محور اصلی هر ضابطهمندی مناسب، شناسایی چرخهها یا رفتاری است که مراجع درگیر آن است. برای نمونه، مراجع شاید بخواهد فقدان اعتمادبهنفسش را هنگام تعامل با همکاران ارشدش برطرف کند. در این مورد، رویکرد ACC پاسخ مراجع را هنگام درگیرشدن با افکار و احساسات مرتبط با اعتمادبهنفس پایین، تجزیه میکند. مثلاً، اگر پاسخ معمول مراجع هنگام حضور همکاران ارشدش فرورفتن در لاک خود است، ممکن است مربی بخواهد پیامدهای رفتار مراجع را در کوتاهمدت (احساس نگرانی کمتر یا احساس امنیت بیشتر) و بلندمدت (فشار نیاوردن یا به چالشنکشیدن خود در موقعیتهای سخت) واکاوی کند.
#مربیگری_مبتنی_بر_پذیرش_و_تعهد
✍️ اثر: #جان_هیل و #جو_الیور
👌 ترجمه: #الهه_اکبری و #سحر_محمدی
📖 صفحه: ۱۰۸
🆔 @Sayehsokhan
#مربیگری_مبتنی_بر_پذیرش_و_تعهد
✍️ اثر: #جان_هیل و #جو_الیور
👌 ترجمه: #الهه_اکبری و #سحر_محمدی
📖 صفحه: ۱۰۸
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ:
"رفتم که رفتم"
ساختهی:
"علی تجویدی"
با صدای:
"شوکت"
که در باکو باحضور خود استاد تجویدی و با ارکستر بزرگ اجرا شده است.
🆔 @Sayehsokhan
"رفتم که رفتم"
ساختهی:
"علی تجویدی"
با صدای:
"شوکت"
که در باکو باحضور خود استاد تجویدی و با ارکستر بزرگ اجرا شده است.
🆔 @Sayehsokhan
چقدر در هماهنگ شدن با بدنتون و درک زبانش مهارت دارید؟
آیا فقط مواقع بیماری و جراحت و درد به زبان بدن توجه میکنین؟
میتونین تمرین کنین با ارتباط بدنی مداوم حضور بیشتری در زندکی داشته باشین؟
در لینک زیر راهکارها رو بخونید:
https://www.instagram.com/p/CsWfST6Lu9O/?igshid=MmJiY2I4NDBkZg==
در مسیر هُشیواری
@metahoshivar 🌿
🆔 @Sayehsokhan
آیا فقط مواقع بیماری و جراحت و درد به زبان بدن توجه میکنین؟
میتونین تمرین کنین با ارتباط بدنی مداوم حضور بیشتری در زندکی داشته باشین؟
در لینک زیر راهکارها رو بخونید:
https://www.instagram.com/p/CsWfST6Lu9O/?igshid=MmJiY2I4NDBkZg==
در مسیر هُشیواری
@metahoshivar 🌿
🆔 @Sayehsokhan
کتاب صوتی دروغگویی روی مبل نوشتهی اروین یالوم رواندرمانگر و نویسندهی مشهور است.
دروغگویی روی مبل، کتابی حاصل از علم و ادبیات است. یالوم در این کتاب تمام هنر و علم خود را به کار گرفته است تا خواننده را با دروغهایی که بسیاری از افراد روی مبل مطب رواندرمانگرها میگویند مواجه کند و در عین حال چشماندازی از طرز فکر درمانگرها که در جلسات درمانشان ارائه میدهد، بیان کند. یالوم در کتاب حاضر داستانی جذاب را روایت میکند که قصهی آن دربارهی ارتباط بین سه روان درمانگر با بیمارانشان است.
موضوع اصلی این رمان در مورد روابط بین درمانگر و بیمار است و به خواننده این فرصت را میدهد تا نگاهی دو سویه به این موضوعات داشته باشد که یک رواندرمانگر چطور میتواند به بیمار خود کمک کند؟
آیا او این امکان را دارد تا از مرزهای اخلاقی و حرفهای کاری خود جلوتر برود؟
آیا بیمار و درمانگر میتوانند به یکدیگر اعتماد کنند. مسائلی از این دست و بسیاری از موارد دیگر در این کتاب به شکل داستانی جذاب و خواندنی آمده است.
یالوم برای نوشتن دروغگویی روی مبل، واقعیت و داستان را با هم در آمیخته است. او بسیاری از صحنههایی که در داستان آورده است را یا بر اساس رویدادهای واقعی و یا الهام گرفته از آنها بیان کرده است. از این رو خوانندگان کتابهای او به ویژه کتاب حاضر میتوانند خودشان را در قالب شخصیتهای معرفی شده و رفتار آنها واکاوی کنند. ممکن است هر یک از ما به جای روان درمانگر یا بیماران این کتاب باشیم و رفتاری انجام دهیم که همانقدر غیرقابلپیشبینی و همانقدر نسنجیده باشد.
کتاب صوتی دروغگویی روی مبل به ما این فرصت را میدهد تا به عمق لایههای پنهان شخصیت خود نفوذ کنیم و ناشناختههایی را از خودمان کشف کنیم که شاید پیشتر متوجه آنها نبودهایم.
#دروغ_گویی_روی_مبل
#اروین_یالوم
@Khod_Agah
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
دروغگویی روی مبل، کتابی حاصل از علم و ادبیات است. یالوم در این کتاب تمام هنر و علم خود را به کار گرفته است تا خواننده را با دروغهایی که بسیاری از افراد روی مبل مطب رواندرمانگرها میگویند مواجه کند و در عین حال چشماندازی از طرز فکر درمانگرها که در جلسات درمانشان ارائه میدهد، بیان کند. یالوم در کتاب حاضر داستانی جذاب را روایت میکند که قصهی آن دربارهی ارتباط بین سه روان درمانگر با بیمارانشان است.
موضوع اصلی این رمان در مورد روابط بین درمانگر و بیمار است و به خواننده این فرصت را میدهد تا نگاهی دو سویه به این موضوعات داشته باشد که یک رواندرمانگر چطور میتواند به بیمار خود کمک کند؟
آیا او این امکان را دارد تا از مرزهای اخلاقی و حرفهای کاری خود جلوتر برود؟
آیا بیمار و درمانگر میتوانند به یکدیگر اعتماد کنند. مسائلی از این دست و بسیاری از موارد دیگر در این کتاب به شکل داستانی جذاب و خواندنی آمده است.
یالوم برای نوشتن دروغگویی روی مبل، واقعیت و داستان را با هم در آمیخته است. او بسیاری از صحنههایی که در داستان آورده است را یا بر اساس رویدادهای واقعی و یا الهام گرفته از آنها بیان کرده است. از این رو خوانندگان کتابهای او به ویژه کتاب حاضر میتوانند خودشان را در قالب شخصیتهای معرفی شده و رفتار آنها واکاوی کنند. ممکن است هر یک از ما به جای روان درمانگر یا بیماران این کتاب باشیم و رفتاری انجام دهیم که همانقدر غیرقابلپیشبینی و همانقدر نسنجیده باشد.
کتاب صوتی دروغگویی روی مبل به ما این فرصت را میدهد تا به عمق لایههای پنهان شخصیت خود نفوذ کنیم و ناشناختههایی را از خودمان کشف کنیم که شاید پیشتر متوجه آنها نبودهایم.
#دروغ_گویی_روی_مبل
#اروین_یالوم
@Khod_Agah
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در همین لحظه که من در حال نوشتنم، در گوشهی دیگری از جهان، انسانهای زیادی گرسنهاند.
اگر #ژان_پل_سارتر بود میگفت:
«من در برابر این گرسنگی مسئولم.»
البته من اعتراض میکردم: من نمیدانم آنجا چه خبر است و برای تغییر وضع اسفبار موجود، کار چندانی از دستم برنمیآید، ولی سارتر میگفت:
«این منم که انتخاب کردهام بیخبر بمانم و بهجای آنکه خود را درگیر این وضع اسفبار کنم، در این لحظهی خاص فقط بنویسم.
میتوانستم فراخوانی بدهم و اعانه جمع کنم یا از طریق ارتباطاتی که در رسانهها دارم، توجه همگان را به وضع موجود جذب کنم، ولی انتخاب کردهام آن را نادیده بگیرم.
من در برابر آنچه میکنم و آنچه انتخاب میکنم که نادیده بگیرم، مسئولم.»
سارتر در اینجا مقصود اخلاقی ندارد: نمیگوید من باید رفتار متفاوتی داشته باشم، بلکه میگوید آنچه میکنم در حیطهی مسئولیتم قرار دارد. بنابراین هر دو سطح مسئولیت (انتساب اهمیت و مسئولیت در برابر رفتارهایمان در زندگی) کاربرد فراوانی در رواندرمانی دارد./۳۱۴
#روان_درمانی_اگزیستانسیال
#اروین_یالوم
📓@Khod_Agah
🆔 @Sayehsokhan
اگر #ژان_پل_سارتر بود میگفت:
«من در برابر این گرسنگی مسئولم.»
البته من اعتراض میکردم: من نمیدانم آنجا چه خبر است و برای تغییر وضع اسفبار موجود، کار چندانی از دستم برنمیآید، ولی سارتر میگفت:
«این منم که انتخاب کردهام بیخبر بمانم و بهجای آنکه خود را درگیر این وضع اسفبار کنم، در این لحظهی خاص فقط بنویسم.
میتوانستم فراخوانی بدهم و اعانه جمع کنم یا از طریق ارتباطاتی که در رسانهها دارم، توجه همگان را به وضع موجود جذب کنم، ولی انتخاب کردهام آن را نادیده بگیرم.
من در برابر آنچه میکنم و آنچه انتخاب میکنم که نادیده بگیرم، مسئولم.»
سارتر در اینجا مقصود اخلاقی ندارد: نمیگوید من باید رفتار متفاوتی داشته باشم، بلکه میگوید آنچه میکنم در حیطهی مسئولیتم قرار دارد. بنابراین هر دو سطح مسئولیت (انتساب اهمیت و مسئولیت در برابر رفتارهایمان در زندگی) کاربرد فراوانی در رواندرمانی دارد./۳۱۴
#روان_درمانی_اگزیستانسیال
#اروین_یالوم
📓@Khod_Agah
🆔 @Sayehsokhan
روایت خانقاهی امروزین
هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.
میخواستم به خانقاه ابوالحسن خرقانی بروم همانجایی که هر کس میرفت از ایمانش نمیپرسیدند و نانش میدادند، اما خانقاه خرقانی دور بود؛ هزار سال راه بود از هلند تا بسطام و از آنجا به خرقان.
حالا اما این کاروانسرا در فارس که رباطبانش یاسین بود کم از خانقاه خرقانی نداشت.
هیچکس از هیچکس نمیپرسید تو مسلمانی؟ تو منکری؟ تو مومنی؟ تو کافری؟
آنجا انگار همان کاروانسرایی بود که مولانا دربارهاش میگفت:
کرده منزل شب به یک کاروانسرا
اهل شرق و اهل غرب و ماورا
اینجا خوابگاه همه جهان بود از شرق و غرب و از بالا و از پایین.
خوابگاهی بیترس از قاطعان طریق و گزمگان نیمشب.
هیچ اتاقی قفلی نداشت، هیچ صندوقچهای کلیدی نداشت. نه کمدی است، نه گنجهای، نه صندوقی. مانده بودم که پول و پاسپورتم را کجا پنهان کنم. میدیدم هر مسافری کیف و کولهاش را دو روز، دو روز میگذارد و میرود بیهیچ دلشورهای، در چمدانها باز، کیفها ولو، پیراهنها آویخته به رخت آویز، حتی خرت و پرتهای یاسین از عطر و ادکلش گرفته تا لپ تاب و تنبورش این سو و آن سو همه جا پخش و پلا بود.
گوشی یکی این طرف، دوربین دیگری آن طرف دوچرخه یکی اینجا ، تبلت دیگری آنجا.
گیتار یکی اینجا، تنبور دیگری آنجا.
مفلس دژ رویین بوَد، انگار آنجا همه مفلسانی رویین دژ بودند. درها همه باز بود اما انگار سارقان را به آن کاروانسرا راه نبود.
نه فقط اتاقها قفل و کلیدی نداشت که درِ سنگین گلمیخدار کاروانسرا هم قفلی نداشت. گربه حنایی رنگی بود که هر وقت دلش میخواست میآمد تو و دوری میزد و درازی میکشید و می رفت اما هرگز به آشپزخانه نمیرفت و هرگز روی میز شام نمیپرید با اینکه آن میز پر بود از خوراکیهای رنگ رنگ.
این گربه مرا یاد گربه شیخ گورکانی میانداخت که حکایتش را عطار برایمان تعریف میکرد. همان گربه که برایش کفش های چرمی دوخته بودند تا دست و پایش کثیف نشود. همان گربه که هیچ وقت به مطبخ نمیرفت و هیچ وقت به غذایی دست درازی نمیکرد، مگر غذایی که به او میدادند:
یکی گربه بدی در خانقاهش
که دیدی شیخ روزی چند راهش
زمانی در کنار شیخ رفتی
زمانی بر سر سجاده خفتی
امین خانقاه و سفره بودی
ندیدی کس که چیزی در ربودی
سگ سیاهی هم در کاروانسرا زندگی میکرد، توله بود و همه دوستش داشتند. سگ هم با همه رفیق بود، با گربه حنایی هم. تا مدتها فکر میکردم اسمش اژی است، اما بعدها فهمیدم، اژی یعنی نکن. چون خیلی شیطنت میکرد مرتب به او میگفتند: نکن، نکن
اژی شبها تا دیروقت پا به پای همه بیدار بود و صبح تا لنگه ظهر میخوابید.
او مرا به یاد سگان سیاه حلاج میانداخت. که ذکرش در تذکرةالاولیا آمده است:
منصور حلاج از کشمیر میآمد قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه در دست داشت.
او نان میخورد و به سگان میداد و اصحاب انکار می کردند. پس چون نان بخورد و برفت، شیخ به وداع او برخاست. چون باز گردید، به اوگفتند:
« شیخا! این چه حالت بود که سگ را بر جای بنشانیدی و ما را به استقبال چنین کسی فرستادی که جمله سفره از نماز ببُرد؟
شیخ گفت: سگ او ظاهر بود میتوانستید دیدن، سگ شما پوشیده است. سگ پوشیده شما هزار بار بدتر از سگ پیدای اوست.
حالا من هر روز بارها و بارها یاد اژی میافتم و به یاد میآورم که در من نیز یک اژی، پنهان است که روزی هزار بار باید به او بگویم: نکن، نکن، نکن…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تن_خرقه_و_اندر_او_دل_ما_صوفی
#عالم_همه_خانقاه_و_شیخ_اوست_مرا
#مراکش
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.
میخواستم به خانقاه ابوالحسن خرقانی بروم همانجایی که هر کس میرفت از ایمانش نمیپرسیدند و نانش میدادند، اما خانقاه خرقانی دور بود؛ هزار سال راه بود از هلند تا بسطام و از آنجا به خرقان.
حالا اما این کاروانسرا در فارس که رباطبانش یاسین بود کم از خانقاه خرقانی نداشت.
هیچکس از هیچکس نمیپرسید تو مسلمانی؟ تو منکری؟ تو مومنی؟ تو کافری؟
آنجا انگار همان کاروانسرایی بود که مولانا دربارهاش میگفت:
کرده منزل شب به یک کاروانسرا
اهل شرق و اهل غرب و ماورا
اینجا خوابگاه همه جهان بود از شرق و غرب و از بالا و از پایین.
خوابگاهی بیترس از قاطعان طریق و گزمگان نیمشب.
هیچ اتاقی قفلی نداشت، هیچ صندوقچهای کلیدی نداشت. نه کمدی است، نه گنجهای، نه صندوقی. مانده بودم که پول و پاسپورتم را کجا پنهان کنم. میدیدم هر مسافری کیف و کولهاش را دو روز، دو روز میگذارد و میرود بیهیچ دلشورهای، در چمدانها باز، کیفها ولو، پیراهنها آویخته به رخت آویز، حتی خرت و پرتهای یاسین از عطر و ادکلش گرفته تا لپ تاب و تنبورش این سو و آن سو همه جا پخش و پلا بود.
گوشی یکی این طرف، دوربین دیگری آن طرف دوچرخه یکی اینجا ، تبلت دیگری آنجا.
گیتار یکی اینجا، تنبور دیگری آنجا.
مفلس دژ رویین بوَد، انگار آنجا همه مفلسانی رویین دژ بودند. درها همه باز بود اما انگار سارقان را به آن کاروانسرا راه نبود.
نه فقط اتاقها قفل و کلیدی نداشت که درِ سنگین گلمیخدار کاروانسرا هم قفلی نداشت. گربه حنایی رنگی بود که هر وقت دلش میخواست میآمد تو و دوری میزد و درازی میکشید و می رفت اما هرگز به آشپزخانه نمیرفت و هرگز روی میز شام نمیپرید با اینکه آن میز پر بود از خوراکیهای رنگ رنگ.
این گربه مرا یاد گربه شیخ گورکانی میانداخت که حکایتش را عطار برایمان تعریف میکرد. همان گربه که برایش کفش های چرمی دوخته بودند تا دست و پایش کثیف نشود. همان گربه که هیچ وقت به مطبخ نمیرفت و هیچ وقت به غذایی دست درازی نمیکرد، مگر غذایی که به او میدادند:
یکی گربه بدی در خانقاهش
که دیدی شیخ روزی چند راهش
زمانی در کنار شیخ رفتی
زمانی بر سر سجاده خفتی
امین خانقاه و سفره بودی
ندیدی کس که چیزی در ربودی
سگ سیاهی هم در کاروانسرا زندگی میکرد، توله بود و همه دوستش داشتند. سگ هم با همه رفیق بود، با گربه حنایی هم. تا مدتها فکر میکردم اسمش اژی است، اما بعدها فهمیدم، اژی یعنی نکن. چون خیلی شیطنت میکرد مرتب به او میگفتند: نکن، نکن
اژی شبها تا دیروقت پا به پای همه بیدار بود و صبح تا لنگه ظهر میخوابید.
او مرا به یاد سگان سیاه حلاج میانداخت. که ذکرش در تذکرةالاولیا آمده است:
منصور حلاج از کشمیر میآمد قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه در دست داشت.
او نان میخورد و به سگان میداد و اصحاب انکار می کردند. پس چون نان بخورد و برفت، شیخ به وداع او برخاست. چون باز گردید، به اوگفتند:
« شیخا! این چه حالت بود که سگ را بر جای بنشانیدی و ما را به استقبال چنین کسی فرستادی که جمله سفره از نماز ببُرد؟
شیخ گفت: سگ او ظاهر بود میتوانستید دیدن، سگ شما پوشیده است. سگ پوشیده شما هزار بار بدتر از سگ پیدای اوست.
حالا من هر روز بارها و بارها یاد اژی میافتم و به یاد میآورم که در من نیز یک اژی، پنهان است که روزی هزار بار باید به او بگویم: نکن، نکن، نکن…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تن_خرقه_و_اندر_او_دل_ما_صوفی
#عالم_همه_خانقاه_و_شیخ_اوست_مرا
#مراکش
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎
".... من میتوانم غمگین باشم وقتی "می می* " بیمار است .
یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده میشود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من میکوشم به چگونگی و چرائی آنچه میگذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوشخلقی خود را باز مییابم.
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
"...می پرسید چه میخوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانورشناسی .
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگلها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکلگرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانهسازی و غذایابی از این پرندگان میگیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین میریزند ، از بین میروند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن میبرند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بیدفاع است که مرا رنج میدهد . تا جائیکه اشک به چشمانم میآورد .......
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان میدهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم .
من در تاریکی دخمهام ، به زندگی لبخند میزنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاریاش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل میگردد . راز این نشاط را به عبث میجویم و چیزی نمییابم و در عجب میمانم و بس .
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانبتان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگرانبار است ، بگذرید ....
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
* «می می» نام گربهای بود که رزا خیلی دوستش داشت .
🆔 @Sayehsokhan
یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده میشود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من میکوشم به چگونگی و چرائی آنچه میگذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوشخلقی خود را باز مییابم.
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
"...می پرسید چه میخوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانورشناسی .
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگلها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکلگرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانهسازی و غذایابی از این پرندگان میگیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین میریزند ، از بین میروند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن میبرند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بیدفاع است که مرا رنج میدهد . تا جائیکه اشک به چشمانم میآورد .......
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان میدهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم .
من در تاریکی دخمهام ، به زندگی لبخند میزنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاریاش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل میگردد . راز این نشاط را به عبث میجویم و چیزی نمییابم و در عجب میمانم و بس .
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانبتان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگرانبار است ، بگذرید ....
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
* «می می» نام گربهای بود که رزا خیلی دوستش داشت .
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from 🌞مِتاهُشیوار
کتاب مربیگری مبتنی بر پذیرش و تعهد به چاپ رسید. تجربه مشترک و پربار دیگری که مسیری طولانی و سرشار از یادگیری طی کرد تا به امروز رسید.
محتوای این کتابْ روان، کاربردی و پر از ابزارهای ساده اما قدرتمند است که هم برای کوچها و هم روانشناس_کوچها نکات و رهنمودهایی کاربردی و راهگشا دارد.
فلسفه این رویکردِ توانمندساز و تقویتکننده به قطع عملگرایانه است. این مدل از کوچینگ ذاتاً انسانگرا، مشفق و مبتنی بر این فرض است که هریک از ما انسانها مقصودی اساسی و مجموعهای از ارزشها داریم، بنابراین در این فرایند، چگونگی ارتباط با این ارزشها برای اقدام در جهت یک زندگی بامعنا را مدنظر قرار میدهد.
با صمیمیت قلبی از اعضای محترم انتشارات سایه سخن @sayehsokhan قدردانی میکنیم که همواره از آثار جدید و پرمحتوا استقبال میکنند.
الهه اکبری- سحر محمدی
@metahoshivar
@school_of_happiness
محتوای این کتابْ روان، کاربردی و پر از ابزارهای ساده اما قدرتمند است که هم برای کوچها و هم روانشناس_کوچها نکات و رهنمودهایی کاربردی و راهگشا دارد.
فلسفه این رویکردِ توانمندساز و تقویتکننده به قطع عملگرایانه است. این مدل از کوچینگ ذاتاً انسانگرا، مشفق و مبتنی بر این فرض است که هریک از ما انسانها مقصودی اساسی و مجموعهای از ارزشها داریم، بنابراین در این فرایند، چگونگی ارتباط با این ارزشها برای اقدام در جهت یک زندگی بامعنا را مدنظر قرار میدهد.
با صمیمیت قلبی از اعضای محترم انتشارات سایه سخن @sayehsokhan قدردانی میکنیم که همواره از آثار جدید و پرمحتوا استقبال میکنند.
الهه اکبری- سحر محمدی
@metahoshivar
@school_of_happiness
🟢
🟡
🔴
قوانین هر خانواده مثل چراغ راهنمایی سر چهارراه است.
وقتی قوانین بسیار سختگیرانه باشد، مثل زمانی است که چراغهای چهار طرف چهارراه دائم قرمز شود، در این صورت قواعد سرسختانه و انعطافناپذیری پدر و مادر باعث میشود حرکتی در اعضا خانواده اتفاق نیفتد و رشد بسیار کند یا حتی متوقف شود، در نتیجه خلاقیت تعطیل میشود و افراد نمیتوانند از استعدادها و تواناییهای خود استفاده کنند و در نتیجه درجا میزنند و در صورت پیشرفت نیز سرزنده و شاداب نیستند و از رشد خود احساس رضایت و خوشحالی نمیکنند.
اگر قوانین بسیار سهلگیرانه باشد و در واقع قانونی بر خانواده حاکم نباشد، مثل وقتی همه چراغهای سر چهارراه دائم سبز است، همه بدون هماهنگی با هم وسط چهار راه میآیند، مسیر قفل میشود و هرج و مرج پیش میآید. در این شرایط افراد خانواده هر زمانی هر کاری دلشان بخواهد میکنند، نیازی نمیبینند با هم هماهنگ کنند یا به پیامدهای رفتارشان در فضای خانواده و دیگران فکر کنند. تداخل رفتارها و برنامهها باعث سردرگمی و غیر قابل پیشبینی بودن رفتارها میشود که حاصل آن چیزی نیست جز بروز خشم، قهر و دیگر رفتارهایی که آدمها را روز به روز از هم دور میکند.در این شرایط بچهها کمتر میتوانند محدودیتهای طبیعی در روابط و محیط اجتماعی را بپذیرند و یاد نمیگیرند لازم است رعایت حال دیگران را بکنند و در صورت ضرورت از خواستههایشان به خاطر آنها بگذرند.
اما وقتی با درنظر گرفتن دیدگاهها و خواستههای همه اعضای خانواده و مشارکت و موافقت آنها، قوانین وضع میشود و همه و بخصوص پدر و مادر تا حد زیادی خود را پایبند رعایت آن میدانند مثل زمانی است که چراغ راهنمایی درست کار میکند. همه در زمان قابل پیشبینی متوقف یا راه میافتند. در این صورت رفتارهای اعضای خانواده غالبا قابل پیشبینی است، افراد با توجه به خواستهها و هدفهای خود در مسیر رشد حرکت میکنند و جلو میروند، آنها مراقب شرایط یکدیگر هستند و اعتماد و آرامش بر روابط حاکم میشود. اینگونه افراد سازگاری بیشتری در روابط اجتماعی دارند و رضایتشان از زندگی هم بیشتر است.
شما در خانهتان چراغ راهنمایی دارید؟ درست کار میکند یا همیشه سبز است یا همیشه قرمز؟!
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
🟡
🔴
قوانین هر خانواده مثل چراغ راهنمایی سر چهارراه است.
وقتی قوانین بسیار سختگیرانه باشد، مثل زمانی است که چراغهای چهار طرف چهارراه دائم قرمز شود، در این صورت قواعد سرسختانه و انعطافناپذیری پدر و مادر باعث میشود حرکتی در اعضا خانواده اتفاق نیفتد و رشد بسیار کند یا حتی متوقف شود، در نتیجه خلاقیت تعطیل میشود و افراد نمیتوانند از استعدادها و تواناییهای خود استفاده کنند و در نتیجه درجا میزنند و در صورت پیشرفت نیز سرزنده و شاداب نیستند و از رشد خود احساس رضایت و خوشحالی نمیکنند.
اگر قوانین بسیار سهلگیرانه باشد و در واقع قانونی بر خانواده حاکم نباشد، مثل وقتی همه چراغهای سر چهارراه دائم سبز است، همه بدون هماهنگی با هم وسط چهار راه میآیند، مسیر قفل میشود و هرج و مرج پیش میآید. در این شرایط افراد خانواده هر زمانی هر کاری دلشان بخواهد میکنند، نیازی نمیبینند با هم هماهنگ کنند یا به پیامدهای رفتارشان در فضای خانواده و دیگران فکر کنند. تداخل رفتارها و برنامهها باعث سردرگمی و غیر قابل پیشبینی بودن رفتارها میشود که حاصل آن چیزی نیست جز بروز خشم، قهر و دیگر رفتارهایی که آدمها را روز به روز از هم دور میکند.در این شرایط بچهها کمتر میتوانند محدودیتهای طبیعی در روابط و محیط اجتماعی را بپذیرند و یاد نمیگیرند لازم است رعایت حال دیگران را بکنند و در صورت ضرورت از خواستههایشان به خاطر آنها بگذرند.
اما وقتی با درنظر گرفتن دیدگاهها و خواستههای همه اعضای خانواده و مشارکت و موافقت آنها، قوانین وضع میشود و همه و بخصوص پدر و مادر تا حد زیادی خود را پایبند رعایت آن میدانند مثل زمانی است که چراغ راهنمایی درست کار میکند. همه در زمان قابل پیشبینی متوقف یا راه میافتند. در این صورت رفتارهای اعضای خانواده غالبا قابل پیشبینی است، افراد با توجه به خواستهها و هدفهای خود در مسیر رشد حرکت میکنند و جلو میروند، آنها مراقب شرایط یکدیگر هستند و اعتماد و آرامش بر روابط حاکم میشود. اینگونه افراد سازگاری بیشتری در روابط اجتماعی دارند و رضایتشان از زندگی هم بیشتر است.
شما در خانهتان چراغ راهنمایی دارید؟ درست کار میکند یا همیشه سبز است یا همیشه قرمز؟!
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
*کتاب و کتابخوانی را دریابیم*
📙📘📗📕📒📔📔📔
سخنی با کتابخوانان و اهل مطالعه.
📓📓📓📓📓📓📓📓📓
دیروز - دوشنبه - هشتم خرداد یکی ازدوستان نویسنده گپ و گفتی با مدیر یکی از موسسههای انتشاراتی داشت که از اوضاع نامساعدِ مالیِ صنعت نشر در ایران بسیار متاسف بود و اذعان داشت که تمام شعبههای فروش کتاب انتشاراتیاش، زیاندهاند.
او همچنین گفت : ناشران دولتی از انواع رانتها و امکانات برخوردارند ولی ناشران خصوصی مانند نشر چشمه، مرکز، روزنه، ققنوس، روزگار، نشر نو، قلم، نی، برج، بیدگل، طرح نو، ماهی، توس، نیلوفر، نگاه، لاهیتا، فرهنگ معاصر، و… با شرایط گرانی روز افزون کاغذ و افزایش هزینههای خدمات و در ناترازیِ مالیِ سختی به سر میبرند.
او همچنین به نقل از ناشر دیگر میگفت:
غیر از یک شعبه تحت مدیریتش که سربهسر است در بقیه شعبهها با زیان جدی مواجهه است و در اسفندماه یک شعبه را تعطیل کرد.
همچنین تمام کتابفروشیها هزینه بهکارگیری یک یا دو نفر را پاسخگو نیستند. و انتشارات دیگر نیز وضع مشابه دارند.
عزیزان!
صنعت نشر را دریابیم و مانع از زمینخوردن آن شویم. متولیان کتاب و نشر کتاب را حمایت کنیم.
هر یک از ما به نسبت توان مالی و سلیقه خاص مطالعاتی خود، ماهانه کتاب بخریم و دیگران را هم به این کار تشویق کنیم تا از هر انتشاراتی که بدان علاقه دارند در موضوعات مورد علاقه کتاب بخرند.
در مهمانیها بهجای شیرینی، شکلات(که برای سلامتمان مضر هم هستند) و گُل و چیزهای دیگر، کتاب هدیه بدهیم و به هر مناسبت و بهانه کتاب را جلوی چشم همدیگر بگذاریم.
همچنین اگر کتابی را مطالعه میکنیم در گروه معرفی و متنی از آن را هم همرسانی کنیم.
یکی از راههای ارتقای فرهنگ همگانی، مشتِ باز و ولخرجی در خرید کتاب ، مطالعه، ترویج و تشویق دیگران به خرید کتاب و کتاب خوانی است.
🆔 @Sayehsokhan
📙📘📗📕📒📔📔📔
سخنی با کتابخوانان و اهل مطالعه.
📓📓📓📓📓📓📓📓📓
دیروز - دوشنبه - هشتم خرداد یکی ازدوستان نویسنده گپ و گفتی با مدیر یکی از موسسههای انتشاراتی داشت که از اوضاع نامساعدِ مالیِ صنعت نشر در ایران بسیار متاسف بود و اذعان داشت که تمام شعبههای فروش کتاب انتشاراتیاش، زیاندهاند.
او همچنین گفت : ناشران دولتی از انواع رانتها و امکانات برخوردارند ولی ناشران خصوصی مانند نشر چشمه، مرکز، روزنه، ققنوس، روزگار، نشر نو، قلم، نی، برج، بیدگل، طرح نو، ماهی، توس، نیلوفر، نگاه، لاهیتا، فرهنگ معاصر، و… با شرایط گرانی روز افزون کاغذ و افزایش هزینههای خدمات و در ناترازیِ مالیِ سختی به سر میبرند.
او همچنین به نقل از ناشر دیگر میگفت:
غیر از یک شعبه تحت مدیریتش که سربهسر است در بقیه شعبهها با زیان جدی مواجهه است و در اسفندماه یک شعبه را تعطیل کرد.
همچنین تمام کتابفروشیها هزینه بهکارگیری یک یا دو نفر را پاسخگو نیستند. و انتشارات دیگر نیز وضع مشابه دارند.
عزیزان!
صنعت نشر را دریابیم و مانع از زمینخوردن آن شویم. متولیان کتاب و نشر کتاب را حمایت کنیم.
هر یک از ما به نسبت توان مالی و سلیقه خاص مطالعاتی خود، ماهانه کتاب بخریم و دیگران را هم به این کار تشویق کنیم تا از هر انتشاراتی که بدان علاقه دارند در موضوعات مورد علاقه کتاب بخرند.
در مهمانیها بهجای شیرینی، شکلات(که برای سلامتمان مضر هم هستند) و گُل و چیزهای دیگر، کتاب هدیه بدهیم و به هر مناسبت و بهانه کتاب را جلوی چشم همدیگر بگذاریم.
همچنین اگر کتابی را مطالعه میکنیم در گروه معرفی و متنی از آن را هم همرسانی کنیم.
یکی از راههای ارتقای فرهنگ همگانی، مشتِ باز و ولخرجی در خرید کتاب ، مطالعه، ترویج و تشویق دیگران به خرید کتاب و کتاب خوانی است.
🆔 @Sayehsokhan