نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرصبح،
آغازیست دوباره
برای آموختن و بالیدن
آغازی برای تکاندن غباراز دل
و نشاندن غنچه‌های
محبت وعشق!
پس شروع دوباره زندگی
برتو مبارکباد!

سلام صبحتون بخیر🌹
روز خوبی داشته باشید!

🆔 @Sayehsokhan
#صرفا_جهت_اندیشیدن

حقیقت این است که بی‌سوادی از میان نرفته، فقط این‌روزها، بی‌سوادها خواندن و نوشتن فراگرفته‌اند...!

✍️ آلبرتو موراویا
🆔 @Sayehsokhan
#قیصر_امین_‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در روستای "گتوند" (شهرستان امروزی) از توابع شهرستان #شوشتر در استان #خوزستان به دنیا آمد.
او دوره راهنمایی و متوسطه خود را در مدرسه راهنمایی دکتر معین و آیت‌الله طالقانی #دزفول گذراند و در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از تحصیل این رشته انصراف داد

قیصر امین‌پور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه دکترای خود با راهنمایی دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی با عنوان "سنت و نوآوری در شعر معاصر" دفاع کرد. این پایان‌نامه در سال ۱۳۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیر گذار بود.
وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۱۳۶۳ منتشر کرد.
اولین مجموعه او "در کوچه آفتاب" دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن "تنفس صبح" تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید می‌پندارند را در بر می‌گرفت. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسید.
امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.

دکتر قیصر امین‌پور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد.
وی همچنین در سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به "مرغ آمین بلورین" شد.
دکتر امین‌پور در سال ۱۳۸۲ به‌عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.
وی در ٨ آبان سال ۱۳۸۶ بر اثر بیماری کلیه و قلب در بیمارستان دی تهران دار فانی را وداع گفت.

با آنکه جز سکوت جوابم نمیدهی
در هر سوال از همه پرسیده‌ام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچ‌کس بجز تو نسنجیده‌ام تو را...

۸ آبان سالروز درگذشت دکتر قیصر امین پور
روحش شاد 🌹

🆔 @Sayehsokhan
Be Yaadet
Mohammad Esfahani
به یادت
خواننده محمد اصفهانی
دوبیتی‌های قیصر امین پور


سـری داریم و سـودای غم تـو
پـری داریـم و پـروای غـم تـو

غمت از هرچه شادی دلگشاتر
دلی داریم و دریای غــم تـــو

@ahaliyeeshgh
🆔 @Sayehsokhan
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
نی حدیث راه پرخون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند

مولانا از ناله نی، حدیث راه پرخطر عشق را می‌شنود و از بانگ رباب، ناله جانسوز عاشق سوخته‌ای را که از دوست و محبوب دور افتاده است:


هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟
زاشک چشم و از جگرهای کباب؟

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت
چون نـنالـم در فـراق و در عـذاب؟

ما غریـبـان فراقــیـم، ای شــهــان!
بشـنـوید از مـا، "الی الله المـآب"

و اشاره می‌کند به اینکه آتش عشق با موسیقی تیزتر شود:

آتش عشق از نواها گشت تیز
همچنان که آتشِ آن جوز ریز

مولانا در بیان مطلب فوق، حکایت شخص تشنه‌ای را می‌آورد که بر سر ِدرخت گردویی که در زیر آن نهری پر آب قرار داشت، نشسته و گردوها را به درون نهر می‌اندازد تا نوای برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند.

کانال موسیقی جرس

🆔 @Sayehsokhan

🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃
زمانی برای ما خواهد رسید که زنجیرها از هم خواهد گسست. با تولدِ عشقی که آزاد خواهد بود.. رویاهایی که از دیرباز محکوم به انکار بودند شکوفا خواهند شد، و عشقی را که اکنون باید پنهان کنیم آشکار خواهد گشت..

زمانی برای من و تو سرانجام خواهد رسید
تا زندگی کنیم آنچنان‌ که شایسته‌ی ماست…

@dr_robab_hamedi
خوانندۀ تیزبین تلاش‌های علمیِ ستایش‌برانگیز روان‌شناسان مثبت‌نگر را نوعی احیا و گسترش غایت، مبانی و روش‌های نظام اخلاقی ارسطو می‌بیند. شادکامی اصیل و بالندگی، همان‌گونه که کامپتن و هوفمان در کتاب «روا‌شناسی مثبت: دانش شادکامی و بالندگی» نوشته‌‌اند، ترجمۀ امروزی ائودایمونیای ارسطوست و پنج فضیلت از فضایل شش‌گانه، همان آرته‌‌ها و خصلت‌هایی است که در اخلاق نیکوماخس از آن یاد شده است و توجه به سهم عوامل خارجی در رسیدن به خوشبختی و کامروایی که به تفصیل در آثار روان‌شناسان مثبت‌نگرِ معاصر آمده است، امتیازی است که فضل تقدم آن به ارسطو می‌رسد.

📚 #برشی_از_کتاب : #سفر_زندگی
#از_خودآگاهی_تا_بالندگی
✍️ اثر:  #دکتر_زهره_قربانی
👌 با همکاری: #فرناز_شهید_ثالث
📕 صفحه: ۱۳
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

بالای شهر (۵)

فردای آن روزی که کم نمانده بود جانم را بر سر بدجنسی کامران از دست بدهم، در خانه ماندم. نه خانواده‌ام و نه خودم دیگر تمایلی برای رفتن به آن خانه اشرافی نداشتیم. بابام صبح برای کار رفت. این را از صدای موتور فولکسش که وقتی روشن می‌شد چهار تا کوچه آن طرف‌تر هم می‌فهمیدند که اوستای بنا می‌خواهد ترک منزل کند، فهمیدم. آن روز را در کوچه گذراندم به بازی و سرگرمی‌های همیشگی. عصر بابایم آمد؛با کارتن بزرگی که دستش بود. من و برادرانم با تعجب به آن بسته نگاه می‌کردیم. بابا عادت به خرید هدیه برای بچه‌هایش نداشت؛ یعنی پولش را نداشت. همین‌که  توانسته بود آن خانواده پرجمعیت را اداره کند، نشان از کار و تلاش زیاد او داشت . با کنجکاوی پشت سرش راه افتادیم تا راز آن بسته را دریابیم : "بیا بابا.... این ها را خانم مهندس داده برای تو... نمی‌دونم چیه، خواسته این جوری تلافی کنه". این حرف‌های بابام، علاقه من برای گشودن آن جعبه سر به مُهر را دوچندان کرد. باز کردم؛ چند جلد کتاب بود و جعبه‌هایی بزرگ حاوی آب رنگ و مداد رنگی خارجی با توپی که همان کُره زمین بود و نام کشورها و اقیانوس‌ها به خارجی بر آن تصویر شده بود. یادداشت کوچکی روی آن توپ چسبانده شده بود. خواندم : "تقدیم به پسری که می‌خواهد بخواند تا بداند. به امید دیدار مجدد وآرزوی دیدن موفقیت‌های تو در آینده ؛ شهلا و کامران."
سراغ کتاب‌ها رفتم. این‌بار از نویسندگان ایرانی بود؛ داستان‌های شاهنامه، ماهی سیاه کوچولو و..........
شهلا یا همان مادر کامران قصد دلجویی از من و خانواده‌ام را داشت. نمی‌دانم چرا آن یادداشت بر روی من تاثیر فوری گذاشت، به‌طوری‌که میل دیدن آن خانه مشجر بزرگ در درونم زنده شد. از دست کامران ناراحت بودم ولی با محبت‌های مادر، بدی‌های پسر را می‌شد فراموش کرد. صبح، به بابام که آخرین لقمه نان و چایی را با عجله می‌خورد گفتم : "منم میام باغ اعتضادی". ابروهاش تو هم رفت و گفت : "لازم نکرده... کم پریروز مصیبت کشیدم. اگه نجنبیده بودم، الان زبانم لال جای دیگه‌ای تشریف داشتید". اصرار کردم و قبول نکرد. به خواهش و تمنا افتادم. آخر سر وقتی داشت کفش‌هایش را پا می‌کرد گفت : "نه به آون وقت که گریه می‌کردی نیای و نه حالا. یک شرط دارد؛ دور و بر اون پسره جُعَلق نگردی ". با خوشحالی قبول کردم و دقایقی بعد فولکس لکنته زوزه کشان عازم بالای شهر بود.
اول کسی که به استقبالم آمد سگ سیاه بود، دم تکان داد و بالا و پایین جست و سر و صدا راه انداخت. مهندس نفر دومی بود که به من خوشامد گفت. او در حالی که در حال خروج از منزل بود تا مرا دید گفت : "بَه! اقاپسر.... این پسره کامران یه خورده قاطی داره... به کسی نگی ها، خیلی شبیه باباشه". مهندس خنده‌ای کرد و رفت.
کامران باز مثل همیشه یک ساعت بعد با چشم‌های پف کرده‌ای که نشان می‌داد تازه از خواب برخاسته، پیدایش شد. من را که دید تعجب کرد. شاید حق داشت؛ چون بازگشت من به خانه‌ای که ممکن بود طومار زندگی‌ام برای همیشه در آن جا پیچیده شود  نیاز به  پوست کلفتی داشت. معلوم بود که مانده چه بگوید. خودش را سرگرم سگ کرد. من هم کلمه‌ای با هاش حرف نزدم. رفت تو و در را بست. کارگران تند تند کار می‌کردند و گاهی نگاه به کار آن‌ها سرگرمی من می‌شد ؛ به خصوص وقتی که گچ بر روی دیوار‌ها کشیده می‌شد و  کدروت و تیرگی زیر آن رنگ سفید پنهان می‌گشت. کامران آمد که مادرش کارم دارد؛ رفتم. خانم خیلی مهربانی نشان داد و دست آخر گفت: "ناهار را امروز میهمان من و کامی هستی. چی دوست داری درست کنم؟" و من ساکت بودم. خندید: "خوب؛ پس به انتخاب خودم. آشپز باشی در خدمت شماست" و باز خندید. ناهار را همیشه با بابام و کارگران می‌خوردیم؛ یک ضیافت کارگری؛ تن ماهی یا املت یا آب دوغ با کشمش و نان خشکی که در آن تردید می‌شد پای ثابت سفره بود و آبگوشت جناب مستطابی که گه گاه زینت بخش سفره می‌گشت. یکی دوبار هم بابام ناپرهیزی کرد و من را برد چلوکبابی همان دور و برها. خیلی چسبید، چون ما به ندرت در بیرون غذا می‌خوردیم و برای من در رستوران‌های بالا شهر غذا خوردن تازگی داشت. دعوت خانم مهندس را به بابام گفتم، کنار بشکه‌ای قیر داغ که قیر جوشان آن جلز و ولز می‌کرد ایستاده بود و داشت عرق می‌ریخت. باز ابروهایش در هم رفت : "نمی‌خوام سر سفره این و اون بری. ما گشنه یه تیکه نون مهندس نیستیم. برو تشکر کن و بگو انشاءالله روزهای بعد". تو دنیای بچگی می‌فهمیدم که جواب نه را باید داخل زرق ورق تعارف پیچید. آمدم و من من کنان به خانم مهندس گفتم. تو آشپزخانه مشغول بود. نگاهی به من کرد و گفت :" باشه ". منظورش را نفهمیدم. چند دقیقه بعد مادر کامران داشت با بابام حرف می‌زد. وقتی رفت، بابام صدام کرد و گفت: "چکار کنم زور خانم از من بیشتره... برو... ولی گشنه‌بازی در نیاری، معقول غذا بخور.... مواظب آبرومون باش".
این  آبرو مثل کبوتر ناجلدی بود که دائماً باید مراقبش بودم تا از دستم نگریزد. آن روز میهمان خانواده مهندس بودم. سفره‌ای در کار نبود و ما دور میز نشستیم. حرف‌های بابام تو گوشم بود. سعی می‌کردم دو دستی آبرو را محکم نگه‌دارم. غذا باقالی پلو با گوشت بود و مخلفاتی هم داشت. برای من که همیشه خدا نان جز ضرورت‌های اولیه سفره بود، میز بدون نان آن روز عجیب می‌نمود. عادت به دست گرفتن چنگال در موقع خوردن غذا نداشتم و وقتی می‌دیدم کامران چگونه ماهرانه آن را بکار می‌برد، ناراحت بودم. مادر کامران متوجه شد: "راحت باش. همان طور که خانه‌اتان هستی". خانم سعی می‌کرد که من را به کامران یا بهتر بگویم او را به من نزدیک کند. چیزی می‌گفت و هردویمان را مخاطب قرار می‌داد، یا از هر دو سوال می‌کرد و تشویقمان می‌کرد. این رفتارش به من جرات داد و پرسیدم : "این عکس اقاجون کامرانه؟ ". اشاره‌ام به عکس مردی بود که او را در لباسی گشاد با ریش انبوه نشان می‌داد. خانم خندید؛ با صدای بلند و دوباره، آن‌طور که من و کامران هم خنده‌امان گرفت. درحالی‌که داشت باقیمانده نوشابه لیوانش را می‌خورد : "اقاجون که نیست ولی یک جورهایی هم هست. جد بزرگ کامیه. این خانه، خانه او بوده؛ نه این خونه که همه این زمین‌های اطراف. مرد بدی نبوده. خدمت‌هایی کرده. زمانی رئیس دارالفنون بوده، مثل دانشگاه حالا. خدا بیامرزدش.....". دوباره نگاهی به مرد قجری انداختم و یک نگاهی به کامران. بی‌شباهت نبودند. کامران دوید جلوی عکس و ادای جدش را درآورد. باز همگی خندیدیم. دوباره نگاه کردم. قیافه رئیس دارالفنون درهم رفته بود، گویی به محصلی کودن نگاه می‌کند.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from برای سایه سخن (Basir Moghadasiyan)
تفسیر پارامترهای تست

همان‌طور که قبلاً بیان شد، این تست در مدل‌های حیوانی اضطراب، افسردگی، داروهای محرک و آرام‌بخش و همین‌طور حافظه کاربرد فراوان دارد و بسته به هدف محقق، از پارامترهای متفاوتی در آن استفاده می‌شود. نتایج تحت‌تأثیر عوامل مختلفی قرار دارند و در نتیجه باید نهایت دقت و احتیاط را در تفسیر آن‌ها به کار گرفت. به عنوان مثال، فعالیت حرکتی ممکن است تحت تأثیر عواملی مانند محرومیت غذایی، آب و دیگر شرایط محیطی و فیزیولوژیکی قرار بگیرد. بنا براین توصیه می‌شود قبل از هرگونه تفسیر از تأثیر نداشتن کلیۀ شرایط مذکور مطمئن شویم.


📚 #برشی_از_کتاب : #مدل‌های_حیوانی_بیماری‌های_روان
جلد دوم:#اضطراب
✍️ اثر: #دکتر_شیرعلی_خرامین
📖 صفحه: 65
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
🔊 فایل صوتی

نشست‌های متنوع از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ دیدار شمس تبریزی با مولانا
در مرکز فرهنگی شهر کتاب تهران

اولین = دکتر ایرج شهبازی، محبتی و خاکی
دومین = دکتر مریم مشرف
سومین = دکتر قدرت‌الله طاهری
چهارمین= دکتر لیلا آقایانی چاوشی
پنجمین= دکتر مهدی سالاری نسب
ششمین = دکتر مهدی سالاری نسب
هفتمین = خانم سودابه کریمی
هشتمین = دکتر حمیدرضا توکلی
نهمین = دکتر حمیدرضا توکلی
دهمین = دکتر مریم عاملی رضایی
یازدهمین = دکتر محمدجواد اعتمادی
دوازدهمین = دکتر محمد جواد اعتمادی
سیزدهمین = دکتر میرجلال‌الدین کزازی
چهاردهمین = دکتر اصغر دادبه
پانزدهمین = دکتر قربان ولیئی
شانزدهمین = خانم اعظم نادری
هفدهمین = دکتر سیدمحمد عمادی حائری
هجدهمین = دکتر فواد مولودی
نوزدهمین = دکتر مهدی محبتی
بیستمین = دکتر مهدی محبتی
بیست‌و‌یکمین = دکتر مهدی محبتی
بیست‌و‌دومین = دکتر حسن بلخاری
بیست‌و‌سومین = دکتر حسن بلخاری
بیست‌و‌چهارمین= دکتر محمدرضا موحدی
بیست‌و‌پنجمین = دکتر غلامرضا خاکی
بیست‌و‌ششمین = علی اصغر ارجی

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Forwarded from نشر سایه سخن (Hassan Malekian)
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Audio
📢... #پوشه_شنیداری بیست‌وششمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی با عنوان«زبانی به وسعت شمس»

سخنران: علی‌اصغر ارجی
چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۹

@Bookcitycc
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام !
                                                                       خدایا
امروز کمکمان کن ، سبب درمان باشیم
*نه باعث درد*
وجودمان آرامش باشد
*نه موجب ناآرامی*
حامل امید باشیم
*نه ناقل ناامیدی*
به همدیگر صمیمیت هدیه دهیم
*نه بد بینی و نفرت*

صبحتون به خیر وخوشی🌹

🆔 @Sayehsokhan


حرف‌های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !


پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه‌ی عظیمت تو ناگزیر می‌شود

آی... ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!

#قیصر_امین_پور

🆔 @Sayehsokhan
تردید نکن که نوری هست
شاید چندان نباشد که گفته‌اند ؛
اما آنقدر هست که از پس تاریکی‌ات برآید....

"چارلز بوکوفسکی"


@dr_robab_hamedi
Forwarded from کافه پذیرش
#نکات_آموزشی

🔮خواسته‌های ما بدین دلیل در دنیای مطلوب ما وجود دارد که به شدت به آن‌ها دلبسته‌ایم و باور داریم باید به آن‌ها برسیم، آن‌ها منشا لذت‌های بسیاری برای ما هستند.

🔮چنانچه هر تصویری را از دنیای مطلوب بیرون آوریم، پذیرفته‌ایم که آن لذت را از دست بدهیم.


🔮لاری و شریل نمی‌خواستند این کار را انجام دهند. زوج‌های بسیاری نیز، چه ازدواج کرده و چه نکرده، نمی‌خواهند چنین کنند. حتی اگر زندگی مشترک یا رابطه موفقی نداشته باشند، باز هم نمی‌توانند این تصاویر را رها کنند، زیرا به راحتی نمی‌توانند تصویر زندگی مشترک ایده‌آل خود را از دنیای مطلوبشان خارج کنند.


🔮من و کارلین در دنیای مطلوب یکدیگر به صورت زن و شوهر دلخواه هم تصویر شده‌ایم. در دنیای مطلوب من، تصاویری از آنچه دلخواه اوست وجود دارد و همچنین او هم کارهایی را به دلخواه من انجام می‌دهد.


🔮من خود را در حال انجام هفت رفتار مخرب در مورد همسرم تصور نمی‌کنم و امیدوارم تصویر استفاده از هفت رفتار مخرب در مورد من نیز، به ذهن او خطور نکند.


✔️من فقط می‌توانم تصاویر ذهن خودم را کنترل کنم و کنترلی بر تصاویر ذهنی او ندارم.



‎ازدواج بدون شكست 💍
‎ويليام گلاسر - كارلين گلاسر
‎ترجمه: دكتر علي صاحبي
فصل هشتم
صفحه ۱١٠🔖
چاپ: #بیست_و_هشتم

🆔 @Sayehsokhan
رزا پارکس دسامبر ۱۹۵۵ از دادن صندلی‌اش در اتوبوس به مردی سفیدپوست خودداری کرد و در نتیجه بازداشت و جریمه شد. وی در تاریخ آمریکا جایگاه ویژه‌ای دارد و اقدام اعتراض‌آمیز وی در روز اول دسامبر  ۱۹۵۵ در ایالت آلابامای ایالات متحده آمریکا علیه مقررات نژادی نقطه‌ی آغاز نمادین جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا قلمداد می‌شود. خودداری رزا پارکس از واگذاری صندلی‌اش در اتوبوس شهری به مردی سفیدپوست و بازداشت وی به تحریم گسترده‌ی شبکه‌ی حمل و نقل همگانی از سوی سیاهان منجر و به اعتراضاتی گسترده‌تر دامن زد. کشیش جوانی به نام #مارتین_لوترکینگ- که بعداً رهبری جنبش مدنی سیاهان را به عهده گرفت- سازماندهی این جنبش را به عهده داشت. جنبش اعتراضی او سرانجام به تصویب قانون حقوق مدنی سال ۱۹۶۴ انجامید که هرگونه تبعیض نژادی در آمریکا را ممنوع می‌کرد.
رزا پارکس به مادر جنبش آزادی و بانوی اول جنبش حقوق مدنی و نافرمانی_مدنی مشهور است.

🍃🍃🍃

🆔 @Sayehsokhan