نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #کلیپ_آموزشی
⛔️این تصاویر، تصور شما را از زباله تولید شده توسط ما انسانها را، تغییر می‌دهد./یورو نیوز
#انتخاب #انسانیت #محیط_زیست #باشعور_باشیم#زباله_نریزیم #زندگی

🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

مرد و زن فصل پائیز نباشیم!

دوستان! حتما فیلم مردی برای تمام فصول را دیده‌اید. پیشنهاد می‌کنم دوباره و سه باره ببینید. ارزش آن را دارد. غصه ارزش طلایی وقت را نخورید. وقت طلا ست، اما با طلا چه باید کرد؟ تنها باید برای فریبا ساختن بدن آدمی به دست و گردن آویخته شود؟ همین؟
گرچه امروزه در ایران، رعنا ساختن بدن بیشتر مشتاق و واله دارد تا زیبا نمودن اندیشه و روان. مگر جز این است که گاه ترکیب اجزای بدن را دگرگون می‌کنند؛ لب و گونه و بینی به دست تیغ جراح می‌سپارند تا آن آفرینش خدادادی را بر هم زده و خلقتی جدید را به نمایش گذارند و حتی بیش از آن، عضوی شریف، به تعبیر ایرج پزشکزاد در دایی جان ناپلئون، بریده و عضوی نامانوس بر خاک تن کاشته شود؛ مردی برود و زنی آید یا در نهایت زنی ظریف به مردی مهیب بدل گردد.
چقدر در دادگاه‌های حقوقی به چشم دختران جوانی را دیده‌ام که به اصرار و الحاح و گاه با چشمان اشکریز از دادرس می‌خواهند تا نام کوچک آن‌ها را تغییر دهد تا زیبایی نام جدید، بپوشاند نداشته هایشان را در آن‌چه مربوط است به قسمت اعلای بدن. بگذریم.
داستان فیلم، قصه یک حقوق‌دان، سیاست‌مدار و اندیشمند متاله انگلیسی را باز می‌گوید؛ در عصر هنری هشتم. او همه چیز دارد، ثروت کافی، خانواده خوب، دانش روز و از همه مهمتر، احترام. صدر اعظم می‌شود، باز علاوه بر آن.چه دارد، قدرت هم می‌آ‌ید. جمع داشته‌هایش‌ بسیار می‌گردد؛ رشک اقران، محسود دشمنان. زن هنری نازاست و شاه به حکم کلیسای رم و پاپ، حق طلاق‌گفتن زن عقیم خود را ندارد. هنری معشوقه گرفته و بستر او را شب‌ها، بدن آن زن غیر قانونی گرم می‌کند. هنری با کلیسا در می‌افتد، قصد طلاق زن شرعی و ازدواج با معشوقه را دارد. بزرگان کشور جانب پادشاه را می‌گیرند جز صدراعظم فرهیخته‌اش. توماس مور زیر بار اغراض حاکم قصر باکینگهام نمی‌رود. آن طلاق را نامشروع و ازدواج با همخوابه را مخالفت با حکم انجیل مقدس اعلام می‌کند. پادشاه به خشم می‌آید. فصل جدیدی در زندگی حقوق‌دان سرسخت آغاز می‌شود. مناصب او گرفته می‌شود. در فشار و سختی را بر او می‌گشایند و در آخر به خیانت متهمش می‌سازند. عقوبت خیانت به پادشاه، مرگ است. فصل پایانی زندگی مور، دیدنی است. بر روی مرگ لبخند می‌زند و آغوش بر آن باز می‌کند. دریکی از برج‌های قصر پادشاه پیش از آن که جلاد سر از تنش جدا کند، اجرت عمل به دژخیم می‌دهد و او را حلال می‌کند. بدین‌گونه از حقوق‌دانی، یک قدیس و از سیاست‌مداری یک شهید ساخته می‌شود.
مردان، منظورم آدم‌های ریش و سبیل‌دار نیست، در بیشتر زمان‌ها نشان داده‌اند که تنها مرد یک فصل هستند. اندک آدمیانی هنر بازی در تمام فصل‌ها را دارند. در میان حقوق‌دانان، خواه در کسوت قضاوت، خواه در شولای وکالت، چه در هیات سردفتری، چه در مناصب دیگر دیوانی، پیدا‌کردن مرد و زنی برای همه فصل‌ها، جستن کبریت احمر است. بسیاری از زبان‌ها و انبوهی از قلم‌ها در گفتن و نوشتن از عدالت، توانایی شگرفی از خود نشان می‌دهند. در آن فصل سبز و خرم، عدالت در کلام و الفاظ به بهترین و زیباترین صورت جلوه‌نمایی می‌کند. دفترها پر می‌شود ازعبارات جذاب در وصف عدالت و گوش‌ها پر می‌شود از تجلیل از آن در نایاب. در این فصل، همه مردم میدانند؛ زن و مرد یکسانند. اما در فصل دیگر، که برگ ریزان عمل به عدالت است، لفظ و کلمه می‌میرد و هیچ نفس مسیحایی در جان‌بخشیدن به عدالت مسطور در کتاب از سینه سوخته‌ای خارج نمی‌گردد. امید را از دست نمی‌دهیم، حتی وقوع محالات هم خود احتمالی است. پس، به‌جای پیدا کردن مردی برای تمام فصول که در این دوره به قصه بیشتر شباهت دارد، پیشنهاد می‌کنم که مرد و زن فصل پاییز نباشیم.
پاییز زیباست؛ می‌دانم. اتفاقا ایرادش در زیبایی آن است؛ چند رنگ و آمیزه‌ای از تضادهاست.
مرد پاییزی همیشه مدعی است و به وقتش در صحنه نیست. مرد پاییزی حقیقت نیست، سایه و مجاز است. ساحت حقوق‌دانان ما از چنین مردانی به دور باد!

