نشر سایه سخن
9.77K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
اگر گاهی به فرزندتان می‌گویید:

"من بخاطر تو به این ازدواج ادامه دادم و اگر تو نبودی جدا می‌شدم."
"برای این‌که تو پیشرفت کنی از تمام خوشیها و تفریحاتم چشم پوشی کردم" 

"تو را با همه سختی‌ها و بدبختی‌ها بزرگ کردم تا در پیری عصای دستم باشی و تنها نمانم."

بار بزرگی را بر دوش فرزندتان می‌گذارید که ممکن است فرآیند زندگی او را تحت تاثیر قراردهد مثلا به خاطر  تنها نماندن شما ازدواج نکند یا آنقدر ذهنش درگیر شما باشد و وقتش را صرف ارتباط با شما کند که رابطه با همسرش دچار مشکل شود یا به ادامه تحصیل در شهری/ کشوری دیگر یا مهاجرت فکر نکند و مسئولیت‌پذیری افراطی نسبت به پدر و مادر مانع رشد و پیشرفت او شود.‌

واقعیت این است که شما به عنوان پدر و مادر خودتان برای پاسخ‌دادن به نیاز خود، انتخاب کرده‌اید که فرزند داشته باشید و هر انتخابی مسئولیتی به دنبال دارد.

پس اگر با همسرتان مشکل جدی دارید یا درگیر مسایل مالی هستید یا نتوانسته‌اید موفقیت شخصی در زندگی کسب کنید، فرزندتان مقصر نیست. حتی اگر برای رشد و رفاه فرزندتان از خواسته‌ها و تفریحات خود گذشته‌اید باز هم این شما هستید که این انتخاب را کرده‌اید و فرزندتان چیزی بر شما تکلیف نکرده است.

علاوه بر آن اگر به خاطر از خود گذشتگی‌ها احساس ناکامی می‌کنید بهتر است به جای سرزنش یا منت گذاشتن بر فرزندتان،  از همین امروز کمی از فداکاری‌تان کم کنید و به خودتان برسید.

انتظار نداشته باشید که آنچه امروز کاشته‌اید را فردا درو کنید و فرزندتان زحمات شما را جبران کند، تا ابد پیش شما بماند و برخلاف نظر شما تصمیمی نگیرد و زندگیش را وقف شما کند!

مطمئن باشید اگر فرزندتان را بدون انتظارات و توقعات افراطی بار آورده باشید، خود او به اندازه کافی به شما توجه خواهد کرد و فداکاری بی‌منت را از شما یاد خواهد گرفت!

@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خطبۀ زمستانی
شعرخوانی نادر نادرپور

ای آتشی که شعله‌کشان از درون شب
برخاستی به رقص
اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان
ای یادگار خشم فروخوردۀ زمین
در روزگار گسترش ظلم آسمان
ای معنی غرور
ای نقطۀ طلوع و غروب حماسه‌ها
ای کوه پرشکوه اساطیر باستان
ای خانۀ قباد
ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت
ای سرزمین کودکی زال پهلوان
ای قلۀ شگرف
ای گور  بی‌نشانۀ جمشید تیره‌روز
ای صخرۀ عقوبت ضحاک تیره‌جان
ای کوه، ای تهمتن، ای جنگجوی پیر....

هان ای ستیغ دور
آیا بر آستان بهاری که می‌رسد
تنهاترین صدای جهان را سکوت تو
امکان انعکاس تواند داد؟
آیا صدای گمشدۀ من نفس‌زنان
راهی به ارتفاع تو خواهد برد؟
آیا دهان سرد تو را، لحن گرم من
آتشفشان تازه تواند کرد؟
آه ای خموش پاک
ای چهرۀ عبوس زمستانی
ای شیر خشمگین
آیا من از دریچۀ این غربت شگفت
بار دگر برآمدن آفتاب را
از گردۀ فراخ تو خواهم دید؟
آیا تو را دوباره توانم دید؟

@pireparnianandish
🆔 @Sayehsokhan
@sokhanranihaa - پیش از آن‌که واپسین نفس را برآرم، - کانال سخنرانی…
@sokhanranihaa
🔊 فایل صوتی

شاملو

پیش از آن‌که واپسین نفس را برآرم

.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
✍️عباس عبدی

🖊 مادران طلایی


از حدود هشت ماه پیش که مادرم درگذشت، تا کنون چند تن از دوستان هم‌نسل من نیز در غم از دست دادن مادر خود نشسته‌اند. از همان زمان قصد داشتم که یادداشتی در باره یکی از مهم‌ترین نسل‌هایی که در شکل‌دهی جامعه جدید ایران نقش بی‌بدیلی داشت بنویسم. شاید هنگامی که این یادداشت را خواندید، تا حدی با من هم‌عقیده شوید که چرا آنان را «مادران طلایی» نامیده‌ام.

مادرانی که حدوداً متولد ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۵ هستند و اکنون شاهد خاموشی آخرین‌های این نسل هستیم. آنان در مقطعی مهم از تحول تاریخی ایران به دنیا آمدند، در دوران اولیه گذار از یک جامعه سنتی به سوی جامعه‌ای مدرن، که سیر تحول آن ده‌ها سال طول خواهید کشید. تولد این نسل از مادران در جامعه کاملاً سنتی بود و مرگ آنان در جامعه‌ای بود و هست که کمابیش از سنت گذر کرده است.

