توماسِ قدیس، خیلی چاق بود، به طوری که در کلاس، دستههای نیمکتِ او را بریده بودند تا راحت بنشیند. او باهوش و مبتکر امّا زود باور بود و این زودباوری اسبابی شده بود که او را دست بیاندازند.
روزی استاد (که یک کشیش بود) داخل کلاس گفت: "همین الان در بیرونِ کلاس خری در حال پرواز است."
توماس با عجله بیرون رفت تا "خرِ درحالِ پرواز" ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند!
اما توماس مطلبی گفت که تا بیخ هر تفکری نفوذ میکند، *او گفت:*
*"اینکه خری پرواز کند برای من باورپذیرتر از این است که کشیشی دروغ بگوید.*
کلاس در سکوت فرو رفت ...
*هنر و زیبایی در قرون وسطی*
🆔 @Sayehsokhan
روزی استاد (که یک کشیش بود) داخل کلاس گفت: "همین الان در بیرونِ کلاس خری در حال پرواز است."
توماس با عجله بیرون رفت تا "خرِ درحالِ پرواز" ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند!
اما توماس مطلبی گفت که تا بیخ هر تفکری نفوذ میکند، *او گفت:*
*"اینکه خری پرواز کند برای من باورپذیرتر از این است که کشیشی دروغ بگوید.*
کلاس در سکوت فرو رفت ...
*هنر و زیبایی در قرون وسطی*
🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🇸🇪 آیا سوئد یک کشور سوسیالیستی است؟
در مباحث روزمره، سوئد همیشه به عنوان کشوری مرفه یاد شده است که دولت در آن هزینههای بسیاری برای بهداشت و آموزش میکند. عدهی بسیاری نیز آن را مصداق سوسیالیسم و اقتصاد دولتی دانستهاند و از آن به عنوان الگویی موفق یاد کردهاند.
یوهان نوربرگ، اهل سوئد است و سعی کرده با ساخت یک مستند واقعیتهای سوئد را نشان دهد.
https://t.me/virayeshe_zehn
🆔 @Sayehsokhan
در مباحث روزمره، سوئد همیشه به عنوان کشوری مرفه یاد شده است که دولت در آن هزینههای بسیاری برای بهداشت و آموزش میکند. عدهی بسیاری نیز آن را مصداق سوسیالیسم و اقتصاد دولتی دانستهاند و از آن به عنوان الگویی موفق یاد کردهاند.
یوهان نوربرگ، اهل سوئد است و سعی کرده با ساخت یک مستند واقعیتهای سوئد را نشان دهد.
https://t.me/virayeshe_zehn
🆔 @Sayehsokhan
شما ممکن است این رویداد را به روشهای مختلف توصیف کنید: صفی از چهرههای جوان و بدنهای ورزیده و انعطافپذیر؛ رقابتِ دیرینۀ اراده و میل؛ رویداد منسوخ شدۀ ورزشی که در المپیک 2024 میخواهند دوباره احیایش کنند. یک فیزیکدان ممکن است این بازی را به گونهای متفاوت توصیف کند: هر بازیکن نیرویی وارد میکند. ترکیبی از قدرت در دو جهتی که طناب را میکشند، وجود دارد. نیروی هر گروه را میتوان به صورت یکسری فلش ترسیم کرد. فلشهای گروه قرمز به سمت شرق و فلشهای گروهِ آبی به سمت غرب است. فلشهای بلندتر نمایانگر افرادی است که نیروی بیشتری وارد میکنند. اگر مجموع نیروهای وارد شده به سمت شرق بیش از نیروهای طرف مقابل باشد، گروه قرمز سانت سانت به پیروزی نزدیکتر میشود. اگر گروه قرمز خسته شود و گروه آبی بیشتر سعی کند، نیروها تغییر میکند و ورق بر میگردد.
