نشر سایه سخن
9.76K subscribers
12.9K photos
4.68K videos
269 files
3.69K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸چرا گرایش‌های مارکسیستی، فقر را به دنبال خود آورده است؟

▪️زیرنویس فارسی

#کارل_مارکس
#مارکسیسم

@NazariyehAdabi
🆔 @Sayehsokhan
برای بهره‌مندی از مراقبۀ عشق و مهربانی، آرام روی صندلی بنشینید، به پشتی صندلی تکیه دهید و مراحل زیر را دنبال کنید:
1.       چشم‌ها را ببندید و سه نفس عمیق بکشید (2شماره دم، 3شماره مکث، 4 شماره بازدم).
2.       به شخصی فکر کنید که می‌دانید شما را خیلی دوست دارد. موقعیت خاصی را به خاطر آورید که در آن عشق و علاقۀ فرد مورد نظر را با تمام وجود حس کرده‌اید(2دقیقه مکث کنید).
3.       به خودتان اجازه دهید تا احساس دوست‌داشته‌شدنی را که در آن موقعیت تجربه کرده بودید، دوباره تجربه کنید. اجازه دهید احساسات در بدنتان جریان پید اکند (5دقیقه مکث کنید).
4.       حالا عبارت‌های زیر را سه بار تکرار کنید. بکوشید هرکدام از آن‌ها را احساس کنید و برای هریک در ذهنتان تصاویر خوشایند ِ مرتبطی بسازید:
⭐️من سرشار از عشق و مهربانی می‌شوم.
⭐️من از خطرات داخلی و خارجی در امان خواهم بود.
⭐️من از نظر جسمی و روانی سالمم.
⭐️من سرشار از آرامش و شادی میشوم.
5.       دوباره سه نفس عمیق بکشید.


📚 #برشی_از_کتاب : #سفر_زندگی_از_خودآگاهی_تا_بالندگی
✍️ اثر:  #دکتر_زهره_قربانی
📖 صفحه:  ۱۴۱
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
📝📝📝 «امید رندانه»

🔻🔻🔻يادداشتی از #جواد_حیدری منتشر شده در وب‌سایت #مشق_نو

از متن:

🖊 وابسته‏ بودن امید ما به «وجود» انسان‏‌هایی که در آینده متولد می‏‌شوند واضح و روشن است: اگر این انسان‏‌ها وجود نداشته باشند دیگر معنا ندارد که پروژه‏‌های طولانی مدت را پیگیری کنیم؛ پروژه‌‏های مانند جستجوی برای یک نظام سیاسی عادلانه، برای درمان سرطان، یا مقابله با گرم شدن کره زمین، یا تحول در نظام حقوق بین‌‏الملل.

🖊 اما ساموئل شفلر عقیده دارد که دورنمای انقراض بشر احتمالاً انگیزه‏ بسیاری از انسان‏‌ها را برای این نوع فعالیت از بین می‌‏برد. شاید به این خاطر است که علی‌‏رغم این‏که امید نداریم در طول عمرمان اوضاع بهتر شود، همان‏طور که اوضاع پیشنیان ما هم بهبود پیدا نکرد، اما از تلاش دست بر نمی‏‌داریم، چون شاید تلاش‌های ما اوضاع انسان‏‌هایی را که بعداً متولد خواهند شد بهبود ببخشد و شاید هم بهبود نبخشد.

tinyurl.com/tw8uakt

🔸 نشانی تلگرام «مشق نو»:
t.me/mashghenowofficial
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنانی از خیام نیشابوری درباره زندگی و عشق که هر مرده‌ای را زنده میکند.

سخنان خیام و فلسفه خیام با اشعار زیبای او مارا بر این داشت که امروز به بررسی سخنان خیام نیشابوری بپردازیم در باب عشق و زندگی که هر مرده‌ای را زنده میکند و جملات ناب خیام نیشابوری چراغ راهی است برای زندگی و موفقیت که برای رسیدن به شادی در زندگی باید از سخنان بزرگان استفاده کنیم و این قسمت جدید قدرت کلام تقدیم شما عزیزان…

🔰انبارستان @anbar100
🆔 @Sayehsokhan
دوستان عزیز، همراهان گرامی!
چندی پیش از دست‌نوشته‌های آقای دکتر علی رادان مطلبی داشتیم با عنوان "بالای شهر" که گویا آقای دکتر قسمت آخر را فراموش کرده بودند.
امروز که آخرین قسمت آن را ارسال کردند، تقدیم حضورتان می‌کنیم‌ و از بابت تاخیر آن عذرخواهیم.