آنان شاهد تحولات بسیار بزرگی بودند، بطوری که انطباق دادن خود با این تحولات برایشان سنگین بود ولی تحمل کردند و با آن همراه شدند. نسل امروز نمی‌دانند که این مادران در چه شرایطی رشد کردند؟ و با چه ارزش‌هایی اجتماعی و بزرگ شدند، و اکنون در هنگامه پیری شاهد آن هستند که نوه‌ها و نتیجه‌هایشان چه ارزش‌ها و رفتارهایی دارند؟ طبعاً هر نسل حق خود را دارد ولی تحمل و‌ هضم کردن چنین تحول بسیار بزرگی از عهده هر کسی ساخته نبود.

این مادران در کودکی خود در فضای کاملاً سنتی زندگی کردند. به تعبیری از پدران و مادران خود نیز چیز چندانی جز سلطه ندیدند. در زمانی که سواد، بویژه در روستاها رایج نبود. تعداد باسوادان این نسل مطابق نتایج سرشماری سال ۱۳۴۵. کمتر از ۸ درصد است و آن هم حداکثر سواد خواندن و نوشتن و متمرکز در مناطق شهری است، این رقم در روستاها زیر ۲ درصد بود. در نتیجه بعدها در میانسالی به فکر خواندن و نوشتن هم افتادند که برایشان در آن سن و سال کار پر زحمتی بود.

آنان در جامعه پدرسالار و مردسالار با اختلاف سنی حدود ۱۰ سال ازدواج می‌کردند، لذا غالباً در کودکی و زیر سن قانونی عازم خانه شوهر می‌شدند، آن هم با مردی که بعضا بیش از ۱۰ سال از خودش بزرگ‌تر بود. میانگین تعداد فرزندان زنده آنان ۶، ۷ و ۸ نفر بود که اگر فوتی‌ها را اضافه کنیم، به طور معمول در چارچوب آماری فرزندآوری طبیعی در می‌آیند، یعنی بدون پیشگیری و با بیش از ده فرزند مرده و زنده و سقط شده مواجه می‌شویم.

تسهیلات زندگی و بهداشتی در حداقل‌های خود بود. بسیاری از آنان به شهرها آمدند، و خارج از روستا که تحت پوشش نوعی از همیاری خانوادگی بود، در شهرها به تنهایی بار اداره خانواده را متحمل شدند، در واقع آنان از یک ساختار خانوادگی گسترده در روستا که با پدر و مادر و همسر و اقوام بود به خانوارهایی با ساختار هسته‌ای شامل زن و شوهر و فرزندان و در محیط غریب شهری پرتاب شدند.

گفتن اینها ساده است ولی تحمل و تطبیق‌پذیری با آن، توان فراوانی می‌خواهد.نقش این کودک مادران بی‌سواد از نظام سنتی رانده در جامعه شهری مانده، چه بود؟ آنان در چنین شرایطی با چند وضعیت دیگر نیز مواجه شدند. اول زنده ماندن بیش‌تر کودکانشان که خبر خوبی بود ولی بار پرورش و تربیت آنها از هر جهت به دوش مادران بود.

دوم و مهم‌تر، رواج آموزش و طولانی شدن حضور فرزندان در خانواده بود. در واقع در قدیم فرزندان از کودکی عضوی فعال از خانواده می‌شدند و سهمی از فعالیت‌های خانواده و اقتصاد خانوار را عهده‌دار می شدند، ولی در این دوران آنان باید درس می‌خواندند، که به نوعی سرمایه‌گذاری بلند مدت بود. سرمایه‌ای که از جان مادر ارتزاق می‌کرد.

کودکی که در ساختار سنتی از ۵ سالگی در انجام کارهای خانه و اقتصاد خانوار نقش داشت، به یک باره تعدادشان زیاد شد و تا ۱۸ سالگی و حتی بیش‌تر در خانه می‌ماندند، بدون اینکه مشارکت چندانی کنند، و کار و زحمت هم ایجاد می‌کردند، و این مادران بودند که برای آینده فرزندانشان در چارچوب الگوی «مادر مهربان» همه گونه فداکاری کردند و در واقع ساختند و سوختند و سرمایه وجودشان را برای فرزندانی صرف کردند که قرار بود بعدها سود آن سرمایه‌گذاری‌ها نصیب آنان شود.

این سرمایه‌گذاری بسیار گران‌قیمتی بود که نسل مادران طلایی برای توسعه و تحول این جامعه هزینه کردند. کدام یک از نسل امروز در ذهنش خطور می‌کند که ۵ تا ۸ فرزند را در چنان شرایطی بزاید و تا ۱۸ سالگی و حتی بیش‌تر تربیت کند و تمامی وجود خود را سرمایه آینده آنان نماید؟ مادران طلایی ما چنین بودند. روحشان شاد.

درباره نقش همسری و اقتصادی آنان باید جداگانه نوشت. آنها زنان صرفه‌جو و مقتصدی بودند که اقتصاد خانوار اغلب به دست آنان مدیریت می‌شد./ اعتماد

.
🆔 @Sayehsokhan
فصل چهارم: گفتگوی مدیر با کارمند

زبان کنترل بیرونی: فکر می کنم الان زمان ارزیابی سالانه‌ی توست. این ارزیابی چیزیه که من در باره‌ات نوشته‌ام. فکر نمی‌کنم  به وقت زیادی نیاز داشته باشیم که درباره‌اش بحث کنیم. اما فکر می‌کنم چند چیز کوچک هست که تو می تونی در خودت بهبود ببخشی.