کُرت لوین، روانشناس، رفتار انسان را همینگونه تحلیل کرد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مبارزه_ای_برای_مهربانی
✍️ اثر: #دکتر_جمیل_زکی
👌 ترجمه: #محمدحامد_فتاحیان
📖 صفحه: ۶۵
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
کُرت لوین، روانشناس، رفتار انسان را همینگونه تحلیل کرد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مبارزه_ای_برای_مهربانی
✍️ اثر: #دکتر_جمیل_زکی
👌 ترجمه: #محمدحامد_فتاحیان
📖 صفحه: ۶۵
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
#نخستین_بوسه
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور سپاهبهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچوقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آنوقتها مهدکودک و پیشدبستانی در روستا نبود و دانشآموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخرکلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثهای درشت و حرکاتی کُـند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حسابِ آموزگار و دانشآموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان بهکار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را بهسختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم بهخانه آنها میرفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چالهای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما، در گوشهای به درس ومشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود و خوراکمان سیبزمینی آب پز؛ سیمای
"فقر مطلق" !
پاییز به آخر نرسیده؛ سکینه، خزان شد.کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند. قدّش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروبهای آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشتهاند.
در پیش چشمان وحشتزده و مغموم من و در میان شیون و ضجههای جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند، مردان دِه، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در "جوار خفتگان بی آزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سنّ مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلّمی بود تازهکار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش"ثریّـا"، هم نوجوان بود و هم نوعروس؛ در لباسهای رنگین عشایری چون طاووسی خوش خط و خال رخنمایی میکرد و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون "خوشه پروین" میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند. خود، از عشایر بودند و دستپروردهی آن عشایرزادهی دانشمند (قاسم صادقی) ، که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی، زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن فرشتگان "عشق" و "آگاهی" و امید بخش "زندگی" و "نشاط" .
و آنها نیز چه خوب درس استاد را درگوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع، آموختههایشان را در جانِ ما میریختند تا ثابت کنند که معلّمی کردن و "آموختن" تنها به"عشق" میسّر میشود نه به "مزد".
پاییز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر،
نام "مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلّهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب "نـه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله !
-بفرما... !
برای نخستین مواجهه رسمی با تختهسیاه به پیش تاختم.
قامتم به تختهسیاه نمیرسید.
خانم، با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحّم و دلسوزی،
چهارپایهای زیر پایم گذاشت و من مسلّط و چابک، سراسر میدان فراخ "تخته سیاه " را یک تنه،
با سلاح " گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بی توجهی؛ نمیدانم. هرچه بود
متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همانسال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم اگر در زندگی توفیقی داشتهام و اگر از
« انسانیت » چیزی بر جان من نشسته باشد به اعجاز آن
« مهربانی بی دریغ » و آن
نخستین «بوسه آموزگار » بوده است..
✍️دکتر سهراب صادقی
فوق تخصص مغز و اعصاب
🆔 @Sayehsokhan
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور سپاهبهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچوقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آنوقتها مهدکودک و پیشدبستانی در روستا نبود و دانشآموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخرکلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثهای درشت و حرکاتی کُـند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حسابِ آموزگار و دانشآموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان بهکار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را بهسختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم بهخانه آنها میرفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چالهای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما، در گوشهای به درس ومشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود و خوراکمان سیبزمینی آب پز؛ سیمای
"فقر مطلق" !
پاییز به آخر نرسیده؛ سکینه، خزان شد.کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند. قدّش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروبهای آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشتهاند.
در پیش چشمان وحشتزده و مغموم من و در میان شیون و ضجههای جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند، مردان دِه، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در "جوار خفتگان بی آزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سنّ مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم، من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلّمی بود تازهکار که از دانشسرای عشایری آمده بود. نامش"ثریّـا"، هم نوجوان بود و هم نوعروس؛ در لباسهای رنگین عشایری چون طاووسی خوش خط و خال رخنمایی میکرد و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون "خوشه پروین" میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند. خود، از عشایر بودند و دستپروردهی آن عشایرزادهی دانشمند (قاسم صادقی) ، که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی، زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن فرشتگان "عشق" و "آگاهی" و امید بخش "زندگی" و "نشاط" .
و آنها نیز چه خوب درس استاد را درگوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع، آموختههایشان را در جانِ ما میریختند تا ثابت کنند که معلّمی کردن و "آموختن" تنها به"عشق" میسّر میشود نه به "مزد".
پاییز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت، خاموش و منتظر،
نام "مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلّهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب "نـه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله !
-بفرما... !
برای نخستین مواجهه رسمی با تختهسیاه به پیش تاختم.
قامتم به تختهسیاه نمیرسید.
خانم، با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحّم و دلسوزی،
چهارپایهای زیر پایم گذاشت و من مسلّط و چابک، سراسر میدان فراخ "تخته سیاه " را یک تنه،
با سلاح " گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بی توجهی؛ نمیدانم. هرچه بود
متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همانسال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم اگر در زندگی توفیقی داشتهام و اگر از
« انسانیت » چیزی بر جان من نشسته باشد به اعجاز آن
« مهربانی بی دریغ » و آن
نخستین «بوسه آموزگار » بوده است..
✍️دکتر سهراب صادقی
فوق تخصص مغز و اعصاب
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی متن فیلم «پاریس دارد میسوزد؟» به نام «پاریس خشمگین»
در یادبود مقاومت فرانسه در برابر فاشیسم
ترانهسرا: موریس ویدالن
موسیقی: موریس ژار
اجرا: میرِی متیو
برگردان و زیرنویس: مرتضی اسدی
به همراه صحنههای واقعی از نبرد مقاومت فرانسه با سربازان فاشیسم در خیابانهای پاریس
@Honare_Eterazi
🆔 @Sayehsokhan
در یادبود مقاومت فرانسه در برابر فاشیسم
ترانهسرا: موریس ویدالن
موسیقی: موریس ژار
اجرا: میرِی متیو
برگردان و زیرنویس: مرتضی اسدی
به همراه صحنههای واقعی از نبرد مقاومت فرانسه با سربازان فاشیسم در خیابانهای پاریس
@Honare_Eterazi
🆔 @Sayehsokhan
✍️ رضا زمان
🖊 وفای به عقل، گریز از تعبّد
استاد مصطفی ملکیان، به بیان خود، پنج دورهی فکری را در حیاتِ معرفتی خویش سپری کرده است: ابتدای جوانی را در بنیادگرایی سیر کرد. بعد، به سنّتگرایی گروید. پس از این دوره، به تجدّدخواهی اسلامی گذر کرد. سپس به اگزیستانسیالیسم دل سپرد. و در نهایت، به عقلانیّت و معنویّت پناه برد. همچنان وی در این وادی گام برمیدارد. امّا دور از نظر و تصوّر نیست که ملکیانِ ششم در راه باشد و شاهد تغییری دیگر باشیم. ملکیان امّا در این پنج تغییر و تطوّر بزرگ، از عقیدهگرایی به انسانگرایی، از مذهب به سکولاریسم، و از دیانت به معنویّت گذار کرده است.
حیاتِ فکری و معرفتیِ مصطفی ملکیان، بهواقع یک داستانِ بلند و واقعی است: داستانِ صادقانهی وفای به عقل و گریز از تعبّد. داستانِ مردِ جستوجوگری است که در پی آواز حقیقت، کوشیده است بیشترین وفا را به عقلانیّت و خردمندی داشته باشد؛ یابندهی صادقی که با عینکِ استدلال به جهان مینگرد، آنچه را عقل یافته است گردن مینهد، در کاوش حقیقت تنها از خرد مدد میجوید و تقریر حقیقت را به زبانِ مستدلّ و مدلّل مسلّح میکند. داستانِ وفای به عقل، داستانِ گریز از تعبّد و تقلید هم هست. ملکیان هرچقدر که به عقلانیّت وفادارتر و به استدلال مجهّزتر شد، از تعبّد هم بیشتر گریخت. هرچه بیشتر استدلال ورزید، از زندگی متعبّدانه و مقلّدانه هم دورتر شد.
