قوانین هر خانواده مثل چراغ راهنمایی سر چهارراه است.
وقتی قوانین بسیار سختگیرانه است مثل زمانی است که چراغهای چهار طرف چهارراه دائم قرمز باشد ، در این صورت قواعد سرسختانه و انعطافناپذیری پدر و مادر باعث میشود هیچ حرکتی در اعضا خانواده اتفاق نمیافتد و رشد بسیار کند یا حتی متوقف شود، در نتیجه خلاقیت تعطیل میشود و افراد نمیتوانند از استعدادها و تواناییهای خود استفاده کنند و در نتیجه درجا میزنند.
اگر قوانین بسیار سهلگیرانه باشد و در واقع قانونی بر خانواده حاکم نباشد، مثل وقتی همه چراغهای سر چهارراه دائم سبز است، همه بدون هماهنگی با هم وسط چهار راه میآیند، مسیر قفل میشود و هرج و مرج پیش میآید. در این شرایط افراد خانواده هر زمانی هر کاری دلشان بخواهد میکنند، نیازی نمیبینند با هم هماهنگ کنند یا به پیامدهای رفتارشان در فضای خانواده و دیگران فکر کنند. تداخل رفتارها و برنامهها باعث سردرگمی و غیر قابل پیشبینی بودن رفتارها میشود که حاصل آن چیزی نیست جز بروز خشم، قهر و دیگر رفتارهایی که آدمها را روز به روز از هم دور میکند.
اما وقتی با درنظر گرفتن دیدگاهها و خواستههای همه اعضای خانواده و مشارکت و موافقت آنها، قوانین وضع میشود و همه خود را پایبند رعایت آن میدانند مثل زمانی است که چراغ راهنمایی درست کار میکند. همه در زمان قابل پیشبینی متوقف یا راه میافتند. در این صورت رفتارهای اعضای خانواده قابل پیشبینی است، افراد با توجه به خواستهها و هدفهای خود در مسیر رشد حرکت میکنند و جلو میروند، آنها مراقب شرایط یکدیگر هستند و اعتماد و آرامش بر روابط حاکم میشود.
شما در خانهتان چراغ راهنمایی دارید؟ درست کار میکند یا همیشه سبز است یا همیشه قرمز؟!
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
وقتی قوانین بسیار سختگیرانه است مثل زمانی است که چراغهای چهار طرف چهارراه دائم قرمز باشد ، در این صورت قواعد سرسختانه و انعطافناپذیری پدر و مادر باعث میشود هیچ حرکتی در اعضا خانواده اتفاق نمیافتد و رشد بسیار کند یا حتی متوقف شود، در نتیجه خلاقیت تعطیل میشود و افراد نمیتوانند از استعدادها و تواناییهای خود استفاده کنند و در نتیجه درجا میزنند.
اگر قوانین بسیار سهلگیرانه باشد و در واقع قانونی بر خانواده حاکم نباشد، مثل وقتی همه چراغهای سر چهارراه دائم سبز است، همه بدون هماهنگی با هم وسط چهار راه میآیند، مسیر قفل میشود و هرج و مرج پیش میآید. در این شرایط افراد خانواده هر زمانی هر کاری دلشان بخواهد میکنند، نیازی نمیبینند با هم هماهنگ کنند یا به پیامدهای رفتارشان در فضای خانواده و دیگران فکر کنند. تداخل رفتارها و برنامهها باعث سردرگمی و غیر قابل پیشبینی بودن رفتارها میشود که حاصل آن چیزی نیست جز بروز خشم، قهر و دیگر رفتارهایی که آدمها را روز به روز از هم دور میکند.
اما وقتی با درنظر گرفتن دیدگاهها و خواستههای همه اعضای خانواده و مشارکت و موافقت آنها، قوانین وضع میشود و همه خود را پایبند رعایت آن میدانند مثل زمانی است که چراغ راهنمایی درست کار میکند. همه در زمان قابل پیشبینی متوقف یا راه میافتند. در این صورت رفتارهای اعضای خانواده قابل پیشبینی است، افراد با توجه به خواستهها و هدفهای خود در مسیر رشد حرکت میکنند و جلو میروند، آنها مراقب شرایط یکدیگر هستند و اعتماد و آرامش بر روابط حاکم میشود.
شما در خانهتان چراغ راهنمایی دارید؟ درست کار میکند یا همیشه سبز است یا همیشه قرمز؟!
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صرفا_برای_اندیشیدن
✍ تا می توانید بدنبال حل گره مردم باشید.
📚 #برشی_از_کتاب: #نهج_البلاغه
👌 اثر: #امام_علی (ع)
📖 به قلم: #فیض_الاسلام
🆔 @SayehSokhan
✍ تا می توانید بدنبال حل گره مردم باشید.
📚 #برشی_از_کتاب: #نهج_البلاغه
👌 اثر: #امام_علی (ع)
📖 به قلم: #فیض_الاسلام
🆔 @SayehSokhan
....خدا را در هر روزگاری بندگانی است؛ که با اندیشه های آنان رازها می گوید و با گوهر خردشان سخن می سرایند، آنان چراغ هدایت را با نور آگاهی در چشم ها و گوش ها و دلها برمی افروزند و روشنایی می بخشند، آنان راهنمایان بشریت در بیابان و کویر روزگار فترت اند......
خطبه ۲۲۲ نهج البلاغه
حضرت علی (ع)
🆔 @Sayehsokhan
خطبه ۲۲۲ نهج البلاغه
حضرت علی (ع)
🆔 @Sayehsokhan
نودوسومین سال زادروز استاد #هوشنگ_ابتهاج ( #ه_ا_سایه)
خجسته باد.
نوجوان بودی و شعرت همه آفاق گرفت
در نود سالگیات نیز همانی سایه
#شفیعیکدکنی
🆔 @Sayehsokhan
خجسته باد.
نوجوان بودی و شعرت همه آفاق گرفت
در نود سالگیات نیز همانی سایه
#شفیعیکدکنی
🆔 @Sayehsokhan
درود .
متنی فوقالعاده زیبا و ارزشمند و روشنگر و راهگشا و آرام بخش و ........ .
~~~~
خوشحالم که پس از مدتها
مطلبی داشتم میخواندم خیلی لذت بردم
برایتان ارسال میکنم امیدوارم لذت ببرید
وقتی انیشتین در دانشگاه های ایالات متحده سخنرانی می کرد، سوال تکراری بیشتر دانشجویان از او این بود: آیا به خدا اعتقاد داری؟ و او همیشه پاسخ می داد:
- من به خدای اسپینوزا ایمان دارم.
باروخ دو اسپینوزا فیلسوف هلندی ، به همراه دکارت ، از بزرگ خردگرایان فلسفه قرن۱۷ بود.
*اسپینوزا می گفت: خدا می گوید:*
دست از دعا بردارید.
کاری که من می خواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری. من از تو می خواهم آواز بخوانی و لذت ببری. از همه چیزهایی که برای تو ساخته ام. دیگر از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساخته ای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست. خانه من در کوه ها، جنگل ها، رودخانه ها، دریاچه ها و سواحل است.
من در همه جا با تو زندگی می کنم و عشق خود را به تو ابراز می کنم. از سرزنش خود در زندگی دست بردار. من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری.
مرا بخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن. اگر نمی توانی مرا در طلوع آفتاب، در منظره ای، در نگاه دوستان یا در چشمان پسرت یا ذره ذره وجودت دریابی... در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد! دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام می دهم؟" به عقلت رجوع کن خواهی فهمید.دست از ترس من بردار من تو را نه قضاوت می کنم، نه انتقادی. نه عصبانی می شوم و نه اذیت می شوم. من عشق خالص هستم. تقاضای بخشش را متوقف کن، چیزی برای بخشش وجود ندارد. اگر تو را ساخته ام ... پر از احساسات، محدودیت ها، لذت ها، ، نیازها، ناسازگاری ها ... و اراده آزادواندیشمند ساخته ام. اگر به چیزی که در تو قرار داده ام پاسخ دهی چگونه می توانم تو را سرزنش کنم؟ چگونه می توانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی، اگر من آنم که تو را ساخته؟ فکر می کنی آیا می توانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشته اند ایجاد کنم؟ چه خدایی این کار را می کند؟ به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمی خواهی برای دیگران هم نخواه.. تنها چیزی که از تو می خواهم این است . به زندگی خود توجه کن، هوشیاری راهنمای توست. محبوب من، این زندگی نه امتحان است، نه یک قدم در راه، نه یک تمرین و نه مقدمه ای برای بهشت. این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری. من تو را کاملابا اراده آزادوعقل خلق کرده ام، نه جایزه و مجازاتی، نه گناه و فضیلتی، هیچکس سابقه ای را ثبت نمی کند. در زندگی کاملا آزادی. بهشت یا جهنم؟ من به تو نمبگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود داردیا نه ، اما می توانم یک نکته را به تو بگویم: طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست. این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است. بنابراین، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد، از فرصتی که به تو داده ام لذت خواهی برد. و اگر وجود دارد، مطمئن باش که نمی پرسم که آیا رفتار صحیحی داشته ای یا اشتباه، من می پرسم. خوشت آمد؟ خوش گذشت؟ از چه چیزی بیشتر لذت بردی؟ چی یاد گرفتی؟...به چه حدی از کمال رسیدی؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار. ایمان، فرض و حدس و تخیل است. من نمی خواهم به من ایمان داشته باشی، می خواهم که به خود ایمان داشته باشی. می خواهم وقتی معشوق خود را می بویی، وقتی دختر کوچک خود را لمس می کنی، وقتی سگ خود را نوازش می کنی، وقتی در دریا استحمام می کنی مرا در خود حس کنی. دیگر از تعریف و تمجید من دست بردار، فکر می کنی من چه نوع خدای خودخواهی هستم؟ حوصله ستایش ندارم. خسته شدم از تشکر، احساس قدردانی می کنی؟ این را با مراقبت از خود، سلامتی، روابط خود و دنیا ثابت کن. شادی را ابراز کن! این راه ستایش من است. دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموخته ای یک بار دیگر مرور کن. به چه معجزات بیشتری نیاز داری؟ این همه توضیح؟ تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده. و این دنیا پر از شگفتی است.پس انسان باش وزندگی کن..
*اسپینوزا*
🆔 @Sayehsokhan
متنی فوقالعاده زیبا و ارزشمند و روشنگر و راهگشا و آرام بخش و ........ .
خوشحالم که پس از مدتها
مطلبی داشتم میخواندم خیلی لذت بردم
برایتان ارسال میکنم امیدوارم لذت ببرید
وقتی انیشتین در دانشگاه های ایالات متحده سخنرانی می کرد، سوال تکراری بیشتر دانشجویان از او این بود: آیا به خدا اعتقاد داری؟ و او همیشه پاسخ می داد:
- من به خدای اسپینوزا ایمان دارم.
باروخ دو اسپینوزا فیلسوف هلندی ، به همراه دکارت ، از بزرگ خردگرایان فلسفه قرن۱۷ بود.
*اسپینوزا می گفت: خدا می گوید:*
دست از دعا بردارید.
کاری که من می خواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری. من از تو می خواهم آواز بخوانی و لذت ببری. از همه چیزهایی که برای تو ساخته ام. دیگر از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساخته ای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست. خانه من در کوه ها، جنگل ها، رودخانه ها، دریاچه ها و سواحل است.
من در همه جا با تو زندگی می کنم و عشق خود را به تو ابراز می کنم. از سرزنش خود در زندگی دست بردار. من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری.
مرا بخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن. اگر نمی توانی مرا در طلوع آفتاب، در منظره ای، در نگاه دوستان یا در چشمان پسرت یا ذره ذره وجودت دریابی... در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد! دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام می دهم؟" به عقلت رجوع کن خواهی فهمید.دست از ترس من بردار من تو را نه قضاوت می کنم، نه انتقادی. نه عصبانی می شوم و نه اذیت می شوم. من عشق خالص هستم. تقاضای بخشش را متوقف کن، چیزی برای بخشش وجود ندارد. اگر تو را ساخته ام ... پر از احساسات، محدودیت ها، لذت ها، ، نیازها، ناسازگاری ها ... و اراده آزادواندیشمند ساخته ام. اگر به چیزی که در تو قرار داده ام پاسخ دهی چگونه می توانم تو را سرزنش کنم؟ چگونه می توانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی، اگر من آنم که تو را ساخته؟ فکر می کنی آیا می توانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشته اند ایجاد کنم؟ چه خدایی این کار را می کند؟ به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمی خواهی برای دیگران هم نخواه.. تنها چیزی که از تو می خواهم این است . به زندگی خود توجه کن، هوشیاری راهنمای توست. محبوب من، این زندگی نه امتحان است، نه یک قدم در راه، نه یک تمرین و نه مقدمه ای برای بهشت. این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری. من تو را کاملابا اراده آزادوعقل خلق کرده ام، نه جایزه و مجازاتی، نه گناه و فضیلتی، هیچکس سابقه ای را ثبت نمی کند. در زندگی کاملا آزادی. بهشت یا جهنم؟ من به تو نمبگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود داردیا نه ، اما می توانم یک نکته را به تو بگویم: طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست. این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است. بنابراین، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد، از فرصتی که به تو داده ام لذت خواهی برد. و اگر وجود دارد، مطمئن باش که نمی پرسم که آیا رفتار صحیحی داشته ای یا اشتباه، من می پرسم. خوشت آمد؟ خوش گذشت؟ از چه چیزی بیشتر لذت بردی؟ چی یاد گرفتی؟...به چه حدی از کمال رسیدی؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار. ایمان، فرض و حدس و تخیل است. من نمی خواهم به من ایمان داشته باشی، می خواهم که به خود ایمان داشته باشی. می خواهم وقتی معشوق خود را می بویی، وقتی دختر کوچک خود را لمس می کنی، وقتی سگ خود را نوازش می کنی، وقتی در دریا استحمام می کنی مرا در خود حس کنی. دیگر از تعریف و تمجید من دست بردار، فکر می کنی من چه نوع خدای خودخواهی هستم؟ حوصله ستایش ندارم. خسته شدم از تشکر، احساس قدردانی می کنی؟ این را با مراقبت از خود، سلامتی، روابط خود و دنیا ثابت کن. شادی را ابراز کن! این راه ستایش من است. دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموخته ای یک بار دیگر مرور کن. به چه معجزات بیشتری نیاز داری؟ این همه توضیح؟ تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده. و این دنیا پر از شگفتی است.پس انسان باش وزندگی کن..
*اسپینوزا*
🆔 @Sayehsokhan
💬 #نیروی_خشم
✳️ یکی از مزایای اتومبیل خوب، میزان قدرت آن است.
خشم نیز از این جهت شبیه اتومبیل است.
خشم بسیار نیرومند است.
⁉️ سوال اصلی این است که چه کسی کنترل این قدرت را در دست دارد؟ شما یا خشم؟
❇️اگر قبل از درگیر شدن مغزتان، مشت بزنید، ممکن است به دردسر بیفتید.
خشم مهار نشده هرگز مشکلی را حل نمی کند.
🛎 اما خشم مهار شده می تواند خوب باشد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مهارت_های_زندگی_برای_نوجوانان_مدیریت_خشم
📘#نام_اصلی: #Life_Skills_Anger_management
✍️ اثر: #ایوان_پیرسون
👌 ترجمه: #دكتر_زهره_قربانی
📖 صفحه: 15
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
✳️ یکی از مزایای اتومبیل خوب، میزان قدرت آن است.
خشم نیز از این جهت شبیه اتومبیل است.
خشم بسیار نیرومند است.
⁉️ سوال اصلی این است که چه کسی کنترل این قدرت را در دست دارد؟ شما یا خشم؟
❇️اگر قبل از درگیر شدن مغزتان، مشت بزنید، ممکن است به دردسر بیفتید.
خشم مهار نشده هرگز مشکلی را حل نمی کند.
🛎 اما خشم مهار شده می تواند خوب باشد.
📚 #برشی_از_کتاب : #مهارت_های_زندگی_برای_نوجوانان_مدیریت_خشم
📘#نام_اصلی: #Life_Skills_Anger_management
✍️ اثر: #ایوان_پیرسون
👌 ترجمه: #دكتر_زهره_قربانی
📖 صفحه: 15
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
📻Hi Channel 📢
واقعا محیط و شرایط زندگی توی کودکی یه نفر، چقدر میتونه توی آینده اون تاثیر داشته باشه؟
رد پای یه معلم خوب و مسئولیت پذیر توی زندگی آدم ها چقدر تاثیر داره؟ یه دوست و همراه خوب که مکمل اون فرد باشه چطور؟
چجوری یه نفر از دبیرستان پا به دنیای نوپای علم الکترونیک میذاره و توی اون موفق میشه؟
...
💡قسمت اول سریال استوجابز به نام "تاثیر ابدی" رو فردا در اپيزود سوم "هایچنل" بشنويد. این یک سریال سه قسمتی خواهد بود.
شما میتونید اپیزودهای پادکست ما رو از طریق پادگیرهای کست باکس، اپل پادکستس و گوگل پادکستس نیز بشنوید. همچنین ما رو در اینستاگرام "های چنل" هم میتونید دنبال کنید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
واقعا محیط و شرایط زندگی توی کودکی یه نفر، چقدر میتونه توی آینده اون تاثیر داشته باشه؟
رد پای یه معلم خوب و مسئولیت پذیر توی زندگی آدم ها چقدر تاثیر داره؟ یه دوست و همراه خوب که مکمل اون فرد باشه چطور؟
چجوری یه نفر از دبیرستان پا به دنیای نوپای علم الکترونیک میذاره و توی اون موفق میشه؟
...
💡قسمت اول سریال استوجابز به نام "تاثیر ابدی" رو فردا در اپيزود سوم "هایچنل" بشنويد. این یک سریال سه قسمتی خواهد بود.
شما میتونید اپیزودهای پادکست ما رو از طریق پادگیرهای کست باکس، اپل پادکستس و گوگل پادکستس نیز بشنوید. همچنین ما رو در اینستاگرام "های چنل" هم میتونید دنبال کنید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
اپیزود ۳ - تاثیر ابدی (قسمت اول) | استیو جابز_1
HiChannelPodcast
📻Hi Channel 📢
💡اپیزود ۳ "های چنل"، قسمت اول سریال تاثیر ابدی (استیو جابز)
📌شما میتونید اپیزودهای پادکست ما رو از طریق پادگیرهای کست باکس، اپل پادکستس و گوگل پادکستس نیز بشنوید. همچنین ما رو در اینستاگرام "های چنل" هم میتونید دنبال کنید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan
💡اپیزود ۳ "های چنل"، قسمت اول سریال تاثیر ابدی (استیو جابز)
📌شما میتونید اپیزودهای پادکست ما رو از طریق پادگیرهای کست باکس، اپل پادکستس و گوگل پادکستس نیز بشنوید. همچنین ما رو در اینستاگرام "های چنل" هم میتونید دنبال کنید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan
چگونه می توانیم سازمان هایی را بسازیم که به عنوان یک روش کاری در خصوص اثربخشی تیم ها به ما اطمینان دهند؟
این پرسش از آنجا سرچشمه می گیردکه توانایی های شگرف تیم ها از نظر پنهان مانده و شکوفا نشده اند. این شکوفا نشدن ناشی از آن است که رهبران سازمان ها از شناخت این واقعیت باز مانده اند که تیم ها فقط زمانی خوب کار می کنند که سازمان عملا بر محور کار تیمی و ارزش های آن ایجاد شده باشد. هنگامی که تیم ها ناگزیرند در سازمان های سلسله مراتبی با مرزهای سازمانی انعطاف ناپذیر کار کنند، معمولا شکست می خورند.(هری و بیرلن،2003،مهرمن، کوهن و مهرمن،1995)
📚 #برشی_از_کتاب : #کار_تیمی_اثربخش
📘#نام_اصلی: #Practical_lessons_from_organizational_research
✍️ اثر: #مایکل_وست
👌 ترجمه: #فهیمه_حبشی_زاده
📖 صفحه: 324
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
این پرسش از آنجا سرچشمه می گیردکه توانایی های شگرف تیم ها از نظر پنهان مانده و شکوفا نشده اند. این شکوفا نشدن ناشی از آن است که رهبران سازمان ها از شناخت این واقعیت باز مانده اند که تیم ها فقط زمانی خوب کار می کنند که سازمان عملا بر محور کار تیمی و ارزش های آن ایجاد شده باشد. هنگامی که تیم ها ناگزیرند در سازمان های سلسله مراتبی با مرزهای سازمانی انعطاف ناپذیر کار کنند، معمولا شکست می خورند.(هری و بیرلن،2003،مهرمن، کوهن و مهرمن،1995)
📚 #برشی_از_کتاب : #کار_تیمی_اثربخش
📘#نام_اصلی: #Practical_lessons_from_organizational_research
✍️ اثر: #مایکل_وست
👌 ترجمه: #فهیمه_حبشی_زاده
📖 صفحه: 324
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
دبهی بنزین علیه اختناق
مهدی یزدانیخرم: یک رمانِ بزرگ. «محشر صغرا» شاهکار نویسندهی لهستانی تادئوش کونویتسکی. رمانی که چاپ قبلیاش اول دههی هفتاد و با فروپاشی بلوک شرق در ایران منتشر شد و از سوی جریانهای شورویگرا بایکوت. اما حالا بعد حدود سی سال که ترجمهی فروغ پوریاوری تجدیدچاپ شده میبینیم فضای این رمان در روایت دیکتاتوری، هراس و پایمالشدن عزتِ نفسِ انسانی یگانه بوده. رمان قصهی یک نویسندهی پا به سن گذاشته و تنهاست. نویسندهای که زمانی مشهور بوده و حتا عضو حزب و بعد اخراج و منزوی شده. روزی دو دوستاش که از اپوزیسون هستند به خانهی او میآیند. دقیقن در روز دیدار دبیرکلِ حزب کمونیست شوروی و همتای لهستانیاش، شهر پر از پلاکارد و پوستر شده. (احتمالن زمان داستان به سال ۱۹۸۸ مربوط میشود). قهرمان رمان سالهاست چیزی ننوشته. دوستاناش به او پیشنهاد میکنند به جای ادامهی این زندهگی بعدازظهر مقابل ساختمان میزبان مهمانان روسی خودش را آتش بزند! و اینگونه دِیناش را به آزادی ادا کند. با این پیشنهاد او با دبهی آبی بنزین در دست مشغول ولگردی در شهر میشود تا زماناش برسد... فضای شهر آخرالزمانی شده. آدمها در هممیلولند. صفها، مارشهای حماسی، سینماهایی که پوستر فیلمهای روسی دارند اما آثار لهستانی نمایش میدهند. وزیر سانسورچیای که حالا نقاش شده و نمایشگاه گذاشته، پلیسها و... کونویتسکی مدام فضای مهآلود و پر صدای شهر را روایت میکند و قهرماناش را که با آدمهای غریب و گاه آشنایی برخورد میکند. شهری که بیروح است و آدمهایی که انگار برای خودشان حرف میزنند. همه چیز جعلیست حتا شیر. در جایی نویسنده به گروه معترضان میگوید خودش بنزین میخرد و آنها جواب میدهند که بنزینها بسیار رقیقاند و خودشان آشنا دارند که رشوه میگیرد و بنزین اعلا میدهد! رمان فضایی سنگین دارد. نویسنده از فسادی میگوید و ابتذالی که حتا مخالفان و معترضان نیز به آن دچار شدهاند. از سقوط ملتی میگوید که همه چیزش را باخته و مدام به این سقوط میخندد. «محشر صغرا» انگار از دل فضاهای آثار اولیهی کیشلوفسکی بیرون آمده از دل آثار زانوسی. همه میترسند و همه چیز در هالهای از سرب و غبار فرورفته. کونویتسکی تصویر نویسندهای را میسازد که گمان میکند میتواند با دبهی پنج کیلویی بنزین کاری مسیحوار انجام دهد. او هنوز امیدوار است بتواند سانسور و اختناق را از پا درآورد. نویسندهی برجستهی لهستانی در سالهای مذکور تمام امیدش را از دست داده بود. رمان نفس خواننده را حبس میکند و او را مواجه میکند با این عیسای بنزین به دست... آیا رستگار میشود؟
@sorkhesiah
🆔 @Sayehsokhan
مهدی یزدانیخرم: یک رمانِ بزرگ. «محشر صغرا» شاهکار نویسندهی لهستانی تادئوش کونویتسکی. رمانی که چاپ قبلیاش اول دههی هفتاد و با فروپاشی بلوک شرق در ایران منتشر شد و از سوی جریانهای شورویگرا بایکوت. اما حالا بعد حدود سی سال که ترجمهی فروغ پوریاوری تجدیدچاپ شده میبینیم فضای این رمان در روایت دیکتاتوری، هراس و پایمالشدن عزتِ نفسِ انسانی یگانه بوده. رمان قصهی یک نویسندهی پا به سن گذاشته و تنهاست. نویسندهای که زمانی مشهور بوده و حتا عضو حزب و بعد اخراج و منزوی شده. روزی دو دوستاش که از اپوزیسون هستند به خانهی او میآیند. دقیقن در روز دیدار دبیرکلِ حزب کمونیست شوروی و همتای لهستانیاش، شهر پر از پلاکارد و پوستر شده. (احتمالن زمان داستان به سال ۱۹۸۸ مربوط میشود). قهرمان رمان سالهاست چیزی ننوشته. دوستاناش به او پیشنهاد میکنند به جای ادامهی این زندهگی بعدازظهر مقابل ساختمان میزبان مهمانان روسی خودش را آتش بزند! و اینگونه دِیناش را به آزادی ادا کند. با این پیشنهاد او با دبهی آبی بنزین در دست مشغول ولگردی در شهر میشود تا زماناش برسد... فضای شهر آخرالزمانی شده. آدمها در هممیلولند. صفها، مارشهای حماسی، سینماهایی که پوستر فیلمهای روسی دارند اما آثار لهستانی نمایش میدهند. وزیر سانسورچیای که حالا نقاش شده و نمایشگاه گذاشته، پلیسها و... کونویتسکی مدام فضای مهآلود و پر صدای شهر را روایت میکند و قهرماناش را که با آدمهای غریب و گاه آشنایی برخورد میکند. شهری که بیروح است و آدمهایی که انگار برای خودشان حرف میزنند. همه چیز جعلیست حتا شیر. در جایی نویسنده به گروه معترضان میگوید خودش بنزین میخرد و آنها جواب میدهند که بنزینها بسیار رقیقاند و خودشان آشنا دارند که رشوه میگیرد و بنزین اعلا میدهد! رمان فضایی سنگین دارد. نویسنده از فسادی میگوید و ابتذالی که حتا مخالفان و معترضان نیز به آن دچار شدهاند. از سقوط ملتی میگوید که همه چیزش را باخته و مدام به این سقوط میخندد. «محشر صغرا» انگار از دل فضاهای آثار اولیهی کیشلوفسکی بیرون آمده از دل آثار زانوسی. همه میترسند و همه چیز در هالهای از سرب و غبار فرورفته. کونویتسکی تصویر نویسندهای را میسازد که گمان میکند میتواند با دبهی پنج کیلویی بنزین کاری مسیحوار انجام دهد. او هنوز امیدوار است بتواند سانسور و اختناق را از پا درآورد. نویسندهی برجستهی لهستانی در سالهای مذکور تمام امیدش را از دست داده بود. رمان نفس خواننده را حبس میکند و او را مواجه میکند با این عیسای بنزین به دست... آیا رستگار میشود؟
@sorkhesiah
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای داشتن روابط خوب، نیازی نیست دائماً عاقلانه رفتار کنیم؛ تمام مهارتی که نیاز داریم این است که چند وقت یک بار بتوانیم با روی گشوده اقرار کنیم که شاید در یکی دو موقعیت، احمقانه رفتار کردهایم.
از کتاب: سیر عشق
نویسنده: آلن دوباتن
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
از کتاب: سیر عشق
نویسنده: آلن دوباتن
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
《 ساعت مچی》
عبدالحمید جعفری _ بیجارکردستان زمستان ۱۳۹۹
خاطره ای از کربلایی محمد ، ساکن بیجار کردستان..
این داستان واقعی است.
در سوپرمارکت دوستم نشسته بودم .یکی از مشتری ها ی قدیمی که پیرمردی روستایی و ساده است وارد شد و بعد از احوالپرسی با دقت نگاهی به کفشو کلاه و عینک و پالتوی پلو خوری من انداخت . نمی دانم توی سرش چی گذشت . بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن ، از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در اورد و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت :
برادر زاده ام میگه اینو به من بده، چرا ساعت عهد بوق رو نگه داشتی ؟
به دردت نمی خوره . اما دلم نمیاد .
آخه ازش خاطره دارم . آیا واقعا به درد نمی خوره ؟
تا ساعت رو دیدم فهمیدم عتیقه س ، یک سیکو پنج اتومات بود با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق می زد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا . توضیحات زیادی هم در پشتش نوشته شده بود .
گفتم عموجان این خیلی گرونه ، حداقل سی میلیونی میارزه . شاید هم بیشتر . پیش تو چه میکنه ؟
گفت پاییز سال ۱۳۵۵ از روستای خودمان به تهران رفتم و تا نزدیکی های عید کار کردم . پول خوبی در اوردم
خیلی دوست داشتم ساعتی بخرم و در آبادی پز بدم اما می ترسیدم سرم کلاه بره . یه روز ازصاحب کارم پرسیدم کجا ساعت خوب می فروشن ؟
گفت : خیابان فردوسی ، نزدیک لاله زار
اونجا رو پیدا کردم . پشت ویترین مغازه ها پر بود ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ . گفتم ای داد بی داد حالا من اگه با این سر و وضع برم تو ، سرم کلاه میزارن . نزدیک ظهر بود . گرسنه بودم و دلم برای مادرم تنگ شده بود همنیطورکه داشتم فکر می کردم دیدم یه مرد میان سال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور می کنن . دماغ مرد میان سال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری مادرم ، پت و پهن و کت و کلفت بود. . نمی دونم چرا از او خوشم اومد .
جلو رفتم و سلام کردم و گفتم :
ببخشید عرضی داشتم . با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم .
گفتم اقا من پول دارم . میخام ساعت خوبی بخرم ، می ترسم سرم کلاه بره .
بدون معطلی گفت دنبال من بیا .
وارد یکمعازه بزرگ دو دهنه شدیم . ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به اون احترام زیادی کردن .
گفت یه ساعت خیلی خوب به دوستمون بدین.
مدیر اونجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت ومن اینو انتخاب کردم و تا امروز هم نمی دونستم طلاست . در حالیکه ساعت رو در جعبه قرار میدادن ، اون اقا چیزی را امضا کرد و بعدش به هر کدام از شاگردهای مغازه صد تومان انعام داد و خدا حافظی کرد و رفت . به فروشنده گفتم چقدر تقدیم کنم ؟ گفت دوستتون حساب کرد .
با عجله بیرون امدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم ، اما رفته بود .
به مغازه برگشتم و گفتم این اقا کی بود؟
گفت مگه دوست شما نبود ؟
گفتم نه
گفت دکتر عبدالله ریاضی رییس مجلس.
پیرمرد آهی کشید و گفت :
راستی حالا مردم می تونن مسئولین فعلی رو در خیابون و کوچه و بازار و بین خودشون ببینن؟ ایا کسی می توانه به اونا نزدیک بشه ؟ راه دور چرا بریم .کسی فرماندار یا فلان مسئول بیجار رو توی نانوایی یا قصابی دیده ؟
در نوبت دکتر چطور ؟ هر کس دیده بیاد این ساعتو بهش بدم .
یادم اومد چرا به من اعتماد کرد و ساعتو نشونم داد .چون قیافه ام در نظر او مثل گرده های مادرش《 چه فت و چیل 》 بود پایان.
🆔 @Sayehsokhan
عبدالحمید جعفری _ بیجارکردستان زمستان ۱۳۹۹
خاطره ای از کربلایی محمد ، ساکن بیجار کردستان..
این داستان واقعی است.
در سوپرمارکت دوستم نشسته بودم .یکی از مشتری ها ی قدیمی که پیرمردی روستایی و ساده است وارد شد و بعد از احوالپرسی با دقت نگاهی به کفشو کلاه و عینک و پالتوی پلو خوری من انداخت . نمی دانم توی سرش چی گذشت . بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن ، از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در اورد و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت :
برادر زاده ام میگه اینو به من بده، چرا ساعت عهد بوق رو نگه داشتی ؟
به دردت نمی خوره . اما دلم نمیاد .
آخه ازش خاطره دارم . آیا واقعا به درد نمی خوره ؟
تا ساعت رو دیدم فهمیدم عتیقه س ، یک سیکو پنج اتومات بود با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق می زد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا . توضیحات زیادی هم در پشتش نوشته شده بود .
گفتم عموجان این خیلی گرونه ، حداقل سی میلیونی میارزه . شاید هم بیشتر . پیش تو چه میکنه ؟
گفت پاییز سال ۱۳۵۵ از روستای خودمان به تهران رفتم و تا نزدیکی های عید کار کردم . پول خوبی در اوردم
خیلی دوست داشتم ساعتی بخرم و در آبادی پز بدم اما می ترسیدم سرم کلاه بره . یه روز ازصاحب کارم پرسیدم کجا ساعت خوب می فروشن ؟
گفت : خیابان فردوسی ، نزدیک لاله زار
اونجا رو پیدا کردم . پشت ویترین مغازه ها پر بود ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ . گفتم ای داد بی داد حالا من اگه با این سر و وضع برم تو ، سرم کلاه میزارن . نزدیک ظهر بود . گرسنه بودم و دلم برای مادرم تنگ شده بود همنیطورکه داشتم فکر می کردم دیدم یه مرد میان سال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور می کنن . دماغ مرد میان سال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری مادرم ، پت و پهن و کت و کلفت بود. . نمی دونم چرا از او خوشم اومد .
جلو رفتم و سلام کردم و گفتم :
ببخشید عرضی داشتم . با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم .
گفتم اقا من پول دارم . میخام ساعت خوبی بخرم ، می ترسم سرم کلاه بره .
بدون معطلی گفت دنبال من بیا .
وارد یکمعازه بزرگ دو دهنه شدیم . ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به اون احترام زیادی کردن .
گفت یه ساعت خیلی خوب به دوستمون بدین.
مدیر اونجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت ومن اینو انتخاب کردم و تا امروز هم نمی دونستم طلاست . در حالیکه ساعت رو در جعبه قرار میدادن ، اون اقا چیزی را امضا کرد و بعدش به هر کدام از شاگردهای مغازه صد تومان انعام داد و خدا حافظی کرد و رفت . به فروشنده گفتم چقدر تقدیم کنم ؟ گفت دوستتون حساب کرد .
با عجله بیرون امدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم ، اما رفته بود .
به مغازه برگشتم و گفتم این اقا کی بود؟
گفت مگه دوست شما نبود ؟
گفتم نه
گفت دکتر عبدالله ریاضی رییس مجلس.
پیرمرد آهی کشید و گفت :
راستی حالا مردم می تونن مسئولین فعلی رو در خیابون و کوچه و بازار و بین خودشون ببینن؟ ایا کسی می توانه به اونا نزدیک بشه ؟ راه دور چرا بریم .کسی فرماندار یا فلان مسئول بیجار رو توی نانوایی یا قصابی دیده ؟
در نوبت دکتر چطور ؟ هر کس دیده بیاد این ساعتو بهش بدم .
یادم اومد چرا به من اعتماد کرد و ساعتو نشونم داد .چون قیافه ام در نظر او مثل گرده های مادرش《 چه فت و چیل 》 بود پایان.
🆔 @Sayehsokhan
📻 Hi Channel 📢
❓ آیا شده در طول زندگی حس کنید که مسیرتونو گم کردید و یا صدایی از درونتون بگه که دارید راه اشتباهی رو میرید؟
❓ چطور باید شکستها رو گذرا دید و نه دائمی؟🤔
❓ آیا مسیر زندگی کاملاً قابل پیشبینیه؟🧐
...
💡قسمت دوم سریال استوجابز به نام "تاثیر ابدی" رو فردا در اپيزود چهارم "های چنل" بشنويد. این سریال سه قسمتی خواهد بود.
📌 لینک اپلیکیشنهای پادکست و اینستاگرام ما رو میتونید از اینجا ببینید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
❓ آیا شده در طول زندگی حس کنید که مسیرتونو گم کردید و یا صدایی از درونتون بگه که دارید راه اشتباهی رو میرید؟
❓ چطور باید شکستها رو گذرا دید و نه دائمی؟🤔
❓ آیا مسیر زندگی کاملاً قابل پیشبینیه؟🧐
...
💡قسمت دوم سریال استوجابز به نام "تاثیر ابدی" رو فردا در اپيزود چهارم "های چنل" بشنويد. این سریال سه قسمتی خواهد بود.
📌 لینک اپلیکیشنهای پادکست و اینستاگرام ما رو میتونید از اینجا ببینید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
اپیزود ۴- قسمت دوم تاثیر ابدی (استیو جابز)
HiChannelPodcast
📻 Hi Channel 📢
💡 اپیزود ۴ "های چنل"، قسمت دوم پادکست سریالی تاثیر ابدی در مورد زندگی استیو جابز
📌 لینک اپلیکیشنهای پادکست و اینستاگرام ما رو میتونید از اینجا ببینید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan
💡 اپیزود ۴ "های چنل"، قسمت دوم پادکست سریالی تاثیر ابدی در مورد زندگی استیو جابز
📌 لینک اپلیکیشنهای پادکست و اینستاگرام ما رو میتونید از اینجا ببینید.
@hichannelpodcast
🆔 @Sayehsokhan