باشید. اما اجازه ندهید استعدادتان در آن حوزه تبدیل به یک تله شود، به نحوی که دست یافتن به مهارت کاری خاص سبب شود فراموش کنید نگاهی کلی و همه جانبه به کسب و کار خود داشته باشید.
هر کاری کار شماست، بله. درست است که شما کارشناس متخصص در یک رشته هستید. اما به یک کارشناس عمومی(جنرالیست) تبدیل شوید که از مهارتها و آگاهیهای عمومی برخوردار بوده و تواناییهای وی قابل مبادله با مهارتهای کارکنان در کسب تجربیات است. به دنبال تنوع باشید، زیرا برای مدیر عالی بودن باید بتوانید همه حوزههای کسب و کار را درک کنید و برایشان راهبرد تعیین نمایید.
📚 #برشی_از_کتاب:#جنس_مدیر_عالی
✍️ اثر: #دی_ای_بنتون
👌 ترجمه: #مریم_خسروی
🖌 ویراسته و زیر نظر: #ایرج_پاد
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
🛒 تهیه این کتاب:
👈 بر روی این لینک کلیک کنید 👉
هر کاری کار شماست، بله. درست است که شما کارشناس متخصص در یک رشته هستید. اما به یک کارشناس عمومی(جنرالیست) تبدیل شوید که از مهارتها و آگاهیهای عمومی برخوردار بوده و تواناییهای وی قابل مبادله با مهارتهای کارکنان در کسب تجربیات است. به دنبال تنوع باشید، زیرا برای مدیر عالی بودن باید بتوانید همه حوزههای کسب و کار را درک کنید و برایشان راهبرد تعیین نمایید.
📚 #برشی_از_کتاب:#جنس_مدیر_عالی
✍️ اثر: #دی_ای_بنتون
👌 ترجمه: #مریم_خسروی
🖌 ویراسته و زیر نظر: #ایرج_پاد
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
🛒 تهیه این کتاب:
👈 بر روی این لینک کلیک کنید 👉