زبان تئوری انتخاب: نمی‌خوام توی گیر و دار ارزیابی سالانه‌مون قرارت بدم. من اونو به چهار سوال کاهش دادم که فکر می کنم پاسخ به اونها خیلی آسون باشه:
می‌خوام به من بگی تو در اینجا چی‌کار انجام می‌دی که به نظر خودت خیلی عالیه و به آن افتخار می‌کنی؟
بعد می‌خوام برام بگی که دوست داری در چه چیزی بهبودی حاصل کنی  و بهتر عمل کنی؟
و دیگر اینکه آیا حاضری تخصص و مهارت خودتو با کسانی که دوست دارند به کارشون بهبود ببخشند درمیان بگذاری تا اونها هم مثل تو در این زمینه قوی بشن؟
و آخر اینکه آیا دوست داری با یکی از افراد موفقی که در زمینه‌ای که تو می‌خوای پیشرفت کنی، خیلی خوب عمل کرده صحبت کنی؟ فقط همین
📚 #برشی_از_کتاب
#زبان_نظریه_انتخاب
✍️ اثر: #دکتر_ویلیام_گلسر
#کارلین_گلسر
👌 ترجمه: #دکتر_علی_صاحبی
📇 انتشارات: #سایه_سخن
📕 چاپ: #نهم

🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

ترسا(۸)

فردا قراری با هاله گذاشتم. گفت بروم خانه‌اشان؛ قبول نکردم. ملاقات در رستوران را هم رد کردم.
گفتم بیاید پارکی که اولین بار در آن جا به او ابراز عشق کرده بودم. آمد؛ سرساعت. صورت گرفته مرا که دید گفت: "اتفاقی افتاده؟".

سکوت کردم. هاله به شیوه همیشگی خود رو به طنز گویی و شوخ و شنگی آورد. استاد هزل و مطایبه بود. همین روحیه او مرا مفتون و گرفتار نموده بود. آن روز هرچه کرد لبان من رنگ خنده به خود ندید. یخ من فشرده‌تر از آن بود که درمقابل گرمای نفس هاله آب شود.جدی شدم: "هاله!خوب گوش کن. من برای تو همه چیز دادم و هر آن چه برایم مانده را هم می‌دهم. ولی بلا تکلیف و معلقم.

نه دراین غربت خانواده تو آسوده‌ام ونه امکان بازگشت به گذشته را دارم. باید به من کمک کنی. باید تصمیم بگیری. حتی شده میان من و خانواده‌ات انتخاب کنی...." برافروخته بودم و در موقع صحبت کردن دستهایم را تکان می‌دادم. از نگاه کردن مستقیم به هاله خودداری می‌کردم. دلم اسیر او بود و شاید یک اخم یا لبخند او می‌توانست  مرا دگرگون کند. هاله هم به فواره‌های حوض بزرگی که آب را به آسمان پرتاب می‌نمود، نگاه می‌کرد.

با تلخی گفت:"دیشب با مادرم جنگ و دعوا داشتم. پدرم هم طرف من را گرفت. معلوم بود که از وضعیت بلاتکلیف تو ناراحت است‌. هی می‌گفت: بابا این پسره همه چیزش را فدای دختر ما کرد، به خدا گناه داره، چوبش را می‌خوریم. فکر می‌کنم که بهانه‌ گیری‌های مادرم هم رو به تمام شدن باشد. حرف‌های هاله تا حدی تسکینم داد، به خصوص وقتی که بعد از گفتن آن حرف‌های تلخ زد به وادی شوخی و شد همان دختر شیطان کلاس.

هفته بعد قرار مذاکرات مقدماتی را گذاشتند. رفتم. فقط "یرواند" همراهم بود. هردو کروات بسته بودیم و آراسته. جبهه مقابل از آدم کم نگذاشته بود. هرچی عمه و خاله و خان عمو و اقا‌دایی بود، آنجا حاضر شده‌ بودند. هرچی گفتند قبول کردم؛ یعنی جایی برای چانه زدن‌های معمول نبود. خود هاله به دادم رسید واز میزان مهریه کم کرد.

صدای اعتراض مادرش و پچ پچ زنانه با صلوات بلندی که پدر هاله فرستاد و دیگران همراهی کردند خاموش شد. پدر هاله جمله‌ای گفت که به دلم نشست: "از امروز این احمد اقا پسرماست ; زحمتی برایش نکشیدیم ولی به خواست خدا شد پسری که همیشه آرزوی داشتن او را داشتم ".

یک لحظه پدرم را تصور کردم که تندرست و شادمان درگوشه مجلس نشسته است. بیرون که آمدیم "یرواند" گفت: "خوب؛ هم زن گیرت آمد و هم پدر و مادر جدید ". خندید اما من نخندیدم. چون لطف خانواده هاله نمی‌توانست جایگزین عاطفه غریزی من به پدر و مادرم گردد. مادری که هرچند از دست من ناراحت بود اما دوستم داشت

حالا تا رسیدن به هاله چند قدم بیشتر فاصله نداشتم. آن بزرگ‌منشی که برای تعیین مهریه از خود نشان‌ داد او را درچشم من بزرگتر کرده بود. چند روز دستم بند شد به سنت اسلامی ختنه کنان. تجربه‌ جدیدی بود؛ گرچه با رنج آن را به دست اوردم. "یرواند" تا می‌توانست سر این موضوع شوخی کرد و سر به سر من گذاشت.

از خانواده‌ام بی‌خبر بودم. گاهی "یرواند" به واسطه خبر می‌آورد.چیزی تغییر نکرده بود جز پسری که ترک خانه گفته بود و اتاقش دیگر بوی حضور او را نمی‌داد.
وقتی برای روز عقد معین کردند.مجلسی آراسته شد به شادی و سرور. بستگان هاله مجلس را پُرکرده بودند و بعضی خیلی مايل بودند که داماد نومسلمان را از نزدیک ببینند. جز "یرواند" که همیشه و همه جا همراه من بود و در آن مجلس‌ هم با سه تارش و آوازی که خواند شور و شادی آورد، بعضی همکارانم حضور یافته بودند. در آن زمانه طرب‌انگیز گاهی احساس اندوه نبود خانواده‌ام آزارم می‌داد و غم به دلم می‌آورد.