خردمندیِ ملکیان، همچنان که تقیّد به استدلال است، رهایی از بند تعبّد هم هست؛ چه دینی و چه نادینی.
در ساحت عمل و اجتماع، تعهّد به خرد و تقیّد به استدلال، زیستِ آزموده و سنجیده، اصولمند و قاعدهگر، و فروتنانه و مدنی است که خشونت و قهر و سرکوب و تبعیض را در خود تحمّل نمیکند. امّا رهایی از تعبّد، در ساحتِ عمل و اجتماع، بهواقع آزاد شدن از بندِ ولایت و قیدِ مرجعیّت و عقدِ اقتدار است؛ هرگونه که باشد، چه دینی و چه سیاسی، چه فرهنگی و چه علمی. خردمندی زیر بار هیچ ولایتی نمیرود و تسلیم اقتدار و مرجعیّت نمیشود.
طرح نوی «عقلانیّت و معنویّت» تا امروز آخرین ایستگاهی است که ملکیان بر آن ایستاده است. آشتی و آمیزش عقلانیّت - چونان استدلال ورزیدن - و معنویّت - چونان نیک زیستن - که ثمره و فرآوردهی کوشش عقلانی و کُنش خردمندانهی ملکیان و طرحِ نهایی عقلمداری و تعبّدگریزی است، واپسین امضای مؤلّف است بر وفاداری به خرد و رهایی از تعبّد. انسانباوریِ معنوی و معنویّت فرادینی، آخرین برگهی داستانِ وفای به عقل و رهایی از تعبّد، با روایت ملکیان است که نخستین صفحاتاش به خطّ بنیادگرایی نوشته شد.
این درس و حکمتی است که باید از داستانِ فکری ملکیان در حیات فلسفیاش آموخت. خردمندی، فعالیّت و فرآیند است نه آموزه و فرآورده. وفای به عقل، یعنی تن دادن کُنش خردمندانه، نه قبول یا ردّ آموزهها و فرآوردهها. کُنشِ خردمندانه ذاتاً و بدواً به نتایج و آموزههای متکثّر ختم میشود نه آموزهای واحد. کُنشِ خردمندانه، دستیابی به آموزههای واحد و یکسان نیست. چه بسا که با آموزهها و برداشتهای ملکیان موافق یا مخالف باشیم، چه بسا که با او در معنویّتگرایی و اصالت فرهنگ همدل باشیم یا نباشیم، رأی او را در باب دین و سُنّت بپذیریم یا نپذیریم، سکولار یا مذهبی باشیم، لیبرالیست یا سوسیالیست باشیم، آنچه از او میتوانیم یاد بگیریم، کُنش خردمندانه است.
🆔 @Sayehsokhan
🖊 وفای به عقل، گریز از تعبّد
استاد مصطفی ملکیان، به بیان خود، پنج دورهی فکری را در حیاتِ معرفتی خویش سپری کرده است: ابتدای جوانی را در بنیادگرایی سیر کرد. بعد، به سنّتگرایی گروید. پس از این دوره، به تجدّدخواهی اسلامی گذر کرد. سپس به اگزیستانسیالیسم دل سپرد. و در نهایت، به عقلانیّت و معنویّت پناه برد. همچنان وی در این وادی گام برمیدارد. امّا دور از نظر و تصوّر نیست که ملکیانِ ششم در راه باشد و شاهد تغییری دیگر باشیم. ملکیان امّا در این پنج تغییر و تطوّر بزرگ، از عقیدهگرایی به انسانگرایی، از مذهب به سکولاریسم، و از دیانت به معنویّت گذار کرده است.