با ارادت فراوان
👇👇👇
#از_شما📩

بالای شهر (۱۵)

چند هفته بعدخانه به فروش رفت و خانم اسباب و اثاثیه‌اش را جمع کرد و راهی خانه جدید شد. روز اسباب‌کشی نبودم. شرکت در یک جلسه محاکمه من را از دیدن دوباره آن خانه باز داشت. خیلی دوست داشتم که به بهانه کمک به خانم برای آخرین بار آن درختان بلند قامت و آن استخر و در و دیواری که هنوز ردپای مهارت‌‌های استاد بنا را در خود نگاهداری کرده بود، ببینم.
چند روز بعد زنگ زدم به کامران و آدرس خانه جدید مادرش را گرفتم. بعدازظهر نسبتا سرد یک روز پاییزی که نور و گرمای کم رمق خورشید نمی‌توانست قلب و ذهنم را حرارت ببخشد و روشن سازد، زنگ در خانه خانم را به صدا درآوردم. خانه قدیمی بود. این را قبل از آن‌که پا به درون‌ آن بگذارم، از صورت بیرونی بنا حدس‌زدم. در که بر رویم گشوده شد باخانه‌ای متفاوت مواجه شدم؛ حیاطی کوچک که درخت نارون برگ‌ریزی بیشتر آن را احاطه کرده بود، به من سلام می‌گفت.
حیاط مملو از برگ‌های خشکیده‌ای بود که روی موزائیک‌های کدر را پوشانده بود. خانه دوطبقه داشت. در ساخت آن ظرافتی نبود و تاحدی زمخت به نظر می‌رسید. ظاهرآ همه چیز دست به دست هم داده بود تا آن‌چه‌ می‌دیدم برايم ناخوشایند باشد. مشکل مقایسه بود; آن باغ خانه با صفا کجا و این خانه‌ی کوچک و دلگیر کجا؟

خانم از من استقبال گرمی کرد. کامران هم بود. می‌دانستم که قرار است بدهی بانک را در چند قسط تسویه کند. مصوبه هیات مدیره به اداره حقوقی ابلاغ شده و کار من با آن پرونده پایان یافته بود. کامران سرحال و سرزنده نشان می‌داد. بوی ادکلن خارجی و توتون پیپش اتاق را پرکرده بود.
خانم برخلاف پسرش ساکت بود و درخود فرورفته می‌نمود. بیشتر از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد.چند شوخی دست دوم کامران هم نتوانست به آن محيط سرد، گرمایی بدهد.
کامران کار را بهانه کرد و بلند شد که برود. دم در به من گفت: "داریم شرکت را بازسازی می‌کنیم. نیاز به یک مشاور حقوقی قَدَر داريم. اگر بتونی کمک کنی خوشحال ميشم".
لبخند من و فشردن دستی که جلو آورده بود معنایی جز پاسخ مثبت نداشت.
کامران که رفت خانم همان‌طور که به پنجره زل‌ زده‌ بود به آرامی گفت: "دیدی؟"
منظورش چه بود؟ از چه حرف‌می‌زد؟ با همان لحن ادامه داد: "کامی را می‌گویم. دروغ می‌گفت.دروغگو رسواست. قصد مهاجرت دارد. دارد آماده می‌شود تا هرچه هست نقد کند و برای همیشه برود. می‌رود اروپا و از آن جا کانادا. از اول می‌دانستم که ماندگار نیست. حالا که بدهی‌هايش را داده‌ام مثل پرنده‌‌ای که از قفس آزاد شده‌ می‌پرد به این ور و آن ور....."
با ناراحتی پرسیدم: "شما می‌دانستید؟"جواب داد: "بله. می‌دانم که تو دلت می‌گویی پس چرا در اين سال‌های اخر عمر خودم را گرفتار کردم. خب چاره ای نداشتم. من یک مادرم. رنج کامران عذاب من بود. نمی‌توانستم بیچارگی او را ببینم. با آن که‌ خوب به روحیه خیره‌سری او آشنا هستم. تازه; آن خانه‌ میراث اجدادی او بود. من یک نگهبان بودم و آن مال را به صاحبش برگرداندم....".
خانم از جلوی پنجره دور شد و آمد نزدیک من نشست. چهره‌اش محزون بود و حرف‌هایش بیشتر: "این‌جا محله پدری من است. سال‌های کودکی و نوجوانی من اینجا گذشته است. خودم خواستم که این چهار روز آخر اين‌جا باشم. چند روز پیش چرخی تو محله زدم. تقریبا هيچ نشانه‌ای از آن سال‌ها را در خود نداشت.
خانه‌های قدیمی خراب‌شده و ساختمان‌های سربه‌فلک کشیده جای آن را گرفته است. آدم‌های آن خانه‌‌ها هم یا ميهمان خاک سرد قبر و یا هر یک پیر و درهم شکسته در انتظار ملاقات با ملک‌الموت هستند. دیروز عصر دلم گرفته بود. همین‌طور راه افتادم تا فکر و خیال کمتر اذیتم کند.یک دفعه خودم را کنار مسجد سپهسالار دیدم. آن سال‌‌ها که‌ نوجوانی بيشتر نبودم مادر بزرگم گاهی برای نمازخواندن به آن مسجد می‌آمد و من را هم همراهش می‌آورد. خدا رحمتش کند؛خانجون صدایش می‌کردیم. خسته که می‌شد روی سکوی مسجد می‌نشست تا به قول خودش نفس چاق کند. دیروز آن سکوها را بعد از سال‌‌ها ديدم. همان‌طور سنگی و محکم سرجایش قرارداشت. دستی روی آن سنگ قدیمی کشیدم تا از خواب بیدار شود و من را دوباره ببیند. دختر شاداب و شیطانی رفته بود و حالا پیر سپیدموی خسته دلی باز امده بود. گریه‌ام گرفت.....".
خانم بغض کرد و من متأثر از حرف‌هایی که می‌شنیدم به خانم که با انگشت اشاره‌اش قطره اشکی را جمع می‌کرد تا از ریختن آن جلوگیری کند می‌نگریستم. خانم متوجه من شد و گفت: "چقدر من سر به هوا هستم. تو میهمانی و با حرف‌هایم پذیرایی خوبی از تو نمی‌کنم. "و بعد خندید.
چقدر فاصله ميان آن اشک و این خنده کوتاه بود. نمی‌دانستم چه بگويم که رنج آن زن را بیشتر نسازم. سکوت کرده‌ بودم. خانم دوباره‌ خندید: "می‌دانی بدترين عیب پیری چیست؟
پرحرفی و حرف‌های تکراری زدن.
"بعد آهی کشید و گفت: "اینجا زیاد هم بد نیست. من آدم پرتوقعی شده‌ام.
دوستانی دارم که به من سرمی‌زنند و اون پسره هم از آلمان هوام را داره". بعد مثل اين که یاد چیزی افتاده باشد گفت:
"راستی چند وقت پيش خواب عجیبی دیدم. نمی‌دانم تعبیری دارد یا نه ولی...."مکثی کرد و بلند خندید. لابه لای خندیدن گفت:
"خواب دیدم که جد بزرگ با همان ردا و کلاه بزرگ و ریش انبوه چوبی دستش گرفته و مرتب بد و بیراه می‌گوید؛ پدر سوخته نمک به حرام، تف بر غیرت نداشته‌ات، گربه مسلک....
نمی‌دانم به کی فحش می‌داد. ناگهان چشمش به من افتاد. جلو آمد و دستهایش را گشود و مرا در بغل گرفت. می‌دانستم مُرده؛ خیلی ترسیدم. از شدت ترس بیدار شدم. خیس عرق شده بودم...."خانم بلند شد و جلوی تمثال مرد قجاری ایستاد و تعظیمی کرد و گفت: "این گیس بریده خانه زاد است و امتثال فرمان می‌کند حضرت والا..." و خندید. من هم از آن سخنان خانم به خنده افتادم. خانم داشت گوشه چشمش را از اشک خنده پاک می‌کرد و ميان آن دو اشک غم و شادی زمان‌ کوتاهی نگذشته بود!

(پایان)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
Radio Libido 111
Dr Behnam Ohadi & Mohammadreza Jabbari
نوازش کلامی چیست؟
چه تاثیری در بهبود رابطه عاطفی دارد؟
و بیان و ابراز احساس تا چه اندازه می‌تواند در افزایش صمیمیت در رابطه موثر باشد؟
در @radiolibido در این‌باره صحبت کرده‌ایم...

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بچه که بودم بابام بهم دوچرخه سواری یاد داد.
روشش اینجوری بود که اول پشت دوچرخه رو می‌گرفت، بعد کم‌کم بدون اینکه بفهمم ولم میکرد و منم برنمیگشتم پشتم رو نگاه کنم چون می‌ترسیدم ببینم بابا نیست و کنترلم رو از دست بدم و بیوفتم زمین.
به راهم ادامه میدادم و اتفاقا خوبم میرفتم۰
از وقتی یادمه تو زندگیم هم پشت سرم و نگاه نکردم، چون میترسم برگردم ببینم پشتم خالیه و کنترلم و از دست بدم و بیوفتم!
گاهی یادم میره کسی که باید باشه نه پشت سرمه، نه جلوی رومه، نه پایین پامه، نه بالا سرم!
کسی که باید باشه، خودمم نه هیچ‌کس و هیچ‌چیز دیگه، حتی اگه قرار باشه بیوفتم.


سلام صبحتون بخير
دلتون شاد!
بختتون بلند!

🆔 @Sayehsokhan
#صرفا_جهت_اندیشیدن

نمیدانم اولین‌بار چه کسی در گوش ما خواند که باید همیشه برنده باشیم؛ درواقع به ما آموختند که با برنده‌شدن چیزهای زیادی را به دست‌ می‌آوریم؛ مثل محبت، تحسین، توجه، احترام و... همین شد که ما ترسیدیم از باختن.

حالا که سی‌و‌یک ساله هستم دیگر پذیرفته‌ام که این باختن حقیقت زندگی‌ست. مثل مرگ که تلخ است امّا واقعیت جهان است.

دیگر برایم مهم نیست که وقتی برنده می‌شوم کسی باشد که حلقهٔ گلی بر گردنم بیندازد و اگر ببازم طردم کند. حالا میدانم که تنهای تنها باید با حقیقت برد و باخت کنار بیایم و برآیندش می‌شود زندگیِ من.

آلن_دو_باتن

🆔 @Sayehsokhan
#غلامحسین__ساعدی
📗درباره نویسنده‌ای که اندکی وفات کرد؛ غلامحسین ساعدی و زندگی زرتیشن

✍️سرگه بارسقیان

🔹غلامحسین ساعدی آذرماه ۸۵ ساله می‌شد اگر ۳۵ سال پیش در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز نمی‌خوابید؛ کمی آن‌طرف‌تر از صادق هدایت. دق‌کرد؛ یک سال پیش از مرگ پیغامی به جمال میرصادقی فرستاد و گفت:
«دارم اینجا دق می‌کنم.»

🔹روانپزشک نتوانست حال خودش را درمان کند؛ گرچه سرنوشت او را انداخت کنار هدایت اما نه با خودکشی که با دق‌مرگی. از دو چیز می‌ترسید:
یکی از خوابیدن و دیگری از بیدارشدن. در دومین روز آذرماه سال ۱۳۶۴، بیدارنشدن را ترجیح داد.

🔹ساعدی اما زندگی مساعدی نداشت؛ ۵ سال قبل مرگ گفته بود که عمرش مطمئنا طولانی نخواهد بود و عهد کرده بود همچنان خواهد نوشت اما یک سالی قبل مرگ حسرت این را داشت که «فرصت نشد شاهکارم را بنویسم».

🔹ساعدی و بهرنگی عضو گروهی بودند که بهروز دهقانی، برادر اشرف دهقانی از رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق نیز در آن بود و اینگونه ارتباط او با سازمان برقرار شد. با امیرپرویز پویان دوستی داشت گرچه او «اصلاً به نشستن و حرف زدن و این‌ها زیاد اعتقادی نداشت» اما با پویان بحث‌های زیادی داشت درباره اینکه باید چه کرد؟

🔹ساعدی در سخنرانی‌اش در چهارمین شب گوته به «هنر کاذب و فرهنگ ساختگی و قلابی و فرمایشی و سردمداران و گردانندگان» آن تاخت؛

سخنرانی مهم بعدی‌اش را گذاشت سال بعد در دوره شاپور بختیار با این عنوان «انحلال ساواک نه؛ انهدام ساواک». همان جوانی که در ۱۸ سالگی در روز کودتای ۲۸ مرداد اسلحه می‌خواست و به او ندادند؛ در انقلاب ۵۷ کلی اسلحه خریده بود.

🔹ساعدی چند ماهی پیش از اندکی وفات، مقالاتی در نشریه «شورا» (ماهنامه تشکیلات شورای ملی مقاومت) نوشت؛
همین شد که نشریات راست‌گرای ایرانی او را حامیان منافقین خواندند. نگاهی به مقالات او در چند شماره ابتدایی این نشریه اما نشانی از دلبستگی او به ایدئولوژی این سازمان ندارد.

🔹یک سال پیش از درگذشت به ضیاء صدقی گفته بود که «هیچ نوع تمایل به آن‌ها [مجاهدین] ندارم» و جالب اینکه ماه‌ها قبل از آن نوشته بود: «داخل هیچ حزبی نیستم.»

🔹در وطن خویش هم غریب مانده این فراری از بدنامان منکر جهاد برای خلق! او نه «همکار ساواک» بود و نه «حامی منافقین» فقط تا آخر عمر وطنش را می‌خواست.
پزشک نویسنده‌ای که زندگی برای او «زرتیشن» شد.

📗مجله بخارا/ شماره ۱۴۱/ بهمن و اسفند ۱۳۹۹

🆔 @Sayehsokhan
✔️شفقت‌ورزی و شناخت روحی و روانی افراد

✍️ مصطفی ملکیان

🔹متاسفانه، خیلی اوقات هست که من شفقت‌می‌ورزم، اما راه شفقت‌ورزی را نمی‌دانم.

گاهی اوقات کمکی به دیگری می‌کنم، اما یک واحد کمک می‌کنم ولی سه واحد ضرر می‌زنم. یک مقدار خاصی من کمک کردم، پنج برابر این مقدار خاص ضرر زده‌ام. برای این که شفقت بورزیم، باید روان آدمیان دریافت‌کننده شفقت را بسنجیم و بشناسیم و بدانیم که وقتی به کسی کمک می‌کنیم، مطمئن باشیم به طرزی این کمک‌کردن صورت بگیرد که هیچ ضربه‌ای به شخص دریافت‌کننده کمک نزند. به روان طرف دریافت‌کننده ضرر نزند و به مناسبات و حیثیت اجتماعی طرف دریافت‌کننده ضربه‌ای وارد نکند.

🔹اگر شما به من کمک بکنید، ولی چنان کمک‌کنید که عزت‌نفس من خدشه‌دار شود، یک چیزی به من داده‌اید ولی چیزهایی را از من گرفته‌اید. عزت‌نفس بزرگترین سرمایه انسان است. اما عزت‌نفس به معنای عجب و تکبر نیست. اصلا و ابدا.
عجب و تکبر در مقایسه من با شما پیش می‌آید. ممکن است من خودم را با شما مقایسه کنم در این مقایسه خودم را برتر از شما ببینم و آنوقت اینجا می‌گویند، فلانی دستخوش خود بزرگ‌بینی و عجب شده است. دستخوش کبر شده. عزت نفس اصلا در مقایسه نیست.
عزت نفس نظری است که هر کس نسبت به خودش دارد. اگر من وقتی به خودم نگاه می‌کنم، خودم را یک موجود حقیر، خفیف، بی‌مقدار، بی‌ارزش، پست و فرومایه ببینم، اینجا من عزت‌نفس ندارم و این بزرگترین سرمایه‌ای است که من دارم.

🔹حالا اگر شما بگونه‌ای به من کمک کنید که در این کمک عزت نفس من خدشه‌دار شود، سیلی بخورد. در این صورت یک کمکی به من کرده‌اید ولی مرا از خودم گرفته‌اید. دیگر من پیش خودم آبرو ندارم. هر وقت به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم من کسی هستم که به خاطر یک کمک مالی، در واقع آبرویم از بین رفته است. حیثیت اجتماعی و آن شانی که داشتم از بین رفته است. از این به بعد به خودم که نگاه می‌کنم، خودم را کسی می‌بینم که فقط برای این که شکمم را پرکنم، روحم را خالی کرده‌ام. وقتی من پیش شما احترامم را از دست می‌دهم در واقع روحم خالی شده است.
برای این‌که ما با کمک‌کردن به دیگران به آنان ضربه نزنیم، باید روانشناسان قابلی باشیم. نه روانشناس آکادمیک. بلکه روان را از طریق تجارب محسوس و ملموس با آدمیان باید بشناسیم.

🔹بفهمیم که با پیر چگونه باید رفتار کرد با جوان چگونه. با زن چگونه رفتار باید کرد با مرد چگونه. با خویشاوند چگونه رفتار باید کرد با بیگانه چگونه. با کسی که عزتی داشته و الان ذلیل شده چگونه باید رفتار کرد و با کسی که ذلیل بوده و الان عزیز شده چگونه. اینها یک روان شناسی کاملا عملی می‌طلبد و ما اگر نداشته باشیم، نمی‌توانیم شفقت‌بورزیم.                                                                                     

❇️بخشی از سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در دارالاکرام

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
اغلب دانش‌آموزان مدرسۀ راهنمایی‌‌ای که در آن کار می‌کردم به ورزش علاقه داشتند. در فصل راگبی، یکی از معلمان از امتیازات تیم راگبی نیوانگلند پاتریوت برای مرور درس میانگین، میانه، نما و دامنه استفاده کرد. چون درس با فعالیتی ربط پیدا می‌کرد که دانش‌آموزان از آن لذت می‌بردند، از این بررسی هفتگی و مرور مهارت‌های ضروری ریاضی استقبال می‌کردند.

📚 #برشی_از_کتاب : #معلم_الهام‌بخش
✍️ اثر:  #رابرت_سالو
👌 ترجمه: #سعید_مادح_خاکسار و #حسن_ملکیان
📖 صفحه:  ۱۶۷
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
🌀 «طوطی درون»

در درون توست آن طوطی نهان
عکس آن را دیده تو‌ بر این و آن
می‌برد شادیت را تو‌ شاد از او
می‌پذیری ظلم را چون داد از او 

یعنی آن طوطی در درون خودت پنهان است. خائن تو‌ در وجود خودت زندگی می‌کند.

🔹 در اینجا موضوع اصلی، هم‌فکری، هم‌دردی و «هم‌‌لذتی» است. از یک نکته نباید غفلت کنید و آن این که شما به‌‌عنوان کسی که توسط خانواده، محیط، سخنران، فرهنگ یا حتی پدربزرگی خشن «دچار» ناراحتی‌‌های روحی شده‌‌اید، فقط «دچار» ناراحتی‌‌های روحی نشده‌اید، بلکه «دچار» لذت‌‌های روحی هم شده‌‌اید. چرا می‌‌گویم «دچار»؟ برای اینکه این‌‌ها لذت‌‌هایی بیمارگونه‌‌اند؛ ولی شما به این لذت‌‌ها چسبیده‌‌اید و این لذت‌‌ها را می‌‌خواهید. بعد به مشاور مراجعه می‌کنید‌‌ و از او می‌‌خواهید که شما را از این رنج خلاص کند؟

🔹 رنج شما یک روی یک سکۀ دوطرفه‌‌ است سکه‌ای که روی دیگرش لذت است. شما لذت می‌برید از اینکه تحقیر می‌کنید، کنف می‌کنید و خودتان را ثابت می‌کنید. و حاضر نیستید تحقیر‌ و رقابت و خوداثباتی را به شکل‌‌های مختلفش کنار بگذارید. آقا یا خانمی که می‌‌گوید: «من تحقیر شده‌‌ام» و از تحقیر‌شدن ناراحت است، رفتار تحسین‌‌آمیز مردم نیز نباید او را خوش‌حال کند. آیا غیر از این است؟