خطبه خوانده شد و هاله که زیباتر از همیشه در کنارم نشسته بود ، به سوال عاقد آری گفت و شد زوجه; تفرد رفت، یکی بودن محو شد و منیت ناپدید گشت. آنک من از قطار پسران پیاده شده و در پشت قافله مردان گام می زدم.

خوشحال بودم و مسرور. شب به شیوه اسلامی پیشانی بر زمین گذاشته و سپاس خدا گفتم. چیزی نصیبم شده بود که رویای دائمی من بود؛ زن خوب. هاله برخلاف آن‌چه من در روزهای اول آشناییم از او می دیدم، خردمند بود. شاید آن شوخ و شنگی ابتدايی او هم حاصل خردی بود که به نظم‌های پوشالی بی‌اعتنا می‌ماند. حالا او در کنار من بود و آفتاب بودنش هاله‌ای از نور حضور تکه گمشده وجودم را در دایره مینای زندگی پدید آورده بود.

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
#سیاوش_قمیشی
#آهنگساز و  #خواننده
سیاوش را پایه‌گذار سبک  #ترنس در ایران میدانند


#سیاوش_قمیشی متولد ۲۱ خرداد ۱۳۲۴ در اهواز، موسیقی‌دان، آهنگساز و خواننده سرشناس ایرانی مقیم لس آنجلس است.
سیاوش قمیشی تاکنون ۱۸ آلبوم رسمی موسیقی و ۱۹ تک آهنگ و یک موسیقی فیلم منتشر کرده‌است. او تاکنون آهنگ‌های موفق بسیاری را برای خوانندگان پاپ ایرانی ساخته‌است.
#سیاوش_قمیشی اولین هنرمند ایرانی است که توانسته‌است برای یک آهنگ، هر چهار بخش اصلی آن یعنی #ترانه، #آهنگ، #تنظیم و #خوانندگی را خود به تنهایی انجام بدهد. او به عنوان پایه‌گذار سبک موسیقی #ترنس در ایران شناخته می‌شود. هوادارانش به او لقب #مردبارانی داده‌اند.

در سن ۹ ماهگی به همراه خانواده از اهواز به تهران مهاجرت کرد. سیاوش ۶ سال داشت که یکی از برادرانش آکاردئون می‌آموخت و مادرش پیانو را زیر نظر یک معلم روس به نام اُلگا می‌آموخت. او از شنیدن صدای نواختن آن‌ها لذت بسیاری می‌برد و در حالی که کودک بود و پایش به پدال‌های پیانو نمی‌رسید به پشت ساز مادرش (پیانو) می‌نشست و با پدال‌های آن بازی می‌کرد. همین بازی‌ها به همراه صداهائی که از این ساز خارج می‌شد به او احساس خوبی می‌داد و رفته رفته سیاوش به موسیقی علاقه‌ای ویژه پیدا کرد.
سیاوش ۱۱ سال داشت که هر روز از مسیر مدرسه تا خانه از جلوی یک مغازهٔ کفش فروشی رد می‌شد که در ویترینش یک گیتار برای تزئین دکور آویزان کرده بود. آن گیتار توجه او را به خود تا جایی جلب کرد که یک روز او با پدرش راجع به خرید آن گیتار صحبت کرد اما پدر با این موضوع مخالفت کرد. چندی بعد به مناسبت روز تولد سیاوش، پدر از سر تصمیم خود بازگشت و همان گیتار را برای سیاوش خرید. او مدتی با همان گیتار ناکوک به صورت غیر حرفه‌ای می‌نواخت تا اینکه روزی در یک کاباره که #ویگن می‌خواند شرکت کرد. زمانی که ویگن آنتراکتی در میان اجرای خود داده بود، سیاوش فرصت را غنیمت شمرد و نزد او رفت و نحوه کوک گیتار را از او پرسید. ویگن او را به پشت صحنه برد و کوک گیتار را به‌او یاد داد. بعد از آن روز سیاوش مدت‌ها آهنگ‌های ویگن را گوش می‌کرد، می‌خواند و می‌نواخت.
#سیاوش ۱۳ ساله بود که خواننده‌ای به نام #ضیا به او پیشنهاد داد تا به عنوان نوازنده گیتار با او که او هم گیتار می‌زد، همکاری کند. این بار هم پدر با سیاوش مخالفت کرد. بعدها #سیاوش از #ضیا شعری گرفت و آهنگی را به صورت زمزمه روی آن گذاشت و ضیا هم از آن استقبال کرد. سپس #ضیا آن را در رادیو اجرا کرد و آهنگ معروف شد؛ بنابراین سیاوش اولین آهنگ خود را با نام «ای قایقران» برای ضیاء خوانندهٔ معروف آن سال‌ها ساخت.

در تابستان سال ۱۳۳۸ شمسی (۱۹۵۹ میلادی) برادر بزرگتر سیاوش که از لندن به تهران آمده بود، هنگام بازگشت، سیاوش را نیز با خود به لندن برد. سیاوش که ۱۴ ساله بود به لندن نزد خواهر و برادرش رفت و در آنجا تحصیل کرد. زمانی که سیاوش هفده یا هجده ساله بود شب‌ها در کلاب‌ها (باشگاه‌های شبانه) با خوانندگی و نوازندگی در گروه‌های مختلف، خرج زندگی و تحصیل خود را درمی‌آورد. آن زمان موسیقی پاپ در لندن جاری بود و هنوز موسیقی راک به آن صورت شکل نگرفته بود. او چندین سال در انگلستان به عنوان گیتاریست و خواننده (به زبان انگلیسی) در بندهای Avengers و Insects و دیگر بندها به فعالیت پرداخت. فضای آن سال‌های لندن مصادف بود با اوج فعالیت‌های گروه‌های معروف موسیقی آن زمان یعنی گروه‌های #رولینگ_استونز، #بیتلز و #پینک_فلوید.
فضای هنر موسیقی آن سال‌های لندن که با فعالیت‌های گروه‌های معروف موسیقی به نوعی مهد آن روزهای موسیقی دنیا شده بود بسیار بر سبک هنر موسیقی سیاوش قمیشی تأثیر گذاشت و خود او همواره حضوش در لندن آن سال‌ها را یک توفیق بزرگ برای خود می‌داند.
او سرانجام موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد موسیقی در رشته آهنگسازی از دانشگاه Royal Society of Arts واقع در لندن شد.

🆔 @Sayehsokhan
با سلام و درود
امشب فایل ارزشمندی با نام #دمی_باخیام تقدیم شما گرامیان می‌شود.

این فایل را یکی از همراهان فرهیخته با توضیحی که می‌آید برای ما ارسال کرده است👇👇

فایل  #دمی_با_خیام را برای شما ارسال میکنم شاید تاکید من به شما پیرامون شنیدن این فایل که مجموعه‌ای از نظرگاه دکتر سروش دباغ و خانم نظر آهاری و آقای بهرام‌نژاد است،چندان اخلاقی نباشد ولی حال واحوال من در چنین تاکیدی مشابه محفل دوستانی که  کسی از آنها از نوشیدن باده گوارا چنان مست شده که نمی‌تواند دیگران را به نوشیدنش دعوت و اصرار نکند!
سخنان این عزیزان خصوصا سرکار خانم عرفان نظر آهاری در وصف خیام حقیقتا شنیدنی است.

تقدیم به شما❤️❤️

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
@Sokhanranihaa
@Sokhanranihaa
🔊 فایل صوتی

مناسبت‌های ایرانی
دمی با خیام


۲۸ ارديبهشت‌ماهِ هر سال، روز بزرگداشت خیام است؛ حکیمی ایرانی، که باوجود گذشت سده‌ها  از درگذشت او، حکمت انعکاس یافته در رباعیاتش، همچنان تازه و نو می‌نماید.

به همین مناسبت، مجموعهٔ ايران پایدار، روز پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت‌ماه، برنامهٔ زنده‌ای را با حضور عرفان نظرآهاری (نویسنده، شاعر و پژوهشگرحوزه ادبیات)، سروش دباغ (روان‌درمانگر، پژوهشگرحوزه فلسفه و ادبیات و نویسندهٔ کتاب از خیام تا یالوم) و بردیا بهرام نژاد (نوازندهٔ سازهای بادی بوشهری و پژوهشگر موسیقی حوزهٔ خلیج فارس) برگزار نمود. نسخهٔ صوتی برنامه در این فایل در دسترس است.

#عرفان_نظرآهاری 
#سروش_دباغ 
#بردیا_بهرام_نژاد
.
🆔 @Sokhanranihaa
🆔
@iranepaydar_official
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خیلی مشکل است، آدم بخواهد تمام وقت مراقب خودش باشد تا آنچه را که احساسش می‌خواهد به کسی نگوید!

📕 بابا لنگ‌دراز
#جین_وبستر

روزتون سرشار از عشق و برکت! ❤️

🆔 @Dayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"شارل آزناوور"

او در یکم اکتبر 2018 در جنوب شرقی فرانسه در 94 سالگی درگذشت.

این آخرین اجرای شارل بود.

@oldsong_oldsong

#شادل_آزناوور
#موسیقی_کلاسیک_فرانسه

🆔 @Sayehsokhan
🔅هنر چگونه می تواند درد و رنج ما را در زندگی کم کند؟

مصطفی ملکیان

دیدگاه‌های مختلفی در پاسخ به این سوال (خدمت‌های هنر به کاهش درد و رنج) وجود دارد:

1⃣خدمت اول. ارسطو معتقد بود که نظاره‌گری آثار هنری، فشارهای روانی آدمیان را می‌کاهد. انسان وقتی مجذوب زیبایی می‌شود، فشارهای روانی بر دوش او کاهش می‌یابد.
ارسطو از اصطلاح تطهیر روح استفاده می‌کرد. به زبان یونانی، آثار هنری انسان را کاتارسیس(پالوده) می‌کنند. کاتارسیس یعنی پالایش روحی.
به نظر ارسطو، در حین نظاره‌گری یک اثر هنری، روح انسان پالوده می شود و ممکن است که این پالودگی روح، برای مدتی و یا مدت‌ها در انسان باقی بماند. ارسطو معتقد بود که تشویش(اضطراب یا دل‌نگرانی) و اندوه بر اثر نظاره‌گری آثار هنری از انسان زدوده می‌شوند. 
این کارکردی که ارسطو برای هنر قائل است، دارای بدیل است. انسان با مصرف داروهای آرام‌بخش نیز می‌تواند این دو را از خود بزداید. مراجعه به روان درمان‌گر نیز این اثر را دارد. در برخی موارد، مصرف مواد مخدر و روان‌گردان هم می‌تواند بدیلی برای این کارکرد هنر باشند. گرچه بر نظر ارسطو درباره‌ی این کارکرد هنر، وفاقی وجود دارد، باید توجه داشت که بدیل‌هایی نیز وجود دارند. 

2⃣خدمت دوم. بعد از ارسطو، نظرات دیگری نیز مطرح شد. عده ای بر این عقیده بودند که نظاره‌گری آثار هنری، تعارضات درونی را کاهش می‌دهد.
در درون انسان، همیشه بین جنبه‌ی عقلانی و جنبه‌ی احساسی و عاطفی، نوعی تعارض وجود دارد. بسیاری از روان شناسان هنر معتقد  هستند که تا وقتی انسان تحت تاثیر نظاره‌گری یک اثر هنری است، این تعارض درونی بین عقل او و احساس و عاطفه‌ی او به حداقل ممکن می‌رسد. چون رفع این تعارض درونی، مثبت قلمداد می‌شود، لذا ارزش داوری اخلاقی در این مورد، مثبت است. 

3⃣خدمت سوم. نظاره‌گری آثار هنری، قدرت مشاهده‌گری و دقت و تیزبینی را در افراد افزایش می‌دهد. کسانی که با آثار هنری سر و کار دارند، افراد تیزبین‌تری هستند و وقتی وارد دیگر عرصه‌های زندگی هم می‌شوند، قدرت تشخیص بیشتری دارند. نظاره‌گری آثار هنری، انسان را در جهت تشخیص و تمیز تفاوت‌ها و تقویت قوه‌ی تشخیص پرورش می‌دهد. فی‌المثل اگر یک هنرمند وارد عرصه‌ی سیاست شود، از قوه‌ی تشخیص خوبی برخوردار خواهد بود. بعضی از روان‌شناسان هنر معتقدند که آزمایشات فراوانی، این مورد را تایید می‌کند. 

4⃣خدمت چهارم. آثار هنری، قوه‌ی تخیل فرد را افزایش می‌دهند. یعنی وقتی انسان با آثار هنری مواجه می‌شود، از وضع بالفعل خود بیرون می‌آید و در پوست کسانی می‌رود که وضع بالفعل او را ندارند. اگر فردی هیچ وقت کارگری نکرده باشد، با خواندن یک رمان می‌تواند در پوست یک کارگر فرو رود. اگر فردی زیر شکنجه قرار نگرفته باشد، با دیدن یک فیلم متوجه خواهد شد که شکنجه چه بلایی بر سر انسان می‌آورد. تخیل افزایی، از خدمت‌هایی است که اثار هنری به انسان می‌کنند. 

5⃣خدمت پنجم که نتیجه‌ی خدمت چهارم است، این است که همدلی و هم دردی انسان با دیگران را افزایش می‌دهد. همدلی و هم دردی، فقط ربط مستقیم با تخیل دارد. انسان با تقویت قوه‌ی تخیل خود، همدلی و همدردی خود را با دیگر انسان‌ها افزایش می‌دهد. 

در مقاله‌ای نشان داده‌ام که هر چقدر قوه‌ی تخیل قوی‌تر شود، انسان اخلاقی‌تر می‌شود و این برخلاف توهم است که هر چقدر بیشتر می‌شود، انسان ضد اخلاقی‌تر می شود. 
بخش عمده‌ای از اینکه انسان‌ها اخلاقی زندگی نمی‌کنند بدین خاطر است که آن‌ها نمی‌تواند ضرباتی را که از ناحیه‌ی زیست ضد اخلاقی بر دیگران تحمیل می‌کنند را تصور کنند. وقتی قرار ملاقاتی تنظیم می‌کنیم، با قوه‌ی تخیل خود، باید بتوانیم تبعات خلف وعده‌مان را که ممکن است بر دیگران عارض شود را اعم از سرما و گرما و آزار و اذیت و ... را بچشیم تا از خلف وعده چشم پوشی کنیم.
 
6⃣خدمت ششمِ نظاره گری آثار هنری این است که موجب می‌شود انسان سلامت روانی پیدا کند. در آخرین تحقیقی که در مرکز بین المللی تحقیقات روانشناسی در آمریکا انجام شده است، یازده مولفه برای سلامت روانی فهرست کرده‌اند.
سر و کار داشتن با آثار هنری، در تقویت بیش از هفت مورد از این یازده مورد، تاثیر به سزایی دارد. 

7⃣خدمت هفتم این است که آثار هنری، آرمان‌گرایی را در انسان تقویت می‌کنند. آثار هنری انسان را ترغیب می‌کنند تا خود را تبدیل به یک اثر هنری کند. انسان می‌تواند زندگی خود را تبدیل به یک اثر هنری کند. معمولا وقتی انسان با آثار هنری سر و کار پیدا می‌کند، احساس یک نوع استعلا می‌کند. 
اگر آزمایشات روانشناسانه، تایید کنند که هر حتی یکی از موارد فوق، بر اثر نظاره‌گری آثار هنری در انسان ایجاد می‌شوند، فعالیت هنری، اخلاقی نیز خواهد بود، چرا که از درد و رنج دیگران می‌کاهد.

🔑سخنرانی اخلاق و هنر ، در موزه گرافیک

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
🔴 هوش هیجانی خود را ارزیابی کنید.

اگر ویژگی‌های زیر را در خود می‌بینید، شما دارای هوش هیجانی( عاطفی) بالایی هستید:

۱-احساسات و هیجانات خود را درک کرده و آنها را انکار نمی‌کنید. می‌دانید که چه محرکهای درونی و بیرونی باعث می‌شود احساساتی مثل غم، اضطراب، خشم و ... را تجربه کنید.

۲-متوجه احساسات اطرافیان خود هستید و در این‌باره کنجکاوید. به نشانه‌های ناراحتی و خوشحالی در ظاهر و کلام افراد خانواده توجه و آن را درک می‌کنید و واکنش مناسب نشان می‌دهید.

۳- انسانها برایتان مهم هستند و نسبت به ناراحتی اطرافیان بی‌تفاوت نیستید. در زمان ناراحتی می‌توانید با آنها همدلی کنید و احساس بد آنها را تسکین دهید.


۳-انعطاف پذیرید و  با تغییرات زندگی کنار می‌آیید. به‌جای بزرگ‌نمایی پیامدهای تغییرات خواسته یا ناخواسته در زندگی، به راه حل‌های سازگار شدن با شرایط فکر می‌کنید.


۴. شناخت واقع بینانه‌ای نسبت به خود دارید. نقاط ضعف و قوت خود را می‌شناسید و می‌دانید در چه کاری توانا و خوب هستید و برای انجام چه کاری مناسب نیستید. 


۵- در حل مشکلات بین فردی توانمند هستید. اختلافاتی که بین شما و دیگران پیش می‌آید را نادیده نمی‌گیرید  و به دنبال پیدا کردن راهی برای حل و فصل آن هستید.


۶- دیگران نمی‌توانند به راحتی شما را آزار دهند. اعتماد به نفس بالایی دارید (به دور از خود بزرگ بینی) می‌توانید درباره خودتان شوخی کنید یا به دیگران اجازه دهید با شما شوخی کنند.

۷- توانایی خوبی برای برقراری رابطه با دیگران و حفظ آن را دارید. کیفیت روابط شما غالبا خوب است و از مصاحبت با دیگران لذت می‌برید.

۸- توانایی کنترل هیجانات خود را دارید و نمی‌گذارید بالا رفتن بیش از حد آنها باعث ناراحتی خود یا اطرافیانتان شده یا در روند کارتان اختلال ایجاد کند.

۹-خودانگیخته هستید و برای شروع یا ادامه کار متکی به انگیزه‌های درونی هستید تا  انگیزه‌های بیرونی مانند شرایط محیطی و دیگران.

۱۰- با انجام کارها به شکل گروهی  مشکلی ندارید و می‌توانید در این زمینه با دیگران مشارکت و از این همکاری احساس رضایت کنید.

@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
#زبان_نظریه_انتخاب

چکیده‌ای از فصل دوم: گفتگوی زن و شوهر

زبان کنترل بیرونی: همین‌که از در وارد می‌شم شروع می‌کنی به غر زدن. چرا دیر کردی؟ بچه‌ها به سختی می‌بیننت، آب شیر توالت هنوز چیکه می‌کنه و ...
اصلا رغبت ندارم بیام خونه.

زبان تئوری انتخاب:
می‌دونم ناراضی هستی، من هم خشنود نیستم. تو  هی غر می‌زنی و من هم هی خودم رو به کار مشغول می‌کنم. با این وضع ما کجا می‌ریم؟  این ازدواجیه که تو می‌خوای؟ بیا از مادرت خواهش کنیم آخر هفته بیاد پیش بچه‌ها و من و تو تنهایی بریم یه سفر کوتاه و با هم روی این موضوع کار کنیم. من دیگه دنبال این نیستم که ببینم کی درست می‌گه و کی غلط می‌گه... من به مقداری وقت نیاز دارم که عشقم رو به تو نثار کنم و با هم حرف بزنیم. انجام هر کار دیگه‌ای بهتر از شرایط فعلی ماست.

📕 #چاپ_نهم

🆔 @sayehsokhan
#از_شما📩

ترسا(۹و ۱۰)

مقداری پس‌انداز داشتم که نمی‌شد زیاد به آن اتکا داشت. برف آبداری را می‌مانست که در مقابل آفتاب داغ گرانی زندگی دوامی نداشت. هاله هم آمد به کمک. گفتم نمی‌خواهم متکی به پدرش باشیم. خندید که کمک نیست و عطیه است‌ و من فرق بین این دو را متوجه نشدم.

جایی را اجاره کردیم؛ کم اسباب و پر از امید پا به آن خانه کوچک گذاشتیم هاله در نقطه پایان تحصیل قرار داشت و من در آغاز ساختن یک زندگی. تمام رشته‌های ارتباط من با خانواده‌ام از بین رفته بود و این برایم رنجی بود که فقط می‌توانستم آن را درسینه پنهان دارم. همه تلاشم آن بود که سربار خانواده هاله نشوم. حالا چشمان کنجکاو و تا حدی فضول بسیاری از آشنایان هاله به من دوخته شده بود که این جوان با تباری متفاوت چه می کند؟

آن‌ها هیچگاه تجربه ورود بیگانه‌ای چون من به جمع خود را نشنيده و نديده بودند. باید معقول می‌گفتم و رفتار می‌کردم؛ به آن امید که داروی عادت، مرهمی باشد بر زخم وصله ناجور بودن من.

به مدد دوستانی که داشتم و هنری که در تدریس موفق به دست آورده بودم دعوت از من برای تدریس بیشتر شد و این یعنی نان بیشتر. چرخ زندگی تند می‌چرخید و خوب. درآمدم برای تامین زندگی کافی شد و هاله از تحصیل فراغت جست و کوشش برای پیداکردن کاری مناسب نتیجه داد. به تدریج چشم‌های خیره بر من و زندگی‌ام چیزی برای دیدن نیافت و فرو افتاد. حالا من از درون پیله گذشته خارج  شده بوده و در جاده بی‌انتهای آینده  در حال جلو رفتن بودم. به آن چه می‌خواستم رسیده بودم و در کنار هاله زندگی آرامی را طی می‌کردم. با اين همه، فکر خانوده‌ام رهایم نمی‌کرد.