حیاتِ فکری و معرفتیِ مصطفی ملکیان، بهواقع یک داستانِ بلند و واقعی است: داستانِ صادقانهی وفای به عقل و گریز از تعبّد. داستانِ مردِ جستوجوگری است که در پی آواز حقیقت، کوشیده است بیشترین وفا را به عقلانیّت و خردمندی داشته باشد؛ یابندهی صادقی که با عینکِ استدلال به جهان مینگرد، آنچه را عقل یافته است گردن مینهد، در کاوش حقیقت تنها از خرد مدد میجوید و تقریر حقیقت را به زبانِ مستدلّ و مدلّل مسلّح میکند. داستانِ وفای به عقل، داستانِ گریز از تعبّد و تقلید هم هست. ملکیان هرچقدر که به عقلانیّت وفادارتر و به استدلال مجهّزتر شد، از تعبّد هم بیشتر گریخت. هرچه بیشتر استدلال ورزید، از زندگی متعبّدانه و مقلّدانه هم دورتر شد.
خردمندیِ ملکیان، همچنان که تقیّد به استدلال است، رهایی از بند تعبّد هم هست؛ چه دینی و چه نادینی.
در ساحت عمل و اجتماع، تعهّد به خرد و تقیّد به استدلال، زیستِ آزموده و سنجیده، اصولمند و قاعدهگر، و فروتنانه و مدنی است که خشونت و قهر و سرکوب و تبعیض را در خود تحمّل نمیکند. امّا رهایی از تعبّد، در ساحتِ عمل و اجتماع، بهواقع آزاد شدن از بندِ ولایت و قیدِ مرجعیّت و عقدِ اقتدار است؛ هرگونه که باشد، چه دینی و چه سیاسی، چه فرهنگی و چه علمی. خردمندی زیر بار هیچ ولایتی نمیرود و تسلیم اقتدار و مرجعیّت نمیشود.
طرح نوی «عقلانیّت و معنویّت» تا امروز آخرین ایستگاهی است که ملکیان بر آن ایستاده است. آشتی و آمیزش عقلانیّت - چونان استدلال ورزیدن - و معنویّت - چونان نیک زیستن - که ثمره و فرآوردهی کوشش عقلانی و کُنش خردمندانهی ملکیان و طرحِ نهایی عقلمداری و تعبّدگریزی است، واپسین امضای مؤلّف است بر وفاداری به خرد و رهایی از تعبّد. انسانباوریِ معنوی و معنویّت فرادینی، آخرین برگهی داستانِ وفای به عقل و رهایی از تعبّد، با روایت ملکیان است که نخستین صفحاتاش به خطّ بنیادگرایی نوشته شد.
این درس و حکمتی است که باید از داستانِ فکری ملکیان در حیات فلسفیاش آموخت. خردمندی، فعالیّت و فرآیند است نه آموزه و فرآورده. وفای به عقل، یعنی تن دادن کُنش خردمندانه، نه قبول یا ردّ آموزهها و فرآوردهها. کُنشِ خردمندانه ذاتاً و بدواً به نتایج و آموزههای متکثّر ختم میشود نه آموزهای واحد. کُنشِ خردمندانه، دستیابی به آموزههای واحد و یکسان نیست. چه بسا که با آموزهها و برداشتهای ملکیان موافق یا مخالف باشیم، چه بسا که با او در معنویّتگرایی و اصالت فرهنگ همدل باشیم یا نباشیم، رأی او را در باب دین و سُنّت بپذیریم یا نپذیریم، سکولار یا مذهبی باشیم، لیبرالیست یا سوسیالیست باشیم، آنچه از او میتوانیم یاد بگیریم، کُنش خردمندانه است.
🆔 @Sayehsokhan
چرا بازداشت شدم؟
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم.
بچهای بسيار شلوغ میکرد.
خواستم او را آرام کنم. به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خريد.
آن بچه قبول کرد و آرام شد.
قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم.
ناگهان پليس مرا خواند و اعلام کرد شکايتی از شما شده مبنی بر اينکه به اين بچه دروغ گفتهای
به او گفتهای شکلات میخرم ولی نخريدی!
با کمال تعجب بازداشت شدم!
در آنجا چند مجرم ديگر مثل دزد و قاچاقچی بودند.
آنها با نظر عجيبی به من مینگريستند که تو دروغ گفتهای. آن هم به يک بچه!
به هر حال جريمه شده و شکلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامهام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد!
آنها به دنبال يک بسته شکلات نبودند. نگران بدآموزی بچهشان بودند و اينکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند.
از کتاب «چرا عقب مانده ايم؟»
#دروغ
#چرا_عقب_ماندهایم؟
#علیمحمد_ایزدی
🆔 @Sayehsokhan
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم.
بچهای بسيار شلوغ میکرد.
خواستم او را آرام کنم. به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خريد.
آن بچه قبول کرد و آرام شد.
قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم.
ناگهان پليس مرا خواند و اعلام کرد شکايتی از شما شده مبنی بر اينکه به اين بچه دروغ گفتهای
به او گفتهای شکلات میخرم ولی نخريدی!
با کمال تعجب بازداشت شدم!
در آنجا چند مجرم ديگر مثل دزد و قاچاقچی بودند.
آنها با نظر عجيبی به من مینگريستند که تو دروغ گفتهای. آن هم به يک بچه!
به هر حال جريمه شده و شکلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامهام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد!
آنها به دنبال يک بسته شکلات نبودند. نگران بدآموزی بچهشان بودند و اينکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند.
از کتاب «چرا عقب مانده ايم؟»
#دروغ
#چرا_عقب_ماندهایم؟
#علیمحمد_ایزدی
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنها معنای زندگی،
خدمت به بشریت است
و من آن را به عنوان حقیقت زندگی میشناسم
تنها حقیقت زندگی،
حقیقت نگه دارنده زندگی،
آن چه ما برای دیگران انجام میدهیم تنها چیزی است که باقی میماند.
✍️ نینا سنکویچ
📗 تولستوی و مبل بنفش
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
خدمت به بشریت است
و من آن را به عنوان حقیقت زندگی میشناسم
تنها حقیقت زندگی،
حقیقت نگه دارنده زندگی،
آن چه ما برای دیگران انجام میدهیم تنها چیزی است که باقی میماند.
✍️ نینا سنکویچ
📗 تولستوی و مبل بنفش
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
🍒چای با طعم خدا
تنها سفر میکنم اما تنهایی شلوغی دارم زیرا جماعتی از زنانی که نور در هاون میکوبند هم با منند.
مسافر لامکانم. میان دو عدم از اینجا به آنجا می.روم؛ اما هر جا که میروم آنها هم با من میآیند.
پا درد دارند اما میآیند، پوکی استخوان دارند اما میآیند، تنگی نفس دارند اما میآیند. میآیند، میآیند، زیرا اگر بنشینند، به ثانیهای جنازه خواهند شد و خوراک ماران و موران.
این زنان جهان را به اقلیمهای بسیار بسیار کوچکی تقسیم کردهاند و شهربانوی سرزمین خویشند. اینها شهرزادانی شجاعند که هر شب قصهای تازه میگویند تا هر بار مرگ خود را یک شب به تاخیر بیندازند.
اینها جسورترین زنانند زیرا که مدام میجنگند با سوگ سمجی که از در و دیوار وارد میشود و گلاویز میشوند با غول غصهای که روی قفسه سینهشان نشسته است.
ما هر جا که هستیم با همیم و نمیدانید چه خوشبختی عجیبی است که ما همدیگر را داریم.
در راه بودم، در دشت بابونهها که هاله معادی گفت: چای، چای آلبالو گذاشتم بیایید.
دلم نیامد چایم را تنها بخورم، گفتم شماها را هم خبر کنم.
بیایید با هم چای آلبالو بنوشیم، چای با طعم خدا🍒
راستی شما چرا در این سفرها با ما نمیآیید؟
🌀🍒🌀
✍️#عرفان_نظرآهاری
#چای_هم_آماده_است_چای_با_طعم_خدا
#بوی_آن_پیچیده_از_دلت_تا_همه_جا
🍒@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
تنها سفر میکنم اما تنهایی شلوغی دارم زیرا جماعتی از زنانی که نور در هاون میکوبند هم با منند.