🔹  آیا شما حاضرید فردا بدون اینکه  فخرفروشی کنید، یک لباس ساده بپوشید و سر کار بروید؟ حاضرید ‌کاری برای ‌دریافت تحسین مردم ‌کاری  انجام ندهید؟ حاضرید از رقابت‌کردن و تحقیر مردم ‌‌دست بکشید و از این لذت‌‌ها چشم‌‌پوشی کنید؟ آیا حاضر هستید که جاه و مقام و شخصیت موقعیت خود را به‌طور کلی کنار بگذارید؟ وقتی که این کار را انجام دادید، روزی که توانستید به قضاوت و پسند مردم اهمیت ندهید، از تحقیر مردم هم رنج نخواهید کشید؛ چون این دو حالت، دو روی یک سکه‌اند. هر سکه‌ای دو رو دارد. نمی‌‌توان یک روی آن را نگه‌‌ داشت و روی دیگرش را دور انداخت. دو طرف آن متعلق به یک چیزند و به یکدیگر متصل‌اند. اگر روزی این کار را انجام دهی، مطمئن باش که از تحقیر مردم هم رنج نخواهی کشید. آن‌گاه آزاد شده‌ای و از زنجیر اسارت مردم رَسته‌‌ای.

🔹 طوطی در قفس ناراحت و غمگین است؛ اما چرا باز در قفس مانده است؟ چرا همچنان خودنمایی می‌‌کند؟ حتی اگر او را به‌اجبار در قفس نگه‌داشته‌‌اند، چرا به خودنمایی ادامه می‌‌دهد؟ چرا شیرین‌‌زبانی می‌‌کند؟ چرا خوش‌‌رقصی می‌‌کند؟ او این کارها را به‌خاطر لذتی که در آن است، انجام می‌‌دهد. طوطی هندوستانی به‌زبان عمل به او گفت: «روی دیگر قفس، لذت است و تو اگر می‌‌خواهی که از قفس آزاد بشوی، باید از این از لذت نیز رها شوی.»

از #درس‌گفتارهای_شناخت‌پروری

www.sasanhabibvand.com
🆔 @Sayehsokhan
👈معرفی کتاب

📚چشمهایش
بزرگ علوی

چشم‌هایش که سال‌ها پرفروش‌ترین رمان ایرانی بود؛ داستان زیباروئی به نام فرنگیس است که چشم‌هایش موضوع تابلوی نقاشی در تبعید به‌نام استاد ماکان است. ناظم مدرسه‌ای که نمایشگاه نقاشی را برپا کرده و راوی داستان است، سخت تحت تاثیر تابلوست و درپی یافتن راز این چشم‌ها. راوی عاقبت فرنگیس را می‌یابد و او خاطراتش را از استاد ماکان باز می‌گوید.

آنچه در پس پرده‌ی چشم‌ها نهفته، نگرانی‌ مردی مبارز از دل بستن به زنی افسونگر و دغدغه‌ی جدایی از آرمان‌های سیاسی‌اش است و آنچه در واقعیت رخ داده، ازخود گذشتگی ستایش‌انگیز زنی عاشق است که مرد مبارز از آن هیچ نمی‌داند.


🆔 @Sayehsokhan
✍️ روزی امتحان جامعه‌شناسی ملل داشتیم استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که ۱۰ سئوال از تاریخ کشور ها خواهد داد.

دکتر بنی احمد فقط ۱ سئوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است......؟

از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود، اما براستی کسی نمیدانست.
همه ۲ ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر از شمشیر زنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمه‌ها در جنگ، از عبادت‌هایش و......

استاد بعد از ۲ ساعت آمد و ورقه‌ها را جمع‌کرد و رفت.
۱۴ تیر برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم در تابلو مقابل اسامی همه نوشته شده بود با خط درشت مردود.
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم: آری
گفت: خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود؟

استاد گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده پاسخ صحیح "نمیدانم بود".

همه پنج صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد: "نمیدانم"

ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید، زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد.

.
🆔 @Sayehsokhan
Radio Libido 349
Dr Behnam Ohadi & Mohammadreza Jabbar
شنونده‌ی قسمت جدید رادیو لیبیدو، با موضوع صمیمیت باشید.

(قسمت اول)

@radiolibido
🆔 @Sayehsokhan
Radio Libido 350
Dr Behnam Ohadi & Mohammadreza Jabbar
خصوصیات یک رابطه‌ی رضایت‌بخش در زندگی
موضوع ساختن صمیمیت در زندگی.

(قسمت دوم)
@radiolibido
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM