#از_شما📩
قرصها
بچه که بودم و بیمار میشدم، بیچاره مادرم هزار بار قربان صدقهام میرفت تا قرصهایی را که پزشک بداخلاق محلهمان تجویز کرده بود بخورم.
خوردن که نه؛ انگار میوه کال تلخی را به زور به حلقم فرو میکردند و با اشک و آه و ناله آن گچ مدور رنگی را فرو میدادم. اگر بیشتر مقاومت میکردم کار به نیشگونهای مادرانه میرسید یا بلندکردن دمپاییهای لاستیکی که چون گرز رستم دور سرم چرخ میخورد و کمتر فرود میآمد.
حالا که خودم دنبال این قرص و آن قرص داروخانهها را زیر پا میگذارم تا بالاخره با خواهش و تمنا چند تا از آن دایره گچیهای معجزهگر را به دست آورم و با وسواس و مطابق دستور طبیب سروقت و خودخواسته راهی معده نمایم خندهام میگیرد. از چه؟ از کار آدمیزاده!. اين که زمانی رخ از رخسار داروی تلخ برمیگرفتم و آن را مايه آزار خود میدیدم و حالا همچون سالکی کهدر پی یافتن اشیانه سیمرغ راهی راه دور و دراز شده، دربدر یافتن چند حب سفید یا رنگی میشوم تا شاید چند سالی بیشتر طلوع و غروب خورشید عالمتاب را نظاره کنم.
زندگی بیشتر آدمها قرصی است، چون قرص نیستیم. منظورم این است که چون گنجشکهایی تیزبال هی از این شاخه به آن شاخه میجهیم و حال ثابت نداریم. یک روز دل در کسی یا اندیشهای یا سلوکی میبندیم و چندی بعد از آن روی بر میگردانیم. خدا نکند که دل از یار سابق ببُریم، ان وقت نام و خاطره آن چه روزی انیس و مونس روح و روان ما بود دلزدهمان میکند و اگر شانس بیاوریم که کار به بالا اوردن نرسد.
روزی زنی که برای مشاوره طلاق به دفترم آمده بود با هزار افسوس و دریغ میگفت: "شوهری که حالا در نزد من اهریمنی پلید است، روزگاری فرهاد بیستون زندگی من بود. " و من از این سخن تعجب نکردم چون به اقتضای شغل وکالت از این دگرگونیهای حال آدمی بسیار دیدم و شنیدم.
برگرديم به داستان قرصها که نقشی بسزا در مقوله طول عمر ما دارند. اما من آرزوی قرصهایی را دارم که در طولانیکردن عرض عمر ما بکوشند. قرصهایی که ما را در مقابل باد حرص و شهوت و آز قرص کنند.
انها را کجا میتوان جست؟
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
🆔 @Sayehsokhan
قرصها
بچه که بودم و بیمار میشدم، بیچاره مادرم هزار بار قربان صدقهام میرفت تا قرصهایی را که پزشک بداخلاق محلهمان تجویز کرده بود بخورم.
خوردن که نه؛ انگار میوه کال تلخی را به زور به حلقم فرو میکردند و با اشک و آه و ناله آن گچ مدور رنگی را فرو میدادم. اگر بیشتر مقاومت میکردم کار به نیشگونهای مادرانه میرسید یا بلندکردن دمپاییهای لاستیکی که چون گرز رستم دور سرم چرخ میخورد و کمتر فرود میآمد.
حالا که خودم دنبال این قرص و آن قرص داروخانهها را زیر پا میگذارم تا بالاخره با خواهش و تمنا چند تا از آن دایره گچیهای معجزهگر را به دست آورم و با وسواس و مطابق دستور طبیب سروقت و خودخواسته راهی معده نمایم خندهام میگیرد. از چه؟ از کار آدمیزاده!. اين که زمانی رخ از رخسار داروی تلخ برمیگرفتم و آن را مايه آزار خود میدیدم و حالا همچون سالکی کهدر پی یافتن اشیانه سیمرغ راهی راه دور و دراز شده، دربدر یافتن چند حب سفید یا رنگی میشوم تا شاید چند سالی بیشتر طلوع و غروب خورشید عالمتاب را نظاره کنم.
