نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان می‌دهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که به‌عهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی می‌بینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمه‌ای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیده‌ام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیده‌ام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیده‌ام : در چین‌های تیرۀ‌ش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم ..

از نامه های زندان /

#رزا_لوکزامبورگ

#سلام_صبحتون_به_خیر

🆔 @Sayehsokhan
از بهبهان تا پاریس...

جالب و خواندنی

احتمالاً بعد از خوندن متن، نگرش شما تغییر خواهد کرد...
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم، که با یک رودخانه فصلی، روستا دو تکه شده بود؛ این‌ور رود و اون‌ور رود...!!!
ما کودکان روستا نسبت به این‌ور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچه‌های اون‌ور رود دعوا می‌کردیم! در حالی که هر دو گروه "اهل یک روستا بوده" و گاهی اون‌وری‌ها پسرخاله و پسردایی و… اقوام نزدیک ما بودند.

اما ملاک برای ما "رود" بود!

بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچه‌های روستای کناری هم اونجا می‌اومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچه‌های "روستای کناری" بحث و نزاع داشتیم...!!!
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم و می‌رفتیم "روستای دورتر"...
جایی که ما و بچه‌های روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه‌های "روستای دورتر"...!!!
آری، با "روستای کناری" هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه "روستای دورتر" متحد شدیم...!!!

بزرگ‌تر شدیم و رفتیم دبیرستانی در "بهبهان"...
اونجا بود که فهمیدیم که ای‌بابا ما و "روستای کناری" و "روستای دورتر" و…، همه «لر» هستیم و برادریم...!!
دشمن مشترک ما، "بهبهانی‌ها" هستند...!!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می‌شدیم و البته بهبهانی‌ها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما می‌اومدند...!!
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، "عرب‌ها" اصل دشمن ما هستند و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانی‌ها متحد شدیم برعلیه اعراب...!!
بهبهانی‌ها جُک می‌ساختند علیه عرب‌ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می‌خواستند ما لرها حامی اونا بودیم...!!

عرب‌ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می‌کردیم...!

تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی...!

میان یک مشت "ترک"...!!

آنجا بود که ما لرها و بهبهانی‌ها و عرب‌ها و دزفولی‌ها و…، را یک کلمه خطاب می‌کردن؛ «"خوزستانی‌ها"»...

دیگر ما لرها و بهبهانی‌ها با عرب‌های اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و هم‌پیمان برعلیه ترک‌ها...!!
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و… را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم...!!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به "فرانسه" رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرف‌تر روی چمن‌ها گرفتم خوابیدم...!!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من می‌زنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه...!!
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟! رو چمن‌ها ممنوعه...!!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانی‌ام...؟؟!!

طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک‌های ارومیه بود. می‌گفت: اولاً اینجا کسی تو این موقع روز نمی‌خوابه! فقط ایرانی‌ها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمی‌کشه، اون هم فقط کار ایرانی‌هاست...!!

بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی...!

اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم...!
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل "ایرانی" بودنمان...!!
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته‌ایم و درک می‌کنیم که؛
"انسان‌ها" در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، "همه «انسان» هستن و مثل خود ما...!!"

تعصبِ نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و…، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست...!
هر چه فرد بزرگ‌تر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی‌ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی‌تر و انسانی‌تر می‌اندیشد...
باز هم درک خودم را بالاتر برده و به‌نام "انسانیت" و با پیروان سایر ادیان هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام "دانش" کره زمینی پر از  انسان‌های صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم...!

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سال‌ها در تنهایی‌اش کمانچه می‌زد و تحت هیچ شرایطی حاضر نبود برای کسی غیر از فرزندان و همسرش کمانچه بزند!
تا اینکه همسرش به‌خاطر بیماری سرطان فوت کرد و به درخواست شدید فرزندان و رسانه ، او را به برنامۀ زنده آوردند و او این‌گونه در حضور فرزندانش و در رثای همسرش و به عشق او کمانچه زد.