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from سخنرانی‌ها
🔊 فایل صوتی

مصطفی ملکیان

فنّ مدیریت زمان

.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
#توهم_موفقیت

1⃣ اگر نیاز مبرم به #محبت را بر خود مسلط سازید؛ بدبختی کافی برای تمام عمر را تأمین خواهید کرد.

2⃣ اگر مایلید حتی بیشتر #بدبخت باشید؛ می‌توانید این فکر را نیز اضافه کنید:

⛔️این فکر که مطلقا باید در حد کمال لایق، باکفایت و #موفق باشید.
یا شکل دیگر آن:
⛔️این فکر که حداقل باید در بعضی رشته‌های مهم لایق یا با استعداد باشید.

3⃣ #ترس و #رنج مفرط از #شکست و بی‌لیاقتی معمولا به افرادی حمله می‌کند که این اعتقادات را دارند.

4⃣ #زنان استثنایی و با استعدادی را دیده‌ام که می‌ترسیدند در مهمانی‌های شامی که می‌دادند، نتوانند با مهمانان خود به خوبی گفتگو کنند؛ و معمولا در تمام مدت مهمانی دم فرو می‌بستند و عملا هیچ نمی‌گفتند. اما در مهمانی‌های دیگران، که مسئولیت میزبانی را بر عهده نداشته اند؛ خوب و روان صحبت می‌کردند.

5⃣ مردمی که از شکست در انجام وظیفه یا #هدف خود می‌ترسند؛ اغلب از #تلاش برای کسب آنچه می‌خواهند پرهیز می‌کنند؛ زیرا شکست را بدترین جرائم می‌دانند.

6⃣ عملا هیچ‌کس نمی‌تواند در بیشتر زمینه‌ها لایق و استاد باشد و تقریبا هیچ‌کس نمی‌تواند کاملأ موفق باشد.
حتی #لئوناردو_داوینچی هم نقاط ضعف بسیاری داشت.

7⃣ تلاش برای آنکه در یک رشته برجسته باشیم دشوار است زیرا در همان یک رشته میلیونها نفر با شما رقابت می‌کنند. اگر تنها یک هدف را که باید به کمال و #موفقیت کامل برسید را دنبال می‌کنید، مواظب باشید؛ چون شما را به یاس جدی محکوم می‌کند.

🆔 https://t.me/zendegiagahaneh
🆔 @Sayehsokhan
🔊 فایل صوتی

نشست‌های متنوع از مجموعه درس‌گفتارهایی دربارۀ دیدار شمس تبریزی با مولانا
در مرکز فرهنگی شهر کتاب تهران

اولین = دکتر ایرج شهبازی، محبتی و خاکی
دومین = دکتر مریم مشرف
سومین = دکتر قدرت‌الله طاهری
چهارمین= دکتر لیلا آقایانی چاوشی
پنجمین= دکتر مهدی سالاری نسب
ششمین = دکتر مهدی سالاری نسب
هفتمین = خانم سودابه کریمی
هشتمین = دکتر حمیدرضا توکلی
نهمین = دکتر حمیدرضا توکلی
دهمین = دکتر مریم عاملی رضایی

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Z0000001
📢 ... #پوشۀ_شنیداری دهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره شمس تبریزی با عنوان «آیینه‌گردانی درمقالات شمس»

سخنران: دکترمریم عاملی رضایی

چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

@Bookcitycc
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صرفا_جهت_اندیشیدن

هیچ معصیتی
عظیم‌تر
از جهل نیست.

#تذکرة_الاولیاء
#عطار
ذکر سهل تستری

🆔@Sayehsokhan
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه‌ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن‌ها نوشت:
با همشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز.
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت:
اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان به برادرانشان خیانت نمی‌کردند!

*این عاقبت خود فروشان است*

📚الكامل في التاريخ
👤عزالدین بن اثیر


🆔 @Sayehsokhan
قطعاً نباید فقط پرسش کنید و وقتی جواب گرفتید، ناپدید شوید. می‌توانید وجدان کاری و تمایل به یادگیری رو راهبرشدن را با گنجاندن دانشی که کسب کرده‌اید، در رفتار متین خود نشان دهید. افراد دوست ندارند زمانشان را صرف ارائۀ اطلاعات، افکار یا ایده‌های مهم به شما کنند و بعد بیهوده تمامشان را هدر دهید. به عنوان یک دنباله‌روی خوب، راهبر شما باید اطمینان یابد که از آموخته‌هایتان هر روز استفاده می‌کنید. آن‌ها باید مطمئن شوند که وجدان کاری‌تان بدون هیچ کم‌و‌کاستی همان‌گونه باقی خواهد ماند. ساده بگویم: آن‌ها باید به شما اعتماد کنند.

📚 #برشی_از_کتاب : #نگاهی_نو_در_تفکر_راهبری
✍️ اثر: #دی_ای_بنتون و #کایلی_رایت_فورد
👌 ترجمه: #مریم_خسروی
📖 صفحه: 148
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

محبوبه (١)

گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی...... سعدی

آن شب یکی دو مراجعه کننده بیشتر نداشتم. دفتر خلوت بود و آماده رفتن به منزل می‌شدم. یکی وارد شد؛ زنی بود میانسال . بلافاصله آمد داخل اتاق . روی صندلی نشست و نگاهی به من کرد. نگاه طولانی شد و غیر معمول. همه چیزش متعارف بود؛ جز نگاه کردنش: "در خدمتتان هستم". می‌خواستم شروع کند، اما او سکوت کرده بود. زن قیافه آشنایی داشت. نمی دانم کجا ولی به نظرم رسید که او را قبلا دیده‌ام؛ یک فامیل دور، یک همسایه قدیمی، یک همکلاسی سابق... ..؟
زن مضطرب نشان می‌داد. :"بله؛ چه مشکلی پیش آمده؟ بفرمایید". می.خواستم شروع کند. سرش را بلند کرد و با صدایی آهسته و محزون گفت: "من هستم؛ نشناختی؟ چقدر تغییر کردی! خیلی عوض شدی! منم؛ ‌ محبوبه، محبوبه آقا ماشاءالله"......
این بار نوبت من بود که خیره خیره به زن نگاه کنم و اضطراب و دستپاچگی ناگهانی را که به درونم راه پیدا کرده بود، تجربه نمایم......................................
محبوبه دختر همسایه ما بود؛ خواهر کوچکتر حمید و حمید، یک دوست، یک بچه محل، یک یار جدانشدنی . پدرشان آقا ماشاءالله راننده کامیون بود. یکی از آن کامیون‌های بنز قدیمی را داشت. همیشه کامیون را می‌گذاشت توی یک زمین خالی که جای بازی فوتبال ما بود. بعد از ظهرها مجبور بودیم که حمید را بفرستیم سراغ باباش. همیشه آقا ماشاءالله با آن عرق‌گیر رکابی که شکم برآمده و پر مویش‌اش را خوب نمی‌پوشاند و قسمتی از آن بیرون مانده بود، با چشمانی پف کرده غرولندکنان از خانه بیرون می‌آمد :
"نمی‌گذارند یک ساعت کپه مرگمون را بذاریم... این قدر که به توپ لقت زدید کجا را گرفتید؟ "..... من نمی‌دانم ما باید کجا را می‌گرفتیم اما سال.ها به توپ و گاهی پای هم لگد زدیم. آن سال‌ها نگران هیچ‌چیز نبودیم. دوران آن لگدها که به آن توپ‌های پلاستیکی می‌زدیم، زود تمام شد. حالا نوبت ما بود که از بازی سرنوشت لگدها بخوریم.
آقا ماشاءالله مرد بیابان بود و جاده. هفته به هفته پیدایش نبود. نان زن و سه فرزندش را در جاده‌ها به دست می‌آورد؛ پشت فرمان کامیونی که عقب آن نوشته بود سالار جاده! حمید اهل کتاب و درس نبود. زود راهش را انتخاب کرد. دختر بزرگ آقا ماشاءالله هم زود شوهر کرد و رفت پی شوهرداری. داماد کاسب بود و حمید را برد مغازه خودش؛ تراشکاری. من هم که نافم را با مکتوبات و اوراق سیاه گره زده بودند راهی دانشگاه شدم. خانه ما شلوغ بود و پر از بچه؛
برای درس خواندن هیچ جایی بهتر از پشت بام نبود. بر خلاف کف کوچه و خیابان و خانه، آن بالا دنج بود ؛ بی سر و صدای تلویزیون و دعوای مدام بچه‌ها با هم. پشت بام در اواخر بهار و اوایل تابستان جان می‌داد برای درس خواندن؛ غرق شدن در کتاب و جزوه. آن روزگار پشت بام‌ها به هم وصل بود، به طوری که گاهی تمام پشت بام‌های یک راسته کوچه متصل بود.
گاهی محبوبه خواهر کوچکتر حمید هم با طفل کوچک خواهرش می‌آمد روی پشت بام.
عصرها، همین‌قدر که اشعه‌های زرین خورشید از تابش مستقیم باز می‌ایستاد، محبوبه و آن پسر بچه پیدایشان می‌شد . نمی‌دانم چه‌طوری بود که خواهر بزرگتر هر روز با بچه‌اش راهی خانه پدر می‌شد و آخر شب که صدای موتورسیکلت داماد توی کوچه می‌پیچید، معلوم می‌شد وقت رفتن دختر بزرگ آقا ماشاءالله وفرزندش شده است . حضور آن دو برای من دردسری نداشت، جز این که گاهی مجبور می‌شدم تا اگر روی پتو لَم داده‌ام درست بنشینم و یا دکمه‌های باز پیراهنم را ببندم. بچه با چرخ یا توپی که داشت بازی می‌کرد و محبوبه هم به مراقبت از او مشغول بود و مدام قربان صدقه‌اش می‌رفت. وقتی از خواندن خسته می‌شدم، بازی و شیطنت بچه مرا به خود جلب می‌کرد. محبوبه هیچ وقت هدف تیر نگاه‌های من نبود. او از چشم من خواهر حمید بود و حمید یک دوست بلکه یک برادر بود.
. چشم من همیشه بر روی او بسته بود و جز سلامی که پاسخ می‌دادم، میان ما گفتگویی نمی‌شد. محبوبه دختر پر جنب و جوشی بود. خوب حرف می‌زد. این‌قدر تملق فرزند خواهر را می‌گفت که گاهی حوصله مرا سر می‌آورد . روزها از پی هم می‌گذشت و اوراق زندگی من مانند ورق‌های کتاب‌ها و جزوه‌هایم پشت هم ورق می‌خورد. محبوبه و طفل و آن پشت بام هر روز تکرار می‌شدند، بی‌هیچ حادثه‌ای. گاهی کودک توپ را به پشت بام ما می‌انداخت و من مجبور بودم از روی کاغذها بلند شده و آن را برگردانم. تشکر کردن محبوبه باعث می‌شد تا میان ما دو سه کلامی رد و بدل شود.

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم‌های ساده، متواضع و بی‌غل‌وغش. به نظر شما چرا یک نفر، خودش است و نقش بازی نمی‌کند؟‌چرا حبابی از تکبر دور تا دور او را فرانگرفته که هر لحظه نگران ترکیدنش باشد؟ شاید یک دلیلش این باشد که او خودش را ارزشمند می‌داند و نیازی به تکبر برای اثبات خویش ندارد. شاید بخاطر آنکه نقاط قوت و ضعف خودش را می‌شناسد و چیزی برای پنهان کرد ندارد.
نظر شما چیست؟
📚@labelaye_satrha
🆔 @Sayehsokhan
🔹غزلیات سعدی در نزدیک‌ترین فاصله از من است

رضا جمالی حاجیانی متولد ۱۳۵۷ در بوشهر و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مدیریت است. تا کنون دو مجموعه شعر «چند ورقه مه» و «ماهیان خاکزی» از او منتشر شده است که هر دو تصویرگر شاعری خوش‌قریحه است که به ترسیم فضاهای تازه در شعر اهمیت می‌دهد. از او درباره‌ی سلیقه و علاقه‌ی کتاب‌خوانی‌اش پرسش‌هایی کرده‌ایم که پاسخش در پی خواهد آمد:

▫️آن‌چه در حال خواندنش هستید؟
«بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه» به انتخاب و ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی، انتشارات نیلوفر و «دوئتی برای یک صدا»، لیندا پاستان، به فارسی آزاده کامیار، نشر چشمه.

▫️کتابی که زندگی‌تان را تغییر داد یا بسیار تاثیرگذار بود؟
خواندن «حجم سبز» سهراب و «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ، تاثیر داشت در شاعر شدنم و شاعری، زندگی‌ام را تغییر داد.

▫️کتابی که آرزو داشتید می‌نوشتید؟
بسیار و بسیار. یک از هزاران این لیست، «سیاسنبو»، محمدرضا صفدری، به دلیل روایت تاریخ چهل پنجاه ساله جغرافیایی که در آن زندگی کرده‌ام.

▫️شخصی که روی نویسندگی شما اثر گذاشته است؟
از خوش اقبالی من بود که «کامیار عابدی» در دبیرستان شهری کوچک در جنوب، معلم ادبیات ما شد. دید من را گسترده کرد و به من چشم‌انداز داد. در تقدیمی کتاب اولم آورده‌ام که
«مرا با رودخانه در جریان گذاشت».

▫️کتابی که به اندازه کافی دیده نشده است؟
کتاب‌های زیادی وجود دارد. اولین کتابی که به ذهنم می‌رسد «چه تلخ است این سیب» منوچهر آتشی‌ست که قدر ندید و این اواخر «صادقیه در بیات اصفهان» کیوان طهماسبیان، انتشارات گمان که به اندازه‌ی کوشش نویسنده‌اش دیده نشد.

▫️کتابی که بیشتر از همه بابت نخواندنش خجالت می کشید؟
سالهاست که وقت از زندگی می‌دزدم که بنشینم و کتاب بخوانم. با این وقت کم، کتاب‌های خوب زیادی وجود دارد که از نخواندن‌شان شرمنده‌ام. «حرف‌های همسایه» ی نیما را کامل نخوانده‌ام. «خانواده‌ی تیبو»، «در جست و جوی زمان از دست رفته» و ...اما بیشتر از آن، کتاب‌هایی هست که از خواندن‌شان شرمنده‌ام به جهت تلف‌کردن همین وقت کم.
▫️کتاب دلچسبتان؟
غزلیات سعدی همیشه در نزدیک‌ترین فاصله از من است.

▫️اثری که ذهنتان را تغییر داد؟
آثار ابراهیم گلستان، از مصاحبه و فیلم و نامه و داستان و...

🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
Audio
🌿 لُبِ لُبابِ مثنوی 🌿

آلبوم صوتی : منتخبی از عالیترین داستانهای مثنوی معنوی مولانا

🌿از محصولات #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عبدالعلی بازرگان:

#عزاداری #قرون رنسانس #مسیحیان به شیعیان منتقل شده و منجر به شکل کنونی #عزاداری #محرم گشته است در حالیکه عالمان و متفکران شیعه‌ی پیش از صفویه این مراسم و اعمال را حرام دانسته بودند!
@barania_ir
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM