Forwarded from مصطفی ملکیان MalekianMedia
❇️ سخنرانیِ استاد مصطفی ملکیان در نشستِ نقد و بررسی کتاب «زیستن با کتاب» نوشتهی طریف خالدی ترجمهی محمدرضا مروارید
🔹 همراه با پرسش و پاسخ
🗓 جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، پردیس کتاب مشهد
🆔 کانال تلگرامِ استاد ملکیان 🆔
🌐 صفحهی رسمیِ اینستاگرام استاد ملکیان 🌐
🆔 صفحهی اینستاگرام پردیس کتاب 🆔
🎙 #فایل_صوتی را در اینجا بشنوید: ⬇️
🆔 @MalekianMedia
🔹 همراه با پرسش و پاسخ
🗓 جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، پردیس کتاب مشهد
🆔 کانال تلگرامِ استاد ملکیان 🆔
🌐 صفحهی رسمیِ اینستاگرام استاد ملکیان 🌐
🆔 صفحهی اینستاگرام پردیس کتاب 🆔
🎙 #فایل_صوتی را در اینجا بشنوید: ⬇️
🆔 @MalekianMedia
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو چندان که گویی سخنگوی باش
خردمند باش و جهانجوی باش
چو رفتی سر و کار با ایزدست
اگر نیک باشدت جای ار بدست
نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
درشتی ز کس نشنود نرمگوی
به جز نیکویی در زمانه مجوی
« حکیم ابوالقاسم فردوسی »
🌻سلام و صبحتون بخیر
🌻امیدواریم روزگارتان نیک و
بینیاز از هر نیازی باشه.
🌻روزتون سرشار از سلامتی، موفقیت، شادی و لبخند!
🆔 @Sayehsokhan
خردمند باش و جهانجوی باش
چو رفتی سر و کار با ایزدست
اگر نیک باشدت جای ار بدست
نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
درشتی ز کس نشنود نرمگوی
به جز نیکویی در زمانه مجوی
« حکیم ابوالقاسم فردوسی »
🌻سلام و صبحتون بخیر
🌻امیدواریم روزگارتان نیک و
بینیاز از هر نیازی باشه.
🌻روزتون سرشار از سلامتی، موفقیت، شادی و لبخند!
🆔 @Sayehsokhan
به نظر شما چه چیزی مهم است؟
سرگرمی؟ پیداکردن دوست؟
نمرهی خوب؟ یادگیری؟ موفقیت؟ ثروت؟ شهرت؟ کمک به دیگران؟
یا درست انجامدادن کارها؟
ارزشهای شما چیزهایی است که به آن علاقه دارید و فکر میکنید برایتان مهم است.
📚 فلسفه برای کوچکترها
👤 دیوید وایت
🆔 @Sayehsokhan
سرگرمی؟ پیداکردن دوست؟
نمرهی خوب؟ یادگیری؟ موفقیت؟ ثروت؟ شهرت؟ کمک به دیگران؟
یا درست انجامدادن کارها؟
ارزشهای شما چیزهایی است که به آن علاقه دارید و فکر میکنید برایتان مهم است.
📚 فلسفه برای کوچکترها
👤 دیوید وایت
🆔 @Sayehsokhan
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند
متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند
بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد. متن بیانیه این طور آغاز میشد:
"یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. آنها به دلیل محکوم بودن به پنهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است.
این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام دادهام."
این حرکت یکی از مشهورترین مثالهای نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند.
در ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنا بر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شدهاست،
تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری لغو شد.
🆔 @Sayehsokhan
متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند
بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد. متن بیانیه این طور آغاز میشد:
"یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. آنها به دلیل محکوم بودن به پنهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است.
این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام دادهام."
این حرکت یکی از مشهورترین مثالهای نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند.
در ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنا بر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شدهاست،
تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری لغو شد.
🆔 @Sayehsokhan
Audio
احمدرضا احمدی دیروز درگذشت.
به قولِ خودش، بذرِ درستکاری بود، شایستهی کاشته شدن در خاک.
زبان ساده و احساساتِ سرشاری داشت. مدرسه را دوست نداشت و این دوستنداشتنش را خیلیها دوست داشتند.
«مرا نکاوید!
مرا بکارید!
من اکنون بذری درستکار گشتهام.
مرا بر الوارهای نور ببندید.
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید.
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند.
چشمانم را گلمیخ کنید.
و بر هر دیواری،
که در انتظارِ یادگاریِ کودکیست بیاویزید،
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکانِ خسته از الفبا
در مَرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید!
واژه بودم.
زنجیرِ کلمات گشتم.
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند.
من اکنون بذری درستکار گشتهام.
مرا بکارید!
در زمینی استوار جایم دهید!
نه در جنگلی که زیر سایهی درختانِ معیوب باشم،
جای من در کنار پنجرههاست.»
🆔 @Sayehsokhan
به قولِ خودش، بذرِ درستکاری بود، شایستهی کاشته شدن در خاک.
زبان ساده و احساساتِ سرشاری داشت. مدرسه را دوست نداشت و این دوستنداشتنش را خیلیها دوست داشتند.
«مرا نکاوید!
مرا بکارید!
من اکنون بذری درستکار گشتهام.
مرا بر الوارهای نور ببندید.
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید.
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند.
چشمانم را گلمیخ کنید.
و بر هر دیواری،
که در انتظارِ یادگاریِ کودکیست بیاویزید،
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکانِ خسته از الفبا
در مَرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید!
واژه بودم.
زنجیرِ کلمات گشتم.
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند.
من اکنون بذری درستکار گشتهام.
مرا بکارید!
در زمینی استوار جایم دهید!
نه در جنگلی که زیر سایهی درختانِ معیوب باشم،
جای من در کنار پنجرههاست.»
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با دل غمزدهام میگويم:
کاش میآمد، از اين پنجره
من، بانگ میدادمش از دور بيا
با زنم عاليه میگفتم: زن!
پدرم آمده در را بگشا....
صدا: #احمدرضا_احمدی
شعر: #نیما_یوشیج
نمایی از فیلم #آینه از #آندری_تارکوفسکی
🌈 @kharmagaas
🆔 @Sayehsokhan
کاش میآمد، از اين پنجره
من، بانگ میدادمش از دور بيا
با زنم عاليه میگفتم: زن!
پدرم آمده در را بگشا....
صدا: #احمدرضا_احمدی
شعر: #نیما_یوشیج
نمایی از فیلم #آینه از #آندری_تارکوفسکی
🌈 @kharmagaas
🆔 @Sayehsokhan
🪽روایت گدایان
از کوچههای خردلی و دیوارهای پیچ در پیچ اُخرایی که میگذشتم، صدایی شنیدم موزون و مقفی و محزون که دیوارههای گلی و آجرهای ریخته را مَسح میکشید و ترجیع بندش طنین ممتد ضربه عصایی بود که بر زمین میخورد. از درازنای کوچهای که بلندایش سقف آسمان را میسایید بیرون آمدم، روبه روی حجرههایی که درهایشان بسته بود و پایین پلههایی سنگی که به خانهای چوبینه میرسید، مردی را دیدم که مرا نمیدید.
نابینا گدایی بود عصا زنان با عرقچینی سفید بر سر و همیانی خالی بر دوش که آواز میخواند و کوچه به کوچه میرفت. من گدای آوازه خوان کوچه گرد ندیده بودم. هر چه گدا دیده بودم، نشسته بودند با دستهایی ملتمس پیش روی رهگذران. اما این مرد در تاریکنای دهلیزی بیانتها کوی به کوی کجا میرفت؟ همه عمر در این تاریکی چه چیز را میجست؟ اگر تقدیرش به دنیا نیامدن در اینجا و به دنیا آمدن در جایی دیگر بود، شاید جهانش این همه تاریک نمیماند.
او نابینا بود و مردمان را نمیدید، مردمان بینا بودند اما باز هم او را نمیدیدند.
من به دنبال صدای سائل رفتم، دنبال کلماتی که مُسجّع بود، دنبال موسیقایی که زیر و بمش زخمه میزد به تار و پود خاک و خاطره. من رفتم و از کوچه به کتاب رسیدم و دیدم که من رهگذر کتابی هستم که روزی مردی از بصره آن را نوشته است.
اسم من حارث بن همام شد و اسم این درویشِ حاجتمند که شعر میخواند و از تمنا و تقاضایش بلاغت و فصاحت میریخت، ابو زید سروجی بود. من دیگر در کوچههای فاس کهن نبودم. من لابهلای خطوط کتاب مقامات حریری بودم، مرا علی بن عثمان حریری داشت مینوشت.
من کوچه به کوچه نمیرفتم، من مقامه به مقامه روایت میشدم، بیرون از این کوچه ها سال ۲۰۲۳ میلادی بود اما آنجا که من بودم، سال چهار صد و نود و پنج هجری بود و حریری مردی چهل و نه ساله که از زیبایی چهره بهرهای نداشت، من اما دوستش داشتم که هم ادیب بود و هم سخندان و هم زیرک و هم آداب گدایی را نیک میدانست و کیست که قهرمان کتابش گدایی باشد به هزار فن آراسته!
من که دیگر عرفان نبودم، قهرمان_ راوی کتاب مقامات حریری بودم و شهر به شهر می رفتم و همیشه و همه جا به ابوزید میرسیدم به گدایی که نزار بود و به خواهش و دریوزه روزگار میگذراند اما بدیع و کلام و لغت و متل میدانست، به مفلسی رسیدم که چراغ غریبان بود و تاج ادیبان.
به ابوزید گفتم: منم عرفان، چگونه است حال تو؟
گفت: میگردم در دو حال تنگی و فراخی و میگردم با دو باد سخت و نرم.
دیدم راست میگوید: ما همه همینیم در دو حال تنگی و فراخی میگردیم و میچرخیم با دو باد سخت و نرم.
گفت: روزگار را ببین که چگونه بکاست و ظلم را ببین که چگونه بسیار شد!
روزگار را نگاه کردم دیدم که کاسته است و ظلم را هم تماشا کردم که بسیار شده بود.
گفت: اندک بضاعتم و تُنُک توبره. سر چوب بر زمین میزنم، گرسنه و میان تهیام، جرعه جرعه خورنده غصههایم، عجبا که میخواهم از خواری به برخورداری برسم!
دیدم من هم چنینم او سر چوب بر زمین میزند و من سر قلم بر کاغذ.
به گدای فاسی گفتم: من از باب سوم گلستان میآیم، از فضیلت قناعت، از اولین حکایتش، از آنجا که سعدی میفرماید: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب میگفت:
ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان بر خاستی.
به او گفتم: هرگز باورم نمیشد که قرنها بعد به چشم خود در کوچههای فاس خواهنده مغربی ببینم.
گفت: اما به سعدی بگو، رسم سؤال از جهان بر نخواهد خاست و بگو که خدای تو، چشم را از من دریغ کرد و من تا ابد در کوچههای جهان میگردم و میپرسم چرا چرا چرا؟
و هزاران چرا پیچید در کوچههای فاس قدیم از قرن هفتم تا به امروز…
من باید از فاس قدیم و مقامات حریری و حارثی که در من بود و ابوزیدی که او بود جدا میشدم،
گفتم: خداحافظ ای خواهنده مغربی که برابرم از تاریخ و طومار در آمدی، خداحافظ…
او میرفت و میخواند:
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تاریخ_و_طومار_در_کوچه_های_فاس
#مراکش
🪽@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
از کوچههای خردلی و دیوارهای پیچ در پیچ اُخرایی که میگذشتم، صدایی شنیدم موزون و مقفی و محزون که دیوارههای گلی و آجرهای ریخته را مَسح میکشید و ترجیع بندش طنین ممتد ضربه عصایی بود که بر زمین میخورد. از درازنای کوچهای که بلندایش سقف آسمان را میسایید بیرون آمدم، روبه روی حجرههایی که درهایشان بسته بود و پایین پلههایی سنگی که به خانهای چوبینه میرسید، مردی را دیدم که مرا نمیدید.
نابینا گدایی بود عصا زنان با عرقچینی سفید بر سر و همیانی خالی بر دوش که آواز میخواند و کوچه به کوچه میرفت. من گدای آوازه خوان کوچه گرد ندیده بودم. هر چه گدا دیده بودم، نشسته بودند با دستهایی ملتمس پیش روی رهگذران. اما این مرد در تاریکنای دهلیزی بیانتها کوی به کوی کجا میرفت؟ همه عمر در این تاریکی چه چیز را میجست؟ اگر تقدیرش به دنیا نیامدن در اینجا و به دنیا آمدن در جایی دیگر بود، شاید جهانش این همه تاریک نمیماند.
او نابینا بود و مردمان را نمیدید، مردمان بینا بودند اما باز هم او را نمیدیدند.
من به دنبال صدای سائل رفتم، دنبال کلماتی که مُسجّع بود، دنبال موسیقایی که زیر و بمش زخمه میزد به تار و پود خاک و خاطره. من رفتم و از کوچه به کتاب رسیدم و دیدم که من رهگذر کتابی هستم که روزی مردی از بصره آن را نوشته است.
اسم من حارث بن همام شد و اسم این درویشِ حاجتمند که شعر میخواند و از تمنا و تقاضایش بلاغت و فصاحت میریخت، ابو زید سروجی بود. من دیگر در کوچههای فاس کهن نبودم. من لابهلای خطوط کتاب مقامات حریری بودم، مرا علی بن عثمان حریری داشت مینوشت.
من کوچه به کوچه نمیرفتم، من مقامه به مقامه روایت میشدم، بیرون از این کوچه ها سال ۲۰۲۳ میلادی بود اما آنجا که من بودم، سال چهار صد و نود و پنج هجری بود و حریری مردی چهل و نه ساله که از زیبایی چهره بهرهای نداشت، من اما دوستش داشتم که هم ادیب بود و هم سخندان و هم زیرک و هم آداب گدایی را نیک میدانست و کیست که قهرمان کتابش گدایی باشد به هزار فن آراسته!
من که دیگر عرفان نبودم، قهرمان_ راوی کتاب مقامات حریری بودم و شهر به شهر می رفتم و همیشه و همه جا به ابوزید میرسیدم به گدایی که نزار بود و به خواهش و دریوزه روزگار میگذراند اما بدیع و کلام و لغت و متل میدانست، به مفلسی رسیدم که چراغ غریبان بود و تاج ادیبان.
به ابوزید گفتم: منم عرفان، چگونه است حال تو؟
گفت: میگردم در دو حال تنگی و فراخی و میگردم با دو باد سخت و نرم.
دیدم راست میگوید: ما همه همینیم در دو حال تنگی و فراخی میگردیم و میچرخیم با دو باد سخت و نرم.
گفت: روزگار را ببین که چگونه بکاست و ظلم را ببین که چگونه بسیار شد!
روزگار را نگاه کردم دیدم که کاسته است و ظلم را هم تماشا کردم که بسیار شده بود.
گفت: اندک بضاعتم و تُنُک توبره. سر چوب بر زمین میزنم، گرسنه و میان تهیام، جرعه جرعه خورنده غصههایم، عجبا که میخواهم از خواری به برخورداری برسم!
دیدم من هم چنینم او سر چوب بر زمین میزند و من سر قلم بر کاغذ.
به گدای فاسی گفتم: من از باب سوم گلستان میآیم، از فضیلت قناعت، از اولین حکایتش، از آنجا که سعدی میفرماید: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب میگفت:
ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان بر خاستی.
به او گفتم: هرگز باورم نمیشد که قرنها بعد به چشم خود در کوچههای فاس خواهنده مغربی ببینم.
گفت: اما به سعدی بگو، رسم سؤال از جهان بر نخواهد خاست و بگو که خدای تو، چشم را از من دریغ کرد و من تا ابد در کوچههای جهان میگردم و میپرسم چرا چرا چرا؟
و هزاران چرا پیچید در کوچههای فاس قدیم از قرن هفتم تا به امروز…
من باید از فاس قدیم و مقامات حریری و حارثی که در من بود و ابوزیدی که او بود جدا میشدم،
گفتم: خداحافظ ای خواهنده مغربی که برابرم از تاریخ و طومار در آمدی، خداحافظ…
او میرفت و میخواند:
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تاریخ_و_طومار_در_کوچه_های_فاس
#مراکش
🪽@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎
✍ ایجاد مراسمی برای ارتباط با همسر
زمان خوابیدن: چه چیزی بیش از این نماد اعتماد و صمیمیت است که لباستان را در بیاورید، دراز بکشید و سرتان را روی یک بالشت بگذارید و به خواب بروید؟ این رسم شبانه را با توجه به این احساس امنیت جشن بگیرید. سعی کنید استرس روزانه را از خود دور کنید. اگر طی روز از همسرتان عصبانی یا ناراحت شدهاید، در این ناراحتی نمانید. به جای آن تصور کنید که حالا زمان آتشبس است، پس فقط باید با هم باشید و آرام بگیرید.
📚 #برشی_از_کتاب : #بهبود_رابطه
✍️ اثر: #جان_گاتمن و #جان_دکلیر
👌 ترجمه: #دکتر_رباب_حامدی
📕 صفحه: ۴۶۴
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
زمان خوابیدن: چه چیزی بیش از این نماد اعتماد و صمیمیت است که لباستان را در بیاورید، دراز بکشید و سرتان را روی یک بالشت بگذارید و به خواب بروید؟ این رسم شبانه را با توجه به این احساس امنیت جشن بگیرید. سعی کنید استرس روزانه را از خود دور کنید. اگر طی روز از همسرتان عصبانی یا ناراحت شدهاید، در این ناراحتی نمانید. به جای آن تصور کنید که حالا زمان آتشبس است، پس فقط باید با هم باشید و آرام بگیرید.
📚 #برشی_از_کتاب : #بهبود_رابطه
✍️ اثر: #جان_گاتمن و #جان_دکلیر
👌 ترجمه: #دکتر_رباب_حامدی
📕 صفحه: ۴۶۴
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
#قسمت_پنجم رادیو نسیان با عنوان تو چراغِ خود برافروز با موضوع جمعیت پیک سعادت نسوان منتشر شد.
در این قسمت به رشتِ صد و اندی سال پیش سفر میکنیم و ماجرای تاسیسِ یک مدرسه، یک انجمنِ زنانه و یک نشریه به اسم پیک سعادت نسوان رو با همدیگه میشنویم.
تقدیم به تمام معلمانِ آگاه و ثابتقدم که میدانند معلم بودن چیزی فراتر از آموزش محتوای درسی است؛ تقدیم به آنها که با دانشآموزانِ خود از مفاهیمی چون انسانیت و آزادگی و امید حرف میزنند و اثری شگرف و بلندمدت بر زندگی آنها میگذارند تا جهان را به جای بهتری بدل کنند؛ به آنها که میراثشان شرافت است و در گذرِ سالیانِ دراز نه تنها فراموش نمیشوند که تا همیشه از آنچه گفته و انجام دادهاند با عشق و عزت یاد خواهد شد.
@Radionesyan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
در این قسمت به رشتِ صد و اندی سال پیش سفر میکنیم و ماجرای تاسیسِ یک مدرسه، یک انجمنِ زنانه و یک نشریه به اسم پیک سعادت نسوان رو با همدیگه میشنویم.
تقدیم به تمام معلمانِ آگاه و ثابتقدم که میدانند معلم بودن چیزی فراتر از آموزش محتوای درسی است؛ تقدیم به آنها که با دانشآموزانِ خود از مفاهیمی چون انسانیت و آزادگی و امید حرف میزنند و اثری شگرف و بلندمدت بر زندگی آنها میگذارند تا جهان را به جای بهتری بدل کنند؛ به آنها که میراثشان شرافت است و در گذرِ سالیانِ دراز نه تنها فراموش نمیشوند که تا همیشه از آنچه گفته و انجام دادهاند با عشق و عزت یاد خواهد شد.
@Radionesyan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
پژوهشگر، نویسنده و راوی
عطیه امیری
تحریریه
نوید نیکنژادی
مریم رضازاده
آنونس
امیرعلی قربانی
موسیقی
اشکان امیری
تصنیف
گل پامچال؛ فهیمه اکبر
گیلان جان؛ محمد نوری
آیلیلی؛ احمد عاشورپور
آقا ننه گیلانی؛ وطن
گیلهلو؛ فریدون پوررضا
تدوین
علی امیری
کارگردان
سهیل پازکی
#فهرست_منابع #قسمت_پنجم:
•کتاب پیک سعادت نسوان؛ بنفشه مهاجر، ناصر مسعودی.
•کتاب جنبش حقوق زنان در ایران؛ الیز ساناساریان.
•کتاب کارنمای زنان کارای ایران؛ پوران فرخزاد.
•کتاب قدمهای اول برای تاسیس مدارس دخترانه در ایران؛ مریم صفرمحمدی.
•مقاله روشنک نوعدوست؛ محمود نفیسی.
@RadioNesyan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
عطیه امیری
تحریریه
نوید نیکنژادی
مریم رضازاده
آنونس
امیرعلی قربانی
موسیقی
اشکان امیری
تصنیف
گل پامچال؛ فهیمه اکبر
گیلان جان؛ محمد نوری
آیلیلی؛ احمد عاشورپور
آقا ننه گیلانی؛ وطن
گیلهلو؛ فریدون پوررضا
تدوین
علی امیری
کارگردان
سهیل پازکی
#فهرست_منابع #قسمت_پنجم:
•کتاب پیک سعادت نسوان؛ بنفشه مهاجر، ناصر مسعودی.
•کتاب جنبش حقوق زنان در ایران؛ الیز ساناساریان.
•کتاب کارنمای زنان کارای ایران؛ پوران فرخزاد.
•کتاب قدمهای اول برای تاسیس مدارس دخترانه در ایران؛ مریم صفرمحمدی.
•مقاله روشنک نوعدوست؛ محمود نفیسی.
@RadioNesyan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غیر اخلاقیترین عادت بشر این است که مدام و بیوقفه درباره هر کس و پیش از آنکه بفهمد و درک کند قضاوت میکند.
این آمادگی پرشور برای قضاوتکردن،
نفرتانگیزترین حماقت و مخربترین شرارتهاست ...
✍️میلان کوندرا
📗وصیت خیانت شده
🌻سلام و صبحتون بخیر
🌻امیدواریم امروزتان متفاوت باشه!
🆔 @Sayehsokhan
این آمادگی پرشور برای قضاوتکردن،
نفرتانگیزترین حماقت و مخربترین شرارتهاست ...
✍️میلان کوندرا
📗وصیت خیانت شده
🌻سلام و صبحتون بخیر
🌻امیدواریم امروزتان متفاوت باشه!
🆔 @Sayehsokhan
🖊 داستان توسعه هلند
💎داستان توسعه و پيشرفت کشاورزي هلند پر از درسهايي است که جهان بايد فرا گيرد.
هلند، کشوري کوچک، با 17 ميليون جمعيت به دومين صادرکننده محصولات غذايي جهان تبديل شده است.
اين کشور تقريباً از تمامي منابع سرزميني و خاک که براي کشاورزي در مقياس بزرگ لازم است محروم است.
💎آمريکا به عنوان اولين صادرکننده محصولات کشاورزي جهان 270 برابر بيشتر از هلند زمين کشاورزي دارد اما هلند دومين صادرکننده محصولات کشاورزي بعد از آمريکا است و درعين حال بزرگترين صادرکننده گوجه فرنگي، سيب زميني و پياز و دومين صادرکننده سبزيجات در دنيا است.
💎يک سوم تجارت جهاني دانههاي سبزيجات خوراکي از هلند سرچشمه ميگيرد.
اين موفقيتها فقط در 94 کيلومترمربع گلخانه به دست آمده است. در مقايسه بايد گفت؛ مساحت شهر تهران 730 کيلومترمربع است.
💎راز موفقيت در چيست؟
راز موفقيت هلند استفاده از تکنولوژيهاي برتر و گلخانههاي پيشرفته کشاورزي است. اين تکنولوژيها برداشت در سطح هکتار را به شدت افزايش داده است.
💎نمونهاي از تکنولوژيهاي به کاررفته در هلند:
با استفاده از سنسورهاي حساس، در مصرف آب برخي از محصولات کليدي تا 90 درصد صرفه جويي ميشود.
در هلند 15 نوع گوجه فرنگي با ارتفاع 6 متر پروش داده ميشوند که ريشه آنها نه در خاک بلکه در محلولهاي مغزي قرار دارد
هلند به طور کامل استفاده از آفتکشهاي شيميايي را کنار گذاشته است. همچنين در عرصه پرورش طيور و از سال 2009، مرغداران و دامداران استفاده از آنتي بيوتيک را حدود 60 درصد کاهش دادهاند.
💎کشاورزان براي تنظيم دماي گلخانهها از انرژي زمين گرمايي (geothermal) استفاده ميکنند.
کشاورزي هيدروپونيک که در آن محصولات بدون خاک و با استفاده از محلولهاي مغذي رشد ميکنند، مصرف آب و هزينهها را به شدت کاهش داده است.
راز پيشرفتها در تحقيقاتي است که در دانشگاه واخنينگن (Wageningen) هلند صورت ميگيرد.
شايد بتوان گفت که اين دانشگاه بهترين موسسه تحقيقاتي جهان درزمينهٔ کشاورزي است.
اگر آمريکا سيليکون ولي (Silicon Valley) کاليفرنيا را به عنوان مرکز نوآوريهاي تکنولوژيکي دنيا در اختيار دارد، هلند نيز مرکز تحقيقات کشاورزي غذايي فوود ولي (Food Valley) را به کشاورزي جهان معرفي ميکند.
اگر دانشگاه کاليفرنيا مرکز ثقل سيليکون ولي آمريکاست، دانشگاه واخنينگن نيز مرکز ثقل «فوود ولي» هلند است.
کشاورزي در هلند؛ وقتي فناوري جاي خالي خاک را پر ميکند
هلند کشوري کوچک است که رتبه ي دوم صادرات محصولات کشاورزي و عنوان بزرگترين توليدکنندهي سيب زميني در جهان را در اختيار دارد؛ اما چگونه اين کشور کوچک کم خاک به چنين جايگاه بالايي دست پيداکرده است؟
همانطوري که گفته شد مساحت آمريکا 270 برابر هلند است يعني آمريکا 9 ميليون و 843 هزار کيلومترمربع وسعت دارد درحاليکه مساحت هلند 41 هزار و 543 کيلومترمربع است و طبعاً اين پرسش مطرح ميشود هلند چگونه توانست در يک رقابت جهاني اينگونه به مقامي برتر از ديگر کشورها دست يابد؟
صاحبنظران ميگويند اين جايگاه هلند حاصل ترکيبي کارآمد از همکاري و همفکري ميان مراکز علمي شرکتهاي توليدکننده و کشاورزان ميباشد البته رابطه بلاواسطه و سازماندهي شده ميان اين سه نهاد شرط لازم بوده است تحقيقات و نتايج آن در قفسهها و گنجههاي مؤسسات تحقيقاتي و علمي باقي نميماند و بلافاصله به دست کشاورزان ميرسد و چه بسا در فرايند تحقيق خود کشاورزان به نوعي حضور دارند.
💎هلند آخرين کشور غربي است که دچار قحطي شديد شده است؛ در واپسين سال جنگ جهاني دوم، کمبود مواد غذايي موجب شد 10 الي 20 هزار هلندي جان خود را از دست بدهند. اين تجربهي تلخ، توأم با پيشبينيهاي نه چندان روشن در رابطه با آيندهي تأمين مواد غذايي در جهان، هلنديها را بر آن داشت تا به دنبال راهکارهايي براي حل معضل کمبود مواد غذايي باشند.
حدوداً سه دهه پيش، دولت هلند برنامهاي ملي و جامع را براي توسعهي کشاورزي پايدار در اين کشور در برنامه توسعه خود قرارداد. هدف اين برنامه، دو برابر شدن توليدات کشاورزي و کاهش استفاده از منابع به يک دوم بود.
.
🆔 @Sayehsokhan
💎داستان توسعه و پيشرفت کشاورزي هلند پر از درسهايي است که جهان بايد فرا گيرد.
هلند، کشوري کوچک، با 17 ميليون جمعيت به دومين صادرکننده محصولات غذايي جهان تبديل شده است.
اين کشور تقريباً از تمامي منابع سرزميني و خاک که براي کشاورزي در مقياس بزرگ لازم است محروم است.
💎آمريکا به عنوان اولين صادرکننده محصولات کشاورزي جهان 270 برابر بيشتر از هلند زمين کشاورزي دارد اما هلند دومين صادرکننده محصولات کشاورزي بعد از آمريکا است و درعين حال بزرگترين صادرکننده گوجه فرنگي، سيب زميني و پياز و دومين صادرکننده سبزيجات در دنيا است.
💎يک سوم تجارت جهاني دانههاي سبزيجات خوراکي از هلند سرچشمه ميگيرد.
اين موفقيتها فقط در 94 کيلومترمربع گلخانه به دست آمده است. در مقايسه بايد گفت؛ مساحت شهر تهران 730 کيلومترمربع است.
💎راز موفقيت در چيست؟
راز موفقيت هلند استفاده از تکنولوژيهاي برتر و گلخانههاي پيشرفته کشاورزي است. اين تکنولوژيها برداشت در سطح هکتار را به شدت افزايش داده است.
💎نمونهاي از تکنولوژيهاي به کاررفته در هلند:
با استفاده از سنسورهاي حساس، در مصرف آب برخي از محصولات کليدي تا 90 درصد صرفه جويي ميشود.
در هلند 15 نوع گوجه فرنگي با ارتفاع 6 متر پروش داده ميشوند که ريشه آنها نه در خاک بلکه در محلولهاي مغزي قرار دارد
هلند به طور کامل استفاده از آفتکشهاي شيميايي را کنار گذاشته است. همچنين در عرصه پرورش طيور و از سال 2009، مرغداران و دامداران استفاده از آنتي بيوتيک را حدود 60 درصد کاهش دادهاند.
💎کشاورزان براي تنظيم دماي گلخانهها از انرژي زمين گرمايي (geothermal) استفاده ميکنند.
کشاورزي هيدروپونيک که در آن محصولات بدون خاک و با استفاده از محلولهاي مغذي رشد ميکنند، مصرف آب و هزينهها را به شدت کاهش داده است.
راز پيشرفتها در تحقيقاتي است که در دانشگاه واخنينگن (Wageningen) هلند صورت ميگيرد.
شايد بتوان گفت که اين دانشگاه بهترين موسسه تحقيقاتي جهان درزمينهٔ کشاورزي است.
اگر آمريکا سيليکون ولي (Silicon Valley) کاليفرنيا را به عنوان مرکز نوآوريهاي تکنولوژيکي دنيا در اختيار دارد، هلند نيز مرکز تحقيقات کشاورزي غذايي فوود ولي (Food Valley) را به کشاورزي جهان معرفي ميکند.
اگر دانشگاه کاليفرنيا مرکز ثقل سيليکون ولي آمريکاست، دانشگاه واخنينگن نيز مرکز ثقل «فوود ولي» هلند است.
کشاورزي در هلند؛ وقتي فناوري جاي خالي خاک را پر ميکند
هلند کشوري کوچک است که رتبه ي دوم صادرات محصولات کشاورزي و عنوان بزرگترين توليدکنندهي سيب زميني در جهان را در اختيار دارد؛ اما چگونه اين کشور کوچک کم خاک به چنين جايگاه بالايي دست پيداکرده است؟
همانطوري که گفته شد مساحت آمريکا 270 برابر هلند است يعني آمريکا 9 ميليون و 843 هزار کيلومترمربع وسعت دارد درحاليکه مساحت هلند 41 هزار و 543 کيلومترمربع است و طبعاً اين پرسش مطرح ميشود هلند چگونه توانست در يک رقابت جهاني اينگونه به مقامي برتر از ديگر کشورها دست يابد؟
صاحبنظران ميگويند اين جايگاه هلند حاصل ترکيبي کارآمد از همکاري و همفکري ميان مراکز علمي شرکتهاي توليدکننده و کشاورزان ميباشد البته رابطه بلاواسطه و سازماندهي شده ميان اين سه نهاد شرط لازم بوده است تحقيقات و نتايج آن در قفسهها و گنجههاي مؤسسات تحقيقاتي و علمي باقي نميماند و بلافاصله به دست کشاورزان ميرسد و چه بسا در فرايند تحقيق خود کشاورزان به نوعي حضور دارند.
💎هلند آخرين کشور غربي است که دچار قحطي شديد شده است؛ در واپسين سال جنگ جهاني دوم، کمبود مواد غذايي موجب شد 10 الي 20 هزار هلندي جان خود را از دست بدهند. اين تجربهي تلخ، توأم با پيشبينيهاي نه چندان روشن در رابطه با آيندهي تأمين مواد غذايي در جهان، هلنديها را بر آن داشت تا به دنبال راهکارهايي براي حل معضل کمبود مواد غذايي باشند.
حدوداً سه دهه پيش، دولت هلند برنامهاي ملي و جامع را براي توسعهي کشاورزي پايدار در اين کشور در برنامه توسعه خود قرارداد. هدف اين برنامه، دو برابر شدن توليدات کشاورزي و کاهش استفاده از منابع به يک دوم بود.
.
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*یکی از صحنههای نادر !!!! در گرمای سوزان، یک سنجاب ایستاده با دستان بسته و درخواست چند قطره آب میکند!
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan
🌹
*شلوارهای نپوشیده!*
*قسمت ۱*
*👈چند وقت پیش،شبکه* *تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۵۳ ساله را نمایش میداد.
او میگفت:*
*بچه بودم، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود.
اون موقعها شلوارهای گل گلی میپوشیدیم یک روز پدرم گفت:
چون میخواهید مدرسه بروید، براتون شلوار میخرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره.
ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده. دو نفرمون مدرسه میرفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمیرفت اسمش رفعت بود.
سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینیبوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره.
برادر شش سالهام رفعت همینجور کنار جاده وایساده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟ گفتم سیاه.
گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه...*
*قسمت ۲*
*برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه میروید ولی من از همون اول با شلوار بیرون میروم.
بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفشهای بچه شهریها هم میخره؟ گفتم :
نه اگه بخره از کفشهای پلاستیکی میخره.
همینطوری با هم حرف میزدیم که دیدم مینیبوس از دور داره میاد.*
*👈پدرم اومد و با هم پاکتهای خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه.
برای من و اون یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.*
*رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده.
به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟
پدر گفت:
دفعه بعد که برم برات میخرم.*
*پولش کافی نبود که برای رفعت هم بخره!😔 اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بالا بود.
یه حالتی داشت خیلی ناراحت.*
*👈 فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت:
شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم؟ گفتم نه.
خاکی میشه نمیدم.
روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم.
اون موقعها کفشهارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه.
روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم.*
*قسمت ۳*
*گفتم اندازه تو نیست. گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه.
گفتم آخه کثیف میکنی. گفت:
نه روی فرش میپوشم خاکی نشه.
فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!*
*👈 گفتم :
عجب پسرهِ سمجی هستی، باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقهها، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت میزنم.
خیلی خوشحال شد، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم.
نصف شب زد به شونهام و گفت:
الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟!
گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی، حالا بگیر بخواب.*
*👈 فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت:
زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشست و منتظر برگشتن من موند!*
*♦️ زنگ سوم سر کلاس بودم.
مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد، بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه!
من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.*
(ادامه دارد)
نویسنده و تدوینگر
#عدنان_واعظی
🆔 @Sayehsokhan
*شلوارهای نپوشیده!*
*قسمت ۱*
*👈چند وقت پیش،شبکه* *تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۵۳ ساله را نمایش میداد.
او میگفت:*
*بچه بودم، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود.
اون موقعها شلوارهای گل گلی میپوشیدیم یک روز پدرم گفت:
چون میخواهید مدرسه بروید، براتون شلوار میخرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره.
ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده. دو نفرمون مدرسه میرفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمیرفت اسمش رفعت بود.
سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینیبوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره.
برادر شش سالهام رفعت همینجور کنار جاده وایساده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟ گفتم سیاه.
گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه...*
*قسمت ۲*
*برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه میروید ولی من از همون اول با شلوار بیرون میروم.
بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفشهای بچه شهریها هم میخره؟ گفتم :
نه اگه بخره از کفشهای پلاستیکی میخره.
همینطوری با هم حرف میزدیم که دیدم مینیبوس از دور داره میاد.*
*👈پدرم اومد و با هم پاکتهای خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه.
برای من و اون یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.*
*رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده.
به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟
پدر گفت:
دفعه بعد که برم برات میخرم.*
*پولش کافی نبود که برای رفعت هم بخره!😔 اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بالا بود.
یه حالتی داشت خیلی ناراحت.*
*👈 فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت:
شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم؟ گفتم نه.
خاکی میشه نمیدم.
روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم.
اون موقعها کفشهارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه.
روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم.*
*قسمت ۳*
*گفتم اندازه تو نیست. گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه.
گفتم آخه کثیف میکنی. گفت:
نه روی فرش میپوشم خاکی نشه.
فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!*
*👈 گفتم :
عجب پسرهِ سمجی هستی، باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقهها، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت میزنم.
خیلی خوشحال شد، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم.
نصف شب زد به شونهام و گفت:
الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟!
گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی، حالا بگیر بخواب.*
*👈 فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت:
زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشست و منتظر برگشتن من موند!*
*♦️ زنگ سوم سر کلاس بودم.
مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد، بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه!
من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.*
(ادامه دارد)
نویسنده و تدوینگر
#عدنان_واعظی
🆔 @Sayehsokhan