مسافر لامکانم. میان دو عدم از اینجا به آنجا می.روم؛ اما هر جا که میروم آنها هم با من میآیند.
پا درد دارند اما میآیند، پوکی استخوان دارند اما میآیند، تنگی نفس دارند اما میآیند. میآیند، میآیند، زیرا اگر بنشینند، به ثانیهای جنازه خواهند شد و خوراک ماران و موران.
این زنان جهان را به اقلیمهای بسیار بسیار کوچکی تقسیم کردهاند و شهربانوی سرزمین خویشند. اینها شهرزادانی شجاعند که هر شب قصهای تازه میگویند تا هر بار مرگ خود را یک شب به تاخیر بیندازند.
اینها جسورترین زنانند زیرا که مدام میجنگند با سوگ سمجی که از در و دیوار وارد میشود و گلاویز میشوند با غول غصهای که روی قفسه سینهشان نشسته است.
ما هر جا که هستیم با همیم و نمیدانید چه خوشبختی عجیبی است که ما همدیگر را داریم.
در راه بودم، در دشت بابونهها که هاله معادی گفت: چای، چای آلبالو گذاشتم بیایید.
دلم نیامد چایم را تنها بخورم، گفتم شماها را هم خبر کنم.
بیایید با هم چای آلبالو بنوشیم، چای با طعم خدا🍒
راستی شما چرا در این سفرها با ما نمیآیید؟
🌀🍒🌀
✍️#عرفان_نظرآهاری
#چای_هم_آماده_است_چای_با_طعم_خدا
#بوی_آن_پیچیده_از_دلت_تا_همه_جا
🍒@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
📎
دکتر محمّدعلی موحد (زادهٔ ۲ خرداد ۱۳۰۲ در تبریز)، پژوهشگر نامدار، صدساله شد.
شعری از استاد #شفیعیکدکنی در ستایش ایشان و گرامیداشت زادروزشان:
شاد و خرّم دوّمِ خردادِ ما
روزِ میلادِ مهین استاد ما
آن موحّد کاو به توحیدِ نظر
جمع کرده جملهٔ اضداد ما
آن شگفتآمیزهٔ عشق و خرد
اعتدال مردمیّ و داد ما
مفخر ایرانزمین در این زمان
صیتش از تبریز تا بغدادِ ما
عاشقِ راهِ مصدّق، آن بزرگ
پیشوا و رهبرِ آزاد ما
@sereshk1318
🆔 @Sayehsokhan
شعری از استاد #شفیعیکدکنی در ستایش ایشان و گرامیداشت زادروزشان:
شاد و خرّم دوّمِ خردادِ ما
روزِ میلادِ مهین استاد ما
آن موحّد کاو به توحیدِ نظر
جمع کرده جملهٔ اضداد ما
آن شگفتآمیزهٔ عشق و خرد
اعتدال مردمیّ و داد ما
مفخر ایرانزمین در این زمان
صیتش از تبریز تا بغدادِ ما
عاشقِ راهِ مصدّق، آن بزرگ
پیشوا و رهبرِ آزاد ما
@sereshk1318
🆔 @Sayehsokhan
✍ کتاب#بر_قله_اقتدار_با_توانمندی_های_منش بسیار سودمند است و من به این کتاب خیلی علاقه دارم.
اگر این کتاب دز زندگی جدی گرفته شود به نظرم تغییرات چشمگیر و محسوسی دز زندگی پیش میآید.
از سخنان #استاد_مصطفی_ملکیان در مراسم رونمایی این کتاب در فرهنگسرای شفق
سوم خردادماه ۱۴۰۲
🆔 @Sayehsokhan
اگر این کتاب دز زندگی جدی گرفته شود به نظرم تغییرات چشمگیر و محسوسی دز زندگی پیش میآید.