🆔 @Sayehsokhan
جنیفری کری در ستایش این اثر می‌نویسد:

🖍 در جایگاه یک روان‌درمانگر که براساس توانمندی‌های منش فعالیت می‌کند، این کتاب نگاه مراجعانم به خود و مداخلاتی را که با آن‌ها انجام می‌دهم، عمیقا تغییر داده است.


📚 #کتاب : #بر_قله_اقتدار
#با_توانمندی_های_منش
✍️ اثر: #دکتر_راین_نیمک و #دکتر_رابرت_ای_مک_گرث
👌 ترجمه: #دکتر_محمد_خدایاری_فرد و #دکتر_مرجان_حسنی_راد
📖 صفحه ۱۸
قیمت: ۲۱۲۰۰۰ تومان
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محمد خدایاری‌فرد، روان‌شناس و عضو هیات‌علمی دانشگاه تهران، در همایش سلامت روان شیراز گفت: «امکان ندارد نظام جمهوری اسلامی از پس حجاب اجباری بربیاید.»

🔹او گفت باید حجاب اجباری از کل کشور برداشته شود و پیشنهاد داد که برای نمونه شیراز در اجرای حجاب اختیاری پیشقدم شود

✔️ @IrannNews
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 بهترین کار در جهان | به مناسبت ۱۲ خرداد، سالروز تولد استاد مصطفی ملکیان

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمرین‌های #ذهن_آگاهی برای پرورش #عشق حقیقی
گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان
مانترای چهارم:
تمرین «گفتگو» درباره دلخوری‌ و ناراحتی و کنار گذاشتن غرور.
.
ادامه دارد♥️

در مسیر هُشیواری
‏metahoshivar@ 🌱

لینک اینستاگرام:
https://shorturl.at/cxFZ9
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من در تاریکی دخمه‌ام ، به زندگی لبخند می‌زنم ، گوئی با من رازی است معجزه‌آسا . رازی که به یاری‌اش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل می‌گردد . راز این نشاط را به عبث می‌جویم و چیزی نمی‌یابم و در عجب می‌مانم و بس .
اما گمان می‌کنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شن‌های نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما می‌اندیشم و چقدر دلم می‌خواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاط‌آور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهاده‌اید.

از نامه های زندان /

#رزا_لوکزامبورگ

#سلام_صبحتون_به_خیر

🆔 @Sayehsokhan
🤬 *غذاتون سرد نشه*

در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌ام را جلب کرد .
زن و مردی حدود ۴۰ ساله رو به‌ روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.

بدم آمد , با خودم گفتم چه معنی دارد؟
شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید .
نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید .

داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت : آره عزیزم , بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم , واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال .

خوشم آمد , ذوق کردم , گفتم چه پدر و مادر باحالی , چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند , چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی , قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم .

داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت : پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون .

اَی تُف , حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر ؟
ما خیر سرمان مسلمانیم , اسلام‌تان کجا رفته ؟
  زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند ؟
بی‌شرف‌ها .

داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند , زن هم دنبالش رفت و بلند گفت : داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش هم با مامان اومدیم تو حساب کردی .

آخییی , آبجی و داداش بودن , الهی الهی , چه قشنگ , چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند .

داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت : از کی تا حالا من شدم داداشت ؟
زن هم نیش‌خندی زد و گفت : این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم .

تو روح‌تان , از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست , زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا .

داشتم چپ ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند , زن به مرد گفت : به مامان سلام برسون
  مرد هم گفت : باشه دخترم , تو هم به نوه‌های گلم...
وای خدا , پدر و دختر بودند , پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید ؟
خب با داشتن چنین خانواده دوست‌ داشتنی باید هم جوان بماند , هرجا هستند سلامت باشند.

اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد , اگه كمي شعور داشتم مثل بقيه غذامو ميخوردم كه اينجوري سرد نشه ....

*((قضاوت ممنوع))*

🆔 @Sayehsokhan
✍️ سپیده رشنو

🖊 روایتی از قرن بیست و یکم!



♦️در قرن ۲۱ که ناسا دارد قوی‌ترین تلسکو‌پ‌هایش را به سیاه‌چاله‌های راه‌شیری می‌فرستد، در قرنی که هوش مصنوعی دارد تلاش می‌کند تا خواب انسان را شبیه‌سازی کند، در ایران باید در اتاق بازجویی بنشینی، در برگه‌های بازجویی بنویسی من حق دارم به عنوان یک شهروند به پوشش اجباری اعتراض کنم.

♦️بعد در جواب بگویند که نه، روسری درآوردن تو زیستِ مردان را به خطر می‌اندازد و جامعه را دچار فساد می‌کند. بعد با یک آزادی عاریه‌ای با یک میلیارد وثیقه بگویند فعلاً آزادی اما ممنوع‌الخروج از تهران تا زمان تشکیل دادگاه. به چه اتهامی؟ «تشویق مردم به فساد و فحشا و تبلیغ علیه نظام.»

♦️استدلال این است که چون صفحات افرادی را دنبال می‌کنم، پس با آن‌ها در ارتباطم. چون یک عکس و تنها یک عکس بدون روسری از خودم منتشر کرده‌ام، پس دارم مردم را به فساد و فحشا دعوت می‌کنم. استدلال این است که منِ شهروند حقی برای اعتراض ندارم و اگر داشته باشم عاقبتم یک پروندهٔ سنگینِ امنیتی سیاسی است که اجرا شدن حکم تعلیقی پروندهٔ قبل را هم به دنبال دارد.

♦️یک طرف پای حضرات روی گلویم است و طرف دیگر پایِ خانواده. خواهرم هر روز پیام می‌دهد که مادرم فشار خونش بالاتر رفته، پدرم هر روز باهاشان دعوا می‌کند. خواهرم می‌نویسد اگر مادرم سکته کند، من مسبب‌اش هستم. مادرم می‌گوید روزی نیست که گریه نکنم و از زمانی که ابلاغیه آمده وزن کم کرده.

♦️سامان تمام تلاشش را می‌کند که بگوید فقط داری خودت و خانواده‌ات را زجر می‌دهی و هیچ چیز عوض نمی‌شود.دست بردار. آن روزی که احضار شده بودم چند ساعت بازداشت شدم و دوباره مرا بردند بند ۲۰۹ بازداشتگاه اوین. انگار که این هشت نُه ماه گذشته قیچی شد و حالِ ساده به تیر و مرداد و شهریور گذشته وصل شد. اگر اصرار و خواهش سامان و شتابِ وثیقه‌گذار نبود، احتمالاً بازداشت می‌ماندم تا زمانی که دادگاه پروندهٔ دوم تشکیل شود.

♦️سامان کارش را ول کرده بود که تهران بیاید و همراه من باشد، که اگر نبود حالا بیرون نبودم. وقتی که رفت هم بغضش ترکید و با لب‌هایی لرزان گفت: یه کم کوتاه بیا. برادرم، نمی‌دانی که بعد این همه سال تو را نداشتن و حالا این‌گونه داشتن، دارد چه زخمی به سینه‌ام می‌اندازد.»
.
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴  کافه «میوزه» در تهران؛

اینجا اوقاتی را در کنار گربه‌ها سپری کنید

💢 اینجا در «میوزه» شما می‌توانید با همه نوع گربه در تماس باشید
گربه هایی که به سرپرستی گرفته شدند و هر کدام داستانی دارند 😍

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمرین‌های #ذهن_آگاهی برای پرورش #عشق حقیقی
گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان
مانترای پنجم :

چه لحظه شادی داریم.

تمرین «ذهن‌آگاهی» از لحظاتِ کنار همدیگر بودن و لمس شگفتی این خوش‌شانسی

ادامه دارد♥️

در مسیر هُشیواری
@metahoshivar 🌱

مطالعه بیشتر: راه و رسم عشق: تیک‌نات‌هان
نشرمثلث
لینک اینستاگرام:

https://www.instagram.com/reel/Cs0gVwpAX31/?igshid=ZWQyN2ExYTkwZQ==
🆔 @Sayehsokhan