آن ها مرا طرد کرده و از خود رانده بودند اما مهری که ممزوج با شیر مادر و عرق پیشانی پدر بر جان و وجودم رخنه کرده بود، حتی با گذشت روزگاران هم نمی‌توانستم از خاطرم دور دارم. می‌دانستم که خواهرم مانند برادرانش نیست. حلقه اشکی که در آن شب جدایی در چشمانش حلقه زده‌ بود نشان از علاقه‌آی صمیمانه او به من بود.

هیچگاه فکر نمی‌کردم که هزینه به‌دست‌آوردن هاله آن چنان گزاف باشد. گوهری را یافته و جواهری را از دست داده بود. به مرور احساس می‌کردم که باید برای همیشه گذشته‌ام را به کناری نهاده و با آن وداع کنم؛ ولی مگر ممکن بود؟

یکسالی گذشت و من سرخوش از آن که یار را در کنار دارم بر هر تلخی و مرارتی که چهره دیگر زندگی به من نشان می‌داد صبوری می‌کردم. زندگی‌ام بد نبود؛ چرخ آن می‌چرخید و با کاری که من و هاله انجام می‌دادیم، دچار تنگدستی نبودم. از آن که محتاج کمک خانواده زنم نبودم، احساس استقلال و غنا داشتم.

هاله هنوز فکر مهاجرت را در سر داشت و من هم که دیگر جز او کسی را نداشتم با این نظر مخالفت نمی‌کردم. اما به خوبی می‌دانستم که کندن و بریدن از جایی که به آن تعلق داشته و اتصال به غربت همیشه غریب کار آسانی نیست. هاله اشتیاق خود به رفتن را بعد از ازدواج نیز حفظ کرده بود. او بی‌آن‌که عجله‌ای داشته باشد مقدمات رفتن به خارج را فراهم می‌کرد.

مقصد استرالیا بود، جایی که عموی هاله از سال‌ها قبل در آن جا زندگی می‌کرد.ان‌طور‌که خانواده‌اش می‌گفتند با سرمایه‌ای نه چندان زیاد کار پرورش دام را شروع کرده و صاحب مزرعه‌ای بزرگ در شمال استرالیا شده بود. نمی‌دانستم من که به جز اموزش و معلمی پیشه دیگری نمی‌دانستم، باید در آن کشور بزرگ چه کاری می‌کردم.

گاهی به شوخی تلخ به هاله می‌گفتم که چند وقت دیگر مرا خواهد دید که با چوبی در دست، هی‌هی کنان از پی گوسفندان روان هستم. هاله می‌خندید و می‌گفت: "نترس!تحقیق کرده‌ام که آن منطقه هيچ گرگی ندارد. برای همین، من هم تنهایت نخواهم گذاشت. گله عمو خیلی بزرگ است، برای همین تو از جلو و من از عقب، گله را به چرا می‌بریم "وبعد هر دو می‌خندیدیم.

روزها  و ماه‌ها خیلی تندتر از آن‌چه به حساب آید می‌گذشت و من جز ارتباط مجدد با خانواده‌ام دغدغه دیگری نداشتم. تلفن‌هایم را جواب نمی‌دادند و چون از نتیجه رفتن به درب خانه پدری نگران بودم از اجرای آن فکر که گاهی سراغم می‌آمد پرهیز می‌کردم. تنها "یرواند" بود که دورادور خبرهایی از خانواده‌ام می‌آورد.

نگران حال پدرم بودم. "یرواند" می‌گفت که حالش بدتر شده و چند روزی در بیمارستان بستری شده است. کاری از دستم بر نمی‌آمد. برای به دست آوردن هاله هزینه سنگینی داده بودم. من در خانه پدری کمبودی از ابراز محبت نداشتم. تنها یک سیل بزرگ می‌توانست ریشه محکم درخت زندگی‌ام را از آن خانه کنده و بیرون اندازد.

آن سیل آمد و در میان اعضای خانه فقط سراغ مرا گرفت. جز عشق و جذبه هاله ،چه چیزی می‌توانست به جدایی من با أهل آن خانه بیانجامد; فقط مرگ.
حالا در غیاب حکومت نیستی وفنا، آهن ربای شوق وصال یک دختر سرکش چنان مرا از خود بی‌خود ساخت که تاثیری چون مرگ را به جای گذارده بود. یکبار از "یرواند" خواستم واسطه ملاقات من و خانواده‌ام شود.
اما میانجیگری هم راه به جایی نبرد. "یرواند" با اشاره به سیگاری که در دست داشت گفت:
"این سیگار آتش خیلی کمی دارد اما دود آن بسیار زیاد است. شاید خانواده‌ات هم کینه چندانی از تو نداشته باشند، نمی‌دانم؛ شاید هم داشته باشند اما با سروصدای فراوان درخواست مرا رد کردند. به خصوص برادرانت با تاکید بر این که آبروی آن‌ها را برده‌ای موضع تندی داشتند ".

تقریبا از این‌که بار دیگر موفق به دیدار خانواده‌ام شوم نا امید شده بودم.

چرخ دوار زندگی می‌چرخید و جلو می‌رفت.
هاله و من سخت کار می‌کردیم؛ او به امید داشتن زندگی بهتر در خارج و من برای آن‌که هیچگاه بندهای نیاز به دور دستانم حلقه نشود.
هاله با خوشحالی  مقدمات سفر را جور می‌کرد، بی‌آن‌که بدانیم سرنوشت منتظر حرکت ما در بازی شطرنج زندگی نمی‌ماند......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔵 عدالت و اعتراض

می‌دانید قوانین برای چی وجود دارند ؟

🆔 @Sayehsokhan