از سخنان #استاد_مصطفی_ملکیان در مراسم رونمایی این کتاب در فرهنگسرای شفق
سوم خردادماه ۱۴۰۲
🆔 @Sayehsokhan
شما ممکن است این رویداد را به روشهای مختلف توصیف کنید: صفی از چهرههای جوان و بدنهای ورزیده و انعطافپذیر؛ رقابتِ دیرینۀ اراده و میل؛ رویداد منسوخ شدۀ ورزشی که در المپیک 2024 میخواهند دوباره احیایش کنند. یک فیزیکدان ممکن است این بازی را به گونهای متفاوت توصیف کند: هر بازیکن نیرویی وارد میکند. ترکیبی از قدرت در دو جهتی که طناب را میکشند، وجود دارد. نیروی هر گروه را میتوان به صورت یکسری فلش ترسیم کرد. فلشهای گروه قرمز به سمت شرق و فلشهای گروهِ آبی به سمت غرب است. فلشهای بلندتر نمایانگر افرادی است که نیروی بیشتری وارد میکنند. اگر مجموع نیروهای وارد شده به سمت شرق بیش از نیروهای طرف مقابل باشد، گروه قرمز سانت سانت به پیروزی نزدیکتر میشود. اگر گروه قرمز خسته شود و گروه آبی بیشتر سعی کند، نیروها تغییر میکند و ورق بر میگردد.
کُرت لوین، روانشناس، رفتار انسان را همینگونه تحلیل کرد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مبارزه_ای_برای_مهربانی
✍️ اثر: #دکتر_جمیل_زکی
👌 ترجمه: #محمدحامد_فتاحیان
📖 صفحه: ۶۵
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
کُرت لوین، روانشناس، رفتار انسان را همینگونه تحلیل کرد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مبارزه_ای_برای_مهربانی
✍️ اثر: #دکتر_جمیل_زکی
👌 ترجمه: #محمدحامد_فتاحیان
📖 صفحه: ۶۵
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه ابرمن، نه فیلسوف، نه کاخ سلطنتی و رئیسجمهور و شاه، نه ژنرالها و جنگندههای رادارگریز، نه پروفسور و دکتر، نه میلیاردها دلار و یورو و یووان، نه کتابخانهها و نرم افزارها و فضاپیماها و... هیچکدامشان، به اندازهی این دستهای گشوده، ارزش ندارند!
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 همیشه با ساز این مرد زندگی میکردم...
سخنان خسرو آواز ایران، محمدرضا شجریان، دربارهی خداوندگار تار، جلیل شهناز
♦️شهناز، روحِ روشنِ تار است
حاشا که روحِ تار بمیرد!
@pireparnianandish
🆔 @Sayehsokhan
سخنان خسرو آواز ایران، محمدرضا شجریان، دربارهی خداوندگار تار، جلیل شهناز
♦️شهناز، روحِ روشنِ تار است
حاشا که روحِ تار بمیرد!
@pireparnianandish
🆔 @Sayehsokhan
تصویری از چهرهی یدالله #رؤیایی که در قسمت نوزدهم دربارهی او و نظراتش صحبت کردم و یکی از اشعارش را خواندم.
شعر «دریاییها (۶)»
سرودهی یدالله رؤیایی
از کتاب «شعرهای دریایی»
دیدم برای جامعهی آبها
نظم بزرگ آزادی است
آزادی است و عریانی
یک لحظه از زمین عادت،
یک لحظه از زمین عرف،
از جامعهی عدالت و قانون
عریان شدم.
در آبهای آزاد،
عریان شدم.
در آبهای عریان،
نظم بزرگ آزادی است.
@rirapodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
شعر «دریاییها (۶)»
سرودهی یدالله رؤیایی
از کتاب «شعرهای دریایی»
دیدم برای جامعهی آبها
نظم بزرگ آزادی است
آزادی است و عریانی
یک لحظه از زمین عادت،
یک لحظه از زمین عرف،
از جامعهی عدالت و قانون
عریان شدم.
در آبهای آزاد،
عریان شدم.
در آبهای عریان،
نظم بزرگ آزادی است.
@rirapodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