زندگی بیشتر آدمها قرصی است، چون قرص نیستیم. منظورم این است که چون گنجشکهایی تیزبال هی از این شاخه به آن شاخه میجهیم و حال ثابت نداریم. یک روز دل در کسی یا اندیشهای یا سلوکی میبندیم و چندی بعد از آن روی بر میگردانیم. خدا نکند که دل از یار سابق ببُریم، ان وقت نام و خاطره آن چه روزی انیس و مونس روح و روان ما بود دلزدهمان میکند و اگر شانس بیاوریم که کار به بالا اوردن نرسد.
روزی زنی که برای مشاوره طلاق به دفترم آمده بود با هزار افسوس و دریغ میگفت: "شوهری که حالا در نزد من اهریمنی پلید است، روزگاری فرهاد بیستون زندگی من بود. " و من از این سخن تعجب نکردم چون به اقتضای شغل وکالت از این دگرگونیهای حال آدمی بسیار دیدم و شنیدم.
برگرديم به داستان قرصها که نقشی بسزا در مقوله طول عمر ما دارند. اما من آرزوی قرصهایی را دارم که در طولانیکردن عرض عمر ما بکوشند. قرصهایی که ما را در مقابل باد حرص و شهوت و آز قرص کنند.
انها را کجا میتوان جست؟
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
میکشم در این باد
هرچه باداباد ...
شاعر: ناشناس
#سلام_صبحتون_به_خیر
روز و هفتهی خوبی را آغاز کرده باشید!
🆔 @Sayehsokhan
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
میکشم در این باد
هرچه باداباد ...
شاعر: ناشناس
#سلام_صبحتون_به_خیر
روز و هفتهی خوبی را آغاز کرده باشید!
🆔 @Sayehsokhan
#نهم_اردیبهشت
روز روانشناس و روز تجلی آرامشبخشیدن به روان انسانهای رنجور و درمان قلبهای زخمی شده را به #تیمارگران_روح و همکاران نازنین تبریک میگوئیم!
🆔 @Sayehsokhan
روز روانشناس و روز تجلی آرامشبخشیدن به روان انسانهای رنجور و درمان قلبهای زخمی شده را به #تیمارگران_روح و همکاران نازنین تبریک میگوئیم!
🆔 @Sayehsokhan
📚 #کتاب : #افزایش_تابآوری_در_پیچهای_نفسگیر_زندگی
✍️ اثر: #دکتر_زهره_سپهری_شاملو
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
✍️ اثر: #دکتر_زهره_سپهری_شاملو
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
#از_شما
✍ روز که اسم داشته باشه، هویت پیدا میکنه و خاص میشه و بیشتر بهش توجه میکنیم.
#نهم_اردیبهشت_ماه "روز روانشناس" ست.
روز متخصصانی که در اتاقها و فضاهایی ساکت، ساده و امن پذیرای انسانهایی هستن که یا زخمی بر روان دارن یا در زندگی کم آورده ، یا از زندگی بریده، یا در زندگی شکسته و یا در زمینِ زندگی سخت به زمین خوردهاند!
این روز بهانهی ست تا ارج گذاشته بشه به تلاش متخصصان روان شناس که سختترین کار دنیا رو به بهترین و روانترین شیوه انجام میدهند.
گوشسپردن به درد آدمها سخته اما روانشناسان اون رو خوب بلدند. متخصصانی که علاوهبر شنونده و همدل بودن؛ متخصصند و راهنما؛ و همچنین مدیرند و قاطع.
متخصصانی که به "مراقبین بیمراقب" مشهورند اما خودشون حواسشون هست که برای موثربودن لازمه تا بیمراقب نباشند و نمانند. چرا که یک روانشناس نه تنها رنجهای یک آدم معمولی رو در زندگی شحصیش تجربه میکنه بلکه سنگ صبورِ قصههای پر غصهی مراجعهایش نیز هست.
مراقبت از خودمان پیشنیاز مراقبت از دیگران است. ما میدانیم بزرگترین و موثرترین ابزار در اتاق درمان "وجودِ خودِ خودِ من درمانگرست" تا بتواند کمک دهد تا مراجع خودِ خودش رو بوضوح ببینید، بشناسد، و قدمهایی موثری برای سلامتش بردارد!
من درمانگر نیازست تا بپذیرم که آدمم با تمام ویژگیها و محدودیتهای یک آدم، کم آوردنها، بیطاقت شدنها، کلافه بودنها، ناامید شدنها و جراحتهای ریز و درشتی که با خودم حمل میکنم و چون روانشناس، مسئولترم تا به آنها به صورت موثری رسیدگی کنم.
در روز روان شناس من دوباره با خود متعهد میشوم که:
*برای زخمهایم درمان دریافت کنم. و با جراحتهای باز هرگز و هرگز و هرگز مراجع نبینم!
* هر روز بر یادگیریم اصرار ورزم و اطلاعاتم را در حوزهی تخصصیم به روز نگهدارم.
* در افزایش مهارتهایم سرمایهگزاری کنم.
* من روزانه، در هر هفته، ماه، و سال مراجعهای متنوع و متعددی دارم اما هر مراجع فقط یک درمانگر دارد، "من یا تو".
او با همهی امیدش و با همه ی پیچیدگیهای وجودیش کلنجار رفته تا بتواند سختترین کار دنیا که "کمک گرفتن از دیگریست را انجام دهد"، پس در ابتدای هر جلسه درمان به خودم دوباره یاداور میشوم که او مهمترین شخصی ست که قرارست در حال حاضر در اتاق درمان ملاقاتش کنم.
*در مواجهه با او کنجکاو و مشتاق بمانم و با سوالاتی واضح، چالشی و صریح او را به دوباره دیدن خودش دعوت کنم.
* حواسم باشد تا با او همگام شوم، نه از او جلو بزنم و نه در مسیر پر تلاطم درمان رهایش کنم! قطعا وارد شدن به قسمتهایی از روانش برایش دردناک و آزارندهست کنارش بمانم، با صبوری!
*چراغ بیندازم بر تلاشهای سابقش تا با دیدن آنها جانی دوباره در جانش دمیده شود. دلگرمش کنم به تلاش، استقامت و تکاپو. بر روشنماندن امید در قلبش همت کنم اما دفت کنم امید افیونی به او تزریق نکنم.
*حواسم باشد که جای بازکردن گرههای روانم در اتاق کارم نیست! در طول کار ممکن است که تلنگرهایی از سوی مراجعم به گرههای روانم وارد شود اما حواسم هست تا از متخصصی متعهد و مدبر برای درمانم کمک بگیرم.
هر روز با خودم مرور کنم که "من در قبالِ مراقبت از روان خودم و روان مراجعم مسئولترینم"
دکتر سپهری شاملو
دانشيار دانشگاه فردوسی مشهد
با سپاس فراوان از سرکار خانم دکتر عزیز و همراه
🆔 @Sayehsokhan
✍ روز که اسم داشته باشه، هویت پیدا میکنه و خاص میشه و بیشتر بهش توجه میکنیم.
#نهم_اردیبهشت_ماه "روز روانشناس" ست.
روز متخصصانی که در اتاقها و فضاهایی ساکت، ساده و امن پذیرای انسانهایی هستن که یا زخمی بر روان دارن یا در زندگی کم آورده ، یا از زندگی بریده، یا در زندگی شکسته و یا در زمینِ زندگی سخت به زمین خوردهاند!
این روز بهانهی ست تا ارج گذاشته بشه به تلاش متخصصان روان شناس که سختترین کار دنیا رو به بهترین و روانترین شیوه انجام میدهند.
گوشسپردن به درد آدمها سخته اما روانشناسان اون رو خوب بلدند. متخصصانی که علاوهبر شنونده و همدل بودن؛ متخصصند و راهنما؛ و همچنین مدیرند و قاطع.
متخصصانی که به "مراقبین بیمراقب" مشهورند اما خودشون حواسشون هست که برای موثربودن لازمه تا بیمراقب نباشند و نمانند. چرا که یک روانشناس نه تنها رنجهای یک آدم معمولی رو در زندگی شحصیش تجربه میکنه بلکه سنگ صبورِ قصههای پر غصهی مراجعهایش نیز هست.
مراقبت از خودمان پیشنیاز مراقبت از دیگران است. ما میدانیم بزرگترین و موثرترین ابزار در اتاق درمان "وجودِ خودِ خودِ من درمانگرست" تا بتواند کمک دهد تا مراجع خودِ خودش رو بوضوح ببینید، بشناسد، و قدمهایی موثری برای سلامتش بردارد!
من درمانگر نیازست تا بپذیرم که آدمم با تمام ویژگیها و محدودیتهای یک آدم، کم آوردنها، بیطاقت شدنها، کلافه بودنها، ناامید شدنها و جراحتهای ریز و درشتی که با خودم حمل میکنم و چون روانشناس، مسئولترم تا به آنها به صورت موثری رسیدگی کنم.
در روز روان شناس من دوباره با خود متعهد میشوم که:
*برای زخمهایم درمان دریافت کنم. و با جراحتهای باز هرگز و هرگز و هرگز مراجع نبینم!
* هر روز بر یادگیریم اصرار ورزم و اطلاعاتم را در حوزهی تخصصیم به روز نگهدارم.
* در افزایش مهارتهایم سرمایهگزاری کنم.
* من روزانه، در هر هفته، ماه، و سال مراجعهای متنوع و متعددی دارم اما هر مراجع فقط یک درمانگر دارد، "من یا تو".
او با همهی امیدش و با همه ی پیچیدگیهای وجودیش کلنجار رفته تا بتواند سختترین کار دنیا که "کمک گرفتن از دیگریست را انجام دهد"، پس در ابتدای هر جلسه درمان به خودم دوباره یاداور میشوم که او مهمترین شخصی ست که قرارست در حال حاضر در اتاق درمان ملاقاتش کنم.
*در مواجهه با او کنجکاو و مشتاق بمانم و با سوالاتی واضح، چالشی و صریح او را به دوباره دیدن خودش دعوت کنم.
* حواسم باشد تا با او همگام شوم، نه از او جلو بزنم و نه در مسیر پر تلاطم درمان رهایش کنم! قطعا وارد شدن به قسمتهایی از روانش برایش دردناک و آزارندهست کنارش بمانم، با صبوری!
*چراغ بیندازم بر تلاشهای سابقش تا با دیدن آنها جانی دوباره در جانش دمیده شود. دلگرمش کنم به تلاش، استقامت و تکاپو. بر روشنماندن امید در قلبش همت کنم اما دفت کنم امید افیونی به او تزریق نکنم.
*حواسم باشد که جای بازکردن گرههای روانم در اتاق کارم نیست! در طول کار ممکن است که تلنگرهایی از سوی مراجعم به گرههای روانم وارد شود اما حواسم هست تا از متخصصی متعهد و مدبر برای درمانم کمک بگیرم.
هر روز با خودم مرور کنم که "من در قبالِ مراقبت از روان خودم و روان مراجعم مسئولترینم"
دکتر سپهری شاملو
دانشيار دانشگاه فردوسی مشهد
با سپاس فراوان از سرکار خانم دکتر عزیز و همراه
🆔 @Sayehsokhan
من سیاوش کسرائی را دیدهام!
آقای من که شما باشی، روزگار همیشه هم آن روی سگی فابریکش را بالا نمیآورد. لابلای پاچهگیری وخشتکدرانیها، گاه گداری، از سر رندی، عسل بکامت میکند. میگی نه؟ تحویل بگیر:
در نمایشگاه تجاری مسکو شرکت کرده بودم. جوانی آمد و بفارسی فاخر، رخصت مذاکره خواست. با مترجم ما، روسی را با لهجه سره مسکوویت صحبت میکرد. روی کارتش نوشته بود : مانلی کسرائی! معلوم بود در مسکو بزرگ شده و فارسی را در خانوادهای اهل فرهنگ و طهرانی آموخته. اما کدام طهرانیالاصل مسکونشینی ممکنست اسمی مهجور و باستانی را بر پسرش نهد؟ شاید کسی که عاشق نیما یوشیج و قصه مانلی باشد!
در تمام یکی دو ثانیهای که شرلوک هلمز وار به تحلیل ذهنی سرگرم بودم، نام فامیل او روی کارت ویزیتش، همانجا جلوی چشم های بابا قوری بیصاحابم بود: کسرائی!
بالاخره دوگوله مبارکه بکار افتاد: سیاوش کسرایی!
فراریهای حزب توده!
لامصب، اینجا مسکوست!
تقریبا داد زدم : “شما پسر سیاوش هستید؟” مردجوان ، محجوب وطبعا آزرده پاسخ داد: “بله! ایرادی که ندارد؟”
ایراد داشت. به این سوی چراغ ، سر تا پایش ایراد بود. مراوده با کس وکار یک عضو سابق دفتر مرکزی حزب توده برای یک جوانک حزب الهی کله خراب، خود ایراد بود. اما آنکه آنجا ایستاده بود، پسر سراینده آرش بود.
.. آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش،
رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه خاموشست
و خاموشی گناه ماست!..
من با جادوی این شعر، بزرگ شده بودم. قهرمان دنیای پسرانه نسل من، آرش بود. یعنی میشد شاعر را دید؟ وبا او سخن گفت؟ و قیامت آرش را از زبان خود ساحر کبیر شنید؟
درست مثل شیخ پارسایی که دل و دین به غمزه چشم سیاهی باخته باشد، بدون لحظهای تردید، پاسخ دادم : “چه ایرادی؟ بفرمایید.”
قصه درازست. با مانلی قرارداد بستم ودر کمال مرد رندی، خودم را به خانهشان، دعوت کردم. مودبتر از آن بود که امتناع کند.در آن دو سه دیدار، در آن آپارتمانی که پنجرههایش رو به انبوه درختان فروزنسکایا گشوده میشد چه بر من گذشت، بماند!
سیاوش و همسرش با آدم زمخت پر مدعای کمدانی مثل من، پذیرا، فروتن ومهربان بودند. راستش بعدها فهمیدم، انگاری آنها را یک جوری یاد طهران عزیزشان میانداخته ام. حالا یاد کدام بخش طهران؟ روم سیاه. دانشگاه، کتابخانه ملی، کافه نادری، تجریش و تئاتر شهر نبوده حکما! اما بکار یادآوری سد اسمال، بیخ دیفالی، آب زرشک، معرکهگیری واتوبوس دو طبقه که میآمدم.
از کسرائی یاد گرفتم ایرانیانی با عقاید مختلف ، وقتی در دامن “مادر ایران” بنشینند، چیزهای خوب مشترک زیادی دارند. با آنها نشستم . فردوسی و ناصر خسرو و سعدی وحکمت خسروانی و قابوسنامه و نیما و صد چیز خوب ایرانی بما پیوستند.
بزمی شد مصفا چنانکه افتد و دانی.
خانم کسرایی، مودبانه توصیه کرد از بستنی خانگی نخورم. با نگرانی گفت: “چیزی به بستنی میزنم که کمی الکل دارد. شما احتمالا اجتناب میکنید.” یاد گرفتم به دیگران، عقاید ونگرانیهایشان از صمیم قلب باید احترام نهاد.
شوروی و بلوک شرق فروریخته بود. سیاوش هم دست در دست تاریخ، از تجربه کمونیسم توتالیتر عبور کرده بود. صادقانه و فروتنانه از یافتهها وتجدید نظرهایش میگفت. هنوز عمیقا چپ بود. به شیوه خاص خودش چپ عدالتخواه و عمیقا نگران مردم. ما کمتر از سیاست گفتیم. تناسبی بین قد و دانش او و کوتاهی من نبود تا دیالوگی جدی در گیرد. اما کریمانه از ایران و از شعر و ادب با من گفت. اینها حیطههاییست که ما عوام با خدایان سخن، همزبانی داریم.
خانه شان پر بود از دلتنگی برای ایران وطهران. هر ذره سخن در مورد ایران و تحولات فکری و ادبی میهن را میبلعید. بعضی قسمتهای نقشه طهران که بدیوار نصب شده بود، پاک شده بود. از بس زن وشوهر، با انگشت روی مسیر کوچه وخیابانهای خاطرات جوانی گشته بودند.
کاش میشد هر کدام از ما ۸۰ میلیون کله گندهای که مرغمان یک پا دارد، ساعتی با سیاوش خلوت میکردیم. شاید میتوانست نشانمان دهد هنوز، در “ایران” مشترکیم. این، کم میراثی نیست. هنوز میشود در دامان مهر “ننه ایران” نشست و آدموار گفت و شنید و مهربانی کرد و خرمی دید و آموخت و خراب نکرد و آباد کرد. نکند دامان مادر را آتش بزنیم، ما بچه های تخس ایران!
محمدحسین کریمیپور
https://t.me/M_H_Karimipour
🆔 @Sayehsokhan
آقای من که شما باشی، روزگار همیشه هم آن روی سگی فابریکش را بالا نمیآورد. لابلای پاچهگیری وخشتکدرانیها، گاه گداری، از سر رندی، عسل بکامت میکند. میگی نه؟ تحویل بگیر:
در نمایشگاه تجاری مسکو شرکت کرده بودم. جوانی آمد و بفارسی فاخر، رخصت مذاکره خواست. با مترجم ما، روسی را با لهجه سره مسکوویت صحبت میکرد. روی کارتش نوشته بود : مانلی کسرائی! معلوم بود در مسکو بزرگ شده و فارسی را در خانوادهای اهل فرهنگ و طهرانی آموخته. اما کدام طهرانیالاصل مسکونشینی ممکنست اسمی مهجور و باستانی را بر پسرش نهد؟ شاید کسی که عاشق نیما یوشیج و قصه مانلی باشد!
در تمام یکی دو ثانیهای که شرلوک هلمز وار به تحلیل ذهنی سرگرم بودم، نام فامیل او روی کارت ویزیتش، همانجا جلوی چشم های بابا قوری بیصاحابم بود: کسرائی!
بالاخره دوگوله مبارکه بکار افتاد: سیاوش کسرایی!
فراریهای حزب توده!
لامصب، اینجا مسکوست!
تقریبا داد زدم : “شما پسر سیاوش هستید؟” مردجوان ، محجوب وطبعا آزرده پاسخ داد: “بله! ایرادی که ندارد؟”
ایراد داشت. به این سوی چراغ ، سر تا پایش ایراد بود. مراوده با کس وکار یک عضو سابق دفتر مرکزی حزب توده برای یک جوانک حزب الهی کله خراب، خود ایراد بود. اما آنکه آنجا ایستاده بود، پسر سراینده آرش بود.
.. آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش،
رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه خاموشست
و خاموشی گناه ماست!..
من با جادوی این شعر، بزرگ شده بودم. قهرمان دنیای پسرانه نسل من، آرش بود. یعنی میشد شاعر را دید؟ وبا او سخن گفت؟ و قیامت آرش را از زبان خود ساحر کبیر شنید؟
درست مثل شیخ پارسایی که دل و دین به غمزه چشم سیاهی باخته باشد، بدون لحظهای تردید، پاسخ دادم : “چه ایرادی؟ بفرمایید.”
قصه درازست. با مانلی قرارداد بستم ودر کمال مرد رندی، خودم را به خانهشان، دعوت کردم. مودبتر از آن بود که امتناع کند.در آن دو سه دیدار، در آن آپارتمانی که پنجرههایش رو به انبوه درختان فروزنسکایا گشوده میشد چه بر من گذشت، بماند!
سیاوش و همسرش با آدم زمخت پر مدعای کمدانی مثل من، پذیرا، فروتن ومهربان بودند. راستش بعدها فهمیدم، انگاری آنها را یک جوری یاد طهران عزیزشان میانداخته ام. حالا یاد کدام بخش طهران؟ روم سیاه. دانشگاه، کتابخانه ملی، کافه نادری، تجریش و تئاتر شهر نبوده حکما! اما بکار یادآوری سد اسمال، بیخ دیفالی، آب زرشک، معرکهگیری واتوبوس دو طبقه که میآمدم.
از کسرائی یاد گرفتم ایرانیانی با عقاید مختلف ، وقتی در دامن “مادر ایران” بنشینند، چیزهای خوب مشترک زیادی دارند. با آنها نشستم . فردوسی و ناصر خسرو و سعدی وحکمت خسروانی و قابوسنامه و نیما و صد چیز خوب ایرانی بما پیوستند.
بزمی شد مصفا چنانکه افتد و دانی.
خانم کسرایی، مودبانه توصیه کرد از بستنی خانگی نخورم. با نگرانی گفت: “چیزی به بستنی میزنم که کمی الکل دارد. شما احتمالا اجتناب میکنید.” یاد گرفتم به دیگران، عقاید ونگرانیهایشان از صمیم قلب باید احترام نهاد.
شوروی و بلوک شرق فروریخته بود. سیاوش هم دست در دست تاریخ، از تجربه کمونیسم توتالیتر عبور کرده بود. صادقانه و فروتنانه از یافتهها وتجدید نظرهایش میگفت. هنوز عمیقا چپ بود. به شیوه خاص خودش چپ عدالتخواه و عمیقا نگران مردم. ما کمتر از سیاست گفتیم. تناسبی بین قد و دانش او و کوتاهی من نبود تا دیالوگی جدی در گیرد. اما کریمانه از ایران و از شعر و ادب با من گفت. اینها حیطههاییست که ما عوام با خدایان سخن، همزبانی داریم.
خانه شان پر بود از دلتنگی برای ایران وطهران. هر ذره سخن در مورد ایران و تحولات فکری و ادبی میهن را میبلعید. بعضی قسمتهای نقشه طهران که بدیوار نصب شده بود، پاک شده بود. از بس زن وشوهر، با انگشت روی مسیر کوچه وخیابانهای خاطرات جوانی گشته بودند.
کاش میشد هر کدام از ما ۸۰ میلیون کله گندهای که مرغمان یک پا دارد، ساعتی با سیاوش خلوت میکردیم. شاید میتوانست نشانمان دهد هنوز، در “ایران” مشترکیم. این، کم میراثی نیست. هنوز میشود در دامان مهر “ننه ایران” نشست و آدموار گفت و شنید و مهربانی کرد و خرمی دید و آموخت و خراب نکرد و آباد کرد. نکند دامان مادر را آتش بزنیم، ما بچه های تخس ایران!
محمدحسین کریمیپور
https://t.me/M_H_Karimipour
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
محمّد حسين كريمي پور
.. اين هم حرفي است.
گاهي حرف حساب!
گاهي حرف حساب!
📚 #کتاب : #بر_قله_اقتدار
#با_توانمندی_های_منش
✍️ اثر: #دکتر_راین_نیمک و #دکتر_رابرت_ای_مک_گرث
👌 ترجمه: #دکتر_محمد_خدایاری_فرد و #دکتر_مرجان_حسنی_راد
📖 ۳۹۲ صفحه
✅ قیمت: ۲۱۲۰۰۰ تومان
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
#با_توانمندی_های_منش
✍️ اثر: #دکتر_راین_نیمک و #دکتر_رابرت_ای_مک_گرث
👌 ترجمه: #دکتر_محمد_خدایاری_فرد و #دکتر_مرجان_حسنی_راد
📖 ۳۹۲ صفحه
✅ قیمت: ۲۱۲۰۰۰ تومان
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Forwarded from دکترمحمدخدایاری فرد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مراقب باشیم زمین نخوریم
دکترمحمدخدایاری فرد استاد دانشگاه تهران
با ما همراه باشید👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/DrKhodayarifard
https://t.me/DrKhodayarifard
دکترمحمدخدایاری فرد استاد دانشگاه تهران
با ما همراه باشید👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/DrKhodayarifard
https://t.me/DrKhodayarifard
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمبود دنیای امروز ما چیست؟
آدمهایی که همدیگر را دوست داشته باشند!
چرا یکدیگر را دوست نداریم؟
منافع؟
منافعی که باعث جبههگیریهای مذهبی، قومی، سیاسی و.. و داشتن پول و ثروت بیشتر میشود؟
و رقابت سر منافعی که نتیجهاش میشود
خشم و کینه و حس بد و...
منافعی که صداقت را کم میکند و این صداقت نداشتن نسبت به هم باعث دوری بیشتر و بیشتر میشود..
🆔 @Sayehsokhan
آدمهایی که همدیگر را دوست داشته باشند!
چرا یکدیگر را دوست نداریم؟
منافع؟
منافعی که باعث جبههگیریهای مذهبی، قومی، سیاسی و.. و داشتن پول و ثروت بیشتر میشود؟
و رقابت سر منافعی که نتیجهاش میشود
خشم و کینه و حس بد و...
منافعی که صداقت را کم میکند و این صداقت نداشتن نسبت به هم باعث دوری بیشتر و بیشتر میشود..
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم،
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
خیام نیشابوری
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
خیام نیشابوری
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
دوست داشتن یه نفر،
مثل نقل مکان کردن به یه خونهست.
اولش عاشق همهی چیزایی میشی که برات تازگی دارن.
هر روز صبح از اینکه میبینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرونی.
بعد به مرور زمان، دیوارا فرسوده میشن. چوبا از بعضی قسمتا پوسیده میشن و میفهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقصاشه.
تمام سوراخ سنبههاش رو یاد میگیری. یاد میگیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه.
اینا رازای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم میکنن...
📚 مردی به نام اوه
👤فردریک بکمن
🆔 @Sayehsokhan
مثل نقل مکان کردن به یه خونهست.
اولش عاشق همهی چیزایی میشی که برات تازگی دارن.
هر روز صبح از اینکه میبینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرونی.
بعد به مرور زمان، دیوارا فرسوده میشن. چوبا از بعضی قسمتا پوسیده میشن و میفهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقصاشه.
تمام سوراخ سنبههاش رو یاد میگیری. یاد میگیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه.
اینا رازای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم میکنن...
📚 مردی به نام اوه
👤فردریک بکمن
🆔 @Sayehsokhan
📚 #کتاب : #شادکامی_جدید
✍️ اثر: #دکتر_متیو_مککی و #دکتر_جفری_وود
👌 ترجمه: #سحر_محمدی
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
✍️ اثر: #دکتر_متیو_مککی و #دکتر_جفری_وود
👌 ترجمه: #سحر_محمدی
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Forwarded from 🌞مِتاهُشیوار
زندگی روی زمین کار سختیه! بخش بزرگی از دردهامون در کنترل ما نیست. در قبالش کار زیادی نمیتونیم انجام بدیم.
روانشناسها به این دردها کنترلناپذیر میگن.
برای مقابله با درد ابتدا باید راههای متداولش رو بشناسیم و بعد در خودمون شناسایی کنیم.
چند نمونه راهبرد: پذیرفتن/ مواجهه
اقدام براساس ارزشها
استفاده از فرایند حل مسئله
استفاده از مواد و الکل
پرت کردن حواس
بیحسی هیجانی
تلاش برای فکر نکردن
کنارهگیری
حمله
تسلیم شدن....
نمونه دردهایی که دارین رو بنویسید و راهبرد مقابلهای که اکثرا استفاده میکنین رو پیدا کنین و در نهایت دقت کنین این راهبردها چه پیامدهایی براتون دارن...
آیا این پیامدها در بلندمدت به نفع شما بودن؟
منبع : با تصرف و تلخیص برگرفته از کتاب شادکامی جدید، انتشارات سایهسخن
اگر مایل هستین بیشتر و عمیقتر خودتون رو بشناسین و توانمندیهاتون رو توسعه بدین با صفحه متاهشیوار همراه باشین.
🌱@metahoshivar
روانشناسها به این دردها کنترلناپذیر میگن.
برای مقابله با درد ابتدا باید راههای متداولش رو بشناسیم و بعد در خودمون شناسایی کنیم.
چند نمونه راهبرد: پذیرفتن/ مواجهه
اقدام براساس ارزشها
استفاده از فرایند حل مسئله
استفاده از مواد و الکل
پرت کردن حواس
بیحسی هیجانی
تلاش برای فکر نکردن
کنارهگیری
حمله
تسلیم شدن....
نمونه دردهایی که دارین رو بنویسید و راهبرد مقابلهای که اکثرا استفاده میکنین رو پیدا کنین و در نهایت دقت کنین این راهبردها چه پیامدهایی براتون دارن...
آیا این پیامدها در بلندمدت به نفع شما بودن؟
منبع : با تصرف و تلخیص برگرفته از کتاب شادکامی جدید، انتشارات سایهسخن
اگر مایل هستین بیشتر و عمیقتر خودتون رو بشناسین و توانمندیهاتون رو توسعه بدین با صفحه متاهشیوار همراه باشین.
🌱@metahoshivar